انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

گذشتن سیاوش بر آتش(453-552)


داستان را از اینجا با صدای محسن م.ب گوش کنید.


گذشتن سیاوش بر آتش


453جهاندیده سوداوه را پیش خواند؛ز بَد ، با سیاوش به گفتن نشانْد.

سرانجام،گفت:«ایمِن از هردُوان،نگردد مرا دل، نه روشن روان؛
455مگر آتشِ تیز، پیدا کند!گنهکار را زود رسوا کند!»

چنین پاسخ آورْد سوداوه پیش،که: «من راست گویم، به گفتارِ خویش؛

فگنده ، نمودم دو کودک به شاه؛از این بیشتر کَس نبیند گناه.

سیاووش را کرد باید درست،که این بد نکرد و تباهی نجُست.»

سیاووش را گفت شاهِ زمین،که:«رایت چه باشد،کنون، اندر این؟»
460سیاوش چنین گفت با شهریار،که:«دوزخ مرا زین سخن گشت خوار.

اگر کوهِ آتش بُوَد، بسپْرم؛از این، تنگِ خوار است اگر، بگذرم.»

پر اندیشه شد جانِ کاوسْ کی،ز فرزند و سوداوۀ زشت پَی،

کز این دو یکی گر شود نابکار،از آن پس، که خواند مرا شهریار؟

چو فرزند و زن باشد و جوشِ مغز،که را بیش بیرون شود کارِ نغز؟
465چنان بِهْ کز این زشتْ گفتار، دلبشویم؛کنم چارۀ دلْگسل.

چه گفت آن سپهدارِ نیکو سُخُن؟که:«با بدْدلی شهریاری مکن.»

به دستور فرمود تا ساروانهیون آرَد از دشت، صد کاروان.

هیونان به هیزم کشیدن شدند؛همه شهرِ ایران به دیدن شدند.

به صد کاروان اشترِ سرخْ موی،همی هیزم آورد پرخاشجوی.
470نهادند هیزم، دو کوهِ بلند؛شمارش گذر کرد بر چون و چند.

ز دور از دو فرسنگ، هر کس بدید؛چنین جُست باید بلا را کلید.

همی خواست دیدن در او راستی؛- زکارِ زن آید همه کاستی؛

چو این داستان سر به سر بشنوی،بِهْ آید تو را، گر به زن نگروی.-

نهادند بر دشت هیزم، دو کوه؛جهانی نظاره شده، همگروه.
475گذر بود چندان که جنگیْ چهار،میانه برفتی به تنگی، سوار.

وز آن پس، به موبد بفرمود شاهکه بر چوب ریزند نفتِ سیاه .

بیامد دوصد مرد آتش فروز؛دمیدند؛ گفتی شب آمد، به روز.

نخستین دمیدن، سیه شد ز دود؛زبانه بر آمد، پس از دود زود.

زمین گشت روشنتر از آسمان؛جهانی خروشان و آتش دمان.
480سیاوش بیامد به پیشِ پدر،یکی خُودِ زرُین نهاده به سر.

سراسر همه دشت بریان شدند؛بر آن چهرِ خندانش گریان شدند.

هشیوار، با جامه هایی سپید،لبی پر زخنده، دلی پر امید.

یکی تازیی برنشسته، سیاه؛همی گَردِ نعلش بر آمد به ماه.

پراگند کافور بر خویشتن،چنانچون بُوَد رسم و سازِ کفن.
485بدان گَه که شد پیشِ کاوس باز،فرود آمد از اسپ و بردش نماز.

رخِ شاهْ کاوس پر شرم دید؛سخن گفتنش با پسر نرم دید.

سیاوش بدو گفت:«اندُه مدار؛کز این سان بُوَد گردشِ روزگار.

سری پر ز شرم و بَهایی مراست؛وگر بیگناهم ، رهایی مراست؛

ور ایدون که ز این کار هستم گناه،جهان آفرینم ندارد نگاه.
490به نیرویِ یزدانِ نیکیْ دِهِش،از این کوهِ آتش نیابم دَمِش.»

خروشی برآمد، زدشت و زشهر؛غم آمد جهان را، از آن کار بهر.

چو از دشت سوداوه آوا شنید،برآمد به ایوان و آتش بدید.

همی خواست کو را بَد آید به روی؛همی بود جوشان پر از گفت و گوی.

جهانی نهاده به کاوس چشم،دهان پر زدشنام و دل پر ز خشم.
495سیاوش بر آن کوهِ آتش بتاخت؛نشد تنگدل؛ جنگِ آتش بساخت.

