داستان را از اینجا بشنوید(سالار)
آمدن سام به دیدن رستم
3664 | چو آگاهى آمد به سامِ دلیر | که شد پورِ دستان همانند شیر، |
3665 | کس اندر جهان کودکِ نارسید، | بدان شیر مردى و گُردى ندید، |
بجنبید مر سام را دل ز جاى؛ | به دیدار ِآن کودک آمدش راى. | |
سپه را به سالارِ لشکر سپرد؛ | برفت و جهان دیدگان را ببرد. | |
چو مهرش سوى ِپورِ دستان کشید، | سپه را سوى زابلستان کشید. | |
چو زال آگهى یافت، بر بست کوس؛ | ز لشکر، زمین گشت چون آبنوس. | |
3670 | خود و گُرد مهراب، کابل خداى | پذیره شدن را، نهادند راى. |
بزد مهره در جام و برخاست غَو؛ | بر آمد ز هر دو سپه دار و رو. | |
یکى لشکر ی، کوه تا کوه مرد؛ | زمین قیرگون و هوا لاژورد. | |
خروشیدن تازى اسپان و پیل؛ | همى رفت آواز تا چند میل. | |
یکى ژنده پیلى بیاراستند؛ | بر او تخت زرّین بپیراستند. | |
3675 | نشست از بر ِتخت بر، پور زال، | ابا بازوى شیر و با کتف و یال. |
به سر بَرش تاج و کمر بر میان؛ | سپر پیش و در دست، گرز گران. | |
چو از دور سام یل آمد پدید، | سپه بر دو رویه رده بر کشید | |
فرود آمد از اسب مهراب و زال؛ | بزرگان که بودند بسیار سال، | |
یکایک ،نهادند سر بر زمین؛ | اَبَر سام ِیل خواندند آفرین. | |
3680 | چو گل چهره سامِ یل بشکفید، | چو بر پیل بر بچّه شیر دید. |
چنان هَمش بر پیل پیش آورید؛ | نگه کرد و با تاج و تختش بدید. | |
یکى آفرین کرد سام دلیر، | که:«تَهما! هزبرا! بزى، شاد و دیر!» | |
ببوسید رستمش تخت، اى شگفت! | نیا را یکى نو ستایش گرفت، | |
که:«اى پهلوان! جهان شاد باش؛ | چو شاخِ توام من، تو بنیاد باش. | |
3685 | یکى بندهام نامور، سام را؛ | نشایم خور و خواب و آرام را؛ |
همه پشتِ زین خواهم و دِرع و خُود؛ | همه تیر و ناوَک فرستم درود. | |
به چهر تو ماند همى چهره ام؛ | چو آنِ تو باشد مگر زهره ام!» | |
و زان پس فرود آمد از پیل مست؛ | سپهدار بگرفت دستش به دست. | |
همى بر سر و چشم او داد بوس؛ | فرو ماند پیلان و آواى کوس. | |
3690 | به گورابه اندر نهادند روى؛ | همه راه شادان و با گفت و گوى. |
همه کاخها تختِ زرّین نهاد؛ | نشستند و خوردند و بودند شاد. | |
بر آمد بر این بر یکى ماهیان؛ | به رنجى نبستند هرگز میان. | |
همی خورد هر کس به آواى رود؛ | همى گفت هر یک به نوبت، سرود. | |
به یک گوشۀ تخت، دستان نشست؛ | دگر گوشه رستم، عمودی به دست. | |
3695 | به پیش اندرون، سامِ گیهانگشاى، | فرو هِشته از تاج پرّ هماى. |
به رستم همى در شگفتى بماند؛ | بر او هر زمان نام یزدان بخواند؛ | |
بر آن بازو و یال و آن سُفت و شاخ؛ | میان چون قلم، سینه و بَر، فراخ. | |
به زال آنگهى گفت:«تا صد نژاد، | بپرسى،ندارد کسی این به یاد، | |
که کودک ز پهلو برون آورند؛ | بدین نیکویی چاره چون آورند؟! | |
3700 | به سیمرغ بادا هزار آفرین! بدین خوبروییٌ و این فرٌ و یال، بدین شادمانی کنون می خوریم؛ | که ایزد وُرا ره نمود اندرین. به گیتی نباشد کس او را هَمال. به می جانِ اندوه را بشکریم؛ |
که گیتى سپنج است، پُر آى و رو؛ | کهن شد یکى، دیگر آرند نو.» | |
به مى دست بردند و مستان شدند؛ | ز رستم سوىِ یادِ دستان شدند. | |
3705 | همى خورد مهراب چندان نَبید، | که جز خویشتن در جهان کس ندید. |
همى گفت:«نندیشم از زالِ زر؛ | نه از سام و نَز شاهِ با تاج و فر. | |
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ! | نیارد بر او سایه گسترد میغ. | |
کنم زنده آیین ضحٌاک را؛ | به پِى، مشکِ سارا کنم خاک را.» | |
پر از خنده گشته لب زال و سام، | ز گفتار مهرابِ دل شادکام. | |
3710 | سر ِماهِ نو، هرمزِ مهر ماه، | بشد سام بر تخت و بگزید راه. |
چنین گفت مر زال را:«کاى پسر! | نگر تا نباشى جز از دادگر! | |
به فرمان شاهان دل آراسته؛ | خرد را گُزین کرده بر خواسته. | |
همه ساله بسته دو دست از بدى؛ | همه روز جُسته رهِ ایزدى. | |
چنان دان که بر کس نمانَد جهان؛ | یکى بایدت آشکار و نهان. | |
3715 | بر این پندِ من باش و مگذر از این! | بجز بر ره راست مسپَر زمین! |
که من در دل ایدون گُمانم همى، | که آمد به تنگى زمانم همى.» | |
دو فرزند را کرد پدرود و گفت؛ | که:«این پندها را نباید نِهُفت.» | |
بر آمد، ز درگاه، زخم ِدراى؛ | ز پیلان، خروشیدنِ کرّ ناى. | |
سپهبد سوى باختر کرد روى، | زبان گرم گوى و دل آزرم جوى. | |
3720 | برفتند با او دو فرزند اوی؛ | پر از آب رخ، دل پر از پند اوی. |
سه منزل برفتند و گشتند باز؛ | کشید آن سپهبد به راهِ دراز؛ | |
وز آن روى، زالِ سپهبد ز راه، | سوى سیستان بُرد باز آن سپاه. | |
شب و روز، با رستم ِشیرِ مرد، | همى کرد شادى؛ همی باده خُورَد. | |
| ||
3670 کابل خدای: پادشاه کابل
3671 مهره به جام زدن: آماده حرکت شدن- اعلام شروع حرکت
3671 دار و رو:گیر و دار و هنگامه سپاهیان
۳۶۸۶ درع:دزره جوشن
درود فرستادن به چیزی: توجه کردن به چیری
ناوک: نیزه
3694 عمودی :گرز
3697 سفت: شانه
3701:همال: مانند
شمار واژه های وامی در شاهنامه ی فردوسی محمد یعقوب یســنا
پروانه جان همان طوری که می دونین متن شاهنامه به ظاهر ساده ولی در واقع خواندنش ریزه کاری ها و دشواری های خاص خودش رو داره. حالا که به لطف شما همه در وادی شاهنامه خوانی افتاده ایم حتمن با گذشت زمان و با همراهی هم این ریزه کاری ها رو بیشتر رعایت می کنیم.
سالار گرامی شک نکن که به خوبی از عهده خواندن این بخش برآمده ای و امیدوارم از این پس بیشتر با صدای رسا و گرمت این انجمن را همراهی کنی.
در مورد بیت چو شاخ توام.... همان طور که پروانه گرامی اشاره کرده اند، "باش" فعل امر است و "چو" در ابتدای نیم بیت دوم به معنای "وقتی که" و حرف ربط است (نه در نقش حرف اضافه و به معنای مثل و مانند)، بنابراین هنگام خواندن ضمن رعایت مکث میان دو جزء نیم بیت دوم باید پیوستگی این دو بخش را هم در نظر گرفت. در مجموع هم این چند بیت تعارف و خوشامد گویی میان سام و رستم است.
شهرزاد جان
سالار به دقت گوش کرد و به آنچه گفته بودی فکر کرد.
