فریدون:
بدانگونه که دریای یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاجورد
یا :
چو خورشید تابنده بنمود تاج
بگسترد کافور بر تخت عاج
یا :
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
یا :
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
یا:
بدان لشکر دشمن اندر فتاد
چنان کندر افتد به گلبرگ باد
یا:
بخندید تموز با سرخ سیب
همی کرد بار برگش عتیب
می بینید که در این اشعار طبیعت چه زیبا رخ می نماید.
****************
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش سراسر گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد زبویش روان
دی و آذر و بهمن و فروردین
همیشه پر از لاله بینی زمین
کسی کاندر آن بوم آباد نیست
به کام از دل و جان خود شاد نیست
طلوع خورشید پس از زاده شدن کیخسرو:
بدانگه که بنمود خورشید تیغ،
به خواب اندرآمد سرِ تیره میغ
تیغ استعاره ای از نخستین پرتوهای خورشید
تیره میغ: استهاره ای از شب که همانند ابری تیره جهان را فرو می پوشاند و تاریک می گرداند
خوان پنجم:
تصویر شب
شب تیره، چون روی زنگی، سیاه؛ /ستاره نه پیدا، نه خورشید و ماه.
تو خورشید گفتی به بند اندر است؛ /ستاره به خمٌ کمند اندر است.
هنگام روز و رسیدن به مازندران:
وز آنجا، سویِ روشنایی رسید؛ /زمین پرنیان دید یکسر ، ز خوید.
جهانی زپیری ،شده نوجوان؛ /همه سبزه و آبهای روان.
خداوندِ گردنده خورشید و ماه؛
روان را به نیکی نماینده راه.
بدوی است گیهانِ خرّم بپای؛
همو داد و داور، به هر دو سرای.
بهار آرد و تیرماه و خزان؛
برآرد پر از میوه دار رَزان.
2710
جوان داردش گاه، با رنگ و بوی؛
گهش پیر بینی، دُژم کرده روی.
از داستان رای زدن زال با موبدان در کار رودابه
پر از غلغلِ رعد شد کوهسار؛/ زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار
جهان چون عروسی رسیده جوان/پر از چشمه و باغ و آب روان
بیت های 573و 4 از پادشاهی زو تهماسب- طبیت پس از یک خشکسالی
جلد دوم نامه باستان:
پشنگ به افراسیاب می گوید بهار که شد به ایران حمله می کنیم:
۱۰۲
چو از دامنِ ابر چین کم شود،
بیابان سراسر پر از نم شود؛
چراگاهِ اسبان شود کوه و دشت؛
گیاهان ز یالِ یلان برگذشت؛
جهان، سر به سر، سبز گردد ز خوید،
به هامون سراپرده باید کشید.
105
فریدون:
بدانگونه که دریای یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاجورد
یا :
چو خورشید تابنده بنمود تاج
بگسترد کافور بر تخت عاج
یا :
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
یا :
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
یا:
بدان لشکر دشمن اندر فتاد
چنان کندر افتد به گلبرگ باد
یا:
بخندید تموز با سرخ سیب
همی کرد بار برگش عتیب
می بینید که در این اشعار طبیعت چه زیبا رخ می نماید.
****************
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش سراسر گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد زبویش روان
دی و آذر و بهمن و فروردین
همیشه پر از لاله بینی زمین
کسی کاندر آن بوم آباد نیست
به کام از دل و جان خود شاد نیست