عکس از اینجا
داستان را با آوای استاد بشنوید
پیغام فرستادن کاوس به نزدیک قیصر روم و افراسیاب
2029 | فرستاده شد نزدِ قیصر ز شاه، | سواری که اندر نور دید راه. |
2030 | بفرمود:«کز نامداران روم، | کسی کو بیاید به مردی ز بوم، |
جهاندیده باید عنانْ پیچ و بس؛ | مبادا که آید جز این نیز کَس!» | |
پس آگاهی آمد ز هاماوران، | به دشت سوارانِ نیزه وران، | |
که: رستم به مصر و بربر چه کرد، | بدان شهریاران، به روز نبرد! | |
دلیران بجستند گُرد و سوار؛ | فرستاده آمد برِ شهریار؛ | |
2035 | که:«ما شاه را بنده و چاکریم؛ | زمین جز به فرمان او نسپَریم. |
چو از گرگساران بیامد سپاه، | که جویند گاهِ سرافرازْ شاه، | |
دلِ ما شد از کارِ ایشان بِدَرد، | که دلشْان چنین بد چرا یاد کرد! | |
همی تاجِ او خواست افراسیاب، | ز راهِ خرد سرْش گشته به تاب. | |
برفتیم، با نیزه های دراز؛ | بر او، تلخ کردیم آرام و ناز. | |
2040 | از ایشان، به هر جا، بسی کشته شد؛ | زمانه به هر نیک و بد، گشته شد. |
کنون آمد از کارِ شاه آگهی، | که:"تازه شد آن فرُ شاهنشهی". | |
همه نامدارانِ شمشیرزن، | بر این کینه گه بر، شدند انجمن. | |
چو شه برگراید ز بربر عِنان، | به گردن بر آریم یکسر سِنان. | |
زمین کوه تا کوه، پر خون کنیم؛ | ز خونِ یلان، رودِ جیحون کنیم». | |
2045 | فرستاده را با رَه افکَند و رفت؛ | به بربرسِتان روی بنهاد تفت. |
چو نامه برِ شاهِ ایران رسید، | بر آن گونه گفتارِ بایسته دید، | |
از ایشان پسند آمدش کارْکرد؛ | به افراسیاب ، آن زمان، نامه کرد، | |
که:«ایران بپرداز و بیشی مجوی؛ | سرِ ما شد از تو، پر از گفت و گوی؛ | |
که خیره همی دست یازی به بد؛ | تو را شهرِ ایران نه اندر خورد. | |
2050 | فزونی مجوی، ار شدی بی نیاز؛ | که درد آرِدت پیش و رنجِ دراز. |
تورا، کهتری کار بستن نکوست؛ | نگه داشتن، بر تنِ خویش، پوست. | |
ندانی که: ایران نشستِ من است؟ | جهان، سر به سر، زیر دستِ من است؟ | |
پلنگِ ژیان گرچه باشد دلیر، | نیارَد شدن پیشِ چنگالِ شیر». | |
چو این نامه برخواند افراسیاب، | سرش پر زکین گشت و دل پر شتاب. | |
2055 | چنین داد پاسخ که:«ایران مراست؛ | سر تخت ِو جای دلیران مراست. |
به گُردان جنگی و شمیشر زن، | تهی کردم از تازیان انجمن. | |
به پیغام نسپارم این تاج و تخت، | مگر تیره گردد به ما رویِ بخت». | |
چو بشنید کاوس گفتار اوی، | بیاراست لشکر به پیکارِ اوی. | |
به جنگش بر آراست افراسیاب؛ | به گردون همی خاک برزد ز آب. | |
2060 | جهان پر شد، از نالۀ بوق و کوس ؛ | زمین آهنین شد؛ سپهر آبنوس. |
ز زخمِ تبرزین و از بس جَرَنگ، | همی موجِ خون خاست از دشتِ جنگ. | |
چو رستم ز قلب اندر آمد به پیش، | همان اژدها نیزه در دست ِخویش، | |
سر بختِ گُردانِ افراسیاب ، | بر آن رزمگاه، اندر آمد به خواب. | |
دو بهره ز توران سپه کشته شد؛ | سر هر کَس، از رزم برگشته شد. | |
2065 | به دل ، خسته و کشته لشکر دو بهر؛ | همی نوش جُست از جهان؛ یافت زهر. |
واژه ها:
2035: چاکر-خدمتکار -چَکَر در زبان پهلوی
پلنگ ژیان: استعاره ای آشکار از افراسیاب
دست یاختن: کنایه فعلی ایما از به کار آغازیدن
جرنک: نام آوایی از گونۀ«چکاچک»
خیره: گستاخ و ناپروا
ناز: آسایش
نگه داشتن پوست: کنایه از زنده ماندن و آسیب نادیدن
ابیات
در ادامه داستان را از شاهنامه خالقی مطلق بخوانید
از بیت 286:
درود بر یاران
از دوست گرامی آقای امینی پور سپاس گزارم که نظر لطف داشتند و از پروانه ی عزیز به خاطر مطالب خوب و مفیدی که طرح کرده اند قدردانم.
ماناباشید یاران
نیره :
6- معادل گرفتن ایران و جهان.
پروانه:
شاید این معنی ریشه در باورهای باستانی «هفت اقلیم» و «هفت آسمان» داشته باشد.
در تقسیم هفت اقلیم ایران در مرکز قرار دارد و در هفت آسمان خورشید. خورشید به همه جهان نور می دهد پس در هفت اقلیم هم نور از ایران به سرتاسر جهان می تابد.
در داستان فریدون داشتیم سلم و تور ایران را مرکز می دانستند و به همین دلیل ایرج را شهید کردند
نظامی:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
درود بر بانو نیره عزیز
بسیار زیبا و جاودانه نکات این ابیات ویژه را بیان کردند که خودش کلی مطالب آموزنده داشت.
و سپاس ویژه از بانو اسماعیل زاده عزیز که با این وبلاگ به رای من رسالت خود را در راه شاهنامه کامل کرده اند و باعث افتخار است این بانوی بزرگوار برای فرهنگ و ادب این مرز پر گوهر.
شاداب باشید و سرفراز
*فزونی مجوی ار شدی بی نیاز / که درد آردت پیش و رنج دراز
درس بزرگ اخلاقی ی نهفته در این بیت همچون شاه کلیدی است.
*ندانی که: ایران نشست من است؟ جهان سر به سر زیر دست من است؟
عجب شکوهی دارد این بیت؟
1- چیدمان واژه ها... نکته ی جالب این است که تمام کلمات این بیت از حروفی تشکیل شده است که مخرج آن ها یا فقط لب ها هستند و یا از فضای دهان ادا می شوند به عبارت دیگر هیچ حرف سنگین و سخت ادایی در آن نیست و در عین این که حروف چنین روان گزینش شده اند باز هم شکوه و ابهت را تداعی می کنند
2- نکته ی جالب بعدی که با نکته ی شماره ی یک در ارتباط است این است که: کاووس با اطمینان و غرور و آرامشی چنین جمله ای را بر زبان می راند و آن قدر ایمان دارد به این باور که با عبارات و حروفی چنین روان بدون نگرانی و در آرامش جایگاه خودش را به افراسیاب یادآور می شود.
3- شروع با ندانی؟ که می دانیم که افراسیاب این موضوع را به خوبی می داند و در واقع کاووس خیرگی و بی حرمتی ی افراسیاب را به او با این نوع گفتار به رویش می آورد. تو نمی دانی که ایران نشست من است؟ افراسیاب! خودت را به آن راه! زدی؟ یا داری بازی در می آوری؟
4- کاووس می گوید: ایران نشست من است. نمی گوید سرای پادشاهی یا هر تعبیر دیگری... از واژه ی نشست استفاده می کند که تعبیر امن و جایگاه دائمی و محل آرامش و تعلق به خودش را دارد.
5- جهان سر به سر زیر دست من است. با این که من می نشینم درجایگاهم، باز هم شکوه جهان زیر دست من است و پادشاه همه ی آنم.
*پلنگ ژیان گر چه باشد دلیر/ نیارد شدن پیش چنگال شیر
شیر و پلنگ هر دو گربه سان و با شکوهند اما شیر جایگاه خودش را در باور ایرانی دارد. نکته ی جالب برایم این است که می دانیم که برای شکار همیشه شیر ماده اقدام می کند یعنی رسم بر این است که شیر ماده شکار کند برود کنار شیر نر بخورد و بعد بقیه ی قبیله ی شیرها یعنی ماده ها و طوله ها بیایند بخورند. با این وصف قدرت شیر ماده در مبارزه و شکار از شیر نر بیشتر است با این حال پلنگ اگر هم دلیر باشد نباید خودش را در برابر شیر قرار دهد! جالبه برام
6- معادل گرفتن ایران و جهان.
شور انگیزی شاهنامه و چه بزرگی فردوسی عزیز!
درود به دوستان
بیت برگزیده ی جناب امینی پور سخنی بس خردمندانه ست
فزونی مجوی، ار شدی بی نیاز؛
که درد آرِدت پیش و رنجِ دراز.
اما چرا خود کاووس این مفهوم پندمند رو به کار نمیبنده؟ مسبب تمام حماقت هاش عملی نکردن همین سخنه!
بعد در بیت
ورا، کهتری کار بستن نکوست؛
نگه داشتن، بر تنِ خویش، پوست.
افراسیاب رو خفیف میکنه و در بیت
پلنگِ ژیان گرچه باشد دلیر،
نیارَد شدن پیشِ چنگالِ شیر».
ازش دلجویی میکنه... البته بهتره این بازیهای کلامی رو به حکیم توس نسبت بدیم تا به کاووس!
در متون کهن کاوس نامیرا بود و لی به دلیل کارهایی که انجام می دهد فره از او دور می شود. یکی از این گناهان کشتن اوشتر وزیر خردمندش بود:
بنا به روایات و نوشتههای پهلوی کاوس شاه کیانی وزیری دانا و خردمند بنام اوشنر داشت.این مرد همه خردمندی1بود و با آموزشهای بخردانهء خود ایرانیان را پرورش میداد.تدبیر و دانائی او سبب شد که کاوس شاه بر هفت کشور زمین پادشاهی کند.
برداشت از اینجا:
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/745977
_______________________________________________________
به سخنرانی بسیار ارزشمند دکتر فرزانه گشنسب در این باره گوش کنید
http://www.ihcs.ac.ir/Pages/Features/MovieDetail.aspx?id=3211
در تایید کامنت آقای امینی پور بخشی از یادداشتی که در همایش شاهنامه خوانی منتشر شد را می نویسم. به شکلی این می تواند در تایید منش فردوسی باشد در آنچه که در باره ی آدمهایی که در شاهنامه نامشان را جاودان کرده است، آورده است. این یادداشت را مدیون محیط طباطبایی هستیم که پیوند این یادداشت را در آدرس وب نوشته ام:
فردوسی که بی شک سرآمد همه ی داستان سرایان است در کلام خود مانند یک نفر شاعر درام نویسی است که در هر موردی سخن را مقتضی مقام می آورد. بر "هرکه" کشته شود تاسف می خورد و بدی از "هرکس" سر زند سزاوار نکوهش می داند.
درود
در این داستان چند نکته ی بسیار زیبا و جالب است
یکی وفاداری شاه روم وهم پیمانی او با ایرانیان است.
دیگری احترامیست که کاووس به افراسیاب می گذارد.ابتدا با نرمی از او میخواهد از ایران خارج شود و این نشان می دهد افراسیاب که پادشاهیست در نزد کاووس حرمت پادشاهی دارد
و هم اینکه او را پلنگ ژیان خطاب میکند و ارج او را پایین نمی آورد.
نکته جالب دیگر اینکه در نبود کاووس و خالی بودن ایران از قدرت و پهلوانان اینبار افراسیاب و ترکان هستند که ناجی ایران هستند و ایران را از دست تازیان نجات می دهند.
و در اخر هم با رستم است و پیروزی...
این بخش شامل بسیاری از شاه بیتهاست که واقعا انتخاب میان انها سخت است اما به رای من بهترین انتخاب چیزی نیست جز:
فزونی مجوی، ار شدی بی نیاز؛
که درد آرِدت پیش و رنجِ دراز.
شاد باشید و مانا