بسیار سپاسگزاریم
این را فراموش کردم:
من هم فراموش کردم:
نه. ترسناک نیستید. ولی وختی سخن از ضحاک می شود در چهره ای دیگر، دیگر شمر هم جلودارتان نیست.
خانم شهرزاد نوشته اند
آیا واقعن مهراب از این که ضحاک نیای اوست شرمنده است و اگر هست،پس چرا این طور در حال مستی او را می ستاید و بزرگ می شمرد؟
خب ساده است. شرمنده نیست. اصلن می گویند مستی و راستی. اگر شرمنده بود در مستی هم او را نمی ستود.
خب من از ترس صاحب وبلاق، درز می گیرم این ضحاک را.
همین را به مهراب خبیث مدیون بودم.
به خودم نگاه می کنم و
آیا من موجود ترستاکی هستم
آفرین به سالار عزیز که به این قشنگی و این قدر محکم و رسا شاهنامه می خونه
در سایه مهر و خرد چنین پدر و مادر آگاهی باید هم چنین فرزند برومندی پرورده شود.
***
در این بخش این چند نکته بیشتر توجهم را جلب کرد؛
یک- ابراز فروتنی زیبای رستم در مقابل سام که می گوید:
که: ای پهلوان جهان شاد باش / چو شاخ توام من، تو بنیاد باش
و با آن سن کم به زیبایی خود را ثمر و شاخی از آن اصل نیکو می شمرد.
دو- آیین شادخواری و به بزم نشستن که بارها و بارها در شاهنامه به شکلهای گوناگون به آن اشاره شده و اینجا هم گوشهای از آن را میبینیم. چندی پیش رساله یکی از دوستان را با عنوان آیین شادخواری و میگساری در ادب پارسی را ورق میزدم، بخشی از آن هم مربوط به بزمهای شاهنامه بود. افسوس که با آن محتوا چاپش فعلن غیرممکن به نظر می رسد.
سه- پند سام به فرزند که غیرمستقیم به رستم هم بازمیگردد و آنها را به راستی و خردورزی و دادگری فرامیخواند و نکته جالب این که آنها را به پیروی از فرمان شاهان اندرز میدهد.
چهار - آیین پیشواز و بدرقه عزیز که در پیشواز می بینیم زال و مهراب به احترام سام از اسب فرود میآیند و بزرگان شهر برای خوشامد گویی میروند و در بدرقه کردن سام هم زال و رستم به احترام مسافر، تا سه منزل او را همراهی کرده و بازمیگردند. این پیشواز و بدرقه را که همراه با آذین بستن و چراغانی و نغمه و سرود بوده بارها و بارها به شکلهای گوناگون در ادبیات ما تکرار شده و همه حکایت از بزرگداشت و نکوداشت مهمان است.
پنج- با خواندن گفتار مهراب در مستی که اندیشه زنده کردن آیین ضحاک را در دل دارد از خودم می پرسم، آیا واقعن مهراب از این که ضحاک نیای اوست شرمنده است و اگر هست،پس چرا این طور در حال مستی او را می ستاید و بزرگ می شمرد؟ آیا ضحاکی با چنان پیشینه را می توان در گفتار آن چنان با بی پروایی ستود؟ بحث تنها زنده کردن آیین بت پرستی نیست،موضوع رفتار به دور انسانیت ضحاک و پشتیبانی گفتاری از یک دیکتاتوری هزار ساله است که خواننده آن را در گفتار مهراب نمی پسندد حتی اگر گوینده اش در حال مستی باشد.
از لطفت به خانواده ی ما بسیار سپاسگزارم.
سالار می پرسد آیا همه ی بیت ها را درست خوانده است؟
پرسش مشخصش این است:
در این بیت:
ای پهلوان جهان شاد باش / چو شاخ توام من، تو بنیاد باش
« باش» در اینجا امری است؟
سالار از این بیت های فروتنی رستم در برابر سام خیی خوشش میاید و مرتب با خودش می خواند. و من خوشحالم که این بیتها را خوانده است و مفهومش را درک و پسندیده است.
دو: در همایش شاهنامه پایان نامه های دانشجویان در باره شاهنامه خیلی خواندنی بودند و دوست داشتم همه را بخوانم.
و این که موضوعش شاد خواری است هو حتما خواندنی است چون بزم های بسیاری خواهیم داشت به خصوص پهلوانان و یک نمونه اش بیژن که چه به سرش آمد!
اگر برایت امکان دارد مدتی آن پایان نامه را به من امانت بده.
سه: این پندها از قشنگ ترین این بیت هاست!
باید آن قسمت ها رنگی شود.
چهار: چقدر این بدرقه و استقبال ها قشنگ بود.
هنوز هم آثارش کما بیش هست.
پنج: به نظر اینطور می آید آنچنان خوش حال هستند که مهراب گستاخ می شود ! و این نکته خیلی مهم است که مهراب به اینکه از نژاد ضحاک است می بالیده.
یکى بندهام نامور، سام را؛
نشایم خور و خواب و آرام را؛
به چهر تو ماند همى چهرهام؛
چو آنِ تو باشد مگر زهرهام!»
چرا بنده ام ، چهره ام ، زهره ام را بندهام، چهرهام و زهرهام نوشته اید.؟
اشتباه تایپی هستند
با پوزش واژه ها ی درست جایگزین شد.
کنون که برآمد بلند آفتاب
برآمد همی پیکو به فایل
نشاید کنون رخت از آن برکنیم
ولیکن به فردا چاره باید کنیم.
دمتون گرم
در طی چند روز پیش به اینترنت محدود و کم سرعتی دسترسی داشتم به اندازه ی تایید پیام ها.
ضمن پوزش از همه ی دوستان ،امروز پنج شنبه داستان جدید را خواهیم داشت.
انگاری به قول این روزهای خودمان بدبخت شدیم رفت.
پیکوفایل تا این لحظه که ساعت چهار و خورده ایه پریده رفته و تمام کاسه کوزه های ما به هم ریخته. عسکامون...... صداهامون.....
و علی الحساب فایل کشتن پیل سپید توسط رستم روی دست من باد کرده است.
اینگیلیسیای خبیث ضرب المثل درستی دارند که گویند:
همه ی پول هایتان را توی یک قلک نریزید. ما ریختیم.
حال ببینیم:
چو فردا برآید بلند آفتاب
چگونه شود حال این پیکو فایل
اگر به شود، بسیار نیک
وگر نه بباید، ره، دیگر گزید
بسی سخت باشد به جای دگر
رویم و بسازیم در آن انجمن
نه به پیکو فایل اعتمادی است نه به وبلاگهایی که ما مفتکی از آنها استفاده می کنیم. چون هزینه ای ندادیم پس زبانمان کوتاه است.
در گاه نگار پرستو، زیر نام شما چند ماخذ شاهنامه گذاشته ام که گاه گاهی برای اطلاعات بیشتر به آنها سر می زنم.
امروز قصه این پست شما را داشتم در لینک زیر می خواندم
http://heritageinstitute.com/zoroastrianism/shahnameh/page09.htm
چو آگاهى آمد به سامِ دلیر
که شد پورِ دستان همانند شیر،
کس اندر جهان کودکِ نارسید،
بدان شیر مردى و گُردى ندید،
با توجه به متن لینک فوق دریافتیم که: وقتی خبر رسید به سام دلیر، که پسر زال دستان همانند شیر قوی و بی باک است و همانند او کودکی در جهان زاده نشده است ، سام دل از همه چیز کند و عزم سفر کرد و مسئولیت سپاه را فرمانده سپاه سپرد و ....
می بینیم فردوسی شیوه و زبان مخصوص خود را در بازگو کردن قصه ها و افسانه ها دارد .
از نظر روانشناختی ، راوی شاهنامه، از روحیه ای شاد و رزمنده برخوردادر است . به عبارت دیگر زیر بنای فکری شاهنامه ، پویا و همگرا با طبیعت است . طییعتی که داینامیک است . پاسیویزم و استاتیک، گویی در شاهنامه جایی ندارد.
در شاهنامه گویی عشق بذری است برای شکوفا شدن شهامت، دلیری و بی باکی در درجهان هستی .
مرگ در شاهنامه گویی پایان زندگی نیست بلکه آغاز حماسه است.
رفتم پیوندها را دیدم
پیوند متن کامل شاهنامه شما به سایت استاد امیر صادقی است که از برجسته ترین استادان نقال ایران است شاید در لندن هم برنامه داشته است.
پیوند فایل های شنیداری شاهنامه هم به سایت گرد آفرید که حتما ایشان را می شناسید
سایت های انگلیسی زبان: گاهی چرخی در سایتهای انگلیسی زبان می زنم ولی نا به حال تقریبا از هیچ یک خوشم نیامده به نظرم روح شاهنامه را به همراه نداشته اند
به پیوندهایی که نوشته اید می روم ببینم آنجاها چه خبر است.
به زودی صفحاتی به این تارنگار افزون خواهد شد می توانیم یکی از صفحات را پیوند به زبان های غیر فارسی بگذاریم که با یاری شما و دیگر دوستان آن را پر کنیم.
دیدگاههای شما به شاهنامه همیشه خواندنی است! خوشحالم که اینقدر زیبا نگاه می کنید.
یک - خانه جدید میبارک باد
دو - من در حالیکه در بلاگ قبلی در بزم عروسی زال سرم گرم بودم شما در این جا تولد رستم را هم شاهد بودید. به قول مولانا
هفت شهر عشق را گشت عطار ، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
حالا جکایت من است که شما دیار های عشق را در نوردیده اید و مخلص هنور اندر خم یک کوچه ام .
خب باید از همین امروز سعی کنم به شما یاران خوب برسم.
سه - اگر امکان این می بود که تمام شاهنامه را از روزی که شروع کرده اید تا کنون به انضمام پیام ها در این بلاگ جمع آوری می نمودید بسیار خوب می شد . .اگر امکانش نیست شاید بشود لینک های آن بلاگ ها را همه در این بلاگ قرار داد. جون این مجموعه با پیام ها و پیوند هایش می تواند یک کتاب الکترونیکی (اینترنتی) پژوهشی مفیدی برای علاقمندان شاهنامه باشد.
چهار- صحبت از رستم است و در این بخش صدای رادیویی سالار عزیز قوی و برازنده شخصیت رستم است . به غیر از دوسه مورد ، متن را بسیار دقیق خوانده است . تشکر و سپاس فراوان از سالار عزیز
خوش آمدید
میزبان چون شمایی گران قدر بودن موجب خرسندی است
دو- جای شما خیلی خالی بود . از همراهی شما همیشه لذت می بریم.
سه:جای داستان ها پیشین را خالی گذاشته ام تا کم کم این انتقال را انجام شود کمی زمان می برد چون باید یکی یکی کپی شود.
به خصوص که مرجع ما شاهنامه جمع آوری شده دکتر کزازی است که از کتاب ها مرجع دانشجویان رشته ادبیات و زبان و فارسی در مقاطع مختلف است.
امیدوارم بتوانم بیشتر معنی لغات و ترکیب های شاهنامه را اینجا جمع آوری کنم.
دوستان هم زحمت می کشند و داستان ها را می خوانند و در مجموع می تواند مرجعی برای خوانندگان شاهنامه باشد.
یک وبلاگ دیگر هم به زودی به موازات این با یاری شما دوستان راه اندازی خواهد شد تادر آنجا مقالات و عکس ها وکتاب های... مربوط به
شاهنامه جمع آوری شود.
چهار:می دانم سالار از خواندن پیام شما بسیار خوشحال خواهد شد و بلافاصله خواهد پرسید اشکالاتم را نگفتند؟
اگر وقت داشتید لطفا اشکالاتش را بنویسد. چون به تازگی یکی از دوستانش به او گفته می خواهی یک شعر را درست بفهمی باید درست بخوانی!
من کامنت گذاشته بودم - چی شد؟
این روزها شما همون بالای ابرها سیر می کنید
برای زادن رستم پیام گذاشته بودید
همیشه خوب و خوش باشید
در پی پاسخ شما:
من از هیچ کس در چنین مواردی انتقاد نمی کنم. کاری که برای اولین بار انجام شده که انتقاد ندارد. سالار از نظر شاهنامه خوانی از خود من بهتر می خواند. چه انتقادی می توانم بکنم؟ بگویم بیا مثل من آرام بخوان.
حاشیه های کار را هم در خواندن های بعدی یواش یواش یاد می گیرد. و وقتی بعد از مثلن ده بخش دیگر خواندن به سراغ این اولی بیاید خودش می بیند که چه قدر تغییر کرده.
برای سالار پیام شما را گفتم خیلی با جدیت گفت: پس من کی باید بفهمم اشتباه دارم!
سپه را به سالارِ لشکر سپرد؛
برفت و جهان دیدگان را ببرد.
آفرین به سالار ِ لشکر که این قدر محکم شاهنامه را خواند .
و آفرین به پروانه بانو که چنین پسری رو در دامن خرد و ادنیشه پرورش دادند .
برای سالار عزیز ، موفقیت ، شادی و سلامتی آرزو می کنم .
...
من این مصراع رو خیلی دوست دارم :
که:«تَهما! هزبرا! بزى، شاد و دیر!»
دعای خیلی جالبیه .
بزی شاد و دیر .
اون زمان ها چه سخت بود !
این روزها هنوز بچه دنیا نیومد تو نی نی بلاگ وبلاگ درسنت می کنند و اخبار بچه ها رو اون تو می نویسند وقتی دنیا اومدند بلافاصله عکساشونو همه ی فامیل دور و نزدیک می بینند!
سالار از تعریف "خانوم معلم " خیلی لبخند می زد
ما همه تو رو زیاد دوست داریم
این از آرزوهای خیلی قشنگ شاهنامه است
دکتر کزازی هم وقتی کتاباشان را امضا می کنند می نویسند: شاد زیوید و دیر
سلام
دست می زنم
صدا خیلی با قدرت بود اول کمی شتابان بود ولی بعد با ارامش خوانده شد
آفرین سالارخان
موفق باشید
باز بر می گردم
:)
سلام
سالار هم نظرتو قبول داره که ابتدا تند خونده
یکی از واژه های عربی در شاهنامه همین عمود است. گرز.
بیشتر گرز دیده ام تا عمود.
خوشبختانه من هم نشنیده بودم!
عمود به نظرم اصلا بی معنی می آید.
موضوع سخنرانی آقای بلخاری دو سال پیش واژه های عربی بود
گفتند 700 واژه عربی در شاهنامه به کار رفته است.
یکی از این واژه ها که بسیار هم به کار رفته «تاج» است.
و شنیده ام پژوهشگران گفته اند که در آن زمان تعداد واژه هایی که از
عربی به فارسی راه پیدا کرده بود همین بود.
دلیل مخالفان سعدی هم همین است که که او باعث شده واژه های عربی بسیاری جا بیفتد و ما امروز در وافع به زبان سعدی حرف می زنیم.
پس به انتظار صدای سالار می نشینیم.
سالار از شما و همه ی دوستان می خواهد به دید انتقادی به خواندنش نگاه کنید
ایکاش به من گفته بودید که هیچ یک از دوستان نرسیده اند که شعر را بخوانند.
اگر تا امشب کسی داوطلب نشد سعی می کنم خودم آستین بالا بزنم.
سالار دیشب یک بار از روی داستان خواند و چند تایی سئوال پرسید تا در جریان داستان قرار بگیره
امشب یا فردا می خونه. از داستان خوشش اومده به خصوص که رستم هنوز کم سال هست!
فکر نمی کردم جدی گفته باشه میخواد داستان رو بخونه دیشب تا بهش گفتم گفت چرا زودتر نگفتی
این برنامه ریزی اشتباه از من بود
همراه سام به دیدن رستم می رویم، از دیدن این بچه شگفت زده می شویم و به لاف زنی های پدر بزرگ رستم ، مهراب وقتی زیادی می نوشد گوش می دهیم و لبخندی می زنیم با خود می گوییم: به همین خیال باش!
....
امروزه هم این رسم را داریم که باید به دیدن نورسیده رفت. هر چند اینجا رستم بزرگ شده است و بر و بالایی به هم زده.
به نظرم هشت ساله است!
سام چقدر زیاد مازندران بود!