انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

شیفتن سودابه بر سیاوش-1


عکس از اینجا نمایشگاه نگارگری های شکیبا



131چو سوداوه رویِ سیاوش بدید،پر اندیشه گشت و  دلش بردمید.

چنان شد که گفتی طراز ِنخ استوگر پیش آتش نهاده یخ است .

کسی را فرستاد نزدیک اوی، که:« پنهان سیاوش رَد را بگوی،

که:"اندر شبستانِ شاهِ جهان،نباشد شگفت ار شوی ناگهان."»
135بدو گفت:« مرد شبستان نیَم؛مجویم ؛که با بند و دستان نیَم.»

دگر روز ؛شبگیر؛ سوداوه رفت؛برِ شاه ایران، خرامید تفت.

بدو گفت:« اَیا شهریارِ سپاه، که چون تو ندیده است خورشید و ماه!

نه اندر زمین کس چو فرزندِ تو؛جهان شاد بادا، به پیوند تو!

فرستش به سوی شبستان خویش،برِ خواهران وفَغِستان خویش.
140همه رویْ پوشیدگان را ،ز مهر،پر از خونْ دل است و پر از آب چهر.

نمازش بریم ونثار آوربم؛درختِ پرستش به بار آوریم.»

بدو گفت شاه:« این سخن در خُور است؛بر او بر، تو را مهرِ صد مادر است».

سپهبد سیاوش را خواند و گفت،که:«خون و مَی و مهرِ نتوان نهفت؛

پسِ پردۀ من ،تو را خواهر است؛و سوداوه چو مهربان مادر است.
145تو را پاک یزدان چنان آفرید،که مهر آورَد بر تو هر کِت بدبد،

به ویژه که پیوستۀ خون بُوَد؛چو از دور بیند تو را، چون بُوَد؟

پسِ پرده، پوشیدگان را ببین؛زمانی بمان تا کنند آفرین.»

سیاوش،چو بشنیدگفتارِ شاه،همی کرد خیره بدو در نگاه.

زمانی همی با دل اندیشه کرد؛بکوشید تا دل بشوید ز گَرد.
150گمانی چنان بُرد کو را پدرپژوهد همی، تا چه دارد به سر؛

که:«بسیاردان است و چیره زبان،هٌشیوار و بینادل و بدگمان.

اگر من شوم  در شبستانِ اوی،ز سوداوه یابم بسی گفت و گوی».

چنین داد پاسخ سیاوش که:«شاهمرا داد فرمان و تخت و کلاه؛

کز آن جایگه کافتابِ بلندبر آید کند خاک را ارجمند،
155چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه،به خوی و به دانش، به آیین و راه.

مرا موبدان ساز با بِخردان،بزرگان و کار آزموده ردان؛

دگر نیزه و گرز و تیر و کمان،که چون پیچم اندر صفِ بدگمان؛

دگر تخِت شاهان و آیینِ بار؛دگر بزم و رود و می و میگسار.

چه آموزم، اندر شبستان ِ شاه؟ به دانش، زنان کی نمایند راه؟
160گر ایدون که فرمانِ شاه این بُوَد،ورا پیشِ من رفتن آیین بُوَد.»

بدو گفت شاه:«ای پسر! شاد باش؛همیشه خرد را تو بنیاد باش.

سخن کم شنیدم بدین نیکوی؛فزاید همی مغز، کاین بشنوی.

مدار ایچ اندیشۀ بد به دل؛همه شادی آرای و غم مِی گسل.»

سیاوش چنین گفت:«کز بامداد،بیایم؛ کنم هر چه او کرد یاد.»
165یکی مرد بُد نام او هَرزبَد؛زدوده دل و دور گشته ز بَد،

که بتخانه را هیچ نگذاشتی؛کلیدِ درِ پرده او داشتی.

سپهدار ایران به فرزانه گفت،که:«چون برکشد تیغ هور از نهفت،

به پیش سیاوش همی رَو، بهوش؛نگر تا چه فرماید! آن را بکوش.

به سوداوه فرمای تا پیش اوی،نثار آورَد گوهر و مشک و بوی.
170پرستندگان نیز، با خواهران،زبر جد فشانند با زعفران.»

چو خورشید سر بر زد از کوهسار،سیاوش بیامد برِ شهریار؛

بر او آفرین کرد وبردش نماز؛سخن گفت با او سپهبد به راز.

چو پردخته شد، هَرزبد را بخواند؛سخن های بایسته چندی براند.

سیاوش را گفت:«با او برو؛بیارای دلها به دیدار نو.»
175برفتند هر دو به یک جا به هم،روان شادمان و تهی دل ز غم.

چو برداشت پرده ز در هرزبَد،سیاوش همی بود لرزان ز بد.

شبستان همه پیش باز آمدند؛پر از شادی و بزم ساز آمدند.

همه جام بود از کران تا کران،پر از مشک و دینار و پر زعفران.

دِرَم زیرِ پایش همی ریختند؛عقیق و زِبر جد برآمیختند.
180زمین بود در  زیرِ دیبای چین؛پر از درٌِ خُوَشاب روی زمین.

می و رود و آواز رامشگران،همه بر سران افسرانِ گران.

شبستان بهشتی بُد آراسته،پر از خوبرویان و پر خواسته.

سیاوش به میانِ ایوان رسید؛یکی تخت زرٌینِ رخشنده دید؛

بر او بر ،ز پیروزه کرده نگار،به دیبا بیاراسته ، شاهوار.
185بر آن تخت، سوداوۀ ماهروی،به سانِ بهشتی پر از رنگ و بوی،

نشسته چو تابانْ سهیلِ یمن،سرِ زلف جعدش سراسر شکن.

یکی تاج بر سر نهاده بلند؛فرو هشته تا پای مشکین کمند.

پرستار ،نعلینِ زرٌین به دست،به پای ایستاده، سر افکنده پست.

سیاوش، چو از پیش پرده برفت،فرود آمد از تخت سوداوه تفت؛
190بیامد خرامان و بردش نماز؛به بر، در گرفتش زمانی دراز.

همی چشم و رویش ببوسید، دیر؛نیامد زدیدارِ آن شاه سیر.

همی گفت:«صد ره ز یزدان سپاس،نیایش کنم روز و هر شب سه پاس،

که کس را به سانِ تو فرزند نیست،همان شاه را نیز پیوند نیست».

سیاوش بدانست کان مهر چیست؛چنان دوستی نَز ره ایزدی است.
195به نزدیکِ خواهر خرامید، زود؛که آن جایگه، کار ناساز بود.

بر او، خواهران آفرین خواندند؛به کرسیِ زرٌینش بنشاندند.

چو با خواهران بُد زمانی دراز،خرامان، بیامد سوی تخت باز.

شبستان همه شد پر از گفت و گوی،که:«اینَت سر و تاجِ فرهنگْ جوی!

تو گویی به مردم نماند همی؛روانَش خرد بر فشاند همی.»
200سیاوش به پیش پدر شد؛ بگفت،که:«دیدم به پرده سرایِ نهفت؛

همه نیکوی در جهان بهرِ توست؛زیزدان بهانه نبایدْت جُست.

ز جمٌ و فریدون و هوشنگ شاه،فزونی، به گنج و به شمشیر و گاه.»

زگفتار او شاد شد شهریار؛بیاراست ایوان ، چو خرٌم بهار.

می  و بربط و نای برساختند؛دل از بودنیها بپرداختند.
205چو سرگشت گَردان و شد روز تار،شد اندر شبستان شهِ نامدار.

پژوهید و سوداوه را شاه گفت،که:«این رازت از من نباید نهفت:

ز فرهنگ و رای سیاوش بگوی،ز دیدار و بالای و گفتار اوی

پسندِ تو آمد؟خردمند هست؟از آواز، دور ار ز دیدن بِه است؟»

بدو گفت سوداوه:«همتای شاه،نداند یک شاه خورشید و ماه.
210چو فرزندِ تو کیست، اندر جهان؟چرا گفت باید سخن در نهان؟»

بدو گفت شاه:«ار به مردی رسد،نباید که بیند ورا چشم بد.»

بدو گفت سوداوه:«گر گفتِ من،پذیرد ، شود رای را جفتِ من،

که از تخمِ خویشش یکی زن دهد،نه از نامدارانِ برزن دهد؛

که فرزند آرَد ورا در جهان،به دیدارِ او در میانِ  مِهان.
215مرا دخترانند مانندِ تو،ز تخم تو و پاک پیوندِ تو.

گر از تخمِ کیْ  آرش و کیْ پشینبخواهد،به شادی کنند آفرین.»

بدو گفت:«کاین خود به کامِ من است؛بزرگی به فرجام و نامِ من است.»

سیاوش، به شبگیر، شد نزدِ شاه؛همی آفرین خوانْد بر تاج و گاه.

پدر با پسر راز گفتن گرفت؛ز بیگانه مردم، نِهفتن گرفت.
220همی گفت:«با کردگار جهان ،یکی آرزو دارم اندر نهان،

که مانَد ز تو نام تو یادگار؛ز پشتِ تو آید یکی شهریار؛

چنان کز تو من گشته ام تازه روی،تو دل برگشایی به دیدار اوی.

چنین آمد از اخترِ بخردان،ز گفت ستاره شُمَر موبدان،

که:«از پشت ِ تو شهریاری بُوَد،که اندر جهان یادگاری بود.
225کنون ، زین بزرگان یکی برگزین؛نگه کن پسِ پردۀ کیْ پشین؛

به خانِ کیْ آرش همان نیز هست؛ز هر سو بیارای و بِپسای دست.»

بدو گفت:«من شاه را بنده ام؛به فرمان و رایش، سرافکنده ام.

هر آن کس که او برگزیند، رواست؛جهاندار بر بندگان پادشاست.

نباید  که سوداوه این بشنود؛دگر گونه گوید؛ بدین نگرود.
230به سوداوه ز این گونه گفتار نیست؛مرا، در شبستانِ تو، کار نیست.»

ز گفت سیاوش بخندید شاه؛نه آگاه بُد ز آبِ در زیرِ کاه.

«گزین تو باید - بدو گفت : -زن؛از او هیچ مندیش و از انجمن؛

که گفتارِ او مهربانی بُوَد؛به جانِ تو بر، پاسبانی بُود.»

سیاوش، زِ گفتارِ او شاد شد؛نِهانش از اندیشه آزاد شد.
235به شاهِ جهان بر، ستایش گرفت؛نَوان، پیشِ تختش نیایش گرفت.

نِهانی ، ز سوادوۀ چاره گر،همی بود پیچان و خسته جگر.

بدانست کان نیز گفتار اوست؛همی ز او بدرٌید بر تنْش پوست.

بر این داستان نیز شب برگذشت؛سپهر از برِ گویِ تیره بگشت.

نشست از برِ تخت سوداوه، شاد؛ز یاقوت و زر، افسری برنهاد.


 

نظرات 10 + ارسال نظر
فرانک چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ق.ظ

درود
در مورد نماد پرسشی مطرح شد. و فریدون گرامی گفتند:« اگر در داستانی یکی از شخصیت های داستان را برای نقد داستان نماد تصور کنیم آیا نباید آن نماد با بقیه شخصیت های داستان همخوانی داشته باشد؟ » این حرف کاملن درست است یعنی اجزا باید در کلیت هم معنای نمادین مناسب را پیدا کنند. اگر در یک داستان شخصیتی نماد حساب می شود نه در یک فصل که در تمام فصول این شخصیت براساس کارکرد نمادینش ظاهر می شود و روابط و وقایع را می آفریند.
در حکمت خسروانی، سهروردی قهرمانان شاهنامه را به صورت نمادها بررسی کرده و ان ها را به صورت تمثیل های عرفانی دیده است. دکتر محمودی بختیاری هم چنین نگرشی را درباره ی کارکرد قهرمانان شاهنامه دارد. می شود این نوع نگا ها را هم بررسی کرد. جای بسی کار دارد.

