انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

خوان دوم: یافتن رستم چشمۀ آب را(1184-1220)

داستان را با صدای فلورا ی گرامی بشنوید


خوان دوم: یافتن رستم چشمۀ آب را


1184یکی راه پیش آمدش،ناگزیر؛همی رفت بایست، بر خیرْخیر.
1185پی رخش و گویا زبانِ سوار،ز گرما و از تشنگی ، شد فَگار.

پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست،همی رفت شیدا، به کردارِ مست .

همی جُست بر چاره بردن رهی ؛سوی آسمان کرد روی، آنگهی .

چنین گفت:« کای داورِ دادگر !همه رنج و سختی تو آری به سر .

گر ایدون که خشنودی از رنج من ،بدان گیتی، آگنده شد گنجِ من .
1190بپویم همی؛ تا مگر کردگار دهد شاهْ کاوس را زینهار !

هم ایرانیان را ،ز چنگالِ دیو ،رهانم، به فرمانِ گیهانْ خدیو.

گنهکار و افگندگانِ تواند ؛پرستنده و بندگانِ تواند».

تنِ پیلوارش چنان تفته شد ،که از تشنگی سست و آشفته شد.

بیفتاد رستم بر آن گرمْ خاک ،زبان گشته از تشنگی چاکْ چاک .
1195همان گه، یکی غُرمِ نیکو سُرین بپیمود پیشِ سپهبد زمین .

از آن رفتنِ غُرمَش اندازه خاست ؛به دل گفت:«کابشخورِ این کجاست؟

همانا که بخشایشِ کردگار فراز آمده است،اندر این سخت کار».

بیفشارد شمشیر بر دستِ راست ؛به نامِ جهاندار، بر پای خاست .

بشد بر پیِ غُرم و تیغش به چنگ ؛گرفته به دست دگر پالهنگ .
1200به ره بر، یکی چشمۀ آب دید ،که غُرم   سُرووَر   بدانجا رسید .

تهمتن سویِ آسمان کرد روی ؛چنین گفت:«کای داورِ راستگوی !

هر آن کس که از دادگرْ یک خدای بپیچد، ندارد خرد را به جای .

که این چشمه آبشخورِ میش نیست؛همان میش با پیلتن، خویش نیست.

به جایی که تنگ اندر آمد سَخُن،پناهت بجز پاکْ یزدان مکن ».
1205بر آن غرم بر، آفرین کرد چند،که:«از چرخ گردان مبادت گزند!

کنام و در و دشت تو سبز باد!مبادا ز تو، بر دلِ یوز، یاد! 

تو را هر که یازد به  تیر و کمان، شکسته کمان باد و تیره گُمان!

که زنده شد از تو، تنِ پیلتن؛وگرنه، پراندیشه بود از کفن.

که در سینۀ اژدهای سِتُرگ،نگنجد، بماند به چنگال گرگ.
1210شده پاره پاره، کَنان و کَشان؛ ز رستم، به دشمن رسیدی نشان».

زبانش چو پردخته شد زآفرین،ز رخشِ تگاور جدا کرد زین.

همه تن بشستش، بدان آبِ پاک؛به کردارِ خورشید، شد تابناک.

چو سیراب شد، سازِ نخچیر کرد؛کمان دید و ترکش پر از تیر کرد.

بیفگند گوری چو پیِل ژیان؛جدا کرد از او چرم و پای و میان.
1215چو خورشید، تیزْ آتشی برفروخت؛بر آورد از آب و در  آتش بسوخت.

بپرداخت؛ آنگه به خوردن گرفت؛به چنگ، استخوانش ستردن گرفت.

سوی چشمه روشن آمد، به آب؛چو سیراب شد، کرد آهنگِ خواب.

تهمتن به رخش سراینده گفت،که:«با کس مکوش و مشو نیز جفت.

اگر دشمن آید، سوی من بپوی ؛تو با دیو و شیران، مشو جنگجوی ».
1220بخورد و برآسود و نگشاد لب ؛چمان و چران  رخش تا نیم شب.


 نامه

1184: برخیرخیر: سرگشته و گول و گیج

1185-فگار: آزرده ، خسته، ریشناک

1186- شیدا: آسیمه، آشفته

1195- غرم: میش کوه

1198- بیفشارد شمشیر بر دست راست: 

1200-سُرووَر: شاخ دار

1205تا 1210- آفرین و دعا به جان غرم 

1216-1214 خوردن گور- رستم پوست و پای گور را جدا می کند، شکمش را خالی کرده  ود ر آتش می پزد و هنگام خوردن استخوانش را جدا می کند.