ز هر سو زبانه همی برکشید؛کَسی خُود و اسپی سیاوش ندید.

یکی دشت ،با دیدگان پر زخون،که تا او ز آتش کی آید برون!

چو او را بدیدند برخاست غَو،که:«آمد ز آتش برون شاه نو!»

اگر آب بودی، مگر تر شدی؛ز ترٌی، همه جامه بی بر شدی.
500چنان آمد اسپ و قبای سوار،که گفتی سمن داشت اندر کنار.

چو بخشایشِ پاکْ یزدان بُوَد،دَمِ آتش و آب یکسان بُوَد.

چو از کوهِ آتش به هامون گذشت،خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت.

سوارانِ لشکر بر انگیختند؛همه دشت پیشش دِرَم ریختند.

یکی شادمانی بُد اندر جهان،میان کِهان و میان مِهان.
505همی داد مژده یکی را دگر،که:«بخشود بر بیگنه دادگر.»

همی کَنْد سوداوه، از خشم، موی؛همی ریخت آب و همی خَست روی.

چو پیشِ پدر شد سیاووش پاک،نه دود و نه آتش، نه گرد و نه خاک،

فرود آمد از اسپ کاوس شاه؛پیاده سپهبَد پیاده سپاه.

سیاوخش را تنگ در بر گرفت؛زِ کردار بد پوزش اندر گرفت.
510سیاوش، به پیش جهاندار ِپاکبیامد- بمالید رخ را به خاک؛

که از تَفِ آن کوهِ آتش بِرَست؛همه کامۀ دشمنان گشت پست.

بدو گفت شاه:« ای دلیرِ و جوان،که پاکیزه تخمیٌ و روشن روان!

خُنُک آنکه از مادرِ پارسا،بزاید؛ شود بر جهان پادشا!»

به ایوان خرامید و بنشست، شاد؛ کلاه کیانی به سر بر نهاد.
515مَی آورد و رامشگران را بخواند؛همه کامه ها با سیاوش براند.

سه روز اندر آن سور،می مِیکشید؛نبُد بر در گنج، بند و کلید.

چهارم به تختِ مِهی بر نشست،یکی گُرزۀ گاو پیکر به دست.

برآشفت و سوداوه را پیش خواند؛گذشته سخنها فراوان براند،

که:«بی شرمی و بَدتنی کرده ای؛فراوان دلِ من بیازرده ای.
520چه بازی نمودی به فرجامِ کارکه بر جانِ فرزند من زینهار،

بخوردیٌ و در آتش انداختی؟بر این گونه بر جادوی ساختی.

نیاید تو را پوزش اکنون به کار؛بپرداز جای و بیارای کار.

نشاید که باشی تو اندر زمین؛جز  آویختن نیست پاداشِ این.»

بدو گفت:«اگر سر بباید بُرید،مکافاتِ این بد که بر من رسید.
525بفرمای و من دل نهادم بر این ؛نخواهم که باشی دل از من به کین.

سیاوش سخن راست گوید همی؛دلِ شاه از آتش بشوید همی.

همه جادوی زال کرد اندر این؛ببود آتشِ تیز با من بکین.»

بدو گفت:«نیرنگ داری هنوز؛نگردد همی پشتِ شوخیت کُوز».

به ایرانیان گفت شاهِ جهان،که:«این بد که این ساخت اندر نِهان،
530چه سازم که باشد مکافاتِ این؟»همه شاه را خواندند آفرین،

که:«پاداشِ این آنکه بیجان شود؛ز بد کردن خویش پیچان شود.

به دُژخیم فرمود:«کاین را بکوی،ز دار اندر آویز و برتاب روی.»

چو سوداوه را روی برگاشتند،شبستان همه بانگ برداشتند.

دلِ شاه کاوس پر درد شد؛نِهان داشت رنگِ رُخش زرد شد.
535سیاوش چنین گفت با شهریار،که:«دل را بدین کار غمگین مدار.

به من بخش سوداوه را زین گناه؛پذیرد مگر پند و آید به راه!»

همی گفت با دل که:«بر دستِ شاهگر ایدون که سوداوه گردد تباه،

به فرجامِ کار او پشیمان شود،ز من بیند آن غم، چو پیچان شود.»

بهانه همی جست از آن کار شاه،بدان تا ببخشد گذشته گناه.
540سیاووش را گفت:« بخشیدمش،از آن پس که خون ریختن دیدمش».

سیاوش ببوسید تختِ پدر؛وز آن تخت برخاست و آمد بِدَر».

شبستان همه پیش سوداوه باز،دویدند و بردند یک یک نماز.

بر این نیز بگذشت یک روزگار؛بر او گرمتر شد دلِ شهریار.

چنان شد دلش باز پر مهرِ اوی،که دیده نَبَرداشت از چهرِ اوی.
545دگر باره با شهریارِ جهان،همی جادوی ساخت اندر نهان؛

بِدان تا شود با سیاوش بد،بدان سان که از گوهر او سزد.

به گفتار او باز شد بد گمان؛نکرد ایچ بر کَس پدید، ان زمان.

به جامی که زهر آگَند روزگار،از او نوش،خیره، مکن خواستار.

تو با آفرینش بسنده نه ای؛مشو تیز، گر پرورنده نه ای.
550چنین است کردارِ گردان سپهر؛نخواهد گشادن همی با تو چهر.

بر این داستان زد یکی رهنمون،
چو فرزندِ شایسته آمد پدید،
که:«مهری فزون نیست از مهرِ خون؛
زِ مهرِ زنان دل بباید برید.»






واژه نامه و شرح بیت ها




Timurid: Herat, c.1444 
Patron: Mohammad Juki b. Shah Rokh

Opaque watercolour, ink and gold on paper

London, Royal Asiatic Society, Persian MS 239, fol. 76r

http://www.fitzmuseum.cam.ac.uk/gallery/shahnameh/vgallery/section3.html?p=49



Ferdowsi, Shahnameh
Safavid: probably Astarabad, 1620–1621

Opaque watercolour, ink and gold on paper

Cambridge, Fitzwilliam Museum, MS 311, fol. 82r

http://www.fitzmuseum.cam.ac.uk/gallery/shahnameh/vgallery/section4.html?p=78

 


داستان گذر سیاوش از آتش مورد توجه تمامی نگارگران شاهنامه بوده است شما می توانید نقدی بسیار دقیق و خواندنی بر یکی از این نگاره ها را می توانید با پژوهش کارشناس ارشد تصویرگری بانو ﺳﻤﻴﻪ رﻣﻀﺎن  ﺳﺎزی  را از اینجا بخوانید




نظرات 28 + ارسال نظر
ابراهیم شنبه 19 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 06:25 ب.ظ

بسیار زیبا و دلنشین بود،سپاس از شما

امید سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام خسته نباشید، میشه خیلی سریع و فوری معنای بیت های همین شعر گذرکردن سیاوش از اتش را برام بذارید... ممنون میشم

شیما جمعه 9 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام بچه ها
میخواستم بدونم تعارض این داستان اتش سیاوش چی می باشد؟
بهم بگید متشکر میشم
sh_ketabi65@yahoo.com

سیاوش شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ق.ظ

درود به فرانک :
سودابه ، همسر پادشاه می باشد ، هوس کاووس از آن سودابه است ..سودابه در داستانهای پیشین یاروفادار پادشاه بوده است.در همین داستان روشن است که پادشاه با وجود دلداگی فراوان به همسر خود ، او را لغزش کار شناخت .سیاوش از خون او گذشت و گرنه کاووس دستور به جان ستادن داده بود. و از بیگناهی سیاوش بسیار شادمان گردید.
هوسی که کاووس نسبت به سودابه به آن دچار است و نمی تواند میان درست و نادرست تمیز دهد!!!!!!. ( بخش از نوشته های بانو فرانک)
کاووس باید چکار می کرد؟؟

نیره جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

درود
پروانه ی عزیز و دوستان گرامی !
حال که چنین مباحثی مطرح شده است اگر موافق باشید بیشتر در این پست بمانیم و اسطوره های مرتبط را مروری بکنیم تا رمزگشایی های روان تری از این بخش داشته باشیم.

فرانک پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ق.ظ

این را هم اشاره کنم که تن کامگی از خواسته های جهی دختر اهریمن بود هنگامی که اهریمن از او خواست تا ارزویش را بگوید به پاس بیدار کردنش از خوابی سنگین.
این وجه متن را در این داستان به گمانم باید در نظر داشته باشیم اتفاقی اهریمنی در حال وقوع است جهی در روان سودابه و سیاوش مرد زیبایی معادل با ایزد نریوسنگ ... وای چه قدر این قصه پیچیده شده است. ....

فرانک پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ

درود
مسیر بحث دارد لایه های مختلفی پیدا می کند که گاه با هم متضاد هم می شوند و این نشان دهنده ی قدرت یک متن ادبی است که می تواند هر اندیشه ای را به چالش بکشد و هم چنان سرجایش رازآمیز و شکوهمند باقی بماند.
آیا کامجویی و محبت را باید هم ارز قرار دهیم؟ یا آن که محبت می تواند بدون تن کامگی هم عرضه شود؟ در روایت رایج سودابه وسیاووش آیا محبتی بدون تمایلات تن خواهانه دیده می شود یا فقط همین مسئله است که موجب رقم زدن مرگ دلخراش سیاووش می شود؟ محبت اگر باشد کینه جایی ندارد دل که جایگاه محبت می شود دیو نفرت و بدخویی را می راند این دو نیروهای متضادی هستند که نمی توانند هم خانه و هم نشین شوند یکی نشان از سپنته مینو دارد و دیگری از انگره مینو نشان دارد. اگر محبت به نفرت بدل شود پس در این محبت عرضه شدن و خواستن چیزی مطرح است که عشق واسطه دست بابی به ان آرزو می باشد در این صورت روایت موجود و رایج از سویه ی محبت حرفی نمی زند بلکه از هوسی شوم سخن می گوید که خانمان برانداز است هوسی که کاووس نسبت به سودابه به آن دچار است و نمی تواند میان درست و نادرست تمیز دهد. محبت را بافریب سر آشنایی نیست اما سودابه سیاووش و کاووس را می فریبد و به همین ترتیب تمام ایرانیان را فریب می دهد. در این جا در این روایت مسله عشق به مسئله ی هوس و شهوت تغییر جهت می دهد به همین خاطر حادثه ای خونین و غیرقابل جبران از آن زاییده می شود. اگر محبتی یا عشقی دور از هوس ناکی وجود می داشت فداکاری هم به وجود می آمد مثل فداکاری سیاووش نسبت به ایران زمین و حتا سودابه تا به خیانت متهم نشود.

نیره چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

درود
خوب فرانک عزیز با طرح سؤالاتی جدی که هنوز که هنوز است گریبان بسیاری را گرفته است، بحث را به نقطه ی حساس تری کشاند... در کنار این مباحث، مفاهیمی مثل تعهد به همسر، و کمی شفاف تر هم مالک بودن آدمی بر جسم خود و رفتار با آن حتی در یک کامجویی عاشقانه، محصور بودن در رابطه ای عاطفی تنها با یک فرد محبوب و ... بسیاری مطالب دیگر... من نمی دانم، اما می دانم مدت هاست مراقبم در داوری نسبت به کسی که دچار محبتی شده است، حکم صادر نکنم، همین.
...
رفتار سودابه، رفتار کسی است که ناکامی ی عاشقانه ی بزرگی را تجربه کرده است. پر از عشق و خشم و کینه است... عشقی که سرخورده شده و از سوی معشوق رانده و همچنین نکوهش شده است، پس این هیجان عظیم درونی که سراسر وجودش را گرفته است، تبدیل به نفرت می شود... و نفرت، روحی آکنده از کینه آرام نمی گیرد تا آن گاه که معشوق به بدترین شکست ها مجازات شود. نباید گمان کنیم حتا اگر سیاووش عزیز در آتش می سوخت، آرام می گرفت یا اگر سیاوش در نزد کاووس و مردم به چهره ای چلید تبدیل می شد، سودابه آرام می گرفت، به هیچ وجه.... می توانیم سودابه را درک کنیم که در آتش عشق، حسرت و تنفر سوخت... هر کدام از این مفاهیم، بار سنگینی از هیجانات را بر روح آدم تحمیل می کنند که کاملن توانایی و قایبلت این امر را دارند که آأمی را دچار جنون کنند...

فرانک چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ

درود پروانه گرامی و دوستان همراه
نیره گرامی به نکته ی خوبی درباره ی عشق اشاره کرده است. آیا اگر در رابطه ی عاشقانه ی سودابه با سیاووش مسئله ی کام جویی مطرح نمی شد این عشق از نظر معیارهای اخلاقی پذیرفتنی بود؟
آیا تن کامگی عشق را مذموم می کند و سیاووش اگر مسئله ی تن کامگی از سوی سودابه ابراز نمی شد عشق او را می پذیرفت؟ در این صورت مسیر اسطوره تغییر می کرد. با گذر جوامع از زیست اشتراکی به زیست خانواده محور تن کامگی به یکی از بزرگترین چالش هایش تبدیل شده است. در این مرحله تن کامگی و مالکیت هم راستا می شوند آیا تن کامگی سودابه با ایجاد حق مالکیت بر سیاووش همراه است؟

نیره سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

ناگفته نماند آن چه در یادداشت قبلی نوشتم، و واژه ی عشقی که در آ« به کار بردم، از منظر من با تعریف واقعی عشق یا مفهوم مورد نظر از آن یکسان نیست ولی این جا مجال گشودن باب آ« بحث هم نیست و البته لطفی هم ندارد

نیره سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

نکته ای که فرانک عزیز به آن اشاره کرده، در اساطیر ملل کهن در سطح گسترده ای مطرح بوده است و تقریبن با تفاوت در نام ها همه و همه به طور یکسان از عاشق شدن ماردشاهی به شاهزاده ی جوانی سخن می گویند که او را به کشتن می دهد و سپس خود به شیون برای او می پردازد و از خون آن مرد جوان زیباروی رویش دوباره در زمین جان می گیرد
....
اما با توجه به خوانش شاهنامه از سوی عموم مردم یا دست کم با این فرض، همواره سودابه از منظر اخلاقی مورد قضاوت قرار می گیرد. من فقط در یک مورد همواره سکوت می کنم: عاشق شدن و محبت به دل آ»دن بی اختیار رخ می دهد، البته ویژگی های شخصیتی و به ویژه ناتمامی های روانی نقش پررنگی در شکل گیری ی آن چه عشق می نامیم، ایفا می کند، اما دست کم در وهله ی اول دوست داشتن و عاشق شدن را نمی توانم سرزنش کنم، این که یک عاشق چطور عشق را مدیریت کند، کاری وحشتناک سخت است که درباره ی هر فردی و باز متناسب با ویژگی های شخصیتی اش فرق می کند. نمی دانم تلاش سودابه را برای رسیدن به عشقش که البته در داستان ها تنها به جنبه ی کام گیری ی آ« اشاره می شود، درست قلمداد کنیم یا مثلن کاری که داش آکل صادق هدایت کرد... ربطی به هم ندارند؟! شاید داشته باشند!

علیرضا جلالی سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

گاهی دلسرد می شم وقتی می بینم یه متن است با این همه تفاوت . دیگه نمیدونم به کدوم نسخه میتونم اعتماد کنم.

دلسرد! مگر می توان از خواندن شاهتامه دلسرد شد؟ می دانیم که نسخه اصلی شاهنامه تا کنون پیدا نشده است و نزدیکترین نسخه ای که به زمان فردوسی پیدا شده است دویست سال پس از فردوسی است و آن نسخه فلورانس است که خالقی مطلق متن اصلی شاهنامه اش را بر اساس آن گذاشته است که بسیاری پژوهشگران به دلایلی که در این ستون نمی گنجد قبول ندارند.
برخی شواهد می گوید که فردوسی سه بار شاهنامه را دست زده است و برخی نسخه ها ممکن است از نسخه های گوناگون باشد .....
در ضمن کاتبان دسنویس شاهنامه ممکن
است گاهی دستکاریهایی کرده باشند ....
بحث در این باره زیاد است ولی بسیاری حتی پس از شاهنامه خالقی مطلق هنوز شاهنامه مسکو با تصحیح سعید حمیدیان را می پسندند
من شاهنامه را با نامه باستان دکتر کزازی می خوانم ولی شاهنامه های خالقی مطلق و سعید حمیدیان و نسخه ژول مل و مسکو را هم دارم ولی خوب وقتی نسخه سعید حمیدیان و خالقی هست چون پانویس های آنها مقایسه شده با نسخ دیگر ، معمولا داستان ها را با دو شاهنامه خالقی و سعید حمیدیان مقایسه می کنم و گاهی بیتهای آن دو دیگر را می پسندم.
باید شاهنامه را با مقایسه نسخ خواند و خواندن مقالات و کتاب های پژوهشی و خواندن برخی کتابهای پیش از شاهنامه مانند بندهش و... نیز در شناخت راز و رمزهای شاهنامه کمک می کند.
شاهنامه متن آسان نماست ولی پر از راز و رمز است که فردوسی یافتن و درک آنها را به ما سپرده است .
تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد

فرانک دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ب.ظ

درود
نمی دانم چرا باید سودابه را بد و خبیث بخوانیم؟ آیا به خاطر پیمان شکنی نسبت به همسرش کاووس؟ یا شیفته شدن بر ناپسری اش سیاووش؟ سودابه از شخصیت های کلیدی این ماجراست اگر با دیدگاه اسطوره ای نگاه کنیم و نمادهای هر یک از قهرمانان را در نظر بگیریم شاید اتفاق دیگری بیفتد اگر معیارهای اخلاقی جدیدتر را از داستان فاصله بدهیم و به سودابه با معنای نامش نگاه کنیم (سوداوه، سودابه = آب سودآور) یکی از کهن ترین نمایه های ایزدبانوان طبیعت می شود معادل با ایزدبانوی آب و این ایزدبانوی آب شیفته ی سیاووش (ایزد گیاهی معادل تموز) می شود در این صورت معیارهای اخلاقی امروزی کنار گذاشته می شود و چرخه ی فصل ها و طبیعت نمایان می شود. این معادله را به صورت دیگر هم می شود دید سودابه با خدای بانوی عشق معادل شود و سیاوش مرد ایزد زیبایی که خدای بانو عاشقش می شود اما مرد ایزد پاسخش را نمی دهد و خدای بانوی عشق برای این که این مرد ایزد بی همتا به زنی دیگر دل نبندد مرگ را نثارش می کند در هر دو حالت با اسطوره های کهنی رو به روایم که روایت جدیدتر سودابه و سیاووش بر آن استوار است.

نیره دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

پروانه ی عزیزم
از این که می آیم و بدون نوشتن برمی گرم، احساس خوبی ندارم زیرا اولین معنای آن ناآگاهی و نادانسته های من است که در برابرم رخ می نمایاند... گمان نکنی و به حساب این نگذاری که به این جا سرنمی زنم یا هر چیز دیگری... بلکه حرفی ندارم که به درد بخورد و در این جا بنویسم
کماکان می آیم و یادداشت ها را می خوانم و می آموزم
همیشه سرایت روشن

فریناز دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

سلام بر پروانه عزیز
یکی از دوستان درباره این بیت از من پرسیده
چو شیران برفتند از این دیار کند روبه لنگ اینجا شکار
آیا میدونید کجای شاهنامه استفاده شده و آیا مال فردوسیه؟
من فکر میکنم به اون برخوردم اما الان در خاطرم نیست. اگر جوابش در خاطرت بود خبرم کن. ممنون

سلام فریناز گرامی


این بیت از فردوسی نیست

http://samakeayyar.blogfa.com/post-31.aspx

یکی قصه نغز دارم به یاد
که جایش در اینجا چه خوش اوفتاد
که تیمور ، با لشگر وبانگ کوس
زمانی که بگذشت از خاک توس
سر گور فردوسی نامدارفرود آمد
از باره راهوارنگاهی بر آ ن گور پر نور کرد
به نخوت خطایی بر آن گور کرد
سخنور چنین گفته آورده بود
چو ایران به توران ظفر کرده بود
سراز خاک بردار وتوران ببین
به کام دلیران ایران زمین
ولی چون که تیمور این بیت خواند
چنین پیش وپس، نام ها را کشاند
سر از خاک بر دار وایران ببین
به کام دلیران توران زمین
سپس گفت، آرید شهنامه راببینم
به فالی چه گوید مراببینم
چه شعری برای جواب
 زفردوسی آید به صدر کتاب
چو تیمور شهنامه را بر گشود
جواب اینچنین بر سر صفحه بود
چو شیران برفتند از این مرغزار
کند روبه لنگ اینجا شکار
                                   استاد رحیم معینی کرمانشاهی
سپاسگزارم

فریناز دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

داستانسرایی فردوسی جوری انجام شده که جایی برای دلسوزی برای سودابه نگذاشته است. من که یه سر سوزن هم دلم براش نمیسوزه

سیاوش دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ

درود بر آقا محسن:
استاد احساس ( مهربانی)قشنگی داری..لغزش سودابه شیفتگی ناشایست بود..ولی به گمان من سیاوش به خاطر وفا به عهد( پیمان بستن) و آشتی 2 مردم و همچنین جلوگیری از کشته شدن اسرای تورانی ، با زندگی پدرود گفت...
البته کنار کشیدن ناگهانی رستم از ناهمسانی پدر و پسر را هم نباید فراموش کرد.

محسن یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:59 ب.ظ http://sedahamoon.blogsjy.com

سوداوه یکی از خبیث ترین زنان شاهنامه است. اگر نگویم خبیث ترین آن ها.
دل قوی دارید و بر وی هر آنچه که شایسته ی اوست نثارش کنید. تا در هنگام قتلش به دست رستم در جایی در همین شاهنامه بر جنازه ی او زاری نکنید.
ملعون. ........... و................. و.............
خیلی مقاومت کردم در مقابل خودم که آن نقطه ها را خالی گذاشتم. هر چند ته دلم جایی برایش دارم که می سوزد.

پروانه شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ

سودابه همه این کارها را زیر سر زال می داند و می گوید زال جادو می داند!
همه جادوی زال کرد اندر این؛

ببود آتشِ تیز با من بکین.

نیره جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

درود
چند روزی نبودم... در نت
چه بحث خوبی شروع شده

فرانک پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ق.ظ

درود
البته زیبایی قصه های حماسی در شگفتی و خارق العادگی اش است اگر بخواهیم واقع بینانه به آن ها نگاه کنیم کاملن لطفش را از دست می هد. پرورفسور ادوارد براون آن قدر واقع بینانه نگاه می کرد که می گفت هرگز نمی توانم علت این همه جذابیتی را که شاهنامه برای ایرانیان دارد درک کنم.و ایشان هرگز بزرگی شاهنامه را انکار نکردند فقط گفتند من درک نمی کنم.
*
بیشتر بخش تاریخی قضیه مورد نظر بود زیرا آزمون آتش یا ور گرم آیینی بود برای شناسایی گناهکار و بی گناه. آزمون سختی است. ایمانی راسخ می خواهد تا بی گناه به این آزمون تن دهد و راستین بودنش را اثبات کند.

من نمی فهمم چطور کسانی که فارسی نمیدانند چگونه می توانند بزرگی شاهنامه را درک کنند . وقتی شاهنامه را به زبانی غیر از زبان فردوسی بخوانی آیا اصلا قابل خواندن هست؟ مانند این نثر هایی که از شاهنامه می نویسند چه برسد به ترجمه آن!

بله ور ها از نظر تاریخی وجود داشته اند . در جایی خواندم ور سرد مربوط به آریایی ها بود چون سردی محل سکونتشان موجب شده بود به ایران مهاجرت کنند.و ور گرم مربوط به صحرانشینان!

محسن چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:26 ق.ظ http://http:/sedahamoon.blogsky.com

من داستان سیاوش را خواندم.
به کیخسرو که رسیدم، شنیدم خانم مهرسا کمر همت برای خواندش بسته است.
عمرن جسارت کنم که من هم بخوانم.
مگر این که بروم به جلد چهارم.

خوب بوید حلد چهارم داستان فرود خواندنی است. این روزها مشغول خواندن این داستان هستم.

محسن چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ق.ظ http://http:/sedahamoon.blogsky.com

کامنت خانم فرانک را دیدم. که از خانم مری نظریه ای را نوشته بودند.
من فکر می کنم نه تنها برای این گذشتن از آتش، که برای هیچ کدام از داستان ها به دنبال استدلال فیزیکی نباشیم. در آن صورت جذابیت آنچه که در شاهنامه آمده خیلی بیشتر خواهد بود. می دانید، اگر این داستان را به این شکل توجیه کنیم، من هم می توانم از این آتش عبور کنم. فقط کافیست سوار کار باشم.
که البته نیستم.

رشید سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ

در مورد آزمون آتش یا وَر گرم ، نوع دیگرش خوراندن مواد مذاب هست .

در مورد این بیتی که هم آقای سیاووش عرض میکنن یک نکته ایی در جامعه شناسی گیدنز هست که هدف ازدواج در دنیای کهن تنها تولید مثل و ابقای نسل بوده به نظرم این بیت فردوسی دقیقا به همین معنا اشاره داره ، در واقع زن با زایش فرزند نیکو رسالت خودش رو به پایان رسونده و مرد رو دیگر با زن کاری نیست .

از اینکه شما را اینجا می بینم بسیار خوشحال هستم امیدوارم باز هم به اینجا بیایید.

سیاوش سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ق.ظ

درود.
چو فرزند شایسته آید پدید / دل ز مهر زنان بباید برید

جلد سوم نامه باستان را ندارم و نمی دانم دکتر کزازی در گزارش بیتها ، چه برداشتی از این بیت نموده است.
بنابراین نظر شخصی خودم را در مورد معنی این بیت می آورم:

زمانی که همسر تو نکوترین فرزند را برایت به دنیا می آورد، پس دیگر دل به مهر زنان دیگر مبند. در اینجا اگر واژه « زن» بود میشد برداشت دیگری کرد.

این هم برداشتی از این بیت است.

محسن سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ http://http://after23.blogsky.com/1391/03/09/post-408/

هنگام آماده کردن خودم برای خواندن این بخش بود که گذرم به بیمارستان افتاد. با فایل صدای میرجلال بستری شدم. که مدام در گوشم این بیت را زمزمه می کرد:

جهاندیده سوداوه را پیش خواند.....

در آنجا نتوانستم حتا یک بار تا آخرش به میرجلال گوش بدهم. چرا که یا خوابم می برد و یا کسی حالم را آشفته می کرد.



شنیدن خاطره ای از آن روزها خالی از لطف نیست.
یکی از قشنگترین هایش که در پیوند کامنت است.

امیدوارم باز هم به خواندن داستان ها ادامه دهید.

با اجازه خاطره تان را اینجا می آورم:
http://after23.blogsky.com/1391/03/09/post-408/

ام چی تری؟
سلسله البولی اخیرن در اتاق ما بستری شده است. شبی پنج شش بار، همه‌ی چراغ‌های بخش را روشن می‌کند که خیر سرش برود و خودش را تخلیه بکند. کاملن مرا بیدار می‌کند. با هر بار روشن کردن چراغ‌ها. هم‌راهش فقط برای لحظاتی خروپفش قطع می‌شود. غلطی زده و خودش را به خواب می‌زند. ولی پس از برگشتن سلسله البول فوق الذکر، بلند می‌شود و چراغ‌ها را خاموش می‌کند.
(یکی از موارد کاربردی هم‌راه بیمار.)
تلویزیون مدام روشن است. بیست و چهار ساعته. و روی کانال سه. هیچ کس آن را خاموش نمی‌کند. چرا که هیچ کس دستش به کلید آن و آفش نمی‌رسد. کنترلش گم شده است.
یک بار غرولند کنان غلطی زدم و از دنیا و مافی‌هایش زبان به شکوه گشودم و لعنت حق بر صدا و سیمان کردم. ولی مقصر اصلی گم کننده‌ی کنترل بود. زیر لب گفتم:
خدا پدر مخترع "ام پی تری پلیر" را بیامرزد.
سلسله البول که داشت جابجا می‌شد، پرسید: "ام چی تری، چلیر؟"
گفتم: گوشت فقط حرف پ را نمی شنود؟
خندید. خودم هم خندیدم. آمدم توضیح بدهم که خروپفش بلند شد.
گوشی های "ام چی تی چلیر" را محکمتر از قبل داخل سوراخ‌های گوشم فرو کردم.
..............
جهان دیده سوداوه را پیش خواند ..............

فرانک سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ق.ظ

درود پروانه بانو
چه سریع ماجرای پیشین به پایان رسید و حالا ما این جا هستیم.
در مورد آزمون آتش همیشه شکل اجرای آن برایم جای سوال بود. در اسطوره ی توراتی ابراهیم می خوانیم که ابراهیم برای آزمون میان آتش نشست و اتش بر او گلستان شد. در اسطوره ی ایرانی سیاووش هم گذر وی از میان آتش تصویر می شود. این گذر از آتش را خانم مری بویس به خوبی بررسی کرده است. در گفتار ایشان شکل برگزاری آزمون آتش به این صورت است: دو توده ی آتش بزرگ آماده می کنند که فاصله ی این دو توده ی آتش از هم بسیار کم است یک باریکه راهی میان دو آتش می گذارند طوری که وقتی آتش شعله ور می شود و به آسمان زبانه می کشد در بالاترین نقطه ی اوج شعله ها به هم می رسند و یکی می شوند طوری که به نظر می رسد این دو توده ی آتش یک آتش هستند آن وقت آزمون شونده باید از میان باریکه راهی که میان شعله های سرکش دو توده وجود دارد بگذرد. سیاووش از این راه باریک خوفناک عبور می کند.
به گمانم در قصه ی ابراهیم هم دایره ی از آتش ترتیب داده بودند که میانه ی آن خالی بود و ابراهیم را در آن میانه ی خالی گذاشته بودند. می شود نمونه های دیگر این آزمون را هم بررسی کرد.

زود! تازه دیرکرد هم خورده شد!

به شکل اجرای آزمون آتش یا وَرِ گرم خیلی فکر نکرده بودم ولی چه خوب که به این نکته توجه کردی .

پروانه دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:10 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
به آزمون وَر سیاوش رسیدیم. مراسم وَر از دیر باز وجود داشت برای تشخیص گناهکار از بیگناه مراسم را مغان انجام می دادند و مهر قضاوت می کرد. ور به دو نوع گرم و سرد بود. در پیوندی که در پایین نگاره ها می بینید در این باره به خوبی نوشته شده است. این پژوهش ابتدا به انواع ور ها می پردازد و در پایان یکی از نگاره هایی که از این داستان به تصویر کشیده شده می پردازد.

داستان پیشین بدون مشارکت دوستان گذشت امیدوارم در این داستان دیدگاههی ارزشمند دوستان را بخوانیم.

با سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد