انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

رفتن گرسیوز به سیاوشگرد



داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید.

.

.

رفتن  گرسیوز به سیاوشگرد


سیاوش چو بشنید، بسپَرد راه؛پذیره شدش، تازَنان، با سپاه.

گرفتند مر یکدیگر را کنار؛سیاوش بپرسیدش از شهریار.

به ایوان کشیدند، از آن جایگاه؛سیاوش بیاراست جایِ سپاه.
1745دگر روز گرسیوز  آمد پگاهکه خلعت بیاورد و پیغامِ شاه.

سیاوش بدان خلعتِ شهریار،نگه کرد و شد چون گل اندر بهار.

نشست از بر ِ بارۀ گامزن؛بزرگان لشکر شدند انجمن.

همه شهر، برزن به برزن، بدوینمود و سویِ کاخ بنهاد روی.

{هم آنگاه نزدِ سیاوش چو باد،سواری بیامد ؛ ورا مژده داد،
1750که:« از دختر  ِ پهلوانِ سپاه،یکی کودک آمد به مانندِ شاه؛

ورا نام کردند فرّخ فرود؛شبِ تیره اندر، چو پیران شنود،

همانگه مرا با سواری دگر- بگفتا که:رو؛ شاه را مژده بر"؛

همان مادر ِ کودکِ ارجمند،جریره، سرِ بانوانِ بلند،

بفرمود خفته به فرمانبران،زدن دستِ آن خُردْ بر زعفران.
1755نهادند بر پشتِ آن نامه بَر،که نزدِ سیاوش ِ خودکامه بر؛

بگویش که: هر چند منِ سالخورد،بُدَم، پاک یزدان مرا شاد کرد."»

سیاوش بدو گفت:« گاهِ مِهی،از این تخمه، هرگز مبادا تهی!»

فرستاده را داد چندان دِرَم،که آرنده گشت از کشیدن دُژم.

چو بشنید گرسیوز این مژده، گفتکه:« پیران شد امروز با شاه جفت.»
1760به کاخِ فریگیس رفتند شاد؛ورا نیز از آن داستان مژده داد.}

فریگیس را دید بر تختِ عاجنهاده به سر بر ز پیروزه تاج.

پرستار چندی به زرّین کلاه ،فریگیس با تاج در پیشگاه.

فرود آمد از تخت و کردش نثار؛بپرسیدش از شهر و از شهریار.

دل و مغز ِ گرسیوز آمد به جوش ؛ دگرگونه تر شد به آیین و هوش.
1765به دل گفت:« سالی دگر بگذرد،سیاووش کَس را به کَس نشمُرَد.

همش پادشاهی ست و هم تاج و گاه ؛همش گنج و هم بوم و بر، هم  سپاه.»

نهانِ دلِ خویش پیدا نکرد؛همی بود پیچان و رخساره زرد.

بدو گفت :«برخوردی از رنج ِ خویش؛همه ساله، شادان زی از گنجِ خویش.»

نهادند در کاخ، زرّین دو تخت؛نشستند شادان دل و نیکبخت.
1770نوازندۀ رود، با میگسار،بیامد بر ِ تختِ گوهر نگار.

ز نالیدن چنگ و رود و سرود،به شادی، همی داد دل را درود.

چو خورشیدِ تابنده بگشاد راز،به هر جای بنمود تاج از فراز،

سیاوش ز ایوان به میدان گذشت؛به بازی ، همی گردِ میدان بگشت.

چو گرسیوز آمد بینداخت گوی؛سیاوش سوی گوی بنهاد روی.
1775چو او گوی در خمّ چوگان گرفت،هماوردِ او خاکِ میدان گرفت.

ز چوگانِ او گوی شد ناپدید؛تو گفتی سپهرش همی برکشید.

بفرمود تا تختِ زرّین نهند،به میدان و بُرجاس ِ ژوپین نهند.

سواران  به میدان به کردار ِ گرد،به ژوپین گرفتند ننگ و نبرد.

دو مهتر نشستند بر تختِ زر،بدان تا که را برفروزد هنر!
1780بدو گفت گرسیوز ای شهریار!خردمند و از خسروان یادگار!

هنر بر گهر نیز کرده گذر!سَزد گر به ترکان نمایی هنر؛

به نوکِ سنان، گر به تیر و کمان،زمین آورد تیرگی، یک زمان.»





.

.

.