انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

فرستادن سیاوش زنگنۀ شاوران را به نزدیک افراسیاب

.

.داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید

.

1095بشد زنگه با نامور صد سوار؛گروگان ببرد، از درِ شهریار.

چو در شهرِ سالار ترکان رسید،خروش آمد و دیده بانش بدید.

پذیره شدش نامداری بزرگ،کجا نامِ او بود جنگی طُوُرْگ.

چو شد زنگۀ شاوران نزدِ شاه،سپهدار برخاست از پیشگاه.

گرفتش به بر تنگ و بنواختش؛گرامی برِ خویش بنْشاختش.
1100چو بنشست با شاه و نامه بداد،سراسر سخنها بر او کرد یاد،

بپیچید از آن نامه افراسیاب؛دلش گشت پر درد و سر پر شتاب.

بفرمود تا جایگه ساختند؛ورا، چون سزا بود، بنْشاختند.

چو پیران بیامد تهی کرد جای؛سخن راند با نامور کدخدای،

ز کاوس و از خامْ گفتار اوی، ز خویِ بد و رایِ پیکارِ اوی.
1105همی گفت، رخساره کرده دُژم،ز کار سیاوش دلش پر ز غم.

فرستادن زنگۀ شاوران،همی یاد کرد از کران تا کران.

بپرسید:«کاین را چه درمان کنیم؟وز این راه جستن، چه پیمان کنیم؟»

بدو گفت پیران که:«ای شهریار!انوشه بٌوی تا بُوَد روزگار!

تو از ما به هر کار داناتری؛به گنج و به مردی تواناتری.
1110گمان و دل و دانش و رای من ،چنین است اندیشه آرایِ من،

که:هر کس که بر نیکُوِی در جهانتوانا بُوِد آشکار و نهان

از این شاهزاده نگیرند باز،ز گنج و ز رنج و آنچه آید فراز.

من ایدون شنیدم که اندر مِهان،کسی نیست مانند او در جهان،

به بالا و دیدار و آهستگی،به فرهنگ و رای و به شایستگی.
1115هنر با خرد نیز بیش از نژاد؛ز مادر ، چُنو شاهزاده نزاد.

به دیدن، کنون از شنیدن بِهْ است؛گرانمایه و شاهزاده و مِهْ است.

اگر خود جز اینش نبودی هنر،که از خون صد نامور با پدر،

برآشفت و بگذاشت تخت و کلاه؛همی از جوید بدین گونه راه،

نه نیکو نماید زِ راهِ خرد،کز این کشور، ای مهتر! او بگذرد.
11120دو دیگر که کاوس شد پیر سر؛ز تخت آمدش روزگار گذر.

سیاوش جوان است و با فرِّهی؛بدو مانَد او آیین و تختِ مِهی.

تو را سرزنش باشد از مهتران؛سرِ او همان از تو گردد گران.

اگر شاه بیند، به رایِ بلند،نویسد یکی نامۀ پندْمند؛

چنانچون نوازند فرزند را، نوازد جوانِ خردمند را.
1125یکی جای سازد، بدین کشورش؛بدارد سزاوار،اندر خورش.

ز پرده، دهد دختری را بدوی؛بداردش، با ناز و با آبِ روی.

مگر کو بماند به نزدیک شاه؛کند کشور و بومت آرامگاه!

وگر بازگردد سوی ِ شهریار،تو را بهتری باشد از روزگار.

سپاسی بُود نزد شاهِ جهان؛بسی آفرین باشد اندر مِهان.
1130برآساید از کین دو کشور مگر!بدین، آورید ایدرش دادگر.

زِ داد جهان آفرین این سَزاست،که گردد زمانه بدین جنگ، راست.»

چو سالار گفتارِ پیران شنید،چنان هم همه بودنیها بدید،

پس اندیشه کرد اندر آن، یک زمان؛همی گاشت، بر نیک و بد بر، گمان.

چنین داد پاسخ به پیرانِ پیر،که:«هست این سخنها همه دلپذیر؛
1135ز کارْآزموده گزیده مهان،همانندِ تو نیست اندر جهان؛

ولیکن شنیدم یکی داستان،که باشد بدان رای همداستان؛

که:«چون بچّۀ شیرِ نر پروری،چو دندان کند تیز، کیفر بری.

