انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

کشتن رستم سوداوه را[1]


داستان را با صدای دکتر کزازی گوش کنید

کشتن رستم سوداوه را[1]

 

 

 

2570 

تهمتن برفت از برِ تختِ اوی؛

سویِ خانِ سوداوه بن̊هاد روی.

 

ز پرده، به گیسوش، بیرون کشید؛

ز تختِ بزرگیش، در خون کشید.

 

به خنجر، به دو نیم کردش به راه؛

نجنبید بر تخت کاوس̊‌شاه.

 

بیامد به درگاه، با سوگ و درد،

پر از خون دو دیده، دو رخساره زرد.

 

همه شهرِ ایران به ماتم شدند؛

پر از درد، نزدیکِ رستم شدند.

2575

به یک هفته، با سوگ و با آبِ چشم،

به درگاه بنشست، با درد و خشم.

 

به هشتم، بزد نایِ رویین و کوس؛

بیامد به درگاه گودرز و توس؛

 

چو فرهاد و شیدوش و گرگین و گیو؛

چو بهرام و خُرّاد و شاپورِ نیو؛

 

فریبرزِ کاوس و رُهّامِ شیر؛

گُرازه که بود اَژدهایِ دلیر،

 

بدیشان چنین گفت رستم که: "من

بر این کین، نهادم دل و جان و تن؛

 

که اندر جهان، چون سیاوش، سوار

نبندد کمر نیز یک نامدار. 2580

 

چنین کینه، یکسر، مدارید خُرد؛

که این کینه را خُرد نتوان شمرد.

 

ز دلها، همه، ترس بیرون کنید؛

زمین را، ز خون، رودِ جیحون کنید.

 

به یزدان که تا در جهان زنده‌ام،

به دردِ سیاوش، دل آگنده‌ام.

 

بر آن تشتِ زرّین کجا خونِ اوی،

فرو ریخت ناکار̊ دیده گُروی،

2585

بمالید خواهم همی روی و چشم؛

مگر بر دلم کم شود درد و خشم!

 

وگر همچنانم بَرَد بسته چنگ،

نهاده به گردن یکی پالهنگ؛

 

به خاک افگنَد، خوار، چون گوسپند؛

دو دستم ببندد به خمَّ کمند،

 

وگرنه من و گرز و شمشیرِ تیز!

برانگیزم اندر جهان رستخیز،

 

ببندد دو چشمم مگر گَردِ رزم؛

حرام است، بر جانِ من، جامِ بزم."

2590

کَنارنگ با پهلوان هر که بود،

چو ز آن‌گونه آوازِ رستم شنود، 2590

 

همه برگرفتند، یکسر، خروش؛

تو گفتی که میدان برآمد به جوش.

 

از ایران، یکی بانگ برشد به ابر؛

تو گفتی زمین شد کنامِ هِزَبر.

 

بزد مهره، بر پشتِ پیلان، به جام؛

سپه تیغِ کین برکشید از نیام.

 

برآمد خروشیدنِ گاو̊دُم؛

دَمِ نایِ سَر̊غین و رویینه خُم.

2595

جهان شد پر از کینِ افراسیاب؛

به دریا، تو گفتی به جوش آمد آب.

 

نبُد جای̊ پوینده را، بر زمین؛

ز نیزه، هوا مان̊د اندر کمین.

 

ستاره به جنگ اندر آمد نَخُست؛

زمین و زمان دست، بد را، بشُست.

 

ببستند گُردانِ ایران میان؛

به پیش اندرون، اخترِ کاویان.

 

گزین کرد پس رستمِ زابلی

ز گُردانِ شمشیرزن، کابلی.

2600

از ایران و از بیشۀ نارون،

شدند از یلان دو هزار انجمن.

 

 

 

[1] . کزازی، نامۀ باستان، ویرایش و گزارش شاهنامۀ فردوسی. جلد سوم: داستان سیاوش. تهران، 1386

 

.

2570,2571 دکتر خالقی در این باره می نویسد:

« نه در خور مقام پهلوان است و نه در خور مقام پادشاه و نه در شان یک حماسه. ولی همخوای آن با غررالسیر ثعالبی روشن می کند که این مطلب در ماخذ مشترک شاهنامه و غررالسیر/ف یعنی در شاهنامه ابومنصوری بود و فردوسی آنرا نزده است.»ص 717 جلد نهم

.


نظرات 4 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام : من داستانها را تعقیب می کنم و از آنها لذت هم میبرم ولی چون به شاهنامه زیاد وارد نیستم اظهار نظر نمی کنم .موفق باشید

سلام فاطمه جان
سعی می کنم امروز داستان بعدی را پست کنم
سپاااس

سیما سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:22 ب.ظ

به نظرم این سایت مثل یک کتاب مرجع است. به یک کتاب مرجع هر روز مراجعه نمی کنیم اما همیشه در کتابخانه هست تا به وقتش به آن رجوع شود. در نتیجه به نظرم بهتر است با کم شدن بازدید کننده و ابراز نظرات خود را نبازیم.

سیما جان خیلی لطف داری و سپاسگزارم
با این دلگرمی تو حتما به زودی به سایت رسمی تبدیلش می کنم

محسن سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:57 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com/

من نمی دانم چه دارد بر ما می گذرد؟. آیا مردم سایر کشورها هم اینجوری هستند؟
بعد از اختراع فیس بوک خوانندگان وبلاگ ها به آن جا رفتند و آن را گرم کردند. ولی آن جا هم بعد از مدتی تعطیل شد و عده ی معدودی از خوانندگان را در آن جا می بینیم. سالی ماهی یک بار، کسی می آید و لایکی می زند و می رود. از آن جا کجا رفتند؟ چون به وبلاگ ها هم بر نگشتند. چه می کنند؟ آیا درگیر دنیای واقعنی هستند؟ که نیست. این درگیری ها همیشه بوده. چرا خییییلی زود از همه چیز زده می شویم. چرا سعی نمی کنیم جایی که هستیم را برای خودمان دلچسب تر کنیم که زندگی را دلچسب تر ادامه بدهیم؟ ها؟
میدانم که البته این کامنت را هم فقط شما می خوانی.

من فکر می کنم چون ما ایرانی ها درون گرا هستیم و خیلی دوست نداریم همه زندگی خصوصیمان برای دیگران باز شود پس از مدتی در این جمع های مجازی خودمان یا اگر هم خودمان نخواهیم مجبورمان میکنند همه چیز خصوصی را بیرون بریزم بعد میبینیم نه خبری نیست و آدمها ی مجازی هم همون آدمهای واقعی دور و برمون هستند بعد پشیمون میشیم و میریم دنبال کارمون و فکر می کنیم جای دیگه چه خبره! من خیلی برای رفتن به فیس بوک مقاومت کردم ولی رفتم و هستم و اونجا رو هم به اندازه دوست ندارم ولی اونجا یک شبکه اجتماعیه و وبلاگ خصوصی تر و به قول سیما یک مرجع در گوشه ای که هر زمان نیاز بود می توان به آن مراجعه کرد ولی اکثر پستهای فیس بوکیها مثل اخبار و یا گفتن خاطره میماند و گذراست من پست های خوب فیس بوکم را در ولاگهای دیگر نگه میدارم وبقیه را حذف می کنم
پست دیشبم در فیس بوک را در مورد دم غنیمت شمردن در شعر فردوسی را در وبلاگ کتاب هایی که می خوانیم گذاشتم و همین الان چک کردم مجموع فیس بوک و وبلاگ یک نفر کتاب خیام و فردوسی را دانلود کرده است آن هم حدس می زنم خوانده باشد ولی خوب است.
دیروز تعداد دانلود کتابهایی که آنجا گذاشته بودم نگاه می کردم یکی 396 تا بود که مایه خوشحالیم بود.

محسن یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com/

پس چی شد این سنت حسنه ی خواندن شاهنامه توسط خوانندگان؟

خوب حتما اینجا دیگر برایشان جذابیت ندارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد