.
نگاره از حمیدرحمانیان
.
داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید
..
سخن گفتن پیران با افراسیاب
بگفت این و برخاست از پیش ِ اوی | چو آگاه گشت از کم و بیشِ اوی | |
بدین هم بشد تا به درگاهِ شاه؛ | فرود آمد و برگشادند راه. | |
1475 | همی بود، بر پیشِ او یک زمان؛ | بدو گفت سالار ِ نیکیْ گمان، |
که:«چندین چه باشی، به پیشم، به پای؟ | چه خواهی، ز گیتی؟ چه آمدْت رای؟ | |
سپاهِ من و گنج ِ من پیش ِ توست؛ | مرا سودمندی، به کم بیشِ توست. | |
کسی کو به زندان و بندِ من است، | گشادنْش درد و گزندِ من است، | |
ز خشم و ز بندِ من آزاد گشت؛ | زِ بهر ِ تو، پیکارِ من باد گشت. | |
1480 | ز بسیار و اندک چه خواهی؟ بخواه، | ز تیغ و ز مُهر و ز تخت و کلاه.» |
خردمند پاسخ چنین داد باز، | که:« از تو مبادا جهان بی نیاز! | |
مرا خواسته هست و گنج و سپاه؛ | به بختِ تو، هم تیغ و هم تاج و گاه. | |
ز نزدِ سیاوش پیامی به راز، | رسانم به گوش ِ سپهبَد فراز؛ | |
مرا گفت:"با شاهِ توران بگوی، | که: من شادْدل گشتم و نامجوی. | |
1485 | بپروردیَم، چون پدر، در کنار؛ | همه شادی آورْد بخت تو بار. |
کنون، همچنین، کدخدایی تو ساز؛ | به نیک و بد، از تو نیَم بی نیاز. | |
پس ِ پردۀ تو، یکی دختر است | که ایوان و تختِ مرا درخور است. | |
فریگیس خوانَد همی مادرش؛ | شوم شاد، اگر باشم اندر خُورش."» | |
پر اندیشه شد جانِ افراسیاب، | چنین گفت، با دیده پر کرده آب، | |
1490 | که:«من رانده ام، پیش از این داستان؛ | نبودی بر این گفته همداستان؛ |
چنین گفت با من یکی هوشمند، | که جانش خِرَد بود و رایش بلند، | |
که:" ای دایۀ بچّۀ شیر نر! | چه رنجی؟ که هم جان نیاری به سر. | |
بکوشیّ و او را کُنی پر هنر؛ | تو بی بر شوی، چو وی آید به بر. | |
نخستین که آیدْش نیرویِ جنگ، | سر ِ پروراننده گیرد به چنگ"؛ | |
1495 | دو دیگر کجا پیش از این موبدان، | ردان و ستاره شمر بخردان، |
سُطرلاب برداشتندی به بر؛ | همی راندندی همه، در به در، | |
که:" از این دو نژاده، یکی شهریار | بیاید که گیرد جهان در کنار. | |
ز توران نماند بر و بوم و رُست؛ | کلاهِ من اندازه گیرد نخست"؛ | |
چرا کِشت باید درختی به دست، | که بارش بُود زهر و بیخش کَبَست؟ | |
1500 | ز کاوس و از تخم افراسیاب، | چو آتش بُود تیز با موجِ آب. |
ندانم به توران گراید به مهر، | و گر سویِ ایران کشد پاکْ چهر! | |
چرا، بر گمان، زهر باید چشید؟ | دُم مار، خیره نباید گزید.» | |
بدو گفت پیران که :« ای شهریار! | دلت را، بدین کار غمگین مدار. | |
کسی کز نژاد سیاوش بود، | خردمند و بیدار و خامُش بُوَد. | |
1505 | به گفت ِ ستاره شمر مگرو ایچ؛ | خِرَد گیر و کارِ سیاوش پسیچ؛ |
کز این دو نژاده، یکی نامور | برآید؛ برآرد به خورشید سر، | |
به ایران و توران بود شهریار؛ | دو کشور برآساید از کارزار. | |
ز تخم فریدون و از کیقباد، | فروزنده تر زین نباشد نژاد؛ | |
وگر زاین دگر راز دارد سپهر، | نیفزایدت هم به اندیشه مهر. | |
1510 | بخواهد بُدن ، بی گمان بودنی؛ | نکاهد، به پرهیز، افزودنی. |
نگه کن که این کارِ فرّخ بُود؛ | ز بخت آنچه پرسیت، پاسخ بود.» | |
به پیران چنین گفت پس شهریار، | که:«رای تو بر بد نیاید، به کار. | |
به فرمان و رای تو کردم سخن؛ | تو هر چِت بباید، به خوبی بکن.» | |
دو تا گشت پیران و بردش نماز؛ | بسی آفرین کرد و برگشت باز. | |
1515 | به نزد سیاوش خرامید زود؛ | بر او برشمرد آن کجا رفته بود. |
نشستند شادان دل، آن شب به هم؛ | به باده بشستند جان را ز غم. | |
.
.
.
لحظه ای که نه، چند دقیقه ای از شاهنامه دل بکنید.
یکی از زیباترین کارهایی که در صداهامون کرده ام را می خواهم اینجا به گوشتان بسپارم.
دمی با مولانا خوش باشید. یکی از بیتاترین و بزرگترین بزرگان تاریخ ادبیات میهنمان.
اگر هم نپسندیدید مرا به خود خواهی ام ببخشید.
خودم که شیفته ی او هستم. همچنان که شیفته ی فردوسی و سعدی و حافظ و ...........
http://after23.blogsky.com/1392/10/09/post-503
اول این که آقای مهدی بهشت شعر را بسیار زیبا خوانده اند. دوم این که من دیده ام که در شاهنامه نام گذاریِ کودک به مادر برگشته است. حضور ذهن ندارم که نام ببرم، این جا هم می گوید: فریگیس خواند همی مادرش. تشکر
پیران نزد افراسیاب رفت و گفت: سیاوش پیامی دارد و آن اینکه : ای شاه تو که چون پدری مهربان با من بودی آیا ممکن است دخترت فرنگیس را به من بدهی ؟ افراسیاب چشمانش پر از اشک شد و گفت: سالها پیش ستاره شناسی به پدرم گفت : که شما نبیره ای خواهید داشت از نژاد تور و کیقباد که تمام شهرهای توران را تباه می کند .
چرا من درختی بکارم که بارش زهر است ؟ من او را همچنان گرامی می دارم و هر وقت خواست می تواند به ایران برود . پیران گفت : به سخن ستاره شناس کار نداشته باش . کسی که از نژاد سیاوش بوجود آید شهریار ایران و توران میشود و این دو کشور متحد می شوند . شاه گفت : هر چه تو بگویی می پذیرم چون تاکنون از تو بد ندیده ام . پیران تعظیم کرد و برگشت . نزد سیاوش رفت و ماجرا را گفت و هر دو شادی کردند .
.
داستان های سیاوش در توران را دنبال می کنیم.در پست های پیشین در باره تفاوت نسخه های پژوهشگران در باره این داستان نوشتیم . که خلاصه ای از آن را می نویسم:
- دکتر خالقی مطلق داستان جریره را از این قسمت حذف کرده اند
- دکتر کزازی در نامه باستان و شاهنامه ویاریش مسکو داستان جریره را در همینجا آورده اند
- دکتر دبیر سیاقی داستان را با بیت های بیشتری به شکل معقول تری در اینجا گنجانیده اند
از فریناز گرامی سپاسگزارم که خلاصه داستان ها را به نثر از نسخه دبیر سیاقی اینجا می نویسند.