چو با زور و با جنگ برخیزد اوی،به پروردگار اندر آویزد اوی.»

بدو گفت پیران که:«اندر خِرَد،یکی شاه گُندآوران بنگرد.!
1140کسی کز پدرکژی و خویِ بدنگیرد، از او بدْخوی کی سزد؟

نبینی که کاوس دیرینه گشت؟چو دیرینه گشتی بباید گذشت.

سیاوش بگیرد جهانِ فراخ؛بسی گنجِ بی رنج و ایوان و کاخ.

دو کشور تو را باشد و تاج و تخت؛چنین خود که یابد، مگر نیکبخت؟»

چو بشنید افراسیاب این سَخُن،یکب رایِ با دانش افگند بُن.



.

.

.

.

نظرات 7 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ http://after23.blogsky.com/1392/07/24/post-489

این نبینی که کاووس دیرینه گشت با مناسبت و یا بی مناسبت شد یک یادداشت در وبلاق وزین بعد از بیست و سه. من آن دو سه روزی که در آن بیمارستان بستری بودم، به اندازه ی هزار سال خاطره دارم. از میرجلال گرفته تاااااااااااااااا............. خودم.

فاطمه سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:49 ب.ظ

سلام :جشن مهرگان مبارک . که:هرکس که بر نیکوی در جهان توانا بود آشکار و نهان

سلام فاطمه جان
جایت حسابی خالی بود قراره وقتی هفت خوان برای بچه ها تمام شد دوباره یک جشن کوچکی بگیریم حتما خبرت می کنم.

محسن دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

من یک چیز را خدمت دوستان خواننده ی این وبلاق وزین عرض کنم و آن این است که شاهنامه بیان تاریخی است که بر این ملت گذشته است. اگر و مگر ندارد. گذشته است. اگر این می شد و اگر آن می شد، چاره ی مشکل نیست. شده است. تمام. ..... بهتر نیست که با آنچه که بر این ملت گذشته است نظر بدهیم. خود من به عنوان فقط و فقط یک خواننده، که این کتاب سوم را خوانده است، صرفن با تاریخی که بر ما گذشته آشنا شده ام، نظر بدهم؟ این تاریخ دید من را وسیع تر کرده نسبت به آنچه که بعد از این بر عهده ی من است و من باید در مقابل آنچه که امروز دارد بر من می گذرد اشراف داشته باشم.
با تشکر از آقای مرتضا، عرض کنم که ایشان فرموده اند اگر پیران ....... چنین و چنان و ...........
هر چه بوده تمام شده و گذشته. من امروز به عنوان کسی که گذشته ای به قداست و قدمت شاهنامه در تاریخ ملتش دارد و می خواهد اگر می تواند آن را در آینده به کار ببرد باید چه بکنم؟ خودم را در جایگاه پیران، که یکی از اسطوره های دوران نوجوانی من بوده قرار نمی دهم. من کلن و اصلن در قد و فواره ی او نیستم. من عضوی از یک ملتم. ملتنی که بخشی از تاریخ گذشته اش را مدیون شاهنامه اش است.........
من باید چه بکنم؟
پاسخ پرسش من بسیار دشوار است و از هیچ کس تمنای آن را ندارم. ولی همین را عرض بکنم که من شاهنامه ی جلد سوم میرجلال را خواندم فقط برای این که بدانم ما در آن زمان چگونه بودیم و چگونه می اندیشیدیم و اکنون باید چه بکنیم؟ اکنونش از گذشته ی نیاکانم برایم مهم تر است. سخت تراست.
خیلی حرف زدم خانم پروانه؟
مرا ببخشید.
من خیلی حرف دارم که ............. بماند.

کاش بیشتر می نوشتید

فریناز دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ق.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

درود
الان متوجه پستهای جدید تون شدم.
هرچند دیر اما جشن مهرگان بر شما مبارک.
واما. . .

سیاوش به بهرام گفت : لشکر و مرز و بوم را تا آمدن طوس به تو می سپارم. زنگه با صد گروگان به شهر توران رفت . طورگ جنگی به پیشوازش آمد و او را نزد افراسیاب برد و او همه چیز را برای افراسیاب تعریف کرد . افراسیاب پیران را خواند و مشورت کرد . پیران گفت : سیاوش را نزد خود بخوان و دخترت را به او بده . کاووس هم آخر عمرش است و بالاخره تاج و تخت به سیاوش می رسد و در اصل هردو کشور از آن تو می شود .

درود بر شما
سپاسگزارم
بله درست است اگر افراسیاب با سیاوش درست رفتار می کرد پیش بینی پیران درست از آب در می آمد ولی افراسیاب اسیر شهوت و خشم بود و متزلزل.
از شما بسیار سپاسگزارم که یاری می رسانید و نثر ساده و روان و کوتاهی از داستان را اینجا می نویسید.

محسن یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

این دیرینه گشتن را من از پیری خیلی بیشتر دوست دارم.
گاه که یادم باشد به زنان و مردان پیر می گویم دیرینه زن و دیرینه مرد.

به بیت قشنگی (1141)اشاره کردید
دکتر کزازی چنین نوشته اند:در لخت دوم از بیت 1141هنری است و فراگیر و شنوندۀ آن تنها افراسیاب نیست ؛ جمله به راستی ، از دید معنی شناسی هنری، چنین است:«هر کس که دیرینه گشت، میباید بگذرد و از جهان برود».
مصرع دوم این بیت در متن شاهنامه خالقی چنین آمده است:
چو دیرینه گشت او، بباید گذشت

که به نظر انتخاب دکتر کزازی زیباتر می آید.

----
توجه شما را به بیت های 137و138 جلب می کنم و این سخن از سعدی:
«یکی بچه گرگ می‌پرورید// چو پرورده شد خواجه را بردرید»

پروانه پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ

.

سیاوش بر آن است که دستور پدر را اجرا نکند و پیمان آشتی با افراسیاب را نشکند . از این روی بهرام و زنگۀ شاوران را می خواند و با آنها به گفتگو می نشیند و می گوید که به این می اندیشد که از توران گذر کند و به سرزمینی دور برود و در گوشه ای برای خود زندگی از نو بسازد .
پس از گفتگویی دراز پهلوانان را راضی می کند تا در این راه یاریش رسانند.
زنگه شاوران را راهی توران می کند و دنباله داستان را با هم می خوانیم...

مرتضی امینی پور پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود به همه دوستان

پیران دراین داستان نقش بسیار مهمی دارد در مهاجرت سیاوش به توران اما افسوس که پیشگویی هایش جور دیگری رقم می خورد....ای کاش افراسیاب کمی از خردمندی پیران بهره می جست.........

شخصیت پیران از پهلوانهای تورانی احساس عجیبی در دل به وجود می آورد پیرانی که همانند پدری مهربان به سیاوش و کیخسرو یاری می رساند ولی در عین حال به افراسیاب وفادار می ماند و سرزمینش را دوست دارد و ترک نمی کند حتی به قیمت جانش!

افراسیاب را یک بار با هم تا اینجای شاهنامه دوره کنیم می بینیم از همان ابتدا که پا به میدان می گذارد «مغرور» و «خود بزرگ بین» است حتی می خواهد برای پدرش پشنگ بزرگی کند و به ایران حمله می کند و با گوشمالی رستم از ایران فرار می کند.

دچار «خشم » است ناگهان دست به کارهای عجولانه می زند مانند کشتن «نوذر» و کشتن برادرش «اغریرث» را.

«پیمان شکن» است . تا اینجا سه بار به ایران حمله کرده است


بسیار «بی وفا» است همین دوستی هایی که با سیاوش در طی این داستان های می کند را از یاد خواهد برد.
....

«پیران» و «گرسیوز» و «افراسیاب» از دید عرفان:

داستان سیاوش بسیار مورد توجه اهل عرفان نیز هست که پیران نماد «عقل» افراسیاب است و هر زمان که افراسیاب با او مشورت می کند سیاوش از گزند او در امان است وقتی افراسیاب به گرسیوز نزدیک می شود دچار «خشم» می شود. یا به عبارتی همان نفس «لوامه» و «اماره»!

به هر روی بررسی شخصیت ها و رفتارها در داستان سیاوش بسیار قابل توجه است.
در ضمن پیام شما را هم در داستان پیش پاسخی نوشته ام . پوزش می خواهم از بابت دیرکرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد