انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

هفت خوان- خوان یکم1157-1183


نگاره از سلطان محمد- شاهنامه شاه طهماسبی




هفت خوان- خوان یکم

داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید

خوان یکم

جنگ رخش با شیر


1158برون آمد آن پهلو ، از نیمروز ؛همی رفت ،شادان رخ و دلفروز.

دو روزه به یک روز بگذاشتی ؛شبِ تیره را روز پنداشتی .
1160بر این سان، همی رخشِ پوینده راه شتابنده روز و شبانِ سیاه.

تنش چون خورش خواست، بر پشت بور،یکی دشت پیش آمدش، پر ز گور .

یکی رخش را تیز بنمود ران ؛سبک شد عِنان و رِکیبش گران .

کمند و تگِ رخش و رستم سوار !نیابد از او دام و دد زینهار .

کمندِ کَیانی بیانداخت شیر؛به حلقه در آورد گورِ دلیر. 
1165ز پیکانِ تیر آتشی برفروخت ؛بر او،خار و خاشاک چندی بسوخت .

بر آن آتش، آن گور بریانش کرد ،از آن پس که بی پوست و بی جانش کرد .

بخورد و بینداخت ز او استخوان ؛همین بود دیگ و همین بود خوان. 

لگام از سرِ رخش برداشت ،خوار ؛گیا دید و بگذاشت در مرغزار .

یکی نیستان بستر ِخواب ساخت؛ درِ بیم را جایِ ایمن شناخت. 
1170در آن نیستان، بیشۀ شیر بود ،که پیلی نیارستی آن نَی پَسود .

چو یک پاس بگذشت، درٌنده شیربه سویِ کُنام ِخود آمد، دلیر.

برِ نَی، یکی پیلتن خفته دید؛ به پیشش، یکی شیر آشفته دید. 

«نخست اسپ را -گفت :باید شکست ؛چو خواهم، سوارم خود آید به دست». 

سویِ رخشِ رخشان بیامد دمان چو آتش بجوشید رخش آنزمان 
1175دو دست اندر آورد و زد برسرشهمان تیز دندان به پشت اندرش 

همی زدش بر خاک، تا خاک پاره کرد ؛ددی را چنان، خوار و بیچاره کرد .

چو بیدار شد رستم تیز چنگ ،جهان دید بر شیر تاریک و تنگ ،

چنین گفت با رخش کای هوشیار !که گفتت که" با شیر کن کارزار ؟"

اگر کشته گشتی تو در چنگِ اوی ،مر این گرز و این مغفر کینه جوی ،
1180چگونه کشیدی به مازندران ،کمند و کمان تیر و گرزِ گران ؟

سرم گر ز خواِب خوش آگه شدی ،تو را رزم با شیر کوته شدی ».

چو خورشید برزد سر از تیره کوه ،تهمتن زخوابِ خوش آمد ستوه.

زیزدان نیکی دِهِش کرد یاد؛رخ رخش بسترد و زین برنهاد. 



واژه ها

1158:پهلو: در معنی پهلوان و دلاور است

نیمروز :نام دیگر سیستان

نیمروز به معنی جنوب است و سیستان بدان روزی بدین نام خوانده شده است که از سرزمینهای جنوبی ایران است.

1161:بور: رخش

1162: یکی رخش را تیز بنمود ران:یعنی رستم رانش را به رخش می فشارد و رخش تندتر می تازد

1164-شیر استعاره آشکار از رستم

1171- پاس: یک هشتم شبانه روز


نظرات 23 + ارسال نظر
فرشته یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

ممنون پر وانه ی عزیز
ببخشید که دیر جواب دادم
..
خیلی گرفتار بودم

مهدی فر زه سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام.

باسپاس از پاسخی که بر پرسش هایم نوشته اید.

