انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

رای زدن زال با موبدان در کار رودابه

  

زال و رودابه شاهنامه انتشارات امیرکبیر- شاهین بهره مند 

عکس از شاهین 

چو خورشید تابان برآمد ز کوه،

برفتند گردان همه همگروه.

بدیدند مر پهلوان را به گاه؛

وزان جایگه، برگرفتند راه.

2700

سپهبد فرستاد خواننده را،

که خواند بزرگانِ داننده را؛

چو دستور ِفرزانه، با موبدان؛

سرافراز گردان و فرِّخ رَدان.

زبان تیز بگشاد دستانِ سام،

لبی پر ز خنده، دلی شادکام.

نخست آفرین بر جهاندار کرد؛

که او را به هر کار بیدار کرد.

چنین گفت: «کز داور داد و پاک،

دل ما پر از ترس و اومید و باک!

2705

به بخشایش اومید و ترس از گناه؛

به فرمانها، ژرف کردن نگاه.

ستودن مر او را چنان چون توان؟

شب و روز بودن به پیشش نَوان؟

خداوندِ گردنده خورشید و ماه؛

روان را به نیکی نماینده راه.

بدوی است گیهانِ خرّم بپای؛

همو داد و داور، به هر دو سرای.

بهار آرد و تیرماه و خزان؛

برآرد پر از میوه دار رَزان.

2710

جوان داردش گاه، با رنگ و بوی؛

گهش پیر بینی، دُژم کرده روی.

ز فرمان و رایش کسی نگذرد؛

پی مور بی او زمین نسپَرد.

جهان را فزایش ز جفت آفرید؛

که از یک فزونی نیاید پدید.

یکی نیست جز داور کَردگار

که او را نه انباز و نه جفت و یار.

هر آنچ آفریده است جفت آمدند؛

گشاده ز راز نِهفت آمدند.

2715

ز چرخ بلند اندر آری سَخُن،

سراسر همین است گیتی ز بُن.

زمانه به مردم شد آراسته؛

وز او، ارج گیرد همه خواسته.

اگر نیستی جفتی اندر جهان،

بماندی توانای اندر نِهان؛

دو دیگر که بی جفت، دین خدای

ندیدیم، مرد جوان را، به جای.

بویژه که باشد ز تخم بزرگ؛

چو بی‌جفت باشد، نمانَد سترگ.

2720

چه نیکوتر از پهلوانِ جوان،

که گردد ز فرزند روشن روان.

چو هنگام رفتن فراز آیدش،

به فرزند، نوروز بازآیدش.

به گیتی، بمانَد ز فرزند نام؛

که: این پور زال است و آن پور سام.

بدو گردد آراسته تاج و تخت؛

ازان رفته، نام و بدین مانده، بخت.

کنون این همه داستان من است؛

گل و نرگس و بوستانِ من است.

2725

دل از من رمیده است و بُرده خرد؛

شما بنگرید این چه درمان بَرَد؟

نگفتم من این، تا نگشتم غمی؛

به مغز و خرد، در نیامد کمی.

همه کاخِ مِهراب مهر من است؛

زمینش چو گردان سپهر من است.

دلم گشت با دختِ سیندخت رام؛

چه گویید: باشد بدین رام سام؟

شود نیز گویی منوچهر شاه؟

جوانی گمانی بَرَد، گر گناه؟

2730

چه مِهتر چه کِهتر، چو شد جفت جوی،

سوی دین و آیین نهاده است روی.

بدین در، خردمند را جنگ نیست؛

که هم راهِ دین است و هم ننگ نیست.

چه گوید کنون موبدِ پیش بین؟

چه رانند فرزانگان، اندر این؟»

ببستند لب موبدان و ردان؛

سخن بسته شد بر لبِ بخردان؛

که ضحّاک مهراب را بُد نیا؛

دل شاه ازیشان پر از کیمیا؛

2735

گشاده، سخن کس نیارَست گفت؛

که نشنید کس نوش با زهر جفت.

چو نشنید از ایشان سپهبَد سَخُن،

بجوشید و رایِ نو افگند بُن؛

که: «دانم که چون این پژوهش کنید،

بدین رای، بر من نکوهش کنید؛

ولیکن هر آنکو گزیند منِش،

بباید شنیدش بسی سرزنش.

مرا گر بدبن ره نِمایش کنید،

وز این بند راهِ گشایش کنید،

2740

به جای شما آن کنم در جهان،

که با کِهتران کس نکرد از مِهان.»

همه موبدان پاسخ آراستند،

همه کام و آرام ِاو خواستند؛

که: «ما مر تو را، یک به یک، بنده‌ایم؛

نه از بس شگفتی سرافگنده‌ایم؛

که بوده است از این کمتر و بیشتر؛

به زن، پادشا را نکاهد هنر.

اَبا آن که مهراب از این پایه نیست،

بزرگ است و گُرد و سبک مایه نیست،

2745

همان است کز گوهر اَژدهاست،

و گر چند بر تازیان پادشاست.

اگر شاه رابد نگردد گمان،

نباشد از او ننگ بر دودمان.

یکی نامه باید سویِ پهلوان،

چنانچون تو دانی، به روشن روان.

تو را خود خرد ز آنِ ما بیشتر؛

روان و گمانت بِه اندیشتر؛

مگر کو یکی نامه نزدیکِ شاه

فرستد؛ کند رایِ او را نگاه!

2750

منوچهر هم رایِ سامِ سوار

نَبَردارد از ره، بدین مایه کار.»

/شهرزاد

از عکس امروز فرشته دیدن کنید

در ادامه معنی واژه ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد