انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

هفت خوان- خوان یکم1157-1183


نگاره از سلطان محمد- شاهنامه شاه طهماسبی




هفت خوان- خوان یکم

داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید

خوان یکم

جنگ رخش با شیر


1158برون آمد آن پهلو ، از نیمروز ؛همی رفت ،شادان رخ و دلفروز.

دو روزه به یک روز بگذاشتی ؛شبِ تیره را روز پنداشتی .
1160بر این سان، همی رخشِ پوینده راه شتابنده روز و شبانِ سیاه.

تنش چون خورش خواست، بر پشت بور،یکی دشت پیش آمدش، پر ز گور .

یکی رخش را تیز بنمود ران ؛سبک شد عِنان و رِکیبش گران .

کمند و تگِ رخش و رستم سوار !نیابد از او دام و دد زینهار .

کمندِ کَیانی بیانداخت شیر؛به حلقه در آورد گورِ دلیر. 
1165ز پیکانِ تیر آتشی برفروخت ؛بر او،خار و خاشاک چندی بسوخت .

بر آن آتش، آن گور بریانش کرد ،از آن پس که بی پوست و بی جانش کرد .

بخورد و بینداخت ز او استخوان ؛همین بود دیگ و همین بود خوان. 

لگام از سرِ رخش برداشت ،خوار ؛گیا دید و بگذاشت در مرغزار .

یکی نیستان بستر ِخواب ساخت؛ درِ بیم را جایِ ایمن شناخت. 
1170در آن نیستان، بیشۀ شیر بود ،که پیلی نیارستی آن نَی پَسود .

چو یک پاس بگذشت، درٌنده شیربه سویِ کُنام ِخود آمد، دلیر.

برِ نَی، یکی پیلتن خفته دید؛ به پیشش، یکی شیر آشفته دید. 

«نخست اسپ را -گفت :باید شکست ؛چو خواهم، سوارم خود آید به دست». 

سویِ رخشِ رخشان بیامد دمان چو آتش بجوشید رخش آنزمان 
1175دو دست اندر آورد و زد برسرشهمان تیز دندان به پشت اندرش 

همی زدش بر خاک، تا خاک پاره کرد ؛ددی را چنان، خوار و بیچاره کرد .

چو بیدار شد رستم تیز چنگ ،جهان دید بر شیر تاریک و تنگ ،

چنین گفت با رخش کای هوشیار !که گفتت که" با شیر کن کارزار ؟"

اگر کشته گشتی تو در چنگِ اوی ،مر این گرز و این مغفر کینه جوی ،
1180چگونه کشیدی به مازندران ،کمند و کمان تیر و گرزِ گران ؟

سرم گر ز خواِب خوش آگه شدی ،تو را رزم با شیر کوته شدی ».

چو خورشید برزد سر از تیره کوه ،تهمتن زخوابِ خوش آمد ستوه.

زیزدان نیکی دِهِش کرد یاد؛رخ رخش بسترد و زین برنهاد. 



واژه ها

1158:پهلو: در معنی پهلوان و دلاور است

نیمروز :نام دیگر سیستان

نیمروز به معنی جنوب است و سیستان بدان روزی بدین نام خوانده شده است که از سرزمینهای جنوبی ایران است.

1161:بور: رخش

1162: یکی رخش را تیز بنمود ران:یعنی رستم رانش را به رخش می فشارد و رخش تندتر می تازد

1164-شیر استعاره آشکار از رستم

1171- پاس: یک هشتم شبانه روز


پیغام کاوس به زال و رستم (1106-1157)

دماوند در دهم اردیبهشت 1390- عکس از اینجا


داستان را از اینجا بشنوید(فلورا)


 پیغام کاوس به زال و رستم 


1106از آن پس جهانجویِ خسته جگربرون کرد گردی ، چو مرغی بِپَر.

سوی زاولستان فرستاد زود، به نزدیکِ دستان چنان کِم شنود .

بگفتش که:«بر من چه آمد،ز بخت به گرد اندر آمد سرِ تاج و تخت :

«درِ گنج و آن لشکرِ نامدار، بیاراسته چون گل اندر بهار، 
1110همه چرخِ گردان به دیوان سپرد، تو گویی که باد اندر آمد؛ ببرد. 

کنون، چشم شد تیره و خیره بخت ؛نگونسار گشته سرِ تاج و تخت .

چنین خسته در چنگِ آهرمنم؛همی بگسلد، زار، جان از تنم. 

چو از پندهای تو یاد آورم، همی از جگر سردباد آورم. 

نرفتم به فرمانِ تو، هوشمند؛زکَمٌی خِرَد، بر من آمد گزند، 
1115اگر تو نبندی بدین بد میان، همه سود را مایه باشد زیان». 

چو پوینده نزدیکِ دستان رسید، بگفت آنچه دانست و دید و شنید. 

چو بشنید، بر تن بدرٌید پوست؛ ز دشمن نهان داشت این، هم ز دوست .

به روشن دل، از دور بدها  بدید،که بر وی ز گردون چه خواهد رسید. 

به رستم چنین گفت دستانِ سام، که:« شمشیر کوتاه شد، در نیام. 
1120نشاید کز این پس چمیم و چریم؛ و گر خویشتن، تاج را، پروریم؛ 

که شاهِ جهان در دَمِ اژدهاست؛ بر ایرانیان بر، چه مایه بلاست !

همی رخش را کرد بایدت زین .بخواهی، به تیغِ جهان بخش، کین .

همانا که از بهرِ این روزگار ،تورا پرورانید آموزگار .

نشاید، بدین کارِ آهِرمنی ،که آرام جویی، اگر دَم زنی .
1125دلت را، بر این کار بر، سخت کن؛ سر از خواب و اندیشه پَردَخت کن .

هرآنکس که چشمش سنان تو دید .به تن در، روانش کجا آرمید .

اگر جنگِ دریا کنی، خون شود ؛از آوازِ تو، کوه هامون شود. 

نباید که ارژنگ و دیوِ سپید  ،به جان، از تو دارند هرگز امید. 

برو؛ گردنِ شاهِ مازندران، همه خُرد بشکن، به گرزِ گران».
1130چنین گفت رستم، به پاسخ که:« راه دراز است؛ من چون شوم، کینه خواه ؟»

«از این پادشاهی بدان- گفت زال :دو راه است؛ هر دو به رنج و وبال؛

یکی زین دو راه آنکه کاوس رفت ؛دگر کوه و بالا، به رفتن، دو هفت .

تو را شیر و دیو آید و تیرگی؛ بماند دو چشم اندر آن « خیرگی .

تو کوتاه بگزین؛ شگفتی ببین، که یار تو باشد جهان آفرین. 
1135اگر چه بِرَنج است، هم بگذری؛ پیِ رخشِ فرٌخ بر او بسپری.

شب تیره تا برکشد تابناک ،نیایش کنم پیشِ یزدانِ پاک ؛

مگر باز بینم بر و یالِ تو !همان تیغ زن چنگ و گوپال تو! 

و گر هوش تو نیز بر دستِ دیو برآید، به فرمانِ گیهان خدیو، 

تواند کسی از تو این بازداشت؟ چنانچون گذارد، بباید گذاشت. 
1140نخواهد همی ماند ایدر کسی؛ بخوانند، اگر چه بماند بسی. 

کسی کو جهان را به نامِ بلند گذارد، به رفتن نباشد نِژند».

چنین گفت رستم به فرٌخ پدر،که:« من بسته دارم به فرمان کمر؛

ولیکن به دو.خ چمیدن به پای ،بزرگان پیشین ندیدند رای.

هنوز از تنِ خویش نابوده سیر،نیاید کسی پیشِ درٌنده شیر .
1145کنون من کمر بسته و رفته گیر ؛نخواهم جز از دادگر دستگیر.

تن و جان فدایِ سپهبد کنم ؛طلسم و دلِ جاودان بشکنم. 

هرآن کس که زنده است از ایرانیان ،بیارم؛ ببندم کمر بر میان .

نه ارژنگ مانم، نه دیوِ سپید ؛نه سنجه، نه کولادِ غندی، نه بید. 

به نامِ جهان آفرین یک خدای ،که رستم نگرداند از رخش پای .
1150مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ ،نهاده بر گردن برش پالهنگ؛

سر و مغز کٌولاد در زیرِ پای ؛پی رخش برده یکایک ز جای ».

به بر در، گرفتش ؛برافراخت یال فراوان بر او آفرین خواند زال.

بیامد به رخش اندر آورد پای رخش رنگ بر جای و هم دل به جای 

بیامد پر از آب رودابه روی؛همی زار بگریست، دستان بر اوی .
1155به پَدرود کردنش رفتند پیش ؛که دانست کِش باز ببینند بیش؟

زمانه بر این سان همی بگذرد ؛پی اش مردِ دانا همی بشمرد .

هر آن روز کان بر تو بر برگذشت .تنت از بدِ گیتی آزاد گشت .



معنی واژه ها

1106-جهانجوی: کاوس

        بِپٌر:دارای پر

 1107- چنان کِم شنود:چنان که شنودم

1112-آهرمن: دیو سپید

1116: این بیت داستان را بسیار کوتاه کرده و پیک به زابلستان می رسد

در بیت 1117:دریدن پوست بر تن ،در بیت 1119:کوتاه شدن شمشیر در نیام  و در بیت 1121:در دم اژدها بودن تمثیلی از رنج و بی تابی بسیار وشور وشتاب برای نبرد

1126- اگر:یا 

1125- پردخت کن :تهی کردن 

1140-بخوانند:فراخواننده خداوند است

1143- دوزخ: مازنران

1144- نباید کسی پیش درنده شیر:بی پروا خطر کردن

1146- سپهبد: کاوس

1148-کولادغندی و بید ازنگهبانان کاوس

1149-رستم نگرداند از رخش پای :پیاده نشدن و نیاسودن

1151- یکایک:یکسره

1153- به رخش اندر پای :رهسپار شدن

1155- بیش: دیگر بار