چه خوب که به کمکم آمدی بله رفتم بنویسم نماد دیدم داستان دراز است و حالا سپاسگزارم که آمدی و با هم همراه فریدون گرامی به این بحث بپردازیم.

فریدون چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:57 ق.ظ

زن در شاهنامه

http://www.ali-ohadi.com/global/index.php?section=guest&module=ghahvekhooneh&lang=fa&group=about-shahnameh&id=53

http://www.ali-ohadi.com/global/index.php?section=guest&module=ghahvekhooneh&lang=fa&group=about-shahnameh&id=34

رفتم در قهوه خانه در پاگرد بیرونی و اندرونی و... گم شدم و نتوانستم به قسمت اول این نوشتار برسم بالاخره پیداش کردم ولی هنوز نخواندم.

فریدون چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ق.ظ

فرانک گرامی
ضمن تشکر از پیام شما لازم می دانم به اطلاع برسانم که بعد از دوباره خوانی سرگذشت سیاوش متوجه اشتباه خود شدم و به این ترتیب حرف خود را پس می گیرم و از پروانه گرامی به خاطر توضیحات دقیق شان در مورد مادر و همسر سیاوش صمیمانه تشکر می کنم.

شاد و پاینده باشید.

فریدون گرامی
توضیحات من بسیار اندک بود و باقی لطف و بزرگواری شماست.

سیاوش سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ق.ظ

درود به همه دوستان..
چند سال پیش با خوانش این داستان ، بویژه با رسیدن به این بیت:
مرا دخترانند مانند تو / ز تخم تو پاک پیوند تو
که پیشنهاد سودابه برای زناشویی سیاوش با یکی از دخترانش می باشد سبب شد مقالات زیادی در مورد پیوند زناشویی در ایران باستان را مورد بررسی قرار بدهم.. شاید نوشتن در اینجا درباره موارد بیان شده و نتایج پژوهشگران خارج از داستان باشد ، بنابراین در مورد همین داستان میتوانم بنویسم:
سودابه به کاوس پیشنهاد ازدواج یکی از دختران خود . کی آرش و کی پشین با سیاوش را می دهد ولی در ادامه میبینیم که کاوس سخنی از دختران خود یا سودابه را با سیاوش نمی کند و فقط نام دختران برادر را می آورد.

فرانک دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ

درود
جناب فریدون گرامی نمی دانم با چه قراین و نشانه هایی فرنگیس را مادر سیاووش می خوانید اما به صراحت در شاهنامه امده فرنگیس دخت افراسیاب، همسر سیاووش و مادر کیخسرو است. هم چنین فرنگیس را نیمه ی زنانه ی افراسیاب می دانند و نامش هم تصحیف زنانه ی نام افراسیاب است. با جمع آمدن سیاووش ایرانی و فرنگیس تورانی، کیخسرو زاده می شود که شاه آرمانی ایرانی شناخته می شود. حاصل رستم و تهمینه، سهراب بود که نتوانست به ثمر برسد و جهان پهلوانی را از این دو نیمه کامل کند اما کیخسرو پیوند دو نیمه ی ایرانی و تورانی معرف شاه و انسانی کامل است.

همین دیروز یکی از دوستان می گفت هیچوقت نتونستم شاهنامه بخوانم چون هر بار می خواهم داستانی را بوانم آنقدر اسامی قاطی می شوند که خواندن شاهنامه خسته ام می کند و می گذارم کنار دوست دیگری هم در آنجا تایید کرد و گفت من هم همینطور بودم ولی از وقتی شروع کردم به خواندن شاهنامه از ابتدا این مشکلم برطرف شد.
بله فرانک جان برای بیشتر کسانی که داستان ها را ابتدا نخوانده اند و هر زمانی یک داستان را خوانده اند فکر می کنم این اتفاق می افتد بهترین راه قاطی نکردن اسامی این هست که ابتدا یکی دو سالی بدون تحلیل زیاد فقط شاهنامه را بخوانیم بعد که این داستان های زنجیر وار به هم پیوسته در ذهن جا افتاد می توانیم تحلیل دهیم
باید منتظر پاسخ فریدون گرامی باشیم تا ببینیم چرا فرنگیس را مادر سیاوش احساس کرده اند در صورتی که داستان وفاداری های فرنگیس به سیاوش و در برابر پدر ایستادنش و فرار فرنگیس به همراه کیخسرو از توران و گذر از آب یکی از قشنگترین داستان های شاهنامه است که از یاد کسی که داستان را خوانده باشد نمی رود.
فرنگیس از زنان بسیار دوست داشتنی شاهنامه است.

فریدون یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ

درود بر پروانه گرامی

روند روایت داستان سیاوش مرا به این باور می رساند که فرنگیس دخت افراسیاب، مادر سیاوش است و در واقع سیاوش از طرف پدری ایرانی است و از طرف مادری نسب اش به توران می رسد.

ولی خب وقتی پروانه گرامی این موضوع را رد می کند با جان و دل پذیرای این حقیقت می شوم.


در مورد تصور نمادین رستم سئوالی به نظرم می رسد که با اجازه مطرح می کنم.
اگر در داستانی یکی از شخصیت های داستان را برای نقد داستان نماد تصور کنیم آیا نباید آن نماد با بقیه شخصیت های داستان همخوانی داشته باشد؟

و دیگر این که آیا سبک گویش فردوسی و روایت داستان ها با تصور نمادین همخوانی دارد؟

البته با شما صد در صد موافق هستم که هرکس می تواند بنا به دیدگاه خود، از داستانی ، تعبیری به دست بدهد و یکی از این هزاران تعبیر ها می تواند سمبلیک و نماندین باشد.

با سپاس و درود فراوان
شاد و پاینده باشید

درود بیکران بر شما
1:
فرانک هم وارد این گفتگوی فرنگیس شدند که در پاسخ ایشان چند نکته ای نوشتم.
2:
رستم:
ادامه دارد

امین یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ق.ظ http://www.aminhosseinoiun.com

با تشکر از دقت نظر دوستان،
کامنت دوستمون فرانک در واقع تایید نظر من بود. وجه کمدی، یعنی اثر کمدی نیست، وجهی کمیک دارد. طنز گزنده، غیر گزنده، و هر اصطلاح دیگری از این دست زیر مجموعه کمدی محسوب می شوند. اگر با وجود طنز گزنده در داستان سیاوش موافقید، در واقع وجود وجه کمیک را تایید کرده اید.

از پاسخ شما سپاسگزارم

فرانک پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://faranak333.blogfa.com

درود پروانه ی گرامی
در نوشتار بوییدن ملکه از وجه کمدی بودن ماجرا صحبت شده که محل تردید است زیرا کمدی گونه ای از نمایش است که در آن وقایع ساده و روزمره ی زندگی به تصویر کشیده می شود و مربوط به طبقه ی فرودست جامعه است برخلاف تراژدی که در طبقه ی فرادستان معنا پیدا می کند. کمدی بودن در خود خنده دار بودن را هم دارد اما داستان سیاووش سراسر غم است . در این جا اشتباهات و خطا به زیان قهرمان تمام می شود اما در کمدی خطاها و اشتباهات انسان باعث زیان به دیگران نمی شود. در کمدی های کهن یونانی تمسخر هم از ویزگی هایش می باشد اما در داستان سیاوش هیچ رفتاری حاکی از کمیک (خنده دار) بودن ماجراها و رفتارها دیده نمی شود . رفتار کاووس در اجرای عدالت، کمیک نمی تواند باشد بلکه طنز گزنده ای است که مفهوم و اجرای عدالت را به چالش می کشد. رفتار کاووس در بوییدن سوادبه و سیاووش هم ظنزی دیگر است که بر دردناکی ماجرا می افزاید. کمدی گاهی به هجو کردن می پردازد تا خنده دار تر باشد اما در داستان سیاوش گام به گام اندوه می زاید.

می روم از نویسنده گرامی نوشتار دعوت کنم دیدگاهت را بخوانند.

فریدون پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:03 ق.ظ

یک - اگر رستم نماد مردمی است، پس گیو که داماد رستم است چه نمادی است و بانو گشسپ دختر رستم و همسر گیو چه نمادی است؟

دو - فرنگیس دختر افراسیاب که به خاطر مستی پدر، از خانه می گریزد ودر مرز، به دام طوس ( سپهسالار ) و گیو می افتد ، صحنه اشک ها و لبخد ها را به نمایش می گذارد . صحنه دلهره انگیزِ به دام افتادن فرنگیس و صحنه خنده دار دعوای طوس و گیو که اصلن به خواست فرنگیس کاری ندارند و با او مانند یک ابزار رفتار می کنند . بعد که برای داوری پیش شاه می روند، شاه بدون توجه به خواست فرنگیس، دستور می دهد اورا به شبستانش ببرند. در اینجا آدمی در حالیکه دلش به حال فرنگیس می سوزد، از رفتار شاه ، سپهسالارو گیو پهلوان از خنده روده بر می شود.

سه - سرگذشت سوداوه، سیاوش و و کاوس از بسیاری جهات شبیه داستان یوسف و زلیخا و عزیز مصر است . که در این داستان، سوداوه مانند زلیخا شیفته و واله می شود.

چهار -
ز گفت سیاوش بخندید شاه؛ نه آگاه بُد ز آبِ در زیرِ کاه.

آها ! ضرب المثل «آب زیر کاه » از این شعر فردوستی گرفته شده است .

پنج - در بخشی از لینک «بوییدن ملکه» خواندم " گویی کاووس هم بدش نمی‌آید این قضیه به ضرر سیاوش تمام شود."

به نظر من نتیجه گیری فوق چندان منطقی به نظر نمی رسد، چون سیاوش فرزند کاوس است و حس پدری اجازه نمی دهد که فرزندش صدمه ببیند ، اما به خاطر افکار عمومی ناچار است سیاوش را تنبه کند و سیاوش نیز به خاطر حفظ آبروی پدر تن به این کار می دهد. در تایید این موضوع پروانه گرامی می نویسد" فردوسی نوشته بود کاوس برای به دنیا آمدن سیاوش زنده ماند..."

شش- باز در لینک « بوییدن ملکه » می خوانیم " در این داستان در دادگاه، که محل حکمرانی عقل و استدلال است"

به نظر من دادگاه محل عقل و استدلال نیست. بلکه دادگاه محل اجرای قانون و عدالت است گرچه پشت هر قانون عقل و استدلالی وجود دارد .لیکن عقل و استدلال اصولن در خدمت فلسفه و دیدگاه هایی قرار می گیرد . بسیار اتفاق افتاده است که بعضی ازدیدگاه ها گرچه با عقل و استدلال سر و کار دارد اما حاصل شان اجرای بی عدالتی است. در این ماجرا سیاوش حامی عدالت است و عدالت مرز و بوم نمی شناسد . سیاوش، آزاده ای عدالت پناه است.

هفت - پروانه گرامی .ممنونم از پاسخ ها، پیام ها و لینکی که برایم گذاشته بودید . سپاس و درود فراوان بر شما

یک : مگر «مردم» زن و بچه ندارند!
در ضمن این دیدگاه من است نسبت به رستم شما می توانید به رستم به گونه ای دیگر نگاه کنید.

دو: فرنگیس دختر افراسیاب ، بانوی سیاوش و مادر کیخسرو بود .

مادر سیاوش در شاهنامه نامی ندارد . مادر سیاوش بر اثر یک اتفاق می آید و سیاوش را به دنیا می آورد و دیگر نامی از او نیست در همین داستان پیش می بینیم سیاوش که به نوجوانی می رسد نزد پدر باز می گردد و نامی از مادر سیاوش نیست و تاج شاهی ماورالنهر به سر می گذارد باز هم نامی از مادرش نیست. دراین داستان هم که به شبستان دعوت می شود باز هم نامی نیست. به عبارتی مادر سیاوش می آیدو سیاوش را به دنیا آورد و هیچ نام و نشانی از او در شاهنامه نیست.
این که پهلوانان سر مادر سیاوش نزدیک مرز درگیر می شوند در هیچ کجای شاهنامه این رفتار غیر انسانی دیده نمی شود بنا بر پژوهشی از خالقی مطلق احتمالا این داستان برافزوده است و احتمالا سودابه مادر سیاوش بوده است و پس از اسلام چون این مسئله خلاف شرع است داستان به این شکل دگرگون شده است.

با خواندن همه پهلوانی های گیو و توس در همه شاهنامه به خصوص در جنگ های بزرگ ایران و توران اصلا این یک وصله ناجور به در میان شاهنامه است.
در ضمن گیو و توس مرد بودند و اکنون که بیش از هزار سال از سرایش شاهنامه می گذرد و داستان ها ی شاهنامه همه روایت گذشتگان است ، حتی امروز هم دنیای مرد سالاری است و پهلوانان شاهنامه قدیس که نبودند آدم خاکی بودند.
اگر گیو و توس این کار را کرده اند کار بسیار زشتی انجام داده اند!

بیت های خواستگاری شاه از مادر سیاوش و پاسخ او:

بدو گفت خسرو:« نژادِ تو چیست،/ که چهرت همانندِ چهرِ پریست؟»

بدو گفت:«کز مام، خاتونیم؛/ زسویِ پدر، آفریدونیَم ؛

نیایم سپهدار گر سیوز است ؛/ بدان مرز، خرگاهِ او مرکز است .»
55 بدو گفت:«کاین روی و موی نژاد،/ همی خواستی داد هر سه به باد.

به مُشکویِ زرٌینِ من بایدت؛/ سر ماهرویان کنم، شایدت.»

چنین داد پاسخ که:«دیدم تو را ؛/ ز گردنکشان، برگزیدم تو را .»
بیت آخر نشان می دهد مام سیاوش با کمال میل به مشکو می رود.


2: مقایسه داستان عشق زلیخا و سودابه
موضوع بحث خوبی است
سودابه که عاشق کاوس بود و برای او همسری مهربان و دلسوز بود با شیفتن بر سیاوش به کاوس خیانت کرده و از سیاوش میخواهد با او همدستی کند و پس از شنیدن پاسخ منفی دو بچه را در شکم مادر به کشتن می دهد و سیاوش را به میان آتش می فرستد و... ولی زلیخا با تحمل رنج عشق به دوباره جوان می شود . پایان این دو داستان هم یکی نیست.
اگر سودابه را مادر سیاوش بدانیم از این جهت داستان قابل مقایسه است

چهار: «آب زیر کاه»
به نظر میآید این ضرب المثل باید پیش از سرایش شاهنامه رواج داشته چون داستانی در این باره در اینجا نیست.

پنج: اگر به یاد داشته باشیم در داستان گرفتار شدن کاوس به دست شاه هاماوران سودابه زنی بسیار فداکار بود و حتی بر خلاف نقشه و خواست پدر عمل کرد و این کار اسیر کردن کاوس را در یک مهمانی بسیار زشت خواند ونشانه ترسو بودن سپاهیان پدرش دانست. بیت های خواندنی از واکنش سودابه را هنگامی که پس از اسارت کاوس به دست شاه هاماوران ،پدر سودابه است که با هم مرور می کنیم. پدر پوشیده رویان را می فرستد تا سودابه را به کاح پدر ببرند وقتی سودابه می فهمد:
چو سوداوه پوشیدگان را بدید/ به تن جامۀ خسروی بر درید
به مشکین کمند، اند آویخت چنگ؛/ به فندق، دو گل را به خون داد رنگ
به لشکر چنین گفت:«کاین کارکرد،/ستوده ندارند مردانِ مرد
چرا روز جنگش نکردید بند/که جامه ش زره بود و دامش کمند؟
سپهدار گودرز و چون گیو و توس،/ بدرٌید دلتان، از آوای کوس.
همی تخت زرٌین کمینگه کنید/ زپیوستگی دست کوته کنید!»

فرستادگان را سگان کرد نام؛/سمن کرد پر خون، از آن ننگ و نام.
«جدایی نحواهم ز کاوس- گفت:/ وگر چه بُوَد حاک ما را نهفت
چو کاوس را بند باید کشید/ مرا بیگنه سر بباید برید».
پدر هم عصبانی شده و سودابه را می فرستد پیش کاوس در زندان

می بینیم که کاوس این فداکاری ها را از سودابه دیده پس شاید حس علاقه اش به سودابه بیشتر از فرزندش بوده است!
اما دادگاه: شما درست می فرمایید دادگاه محل اجرای قانون است.

فریدون گرامی بسیار سپاسگزارم که در بحث در باره این داستان شرکت کردید و موجب شدید در ذهنم مروری بیشتری در باره این داستان داشته باشم.

امیدوارم دوستان هم دراین بحث شرکت کنند
درود


ادامه دارد

پروانه چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی

وقتی کاوس به آسمان پرواز کرد و زنده ماند فردوسی نوشت:

نکردش تباه، از شگفتی، جهان؛/ همی بودنی داشت اندر نهان.

سیاوش از او خواست آمد پدید؛ /ببایست لختی چَمید و چرید.

سیاوش زاده شد و جهان پهلوان رستم او را به فرزند خواندگی پذیرفت و به زابلستان برد و در آنجا همه چیز به سیاوش آموخت:

«سواریٌ و تیر و کمان و کمند،/ عِنان و رِکیب و چه و چون و چند،

نشستنگهِ مجلس و میگسار، /همان باز و شاهین و یوزِ شکار،

زداد و ز بیداد و تخت و کلاه، /سخن گفتن و رزم و راندن سپاه،

هنرها بیاموختش، سربسر؛ / بسی رنج برداشت و آمد به بر.
80 سیاوش چنان شد که اندر جهان،/ همانند او کس نبود، از مِهان.

سیاوش نزد کاوس باز می گردد و کاوس هفت سال سیاوش را می آزماید:

چنین هفت سالش همی آزمود؛/ به هر کار، جز پاک زاده نبود.

و پس از هفت سال تاج فرمانروایی ماورالنهر را به سیاوش می دهد.

فردوسی نوشته بود کاوس برای به دنیا آمدن سیاوش زنده ماند ولی گویا کاوس سالیان درازتر در پیش دارد!

داستان شیفتن سودابه بر سیاوش که آغاز می گردد تمام وجودم دگرگون می شود . تمام داستان های شاهنامه از این پس در برابر چشمانم رژه می روند.

چمیدن و چریدن کاوس ادامه دارد...
--

به تازگی دوستی گرامی به جمع ما اضافه شده اند به نام بانو فریناز که شاهنامه را به نثر می نویسند می توانیم نثر ایشان را اینجا به نقد بکشیم.

دوست ارجمند فریدون گرامی هم دیدگاههای کلی در باره این داستان در داستان پیشین باز گو کرده اند که پیوند زیر را به ایشان تقدیم می کنم:

بوییدن ملکه:
در این داستان در دادگاه، که محل حکمرانی عقل و استدلال است، کاووس کاملا غیرعقلانی عمل می‌کند. این تناقض یک وجه کمدی جدی به داستان سیاوش می‌بخشد، وجهی که البته با درونمایه اصلی داستان، یعنی غریب بودن سیاوش در سرزمین خودش کاملا همخوان است و به روشی کاملا طبیعی نیمه‌ دوم داستان را پیش می‌آورد، سیاوشی که در سرزمین خودش غریب است به توران می‌رود، اما او در توران هم غریب است. سیاوش در این دنیا غریب است و جایی برای راستگویی او وجود ندارد، به‌ویژه در برابر ‌شاه دیوانه.

http://aminhosseinioun.com/?p=435

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد