انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

باز آوردن رستم کاوس را(2131-2169)

شاهنامه شاه طهماسبی-پرواز کیکاوس 



2131

خبر یافت ز او رستم و گیو و توس؛

برفتند با لشکرِ گُشن و کوس.

 

به رستم چنین گفت گودرزِ پیر،

که:«تا کرد مادر مرا سیرشیر ،

 

همی بینم اندر جهان تاج و تخت،

کِهان و بزرگانِ بیداربخت،

 

چو کاوس نشنیدم اندر جهان؛

ندیدم کَسی از کِهان و مِهان».

2135

رسیدند پس پهلوانان بدوی،

نکوهش کنان، تیز و پرخاشجوی.

 

بدو گفت گودرز:«بیمارستان،

تو را جای زیباتر از شارستان.

 

به دشمن دهی، هر زمان، جایِ خویش؛

نگویی ،به کس، بیهده رای خویش.

 

سه بارت، چنین، رنج و سختی فتاد؛

سرت، ز آزمایش،نگشت اوستاد.

 

کشیدی سپه را به مازندران؛

نگر تا چه سختی رسید، اندر آن!

2140

دگر باره ، مهمانِ دشمن شدی؛

صنم بودی او را؛ برهمن شدی.

 

به گیتی، جز از پاک یزدان نماند،

که منشورِ شمیشرِ تو برنخواند.

 

به جنگِ زمین ، سر به سر تاختی؛

کنون به آسمان نیز پرداختی.

 

ز یک دست چون برتر آیی همی،

بر ایزد به جنگ اندر ایی همی.

 

نگه کن که تا چند گونه بلا،

به پیش آمد و یافتی ز او رها!

2145

پس از تو بدین داستانی کنند؛

وز آن داستان، بوستانی کنند.

 

همان کن که بیدار شاهان کنند؛

ستوده تن و نیکخواهان کنند.

 

جز از بندگی، پیش یزدان ،مجوی؛

مزن دست در نیک و بد، جز بدوی.

 

چه گفت آن سخنگویِ با ترس و هوش،

که:"خسرو شدی، بندگی را بکوش".

 

به یزدان هر آن کس که بُد ناسپاس،

به دلش اندر آید ز هر سو هراس».

2150

چنین داد پاسخ که :«از راستی،

نیاید، به کار اندرون ، کاستی.

 

همه داد گفتی و بیداد نیست؛

ز دامِ تو، جانِ من آزاد نیست».

 

پسیچید و اندر عماری نشست؛

پشیمانی و درد ماندش به دست.

 

چهل روز، بر پیش یزدان به پای،

بپیمود خاک و بپرداخت جای.

 

همی ریخت از دیدگان آبِ زرد؛

همی از جهان آفرین یاد کرد.

2155

ز شرم ،از در کاخ بیرون نرفت؛

همی پوست بر تنش، گفتی ، بکَفت.

 

همی ریخت از دیده پالوده خون؛

همی خواست آمرزش، از رهنمون.

 

ز شرمِ دلیران، مَنِش کرد پست؛

خرام و در ِبار دادن ببست.

 

پشیمان شد و درد بگزید و رنج؛

نهاده ببخشید بسیار گنج.

 

همی رخ بمالید بر گرم خاک،

نیایش کنان پیش ِیزدانِ پاک.

2160

چو بگذشت یک چند و کرد اینچنین،

ببخشود بر وی جهان آفرین.

 

یکی دادِ نو ساخت اندر جهان،

که تابنده شد بر کِهان و مهان.

 

جهان، گفتی، از داد دیبا شده است؛

همان شاه بر گاه زیبا شده است.

 

پراگنده آمد ز هر سو سپاه

به نزدیکِ ایوان کاوس شاه .

 

ز هر کشوری ، نامور مهتری

به سر بر نهاده بلند افسری،

2165

به در گاه کاوس شاه آمدند؛

وز آن سر کشیدن، به راه آمدند.

 

زمانه چنان شد که بود از نخست؛

به آبِ وفا، رویِ خسرو بشست.

 

همه مهتران کهترِ او شدند؛

پرستنده و چاکر او شدند.

 

کجا پادشاه دادگر بود و بس،

نیازش نیاید به فریاد ی کس.

 

بدین داستان، گفتم آن کِم شنود؛

کنون رزم رستم بباید سرود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





واژه ها

2131-گشن:انبوه - بسیار

2132-سیرشیر:کودکی

2136-شارستان:در اینجا معنی کاخ و کوشک

2155-:بکفت:از هم دریدن شکافته شدن

2157-خرام: مهمانی


ک:107

ج:280682-2

گمراه کردن ابلیس کاوس را و به آسمان رفتن او(2089-2130)

دستان را با آوای فلورا  از اینجا یا از اینجا گوش کنید.


2089چنان بُد که ابلیس روزی پگاه ،یکی انجمن کرد پنهان ز شاه.
2090به دیوان، چنین گفت:«کامروز کاربه رنج و به سختی است با شهریار.

یکی دیو باید همی چربدست،که داند با او به هر گونه نشست.

شود؛ جانِ کاوس بیره کند؛به دیوان بر، این رنج کوته کند.

بگرداندش سر ، ز یزدان پاک؛فشاند بر آن فرٌ یزدانش خاک».

نشستند و بر دل گرفتند یاد؛کس از بیم کاوس ، پاسخ نداد.
2095یکی دیوِ دُژخیم برپای خاست؛چنین گفت:«کاین نغزکاری مراست!».

غلامی نکو ساخت از خویشتن،سخنگوی و شایستۀ انجمن

همی بود یک چند؛ تا شهریاربه هامون برون شد، ز بهرِ شکار.

بیامد به پیشش؛ زمین بوس داد؛یکی دستۀ گل به کاوس داد.

چنین گفت:«کز بختِ زیبایِ تو،همی چرخِ گردان سَزد جایِ تو.
2100به کامِ تو شد رویِ گیتی همه؛شُبانی و، گردنکشان چون رمه.

یکی کار مانده است کاندر جهان،نشانِ تو هرگز نگردد نهان:

چه دارد همی آفتاب از تو راز،که: چون گردد اندر نشیب و فراز؟

چگونه است ماه و  شب وه روز چیست؟بر این گردشِ چرخ، سالار کیست؟»

دلِ شاه، از آن دیو، بیراه شد؛روانش از اندیشه کوتاه شد.
2105گمانش چنان بُد که گردان سپهربه گیتی مر او را نموده است چهر.

ندانست کاین چرخ را مایه نیست؛ستاره فراوان و یزدان یکی است.

همه پیش فرمانش بیچاره اند،که با شورش و جنگ و پتیاره اند.

جهان آفرین بی نیاز است از این؛ز بهر تو باید سپهر و زمین.

پر اندیشه شد جانِ آن پادشاه،که تا چون شود بی پر، اندر هوا!
2110ز دانندگان پس بپرسید شاه:«کزاین خاک چند است تا چرخِ ماه؟».

ستاره شمر گفت و خسرو شنید؛یکی کژ و ناخوب چاره گزید.

بفرمود پس تا به هنگام خواب،برفتند سوی نِشیمِ عقاب.

از آن بچٌه بسیار برداشتند؛به هر خانه ای دو دو بگذاشتند.

همی پرورانیدشان ، سال و ماه،به مرغ و به گوشتِ بره ، چند گاه.
2115چو نیرو گرفتند هر یک چو شیر،بدان سان که مَرد آوریدند زیر،

ز عود قُماری ، یکی تخت کرد؛سرِ تختها را به زر سخت کرد.

به پهلوش بر نیزه های درازببست و بر آن گونه بر ، کرد ساز.

بیاویخت بر نیزه ها بر، بره؛ببست اندر اندیشه دل، یکسره؛

وزآن پس عقاب دلاور چهار،بیاورد و بر تخت بست استوار.
2120چو شد گرسنه تیز پرٌان عقاب،سوی گوشت کردند هر یک شتاب.

ز رویِ زمین، تخت برداشتند؛ز هامون به ابر اندر افراشتند.

پریدند بسیار و ماندند باز؛چنین باشد آن را که گیردش آز.

چو با مرغ پرٌنده نیرو نماند،غمی گشت و پرها به خُوی درنشاند،

نگونسار گشتند زابر سیاه،کشان از هوا نیزه و تختِ شاه.
2125سوی بیشۀ شیرْ چین آمدند؛به آمل به رویِ زمین آمدند.

نکردش تباه، از شگفتی، جهان؛همی بودنی داشت اندر نهان.

سیاوش از او خواست آمد پدید؛ببایست لختی چَمید و چرید.

به جایِ بزرگی و تختِ نشست،پشیمانی و درد بودش به دست.

بمانده به بیشه درون، زاروار،نیایش کنان پیشِ پروردگار.
2130همی کرد پوزش ز کرده گناه؛مر او را همی جست، هر سو سپاه.
















.

2089-ابلیس:دیو- اهریمن- این واژه در سریانی «دیبْلُس» به معنی نومید

2095- دژخیم: بدخوی و بدنهاد

2012-نشیم:آشیانه

2018-پتیاره:آسیب گزند

2116-عود قماری: چوب سختی که وزن حجمی آن از آب بیشتر است.ج

2123-غمی: سوده و مانده-

       خوی: عرق

2125-شیرچین: احتمالا بیشه ای در آمل


106-ک

280689-1ج

ادامه مطلب ...

آراستن کاوس جهان را(2066-2088)

عکس از اینجا


داستان را از اینجا با آوای ترانه بشنوید



آراستن کاوس جهان را


2066بیامد سویِ پارس کاوسْ کی ؛جهانی، به شادی، نو افگند پی.

بیاراست تخت و بگسترد داد؛به شادیٌ و رامش در اندر گشاد.

فرستاد هر سو یکی پهلوان،سرافراز و بیدار و روشن روان.

به مرو و نشابور و بلخ و هَری،فرستاد بر هر سویی لشکری.
2070جهانی پر از داد شد یکسره؛همی روی برتافت گرگ از بره.

ز بس گنج و شادی و بس فرٌهی،پری مَردم و دیو گشتش رهی.

مِهان پیشِ کاوس کهتر شدند؛همه تاجدارانش لشکر شدند.

جهان پهلوانی به رستم سپرد؛همه روزگارِ بهی زو شمرد.

یکی جای کرد اندر البرز کوه،که دیو، اندر آن رنجها، شد ستوه.
2075بفرمود تا سنگِ خارا کَنَند؛دو خانه پر از دانه اندر کنند.

بیاراست آخور به سنگ اندرون،ز بهر ستورانش سیصد فزون.

ببست، آن زمان، تازیان رادر اوی؛هم استر، عماری کش راهجوی.

دو خانه دگر ز آبگینه بساخت؛زبر جد به هر جایش اندر نشاخت.

در او ساخت جایِ خُرام و خورش،که باشد از آن خوردنی پرورش.
2080دو خانه ز بهرِ سلیح نبرد،بفرمود کز سیمِ پالوده کرد.

یکی جایگه ساخت بر سنگِ راست،که روزش نیفزود هرگز نه کاست؛

یکی کاخِ زرٌین ز بهر نشست،بر آورد، بالاش داده دو شست.

نبودی در او تیر پیدا ز دی؛هوا عنبرین بود بارانش مَی.

بر ایوانش یاقوت برده به کار؛ز پیروزه کرده، بر او بر ، نگار.
2085همه ساله روزش بهاران بُدی گلش چون رخ غمگساران بدی.

ز دردِ دل و رنج و غم دور بود؛بدی با تنِ دیوِ رنجور بود.

به خواب اندر آمد سرِ روزگار،ز خوبیٌ و از داد آن شهریار.

به رنجش گرفتار، دیوان بُدند؛ز پاداَفره او، غریوان بدند.










واژه نامه و توضیح ات:

2069:هری: ریختی از هرات

2070:  روی برتافتن گرگ از بره:کنایه ای است ایما  از دادگستری بسیار

2075: خانه: در معنی اتاق

2079: خرام:در معنی مهمانی و سور به کار رفته است

2081:نیفزودن و ناکاستن روز:کنایه ای ایما از بهاری بودن


2083:بارانش می: باران آنجا می بود


ج:280689-1



ادامه مطلب ...

پیغام فرستادن کاوس به نزدیک قیصر روم و افراسیاب(2029-2065)


عکس  از اینجا


داستان را با آوای استاد بشنوید


پیغام فرستادن کاوس به نزدیک قیصر روم و افراسیاب

2029فرستاده شد نزدِ قیصر ز شاه،سواری که اندر نور دید راه.
2030بفرمود:«کز نامداران روم،کسی کو بیاید به مردی ز بوم،

جهاندیده باید عنانْ پیچ و بس؛مبادا که آید جز این نیز کَس!»

پس آگاهی آمد ز هاماوران،به دشت سوارانِ نیزه وران،

که: رستم به مصر و بربر چه کرد،بدان شهریاران، به روز نبرد!

دلیران بجستند گُرد و سوار؛فرستاده آمد برِ شهریار؛
2035که:«ما شاه را بنده و چاکریم؛زمین جز به فرمان او نسپَریم.

چو از گرگساران بیامد سپاه،که جویند گاهِ سرافرازْ شاه،

دلِ ما شد از کارِ ایشان بِدَرد،که دلشْان چنین بد چرا یاد کرد!

همی تاجِ او خواست افراسیاب،ز راهِ خرد سرْش گشته به تاب.

برفتیم، با نیزه های دراز؛بر او، تلخ کردیم آرام و ناز.
2040از ایشان، به هر جا، بسی کشته شد؛زمانه به هر نیک و بد، گشته شد.

کنون آمد از کارِ شاه آگهی،که:"تازه شد آن فرُ شاهنشهی".

همه نامدارانِ شمشیرزن،بر این کینه گه بر، شدند انجمن.

چو شه برگراید ز بربر عِنان،به گردن بر آریم یکسر سِنان.

زمین کوه تا کوه، پر خون کنیم؛ز خونِ یلان، رودِ جیحون کنیم».
2045فرستاده را با رَه افکَند و رفت؛به بربرسِتان روی بنهاد تفت.

چو نامه برِ شاهِ ایران رسید،بر آن گونه گفتارِ بایسته دید،

از ایشان پسند آمدش کارْکرد؛به افراسیاب ، آن زمان، نامه کرد،

که:«ایران بپرداز و بیشی مجوی؛سرِ ما شد از تو، پر از گفت و گوی؛

که خیره همی دست یازی به بد؛تو را شهرِ ایران نه اندر خورد.
2050فزونی مجوی، ار شدی بی نیاز؛که درد آرِدت پیش و رنجِ دراز.

تورا، کهتری کار بستن نکوست؛نگه داشتن، بر تنِ خویش، پوست.

ندانی که: ایران نشستِ من است؟جهان، سر به سر، زیر دستِ من است؟

پلنگِ ژیان گرچه باشد دلیر،نیارَد شدن پیشِ چنگالِ شیر».

چو این نامه برخواند افراسیاب،سرش پر زکین گشت و دل پر شتاب.
2055چنین داد پاسخ که:«ایران مراست؛سر تخت ِو جای دلیران مراست.

به گُردان جنگی و شمیشر زن،تهی کردم از تازیان انجمن.

به پیغام نسپارم این تاج و تخت،مگر تیره گردد به ما رویِ بخت».

چو بشنید کاوس گفتار اوی، بیاراست لشکر به پیکارِ اوی.

به جنگش بر آراست افراسیاب؛به گردون همی خاک برزد ز آب.
2060جهان پر شد، از نالۀ بوق و کوس ؛زمین آهنین شد؛ سپهر آبنوس.

ز زخمِ تبرزین و از بس جَرَنگ،همی موجِ خون خاست از دشتِ جنگ.

چو رستم ز قلب اندر آمد به پیش،همان اژدها نیزه در دست ِخویش،

سر بختِ گُردانِ افراسیاب ،بر آن رزمگاه، اندر آمد به خواب.

دو بهره ز توران سپه کشته شد؛سر هر کَس، از رزم برگشته شد.
2065به دل ، خسته و کشته لشکر دو بهر؛همی نوش جُست از جهان؛ یافت زهر.












واژه ها:

2035: چاکر-خدمتکار -چَکَر در زبان پهلوی

پلنگ ژیان: استعاره ای آشکار از افراسیاب

دست یاختن: کنایه فعلی ایما از به کار آغازیدن

جرنک: نام آوایی از گونۀ«چکاچک»

خیره: گستاخ و ناپروا

ناز: آسایش

نگه داشتن پوست: کنایه از زنده ماندن و آسیب  نادیدن

ابیات

در ادامه داستان را از شاهنامه خالقی مطلق بخوانید

ادامه مطلب ...

رزم رستم با سه شاه و رهایی کاوس از بند(1995-2028)


داستان را با آوای فیروز و تمبک سالار از اینجا    یا از اینجا شنوید

رزم رستم با سه شاه و رهایی کاوس از بن

1995دگر روز، لشکر بیاراستند؛درفش از دو رویه بپیراستند.

پس پشتِ پیلان، دِرفشان درفشبه گَرد اندرون، سرخ و زرد وبنفش.

به هاماوران، بود صد ژَنده پیل؛یکی لشکری ساخته بر دو میل.

از آوازِ گُردان بتوفید کوه؛
تو گفتی جهان،سر به سر، ز آهن است؛
زمین آمد، از نعلِ اسپان ستوه.
وگر کوهِ البرز در جوشن است.
2000بدرٌید چنگ ودلِ شیر نر؛عقابِ دلاور بیفگند پر.

همی ابر بُگداخت اندر هوا؛برابر که دید ایستادن روا؟

سپهبد چو لشکر به هامون کشید؛سپاه سه شاه و سه کشور بدید،

چنین گفت با لشکرِ سرفراز،که:« از تیر  مژگان مَدارید باز.

سرِ باره بینید و یال و عنان،دو دیده نهاده به نوکِ سنان.
2005اگر صد هزارند و ما صد سوار،فزونیِ لشکر نیاید به کار».

بر آمد درخشیدن ِ تیغ و خشت؛تو گفتی هوا بر زمین لاله کِشت.

ز خون،دشت گفتی میستان شده استز نیزه، هوا چون نیستان شده است.

تهمتن مر آن رخش را تیز کرد؛ز خونِ فرومایه پرهیز کرد.

همی تاخت اندر پیِ شاهِ شام؛بینداخت، از باد، خمیده خام.
2010میانش به حلقه در آورد گُرد؛تو گفتی خَم اندر میانش فسرد.

ز زین برگرفتش به کردار گوی،چو چوگان به زخم اندر آید بر اوی.

بیفگند و بهرام دستش ببست؛گرفتار شد نامبردار شست.

ز خون، خاکْ گِل گشت و هامون چو کوه،ز بس کشته افگنده از هر دو گروه.

شهِ بربرستانِ گردنفرازگرفتار شد با چهل رزم ساز.
2015ز کشته، زمین گشت با کوه راست؛چو هاماوران شاهْ زنهار خواست،

به پیمان که کاوس را با سران،سوی رستم آرَد ز هاماوران،

سرا پرده و گنج و تاج و گُهر،پرستنده و تخت و زرین کمر؛

بدین بر نهادند و بر ساختند؛سه کشور، سراسر ، بپرداختند.

چو از دژ رها کرد کاوس را،همان گیو و گودرز و هم  طوس را.
2020سلیح سه کشور، سه گنجِ سه شاه.سرا پرده و لشکر و تاج و گاه،

سپهبد جز این خواسته هر چه دید،به گنج سپهدارِ ایرا ن کشید.

بیاراست کاوس ِ خورشیدْفر،به دیبای رومی یکی تختِ زر،

ز پیروزه پیکر، ز یاقوت گاه؛گهر بافته بر جُلَیل سیاه

یکی اسپ رهوار، زیر اندرش؛لگامی ز یاقوت و زر بر سرش.
2025به سوداوه گفتا که:«اندر نشیننهان رو ز خورشید، گردِ زمین».

به لشکرگه آورد لشکر ز شهر،ز گیتی، بر این گونه جوینده بهر.

سپاهش فزون شد ز سیصد هزار،زره دار و برگستوانوَر سوار

برآمد گران لشکری بربری؛سوارانِ جنگاورِ لشکری.












/

1995-پیراستن درفش:آماده شدن برای پیکار

بیت2004:این بیت سوار را در حال تاختن توصیف می کندسوار خم می شود و در راستای سو یال 

اسب قرار می گیرد ، جلو را نگاه می کند و سنان را در کنار گوش اسب جای می دهد

2008- خون فرومایه: خون مردم عادی

2009- خمیٌده خام:کنایه ایما از کمند که پرچین است و از چرم خام ساخته شده است.

2010-فسردن خم در میان سوار:سخت پیچیدن در او  و با آن  یکی شدن 

2011- زخم: ضربه - کوبه

2012-رفتار شد نامبردار شست:شصت جنگاور نامبردار گرفتار می شوند.

2020- سه کشور و سه شاه: هاماوران و مصر و بربرستان

2023-پیکر: در معنی نقش و نگار به کار رفته

2025- نهان از خورشید:کنایه ایما از سخت پوشیده

          گرد زمین:کنایه ای از راه دراز

در این بیت کاوس از سودابه می خواهد که بر تخت روان نشیند و سخت پوشیده راه درازی را طی کند تا به ایران زمین برسد



در ادامه متن شاهنامه خالقی مطلق را ببینید


ادامه مطلب ...