...
.
.
بازگشتن رستم به زابلستان
وز آن جایگه، شاه لشکر براند؛ | به ایران خرامید و رستم بماند؛ | |
3315 | بدان تا زُواره بیاید ز راه؛ | بدو آگهی آوَرَد ز آن سپاه. |
پس آنگه سویِ زاولستان کشید؛ | چو آگاهی از وی به دستان رسید، | |
همه سیستان پیش باز آمدند؛ | به درد و به رنج دراز آمدند. | |
چو تابوت را دید دستانِ سام، | فرود آمد از اسپِ زرین لگام. | |
تهمتن، پیاده، همی رفت پیش، | دریده بر او جامه، دل کرده ریش. | |
3320 | گشادند گُردان، سراسر، کمر؛ | همه، پیشِ تابوت، بر حاکْ سر. |
چو آمد تهمتن به ایوانِ خویش، | خروشید تابوت بنهاد پیش. | |
از او میخ برکَنْد و بگشاد سر؛ | کفن ز او جدا کرد پیشِ پدر. | |
تنش را بدان نامداران نمود؛ | تو گفتی که از خاک برخاست دود. | |
مِهانِ جهان جامه کردند چاک؛ | به ابر اندر آمد سرِ گَرد و خاک. | |
3325 | همه کاخ تابوت بُد سربه سر؛ | غنوده،به تابوت در، شیرِ نر. |
تو گفتی که سام است با یال و سُفت؛ | غمی شد ز جنگ؛ اند آمد؛ بخفت. | |
بپوشید بازش به دیبای زرد؛ | سرِ تنگْ تابوت را سخت کرد. | |
همی گفت:«اگر دخمه زرٌین کنم، | ز مشکِ سیه، گردش آگین کنم، | |
چو من رفته باشم، نمانَد به جای؛ | وگرنه، مرا خود همین است رای». | |
3330 | یکی دخمه کردش، ز سُمٌِ ستور؛ | جهانی، به زاری، همی گشت کور. |
چنین گفت بهرام نیکو سَخُن ، | که:«با مردگان آشنایی مکن. | |
نه ایدر همی ماند خواهی دراز؛ | بسیجیده باشد ودرنگی مساز. | |
به تو داد یک روز نوبت پدر؛ | سَزد گر تو را نایب آید پسر». | |
چنین است و رازش نیاید پدید؛ | نیابی؛ به خیره ، چه جویی کلید؟ | |
3335 | یکی داستان است پر آبِ چشم؛ | دلِ نازک، از رستم آید به خشم. |
.
.
سُفت: شانه ،کتف
آگین :آکنده و آغشته
بهرام ؛ به درستی دانسته نیست که این بهرام کیست ملک اشعرا بهار او را بهرامِ مردانشاه ، موبد شهر شاپور دانشته است
.
نظر مهرداد بهار در باره غم نامه ها:
«ین جا پیش از آن که درباره ی این مطلب بحث کنم، روال سوگ آور داستان های آسیایی را باید شرح دهم. در فرهنگ های آسیای غربی، روال خاصی برای نقل داستان های سوگ آور وجود دارد. این داستان ها در کل شامل وجود یک شخصیت معصوم در برابر یک شخصیت ستمگر است. این شخصیت ستمگر گاه ناآگاهانه و گاه از سر عناد این معصوم را به کشتن می دهد. کلا این تم داستان های سوگ آور آسیای غربی است. از اول هم معلوم است که این شخصیت مظلوم شهید می شود. تعزیه هایی که ما به گرد شهادت سوگ آور امام حسین (ع) بر پا می کنیم همه دنباله ی همین است {...} ما شخصیت محبوب مان را در فرهنگ خود پیدا کرده ایم. این همه قهرمان شهید شده داریم اما برای ما امام حسین محبوبیت دیگری دارد. مبارزه ی امام حسین با یزید و شهادت اش است که با نمونه ی ازلی ما می خواند. ولی در داستان های تراژیک یونانی این طور نیست. همه ی شخصیت ها بی گناه اند، همه با هم دوست اند و به هم محبت دارند. این سیر وقایع، جبر زمانه و خواست خدایان است که این دوستی ها به دشمنی می انجامد و گاه همه ی آدم های خوب کشته می شوند. خوبی و بدی در برابر هم قرار نمی گیرد. در تراژدی، الزاما کاراکتر مظلوم در برابر یک شخصیت ظالم قرار ندارد. در روایات معمولی ایرانی همه جا کاراکتر معصوم در برابر ستمگر را داریم که خود معرف نظام دسپوتیک آسیایی است. فقط دو سه نمونه ی شاهنامه ای جزو این گونه قرار نمی گیرند. در این نمونه های ویژه دیده می شود که سیر وقایع قهرمانان را به جان هم می اندازد. مثل رستم وسهراب (و) رستم و اسفندیار {...} این امر در داستان سرایی ایرانی سابقه نداشته است. آن چه که من معتقدم که ما از تراژدی یونان وام گرفته ایم، نه این است که از نمایشنامه های یونانی بهره گرفته ایم و این ساخت را قرض کرده ایم، ما اصلا نمایش نامه نداریم. ما تنها کاراکترها و روال جبری تحول وقایع را به وام گرفته ایم. جبر و تقدیری که بین آدم های بی تقصیر دشمنی می افکند. این ساخت را که برای ادبیات ما غریبه بوده، از یونان به وام گرفته ایم. آن هم نه به شکل تراژدی نمایشی، بلکه به شکل روایت حماسی اش و این تمی است که در ایران چندان گسترش ندارد. در اساطیر و حماسه های ما نمونه های دیگری هم بدین گونه ساخته نشده (مهرداد بهار، جستاری در فرهنگ ایران: 175 - 174»
افسوس میخورم که در این پایان داستان در کنار دوستان نبودم و مرا ببخشید
به جای شما صداای شما گرمی بخش این داستان بود
در ضمن اگر دیدگاهی دارید حتما دریغ نکنید اینجا به یادگار برای همیشه می ماند
در سالهایی که دیگر خیلی از آن دورم به مناسبتی علاقه ای به نوش آباد پیدا کردم و مدتی دو سال هر روز به مناسبتی این واژه به گوشم می رسید. و چه خوب که این جا و نیز در نشیب و فراز دوباره این نام در ذهنم مطرح شده است.
این نقاشی های قهوه خانه ای را خیلی دوست دارم. از یک طرف فکر می کنم به آنها که چرا مثلن در تمام این تصاویر چشمان سهراب باز است. یاد این می افتم:
هرگز نمیرد آن که زنده شده به عشق
...........
بعد به یاد قیام مختار می افتم. در تمام تصاویر قهوه خانه ای از قیام مختار تمامی کشتگان که از وسط توسط قمه های مختار یا یارانش به دو نیم شده اند، یا در دیگ هایی دارند پخته می شوند، نیششان تا بنا گوششان باز است. انگار خیلی خوشحالند از این که دارند کشته می شوند. دنیا را چه دیدی شاید این خنده یک جور احساس رهایی از یک عذاب است.
درود بر شما
شاهنامه خوانی زهراسادات در نوش آباد
در این آدرس:
http://nooshabad2007.blogfa.com/
http://www.sakaie.blogfa.com/post-4.aspx
http://adabestane.blogfa.com/post/46
آن چه جناب سیاوش نوشته اند را من هم شنیده یا خوانده ام احتمال بیشتر این که شنیده ام... تا ببینیم و بخوانیم و واکاویم رای های دگر...
با درود بی پایان:
در مورد :
اگر دخمه زرین کنم / زمشک سیه گردش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند به جای / و گرنه مرا خود جزین نیست رای
در شاهنامه ای به ویرایش ( آشتیانی ، نفیسی ، مینوی ) در پاورقی آن این بیت پس از دو بیت بالایی آمده است:
چه سازم من اکنون سزاوار اوی / که ماند ازو در جهان رنگ و بوی
سپس این بیت را آورده اند:
یکی دخمه کردش چو سم ستور / جهانی ز زاری همی گشت کور
در ویرایش نامه باستان به جای « چو سم ستور » ، «ز سم ستور» آمده است.
به نظر میرسد مراد از «سم ستور» استوار و محکم ساختن دخمه می باشد تا دست کسی به تابوت نرسد . زیرا سم ستوران محکمترین عضو حیوان می باشند.
رستم دخمه ای محکم و غیر قابل دسترس ساخته و تابوت سهراب را همراه با جواهرات در آن قرار می دهد.
«اگر دخمه زرین کنم» به معنی «اگر درون دخمه را زرین کنم» می باشد..... نه اینکه بخواهد خود دخمه را از طلا بسازد.
چنین است و رازش نیاید پدید؛
نیابی؛ به خیره ، چه جویی کلید؟
نمیدونم چرا بشر با حقیقت هستی عهد اخوت نبسته... اما گویا چاره ای جز پذیرش {این حقیقت} نیست!
پروانه گرامی
بسیار خوشحالم که سکوت تلخ تون رو شکستین... که البته از شما جز این انتظار نمیرفت...
درست است در شاهنامه با مرگ رستم دوره ی پهلوانی به پایان می رسد اما ناقوس این پایان یافتن با مرگ سهراب زده شده است. تنها پهلوان بی مانندِ همانند رستم که خود تصویری از سام نریمان است سهراب می باشد که در صورت زنده ماندن در چرخه ی پهلوانی قرار می گرفت.
بانوی مهربانم!
از توضیحی که نوشتید بسیار زیاد سپاس گزارم به ویژه که از وجود نازنین دکتر شفیعی کدکنی نکاتی مطرح شده است.
دارم به مغزم فشار می آورم که یادم یاد چه جیزهایی در این باره خونده بودم؟!
درود پروانه بانو
تو گفتی که سام است با یال و سُفت؛
غمی شد ز جنگ؛ اند آمد؛ بخفت.
این بیت پیشگویی نزدیکی پایان دوره ی حماسی و دوره ی پهلوانان است. با مرگ سهراب زنگ انقطاع این دوره به صدا ردمی اید. همانندی سهراب به سام که در جای جای این ماجرا امده به چرخه ای از اذعان می کند که در ان پهلوانان با شباهت های جسمی و روحی تکرار یکدیگر بودند که عصر پهلوانی را می ساختند سهرای نیز با بهره بردن از این ویزگی ها ی پهلوانی در این چرخه قرار گرفته امام مرگش باعث قطع این چرخه و در نتیجه به پایان رسیدن دوره ی پهلوانی ایرانی در شاهنامه می شود.
درود بر یار گران
فرانک جان پایان دوره پهلوانی مرگ رستم است منظورت را از اینکه مرگ سهراب را پایان دوره پهلوانی دانستی نفهمیدم لطفا بیشتر توضیح بده.
سوگواری ی تلخی رو فردوسی عزیز ترسیم کرده است...
جالب است که رستم می گوید اگر با زر و طلا هم او را در دخمه بگذارم، وقتی بروم بیم آن می رود که به سراغ او بروید... دلیل این مسئله چیست؟ کسانی چشم دیدن رستم را نداشته اند؟ چرا بیم می رود که بر کفن مرده هم رحم نکنند و یا چی؟
در باره این بیت پزوهشگران دیدگاههای گوناگونی بیان کرده اند از جمله دکتر شفیعی کدکنی در این باره نوشتاری دارند که قسمتی از آن را اینجا می آورم که به نظرم قابل توجه است:
_____________________________
«در نگاه نخستین چنین به نظر میرسد که مصراع «یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور» از آن مفاهیمی بوده است که در اصل پهلوی داستان وجود داشته و فردوسی نخواسته است در آن تغییری ایجاد کند و برای خودش هم نوعی پرسش بوده است که چرا دخمه از سُمِّ ستور؟ و به همین دلیل با تخیّل و تصرّف شاعرانۀ خویش و با گفتاری که در دهان رستم گذاشته است، به شیوة استحسانی، فضایی ایجاد کرده است که این عمل تا حدی خردپذیر جلوه کند آنجا که از زبان رستم میگوید: «اگر دخمهای زرّین برای او بسازم بعد از من باقی نخواهد ماند» و آنگاه از دخمۀ ستور یاد می کند.
اما اگر به نگرش فلسفی فردوسی و تأملات شخصی او دربارۀ مرگ و زندگی و اسرار حیات، آشنا باشیم، متوجه میشویم که او بهترین تفسیر فلسفی را از این «رمز» پیش از این در نقطۀ اوج داستان climax ارائه داده است آنجا که رستم در بحرانیترین لحظۀ واقعه، خنجر برمیکشد تا خویشتن را بکشد و بزرگان ایران در او میآویزند و او را از این کار باز میدارند و گودرز، او را چنین اندرز میدهد که:
اگر زانک ماند به گیتی زمان
بماند. تو بیرنج با او بمان
و گر زین جهان این جوان رفتنیست،
به گیتی نگه کُن که جاوید کیست؟
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ29
مصراع «شکاریم یکسر همه پیش مرگ» در این لحظه اوج داستان بسیار سنجیده انتخاب شده است و شاید فردوسی، در موارد مشابه، در داستانهای دیگر چنین تعبیری از مرگ نداشته باشد. پس بدین گونه میبینم که سهراب را نیز یکی از شکارهای بیشمار صیاد مرگ به حساب میآورد و دخمهای برای او میسازد از آن گونه که به یادبود دیگر «شکار»ها رسم بوده است.»
______________
از دید من هم چون رستم همیشه در شکار بوده است این دید دکتر شفیعی قابل قبول تر می آید تا نظر دوستان چه باشد.
پ.ن: با یک جستجوی ساده می توانید نوشتار دکتر شفیعی را بخوانید
.
با درود به دوستان گرامی
ضمن سپاسگزاری از همراهی و همدلی های شما ارجمندان برای دیرکرد در پست ها پوزش می خواهم امیدوارم بتوانم از این پس مرتب تر کار کنم.
شاد باشید