آن گونه که شنیده ام یکی از پایه های سرایش شاهنامه ی فردوسی شاهنامه ی ابو منصوری ست. آیا در شاهنامه ی ابومنصوری هم داستان های هفت خوان رستم یا هفت خوان اسفندیار نوشته شده است ؟

سلام و درود بر شما
این شاهنامه هم مانند شاهنامه تا کنون اثری از آن پیدا نشده است ولی مقدمه ی آن در ابتدای برخی نسخه های خطی شاهنامه ها به جا مانده است.
البته فردوسی خود مطالعات زیاد در این زمینه داشته و پزوهشگران می گویند پدرش دو هزار کتاب نسخه خطی داشت و فردوسی همه ی آنها را خوانده بود و افزون بر آن پای صحبت های دهقانان، بلبلان(به داستان گویان آن زمان می گفتند) و ... نشسته است و حتی گاهی برای شنیدن داستانی سفر هم کرده تا توانسته این مجموعه را به این شکل گرد آوری کند.
باید این مقدمه شاهنامه را در وبلاگ همایش بیاوریم. سپاسگزارم از یاد آوری شما.

محسن دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

ممنون از شما خانم ساحل.
اصلن رخش یکی از اصلی ترین قهرمانان شاهنامه است. اگر رخش نبود، رستم معلوم می به نبود که چه بر سرش می آید و چگونه گلیم خودش را از آب بیرون می کشد. رستم با رخش رستم است و رستم بی رخش می شود قهوه چی داستان داش آکل ِ صادق هدایت.

ساحل یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ http://lizard0077.blogfa.com

به آقای مهدی بهشت عزیز:
بله. دقیقن نوشابه را برای شما باز کردم. پپسی اصلن. از همانهایی که قرار است لوگویش را بیندازند روی کره ی ماه.

....

این نکته ی جالی بود. این اهمیتی که برای اسب ذکر کردید. هم شما و هم پروانه بانو. به این وجهش فکر نکرده بودم. این روح بیداری که در وجود رخش مستتر شده. شاید چون میزان تاثیرگذاری رخش را در جریان های بعدی نمیدانم.

از این به بعد حواسم بیشتر به رخش خواهد بود.

ممنون

فرشته یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام
وقتی میایم و کامنت ها رو می خوانم... گیج می شم اینقدر که نهایت نداره وبیشتر اینکه چقدر زیبا همه چیز بیان شده این رخش بیدار .. .
همه چیز عجیب هست وتا معنای را متوجه نشی هیچی متوجه نشدی... وچه خوبه این توضیحات
وقتی می خوانم می فهم هیچی نمی دونم
:(
این شاهنامه شده تکه ای ... دوست داشتن ...
مثل شعر ..مثل عکس
ممنون

سلام
داستان های هفت خوان به نظر بسیار ساده می آیند ولی هر کدام برای خودشان داستان جداگانه و پر از حرف هستند.

از اینکه می آیی وقت می گذاری وهمراهی می کنی سپاسگزارم
_______________________
از اینکه امروز عکست در آمینوس برگزیده شده است بسیار خوشحالم.
همیشه پیروز باشی

مهدی فر زه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام.

آیا از کتابی که خود فردوسی نوشته است در موزه ها آثاری مانده است ؟ اگر نه ِ . قدیمی ترین نسخه ی خطی متعلق به چه قرنی ست و کاتبش کیست؟

سلام
تا کنون هیچ اثری از شاهنامه ای به دست فردوسی نوشته شده است پیدا نشده است.اگر این نسخه بود بسیاری از مسائل روشن می شد و این همه انرژی و وقت صرف مقابله نسخه های خطی نمیشد و این همه اختلاف نظر بر سر الحاقی بودن یا نبودن وجود نداشت.
نزدیکترین نسخه به زمان فردوسی دستنویس کتابخانه ملی فلورانس مورخ 614/1217
یعنی تقریبا دویست سال پس از فردوسی که من خودم از زبان دکتر کزازی شنیدم که تاریخ این نسخه دستکاری شده است
دستنویس کتابخانه بریتانیا در لندن مورخ 675/1276
و طوپقا سرای در استانبول731/1330

این ها را از شاهنامه خالقی مطلق برداشتم و نام کاتب نوشته نشده است.

به همین دلیل نزدیکترین به زمان فردوسی، دکتر خالقی مطلق نسخه فلورانس را اصل گرفته اندو تفاوتش را با نسخه های دیگر در زیر نویس آورده اند که البته موافقان و مخالفان خودش را دارد.

محسن شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

بله خانم ساحل. رخش زبان آدمیزاد سرش می شد. اصلن رخش اول و آخر همه ی آدمیزاد هاست. ینی یک روح آدمیزادی در درون یک اسبی که می تواند یک شیر را از پای در بیاورد رخته کرده است. اصلن اگر راستش را بخواهید سگ این رخش به از کلی آدمیزاد است.

محسن شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com/1391/03/10/post-24/

ببینم قامنت وزین خانم ساحل این بود که بعد از مدتها صدای استادی بزرگ را شنیدند؟
این صدای استاد بزرک نبود که صدای من بود ای خانم ساحل.
اگر این نوشابه را برای من باز کردید، از شما سپاسگزارم.

خواستم از یکی از تلخ ترین ابیات شاهنامه بنویسم:

یکی از تلخ ترین شعرهای شاهنامه این است:

اگر توس جنگی تر از رستم است
چنان دان که رستم ز گیتی کم است

اگر بخواهم بر کابووس عیبی بشمرم جز این نیست. این کابووس خبیث ...........
اگر جلوتر از این وبلاق وزین حرکت می کنید بروید و لینک را ببینید.
..................
ببخشید خانم پروانه. من در شاهنامه گم شده ام. اینجا و آنجا. همه جا...............

گم شدن در شاهنامه: وضع من خیلی بدتر از شماست

پروانه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ب.ظ

باز نوشت از گفتارهای دکتر جنیدی در رادیو فرهنگ:
هفت خوان نخستینش گرسنگی است.انسان باید تلاش کند گرسنه نباشد. در فرهنگ ایرانی خوردن خیلی خوب بوده و هنوز به آیین است .
ایرانیان هنوز اصرار دارند در آیین درگذشتها و آیین مذهبی بدهند مردم بخورند
این همه هفتم بگیر و چله بگیر و سال بگیر و مرتب سال به سال فرزندان خودشان را موظف بدانند خوراک بدهند این از آیین کیش مهر است.
پرستیدن مهرگان دین اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست.
یعنی انسان باید بخوره و در زمان باستان وقتی انسان بین دو راه قرار میگیره یکی خوردن و یکی نیایش ، می گویند اول تنی بعد روانی یعنی اول باید به تن برسیم.
اینکه می بینم رستم گور رو شکار می کنه و کباب می کنه و می خوره، باید انسان سیر باشه یعنی اینکه میلیاردها سلولی که خداوند به انسان داده این میلیاردها سلول خودشان که دست و پا ندارند که حرکت کنند اینها رو باید اون خوراکی که خداوند برای اینها مقدر کرده به آنها برسانیم . اگر نرسانیم و آسیب و آزار به این اجزا و تن برسه یک کاری ما کردیم که خلاف آفرینش ایزد هست خداوند میخواد که به آنها آب به موقع برسد آسایش برسد خوراک برسد اینی که می بینیم ،
تن آسانی و خوردن آیین اوست آیین فریدون است.
ما در هفت خوان رستم وقتی هستیم که کیش ایران کیش مهر بوده است .
این خوان نخستین یعنی مبارزه با گرسنگی.

وقتی رستم بیدار می شود می بیند چه شده به رخش می گوید
تو را ایزد از در جنگ آفرید/ تو را از در زین و تنگ آفرید
یعنی تو سزاوار این هستی که زین بذاری روت و سواری بدهی اگر تو اینجا کشته شده بودی من چطور می رفتم به مازندران. مواظب باش بعد از اینکه خطری پیش آمد منو بیدار کنی.

مهدی فر زه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام.

شاید هم خان به معنای منزل و اتراقگاه درست باشد . قدیم ها پس از انکه مسافتی را که طی می کردند در منزلی اتراق می کردن این منزل الزامن به معنای ساختمان یا کاروان سرا نبود بلکه هر ایستگاه استراحت بین راهی منزل خوانده می شد شاید خان به معنای منزل از این دیدگاه درست باشد البته به معنای خوان که سفره و شاید بزم باشد هم درست است.فکر می کنم هم خوان درست است هم خان

سلام
بله دلیلی که من هم آن پیام را نوشتم در واقع رد «خان« بود به همین مفهومی که شما به درستی توضیح دادید.
ولی من بیشتر با آن دیدگاه که «خوان» مفاهیم ژرف تری دارد هم رای هستم.

پژوهشگران بسیاری «خان» را قبول دارند. ولی نمی توان هر دو را درست دانست چون فردوسی یکی از اینها را نوشته است.

ساحل شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

به جای تشکر از رخش، سرزنشش کرد!

بعد یک نکته ای برایم جالب است: این رخش، حرف آدمیزاد هم حالیش می شد یعنی؟


...

حالا که ما یک صفحه ای برای "تحسین" داریم، هیچ بیتی در این مورد پیدا نمی شود!

...

بعد از مدتها ، صدای استاد بزرگ را شنیدیم ... خوش‌حالیم ...

رخش در این خوان نقش اساسی دارد. رستم در خواب است و رخش بیدار
این رخش از همان ابتدا ی انتخابش عجیب بود
می توانی جستاری در این باره از محمود امید سالار در

http://nashibofaraz.blogsky.com/1390/12/23/post-73/

بخوانی این جستار را شهرزاد گرامی منتشر کرده است

در شاهنامه و یا در میان ایرانیان باستان اسب خیلی مهم بود و می بینیم که فردوسی بیته ای زیادی را به رخش اختصاص داده است

خوب در اینجا رستم از رخش می خواهد که بیشتر مراقب خودش باشد و بی جهت خود را به خطر نیندازد.

پروانه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ق.ظ

الگوی هفت خوان

شروین وکیلی
همان کتاب ص 406
در مورد هفت خوان... نخستین و مهمترین پرسش آن که فردوسی این الگو را از کجا آورده است؟ آیا آن را از پیش خود بر ساخته، یا آن را از جایی وام گرفته است؟
در میان پژو هشگران معاصر چند تنی به شباهت هفت خوان با مناسک راز آمیز مهر پرستانه از یکسو و هفت شهر عشق و هفت مرتبه ی ایرانی تکیه کرده اند.
...
چند چیز در مورد آیین مهری آشکار است، نخست آن کهاین دین خصلتی مردانه، پنهانی و رازوارانه داشته است، و عناصری ار آیینهای کهن شمنی و مراسم تشرف در آن وجود داشته است. همچنین می دانیم که بخش مهمی از مفاهیم عرفانی ایزانی،در حقیقت دنباله ی دین میترایی هستندو استعاره ی نور در برابر ظلمت، عهد الست، و از همه مهمتر ارتباط انسان و خداوند در قالب عشق و "مهر" میراثی است از مهر پرستان دیرینه برای ما باقی مانده است

پروانه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ


خوان یا خان
در باره اینکه "خان" درست است یا "خوان" یادداشت هایی از صاحب نظران در اینجا می آورم:

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی
شروین وکیلی
ص 383
تا جایی که می دانم واژه ی خوان را نخستین بار فردوسی برای اشاره به کردارهای بزرگ پهلوانانی که مراحل گذار را طی کرده اند ، به کار برده است. تا پیش از فردوسی در مقام اسم تنها برای اشاره به مجالس بزم و مهمانی به کار رفته است و این خود بسیار پر معنی است که فردوسی عبارت خوان را برای اشاره به مراحل مرگبار عروج ابر پهلوانان خویش برگزیده است، نه کلمات رزمی دیگری مانند نبرد و جنگ و ستیز را.
بر گزیده شدن این نام، از سویی می تواند به چشمداشت شاعر در خوانده شدن شاعر هر یک از این پرده های نمایش در خوانی و بزمی جکایت داشته باشد،.....

پروانه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ

.

پیام فلورای گرامی در یاددداشت پیشین که بی پاسخ مانده است:

فلورا
با صحبتهای رشاد گرامی و پروانه بانو در مورد زالو بی مرگی و جاودانگیش، برای من که مهمترین شخصیت شاهنامه رو رستم میدونستم سوالهای زیادی ایجاد شد که بحثهای تخصصی تری میطلبه... اما بدیهی ترینش اینه که چرا در اشعار شاعران دیگر رستم برجسته تر نشان داده شده چنانکه مولانا در مثنوی میگه که :
مرد میراثی ندارد قدر مال
رستمی جان کند و مجان یافت زال

پروانه:


یک: این برداشت من از پیامت درست است: رستم را مهمترین شخصیت شاهنامه می دانستی، و حالا با صحبتهای آقای رشاد ومن دیدگاهت تغییر کرده است؟


دو: لطفا معنی مصرع دوم را برایم بنویس
با پوزش نیاز به توضیح دارم.

فریدون جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ


تنش چون خورش خواست، بر پشت بور،

یکی دشت پیش آمدش، پر ز گور .


نمی دانم بوی کباب گور خر، شیر را یه آن محل کشید یا بخت بد او . وگر نه با وجود آن همه گورخر، شیر نیازی به خوردن رستم . یا رخش نداشت.

*********
در آن نیستان، بیشۀ شیر بود ،
که پیلی نیارستی آن نَی پَسود .

مثل اینکه سزای شیر این بود که کشته شود تا لااقل فیل ها بتوانند از شرش آسوده زندگی کنند.

********

یکی نیستان بستر ِخواب ساخت؛
درِ بیم را جایِ ایمن شناخت.

محلی که رستم خوابیده به نظر نمی آید که نیستان باشد. البته نا گفته نماند تصویر با شعر همخوانی دارد.

*******
چگونه کشیدی به مازندران ،
کمند و کمان تیر و گرزِ گران ؟

مثل اینکه رستم چندان به فکر رخش نبوده . که به رخش می گوید اگر کشته می شدی چطوری به مازندران می رفتم.
خب می توانست تاکسی برود ...ها ها ها



رستم در خوان های ابتدایی کم تجربه و خام است باید هفت مرحله را طی کند تا بزرگ شود.

یکی از اشتباهات رستم در این خوان انتخاب نیستان برای خواب بود و رستم نمی دانست که نیستان ها جایگاه شیران هستند.

این بیت هایی که رستم با رخش می گوید را دوست دارم خوب کار رخش جنگیدن نبود.

این روزه هم در راهی که رستم رفت تاکسی نیست چه برسهبه آن روزها
در ضمن رستم بنز شاسی بلند داشت

یک اشتباه دیگر رستم هم در خواب رفتن او بود زال به او گفته بود:

1125 دلت را، بر این کار بر، سخت کن؛ / سر از خواب و اندیشه پَردَخت کن .

و رستم هم در این خوان به اشتباه خود پی می برد:
سرم گر ز خواِب خوش آگه شدی ، تو را رزم با شیر کوته شدی ».

فرشته جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام
هم عکس توی عکسامون زیباست وهم این عکس وهم شنیدن این بخش با صدای اقای مهدی بهشت جالب بود وزیبا
ممنون

چو بیدار شد رستم تیز چنگ ، جهان دید بر شیر تاریک و تنگ ،

چنین گفت با رخش کای هوشیار ! که گفتت که" با شیر کن کارزار ؟
خسته نباشید
شما هم همینطور پروانه جان

سلام
و سپاسگزارم

محسن جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ب.ظ

خیلی به این شیر فکر کرده ام. این شیر شاید بدبخت ترین شیر موجود در تمام طول پیدایش شیر روی کره ی زمین باشد. این شیر چه بسا حیواناتی خیلی وحشی را از پای در آورده. ولی اسیر و کشته ی یک اسب می شود؟ و بعدش به قدرت رخش نگاه کرده ام. ولی چگونه می شود که این رخش در جایی دیگر ..............
ولش کنید هنوز به آن نرسیده ایم.

اگر واقعی به این داستان ها نگاه کنیم گاهی چقدر خنده دار می شوند

محسن جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ق.ظ

آخه من به موضوعات جدی در این عکس ها نگاه نمی کنم. و به سراغ بخش های طنز می روم.
مثلن همین شیر شما. عین آدم دارد نعره می زند. ولی شیر من قبراق ولی بدبخت به سرنوشت غم انگیز خود می اندیشد.


شیر شما در خواب خوش است

محسن جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

ببینید من از حالا تا دنیا دنیاست می توانم از عسک خوان یکم در عسکامون دفاع کنم. ولی بیم آن دارم که کامنت ها منحرف بشوند از متن اصلی. اینه که این کار رو نمی کنم.

مگر قرار است دیدگاه دوستان به پیام هایی که اینجا نوشته شده یستگی داشته باشد
این گفتگو در باره نقاشی های شاهنامه ای یک موضوع مهمی است

فلورا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

بعد از مدتها صدای آقای مهدی بهشت خیلی چسبید... خصوصا که نگران سلامتی شون هم بودم...سپاسگزارم

ایشان سخت در کار خواندن جلد سوم نامۀ باستان هستند و می توانید در وبلاگ "صداهایی که می شنویم" کارهای صوتی ایشان را دنبال کنید.

در ضمن ایشان در سال پیش دو خوان اول وآخر را خوانده اند که من هم از وبلاگ صداهایی که می شنویم فایل اول را برداشتم.

محسن پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

توی وبلاگ من یا شما؟ توی وبلاگ شما که با کپی پیست از یه جای دیگه آوردنش و زیر درخت خوابوندنش. چقدم ریزه. زیر سرشم به نظر متکاست نه زیر رخش.
در ضمن من فلسفه ی چوب روی تنه ی این درخت رو نفهمیدم.

در وبلاگ عسکامون که به تازگی فرناز میگه رییسشه

عکس شما فکر کردید خیلی درسته!
انگار رستم رفته سیزده بدر و شیر و اسب هم تو سبزه ها مشغول بازی هستند
تازه اسب رستم سپید نبود رنگش یه چیزی شبیه این عکس بود . نقش و نگار داشت!
شیر عکس شما پیش رخش مثل اسباب بازی می مونه
شیری گفتن!

محسن پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://askamoon.blogsky.com/1391/03/11/post-277/

از این رویداد عسکی هم در این جا ببینید.
http://askamoon.blogsky.com/1391/03/11/post-277/

رستم در چه خواب خوشی رفته

پروانه پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ

.

با درود به دوستان و هموندان گرامی

خواندیم که کیگاوس با آنچه که رامشگر مازندرانی برایش گفته بود برانگیخته شد تا به سوی مازندران برود .
انجمن بزرگان ،زال را برای پند دادن به کیکاوس فراخواندند. و کیکاوس نه تنها پندهای زال را نپذیرفت و به سوی مازندران حرکت کرد.
ابتدا در مازندران خیلی به کاوس خوش گذشت و سر مست بود تا خبر به شاه مازندران می رسد و سنجه را می فرستد تا از دیو سپید بخواهد که به جنگ کاوس یرود.
دیو سپید بی درنگ برای بریدن پای کاوس از مازندران حرکت می کند و کاوس و سپاهش را به دام می اندازد.
چشمان کاوس و سپاهش تاریک می شود و اسیر دیو می شوند. دیو سپید انها را زندانی کرد و اندکی سبوس به انان می دهد تا فقط زنده باشند.
کاوس پیامی برای زال می فرستد و در آن می گوید وقتی پندهای زال را به یاد می آورد آه سردی از جگرش بر میآورد و ادامه می دهد زال اگر نجنبد کار تمام است!

زال از شنیدن خبر بسیار ناراحت می شود و رستم را روانه ی مازندران می کند.

هفت خوان رستم یکی از اندیشه برانگیز ترین موضوعات شاهنامه است
از این پس در وبلاگ همایش دیدگاههای گوناگون شاهنامه پژوهان را برای خوانش دوستان منتشر می کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد