انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

زادن سیاوش




داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید


زادن سیاوش


61بسی بر نیامد بر این روزگار ،که رنگ اندر آمد به خرٌم بهار.

جدا گشت از او کودکی چون پری،به چهره، به سانِ بتِ آزری.

بگفتند با شاه کاوس کی،که:«برخوردی از ماهِ فرخنده پی.

یکی کودکی فرٌخ آمد پدید؛کنون، تخت بر اَبر باید کشید.»
65جهان گشت، از آن خُرد، پرگفتگوی؛کز آن گونه نشنید کس روی و موی.

جهاندار نامش سیاوَخش کرد؛بر او، چرخِ گردنده را بخش کرد.

از آن کو شمارِ سپهرِ بلند،بدانست  و  نیک و بد و چون و چند،

ستاره بر آن کودک آشفته دید؛غمی گشت، چون بختِ او خفته دید.
 بدید از بد و نیک، بازارِ اوی؛به یزدان پناهید  در کارِ اوی.
70چنین، تا برآمد بر او روزگار؛تهمتن بیامد برِ شهریار.

بدو گفت:« کاین کودکِ شیرفش،مرا پرورانید باید به کَش.

چو دارندگانِ تو را مایه نیست،مر او را به گیتی چو من دایه نیست.»

بسی مهتر اندیشه کرد، اندر آن؛نیامد همی، بر دلش بر، گران.

به رستم سپردش دل و دیده را،جهانجوی گُردِ پسندیده را.
75تهمتن ببردش به زابلسِتان؛نشستنگهی ساخت، در گلسِتان.

سواریٌ و تیر و کمان و کمند،عِنان و رِکیب و چه و چون و چند،

نشستنگهِ مجلس و میگسار،همان باز و شاهین و یوزِ شکار،

زداد و ز بیداد و تخت و کلاه،سخن گفتن و رزم و راندن سپاه،

هنرها بیاموختش، سربسر؛بسی رنج برداشت و آمد به بر.
80سیاوش چنان شد که اندر جهان،همانند او کس نبود، از مِهان.

چو یک چند بگذشت و گشت او بلند،سویِ گردنِ شیر شد، با کمند.

چنین گفت با رستمِ سرفراز،که:«آمد به دیدارِ شاهم نیاز.

بسی رنج بردیٌ و دل سوختی؛هنرهای شاهم آموختی.

پدر باید اکنون که بیند ز من،هنرها از آموزش پیلتن.»
85گوِ شیردل کارِ او را بساخت؛فرستادگان را ز هر سو بتاخت.

ز اسپ و پرستنده و سیم و زر،ز مُهر و ز تخت و کلاه و کمر،

ز پوشیدنی هم زگستردنی،ز هر سو بیاورد آوردنی؛

وز آن  هرچه در گنجِ رستم نبود،ز گیتی، فرستاد و آورد زود.

گسی کرد از آنگونه او را به راه،که شد بر سیاوش نَظاره سپاه.
90تهمتن همی رفت، با او به هم؛بدان تا نباشد سپهبد دُژم.

جهانی به آیین بیاراستند،چو خشنودی نامور خواستند.

همی زرٌ و عنبر برآمیختند؛ز گنبد، به سر بر، همی ریختند.

جهان گشت پر شادی و خواسته؛در و بامِ هر برزن آراسته.

به زر پی تازی اسپان، دِرَم؛به ایران، ندیدند یک تن دُژم.
95همه یالِ اسپ، از کران تا کران،بر اندود مشک و می و زعفران.

چو آمد به کاوس شاه آگهی
که:«آمد سیاوَخش با فرٌهی».

بفرمود تا با سپه گیو و توس،برفتند با شادی و پیل و کوس.

همه نامداران شدند انجمن؛به یک دست، توس و دگر، پیلتن؛

خرامان، برِ شهریار آمدند،که با نودرختی ببار آمدند.
100چو آمد برِ کاخِ کاوس شاه،خروش آمد و برگشادند راه.

پرستار،با مجمر و بویِ خُوَش،نَظاره بر او، دست کرده به کَش،

به هر کُنج در، سیصد استاده بود؛میان در،  سیاووشِ آزاده بود.

بسی زرٌ و گوهر برافشاندند؛سراسر، بر او، آفرین خواندند.

چو کاوس را دید بر تخت عاج،ز یاقوتِ رخشنده بر سرش تاج،
105نخست، آفرین کرد و بردش نماز؛زمانی، همی گفت با خاک راز؛

وز آن پس، بیامد برِ شهریار؛سپهبَد گرفتش سر اندر کنار.

ز رستم بپرسید و بنواختش؛بر آن تخت پیروزه بنشاختش.

چنان، از شگفتی بدو در بماند؛بسی آفرینِ بزرگان بخواند.

بدان برزِ بالای و آن فرٌ اوی؛بسی بودنی دید، در پرٌِ اوی،
110بدان اندکی سال و چندان خِرَد،که گفتی روانش خِرَد پرورَد،

بسی آفرین بر جهان آفرین،بخواند و بمالید رخ بر زمین.

همی گفت:« کای کَردِگار سپهر!خداوندِ هوش و خداوندِ مهر!

همه نیکویها، به گیتی، ز توست؛نیایش ز فرزند گیرم، نخست.»

بزرگان ایران همه با نثار،برفتند شادان برِ شهریار.
115ز فرٌِ سیاوش فرو ماندند؛به دادار بر، آفرین خواندند.

بفرمود تا پیشِ ایرانیان،ببستند گُردان لشکر میان.

به کاخ و به باغ و به میدانِ اوی،جهانی به شادی نهادند روی.

به هر جای، جشنی بیاراستند؛می و رود و رامشگران خواستند.

یکی سور فرمود کاندر جهان،کسی پیش از او آن نکرد از مِهان.
120به یک هفته، زان گونه بودند شاد؛به هشتم، درِ گنجها برگشاد.

ز هر چیز گنجی، بفرمود شاه:ز مُهر و ز تیغ و ز تخت و کلاه؛

از اسپانِ تازی به زینِ پلنگ؛ز برگستوان و ز خَفتانِ جنگ؛

ز دینار و از بدره هایِ دِرَم؛ز دیبا و از گوهر و بیش و کم،

جز افسر؛ که هنگامِ افسر نبود؛بدان کودکی، تاج در خُوَر نبود،
125سیاووش را داد و کردش امید؛ ز خوبی، بدادش فراوان نوید.

چنین هفت سالش همی آزمود؛به هر کار، جز پاک زاده نبود.

به هشتم، بفرمود تا تاجِ زر،زمین کوی ساران و زرٌین کمر،

نبشتند منشور بر پرنیان،به رسمِ بزرگان و فَرٌ کَیان.

زمین کوی ساران ورا داد شاه؛که بود او سزایِ بزرگیٌ و جاه؛
130زمین کوی ساران بُد آن پیشتر،که خوانی همی ماورانهر  بر.

 

 

61-رنگ اندر آمد:رنگش زرد شد  

  خرٌم بهار:مادر سیاوش 

62-ماهِ فرخنده پی:مادر سیاوش 

66-جهاندار:کاوس 

     چرخ گردنده را بخش کرد:طالع را دیدن 

69-بازار:کار وبار و رفتار و شیوه زندگانی 

73-مهتر:کاوس 

74-دل و دیده: سیاوش 

79- بسی رنج برداشت: تحمل کردن 

81- سویِ گردنِ شیر شد: گردی و دلاوری 

85- گوِ شیردل: رستم 

89-گُسی کرد: فرستاد 

91- آیین بیاراستندند: آذین بستند 

105- بردش نماز: تعظیم کردن 

        با خاک راز گفتن:سر بر خاک گذاشتن 

109-پرٌ: فرٌ و شکوه و چیرگی 

123-: بیش و کم: همه چیز 

127- کوی ساران 





رداشت از داستان سیاوش از دکتر جنیدی:
http://sacredcountry.blogfa.com/post-64.aspx
_______________________________________

سواری و تیر و کمان و کمند     عنان و رکیب و چه و چون و چند

نشستنگه مجلس و میگسار          همان باز و شاهین و یوز شکار

زداد وبیداد و تخت و کلاه          سخن گفتن ِ رزم و راندن سپاه

( اکنون این سخن فردوسی را بسنجیم تا روشن شود که در آن زمان کودکان را چگونه آموزش میدادند ؛ و به ویژه به کودکانی که می باید در آینده نگهبان کشور گردند ، چه می آموخته اند .

آموزش نخستین : ورزش و آمادگی جنگی ، سواری و به کاربردن افزارهای نبرد چون شمشیر و تیر و کمان و کمند و گرز و ...که ویژه همگان بود .

آموزش دو دیگر : چه ، چون ، چند .

الف- چه ؟

« چه » در این سخن به جای دانش همگانی در آموزش امروز است ؛ زیرا که دانش آموز میبایستی بداند که هر چیز « چه » است ؟ یا چیست ؟

پاسخ به چیستی رویدادهای پیرامون زندگی مردمان ، همان است که امروز بدان « دانش » میگویند .

ب – چون ؟

« چون » در این سخن ، چگونه و چرا است .

چرا چنین است ؟ چرا چنان کار ، رخ میدهد ؟ این بخش از دانش در نزد ایرانیان « فرزانگی » خوانده میشد و هنگامی که یونانیان بدان رسیدند ، نام آن را « فلسفه » نهادند .

پ – چند ؟

چند یا اندازه ؟ دانشی است که از اندازه و آمار و شمار سخن میگوید .

1. اندازه زمین و ساختمان و بلندای و پهنای هر چیز که امروز آن را هندسه می نامیم .

·      اندازه زمین ، دشت ها و کوه ها و رودها و دریاها ، در زمان ما جغرافیا خوانده میشود که واژه ای فرنگی است و برابر فارسی آن « زمین نگاری » یا « اندازه زمین » و مانند این ها است .

این دانش در پنج هزار سال پیش بدان جا رسیده بود که ایرانیان بدانند خدِّ میانه جهان از دهانه رود ارنگ و جزیره فاره و شهر زرنگ سیستان میگذرد و به همین روی سیستان را نیمروز مینامیدند ؛ که نیمروز نیمه جهان شناخته شده باستان است . بدین روی میباید که ایرانیان در آن هنگام همه جهان باستان را پیموده و از اروپای امروز تا ژاپن را اندازه گرفته باشند که می دانستند میانه آن کجاست .

2- اندازه آسمان و اختران و گردش خورشید و ماه و ستارگان و برج ها و سالماری و گاه شماری

این دانش دو بخش میشود :

-        ستاره شناسی

-        گاه شماری

آموزش سه دیگر :

پس آن کسان که برای فرمانروایی آموزش میدیدند ، میبایستی افزون بر جنگاوری و دانش های دیگر از دانش های ویژه برخوردار باشند :

الف- داد یا دادگستری

دادگستری نیز یکی از شاخه های دانش آن روزگار بوده است و برخی از موبدان « دات ور » خوانده میشدند که امروزه « داور » شان می خوانیم .

در زمان کیخسرو ، بدان هنگام که سپاه ایران آهنگ توران میکند ، در فرمانی به که کیخسرو به سپهسالار ایران « توس » میدهد چنین میگوید :

کشاورز یا مردم پیشه ور      کسی کاو نبندد به رزمت کمر

نباید که آزار بیند به راه        چنین است آیین ِ تخت و کلاه )

باری رستم  در آموزش سیاوخش رنج بسیار برد تا همه گونه هنر بدو آموخت و درخت دانش و جنگاوری وی را به بار آورد . و سیاوش در همه هنرها چنان شد که در میان مِهان و بزرگان ایران ماننده نداشت

نظرات 11 + ارسال نظر
فریدون یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ

در ادامه پیام قبلی اجازه می خواهم که اضافه کنم سر گذشت سیاوش یکی زیباترین تراژدی های شاهنامه است. سیاوش از میان سه اصل اساسی زیر

یک- عدالت
دو- خواست پدر
سه - وطن دوستی

عدالت خواهی و احترام به قرارداد را بر می گزیند. و در راه اجرای قانون و عدالت جان خود را می بازد

در داستان سیاوش آیا این سئوالی نیست که فردوسی بزرگ در برابر ما قرار می می دهد که آیا وطن مهم تر است یا عدالت ؟ در ادامه داستان به این بحث ادامه خواهیم داد.

بسیار بحث خوبی است!

فریدون یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:07 ب.ظ

یکی کودکی فرٌخ آمد پدید؛
کنون، تخت بر اَبر باید کشید.

یک - نیاز به پخش یک آهنگ جانانه است. همه باهم بخونیم:

تولد، تولد، تولدت مبارک
مبارک، مبارک ، تولدت مبارک
گل ها رو تو گلدون بذارین
شمع ها رو تو شمعدون بذارین
قندا رو تو قندون بذارین
با لب خندون بذارین
مبارک و مبارک ، تولدت مبارک


دو- به نظر می رسد که اساس این حکایت از مصرع اول تا مصرع پایانی بر فرد گرایی( فرد محوری) و قهرمان ستایی است.

سه - جالب است که رستم نه این که پهلوانی است که حافظ و نگهبان مرز و بوم ایران زمین است بلکه اینک baby sitting (بچه داری ) نیز می کند . خلاصه همه فن حریف است

چهار- همه یالِ اسپ، از کران تا کران،
بر اندود مشک و می و زعفران.

معجونِ ِ مشک، می و زعفران نیز معجون عجیبی باید باشد که رایحه مشک آن مشام را نوازش می دهد و «می» آن سرمست می کند و زعفران آن لابد شادی بخش است . این معجون عجیب و غریب و گران قیمت را به یال اسب ها زده اند. ... عجیب است که با این ولخرجی ها ، درباره کمبود زعفران و و بحران اقتصادی در زمانه سیاوش سخنی به میان نیامده است.

پنج -بسی زرٌ و گوهر برافشاندند؛
سراسر، بر او، آفرین خواندند.

گور پدر ملت ... از کیسه ملت، برای یک نفر (سیاوش) این چنین باید گوهر افشانی کرد . و مثل حافظ از باید کیسه ملت بخشید
اگر آن ترک شیرازی به دست ارد دل ما را
به خال هند و یش بخشم سمرقد و بخارا را


شش- چو کاوس را دید بر تخت عاج،
ز یاقوتِ رخشنده بر سرش تاج،

باید دید چند هزار فیل قتل و عام کرده بودند که برای کاوس تخت عاج بسازند .

هفت - بسی آفرین بر جهان آفرین،
بخواند و بمالید رخ بر زمین.

درست متوجه نشدم ...آیا منظور این بیت این است که کاوس با تاج رخشنده یاقوتی اش دارد، رخ بر زمین می مالده ؟ صحنه را تجسم کنید که شاه از روی تخت عاج بلند بشه و با تاج یاقوتی صورتش را به زمین بماله.

هشت - بفرمود تا پیشِ ایرانیان،
ببستند گُردان لشکر میان.

به کاخ و به باغ و به میدانِ اوی،
جهانی به شادی نهادند روی.

در بیت اول سخن از ایرانیان است و در ضمن لشکر همیشه وسیله ایست برای حمله به دشمن .لذا بیت دوم در تضاد با بیت اول است. شاید بسنده تر می بود اگر گفته می شد:
به کاخ و به باغ و به میدانِ اوی،
درباریان و سوگلی ها به شادی نهادند روی.
ویا
به کاخ و به باغ و به میدانِ اوی،
ایرانیان به شادی نهادند روی.


نه - به هر بیت، در خیال حرفی داشتم
همان به که بیش ز این ننگاشتم
اگر پیامم درین نگاره، تیره چو ابرو باد و باران ست
مرا با عرض پوزش ، انتظار بخشش ز یاران ست

شاد و پاینده باشید
فریدون

یک:
خیلی هم جشن تولد به نظر نمی آید ! بخت سیاوخش را ستاره شمارها خیلی خوب نمی بینند و کاوس غمی است:

ستاره بر آن کودک آشفته دید؛/ غمی گشت، چون بختِ او خفته دید.

دو: سیاوش پهلوان بود نه قهرمان.

سه:
کسی که تنبور زدن بدونه حتمابچه داری هم می دونه!

از شوخی که بگذریم:
پرورش سیاوش به دست رستم یکی از موضوعاتی است که باید در اینجا باز و بررسی می شد که خوشبختانه شما مطرح کردید.

این درست پس از داستان رستم و سهراب اتفاق می افتد که خود جلب توجه است کشتن یک فرزند و گرفتن یک فرزند خوانده و سالها با مهربانی و دلسوزی برایش مایه گذاشتن!
نظر دکتر غلیقلی بختیاری این است که سهراب نفس اماره رستم است و وقتی نفس اماره کشته می شود حالا باید به نفس عاقله یا خرد خویش بپردازد و نتیجه این رسیدن به خرد، سیاوشی می شود که به گفته شما در راه عدالت جان می بازد .
http://dastavard-ostureh.persianblog.ir/post/2
به هر روی رستم نماد مردم است که دست به همه کاری می زنند . خشمگین می شوند و مهربان و گوشه گیر و یا شبی با تهمینه همبستر می شود و یا از خشم سودابه را با شمشیر به دو نیم می کند.
بی مناسبت نیست در اینجا به مناسبت درگذشت یکی از بزرگان اسطوره شناس که یک هفته از درگذشتش نگذشته بنویسیم روانشاد بهمن سرکاراتی. ایشان مقاله ای در باره رستم دارند که اگر وقت کردید نگاهی تند به آن بیندازید تا ببینید چقدر این شخصیت مورد بحث بوده است.
البته دکتر سرکاراتی دراین مقاله تنها به بررسی دیدگاهها و نقد و رد آنها پرداخته اند .
http://s4.picofile.com/file/7816081498/20120506070430_6001_161.pdf.html

جهار:
اسب در درازای تاریخ از حیواناتی است که از قدیم بدون توجه به اقتصاد نگهداری وآرایش می شده است در منطقه ترکمن صحرا ی ایران و قتی بگردید می بینید پرورش اسب با عزت و احترام بین خانواده های بی چیز چنان رایج است که باورکردنی نیست که پیش خود می گویی خوب این پول را خرج زندگی ات بکن چرا چسبیدی به این اسب و این همه وقت و پول صرفش می کنی!
به هر حال این علایق اقتصاد نمی شناسد.

پنج:
منظور از زرافشانی پخش زر میان مردم است. نگهداشتن زر در گنجینه های شاهی برای روزهای جنگ و دفاع از کشورو یا هنگام خشکسالی و قحطی بوده است.

در داستان کیقباد پس از آشتی بین ایران و توران کیقباد به نظر می آید برخی مردم در وضع خوبی نیستند و کیقباد دستور داد و دهش می دهد:
هر آن کس که دارد خورید و دهید/ سپاسی ز خوردن به من بر نهید
هر آن کس که باز ماند ز خورد/ نیاید همی توشه از کارکرد
چراگاهشان بارگاه من است/ هر آن کس که اندر سپاه من است

شش: آن روزها تاج و تخت بود و این روزها دلار!

هفت:
رخ بر زمین مالیدن:کنایه ایما از نیایش و ستایش آفریدگار و سپاس گفتن او را(کزازی)
فرهنگ شاهنامه دکتر رواقی را هم نگاه کردم و دیدم چقدر فردوسی با «رخ» ترکیبات زیادی درست کرده است مانند:رخ را به خوناب شستن و یا رخ را به زیر گلیم پوشیدن و ..

هشت:
«میان بستن کمر» در واقع همان «کمر همت بستن» یا امروزی تر آن«کمرها را ببندید» است یعنی گٌردان ساز و کار جشن را آماده کردند.

نه:
بسیار سپاسگزارم که پس مدتها سری به اینجا زدید و حسابی وقت گذاشتید و تک تک بیت ها را خواندید و موشکافی کردید.
فکر می کنم دیگر با این پیام شما می توانیم در یکی دو روز آینده داستان «شیفتن سودابه بر سیاوش »را دراینجا بخوانیم که خیلی خواندنی است.

فریناز شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

سلام و درود
یه دنیا ممنون از راهنماییهاتون . حالا تصویر را عوض میکنم.

خواهش می کنم .خوشحالم که از عکس ها خوشتون اومد.
نثر شما را خواندم در این باره سعی می کنم در همین داستان یا داستان بعدی بیشتر گفتگو کنیم

فرانک شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ق.ظ

درود
اصلا در این مدت فرصت نکردم شاهنامه بخوانم. البته این بخش از ماجرا را یک بار خواندم و دیگر نشد که بیایم و درباره اش صحبت کنم. این باعث رنج است که این همه می دویم و آخرش باز کم می آوریم.

تا باشد از این دویدن ها برای زندگی
تنت درست و دلت شاد

فریناز شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

من هم نثر این داستان را گذاشتم.

چه خوب حتما میروم و می خوانم

مرتضی امینی پور جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ب.ظ

درود بانو خوبید؟
ببخشید که مدتهاست نیستم باور کنید که بسیار بسیار گرفتارم و تمرکز برای خواندن و دیدگاه ندارم.
راستی دهم عازم تهرانم و یک هفته ای اونجام...خرسند میشم ببینمتون

خواهش می کنم
شاهنامه خواندن زمان مناسب می خواهد امیدوارم که گرفتاری شما به جهت خوبی و خوشی باشد. دیدار با شما و همه دوستانی که بزرگواری می کنند وقتی به تهران آمدند سری به من می زنند مایه خوشحالی و خوشبختی من است.
سپاسگزارم

پروانه پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ

مروری بر دیدگاههای نوشته شده بر این داستان:
یک: خانم نیره وقت خواندن ندارند و ابراز لطف فرمودند سپاسگزام
دو : آقای سیاوش هم چیزی برای نوشتن نداشتند

آیا به نظر دوستان داستان بعدی منتشر شود یا بماند تا دوستان دیدگاهشان را در این باره بنویسند؟

پروانه پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ق.ظ

پیکراستاد بهمن سرکاراتی امروز پنجشنبه ساعت 9 صبح تشییع و در آرامگاه عمومی شهر تبریز به خاک سپرده خواهد شد.

بهمن سرکاراتی در سال 1316 در شهر تبریز به دنیا آمد. وی دارای مدرک دکتری در رشته‌ زبان‌شناسی و فرهنگ و زبان‌های باستانی بود.

وی استاد زبان‌های باستانی دانشگاه تبریز، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و معاون علمی سابق این فرهنگستان بوده است.

دکتر سرکاراتی در سال 1370 به عضویت پیوسته‌ فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و از آن زمان، علاوه بر عضویت پیوسته، در مقطعی مدیریت گروه زبان‌های ایرانی و همچنین معاونت علمی و پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب فارسی را نیز عهده‌دار بود.

از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به عضویت در هیأت امنای بنیاد ایران‌شناسی، عضویت در شورای علمی این بنیاد، معاونت پژوهشی بنیاد ایران‌شناسی، مدیریت گروه زبان‌شناسی دانشگاه تبریز و تدریس در این دانشگاه، عضویت در کارگروه پژوهشی دانشکده‌ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، ریاست انتشارات و روابط دانشگاهی دانشگاه تبریز، عضویت در کارگروه مرکزی کنگره‌ سالانه تحقیقات ایرانی، ریاست مرکز آموزش زبان دانشگاه تبریز، و مشاورت عالی کتابخانه‌ی ملی ایران اشاره کرد.

سرکاراتی تألیفات و ترجمه‌های متعددی در حوزه‌های زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی دارد که از میان آن‌ها میتوان به «اوستا و هنر نو؛ کارنامه‌ی شاهان در روایات سنّتی ایران» (ترجمه‌)، «دین ایرانی بر پایه‌ی متن‌های معتبر یونانی» (ترجمه‌)؛ «اسطوره‌ی بازگشت جاودانی» (ترجمه‌)؛ «سایه‌های شکارشده» (شامل 20 مقاله‌)؛ «مقدمه‌ای بر فلسفه‌ای از تاریخ» (ترجمه)، «بررسی جامع زبان فارسی باستان و آثار بازمانده‌ی آن»، «بررسی سه فرگرد وندیداد»؛ «اصطلاحات خویشاوندی در زبان‌های ایرانی» اشاره کرد.

از سرکاراتی همچنین بیش از 35 مقاله در موضوعات مختلف ادبی و زبانی و تاریخی به جا مانده است.

دکتر مهری باقری - پژوهشگر زبانشناس- همسر ایشان است.

برخی از آثارزنده‌یاد بهمن سرکاراتی:

فرهنگ ریشه‌شناختی افعال زبان فارسی، ۱۳۸۳
اوستا و هنر نو
کارنامه شاهان در روایات سنّتی ایران (ترجمه)، ۱۳۵۰
دین ایرانی بر پایه متن‌های معتبر یونانی (ترجمه)، ۱۳۷۷
اسطوره بازگشت جاودانی (ترجمه)، ۱۳۷۸
سایه‌های شکارشده (شامل ۲۰ مقاله)، ۱۳۷۸
بررسی فروردین یشت: سرود اوستایی در ستایش فروهرها (ترجمه)، ۱۳۸۲
گزیده اشعار
و....‬
استاد دکتر بهمن سرکاراتی درگذشت
www.ical.ir

سیاوش دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:57 ق.ظ

درود:
تنها مطلبی که می توانم اینجا بنویسم اینست که در این داستان نام «سیاوش» به 3 صورت: «سیاوخش» ، سیاووش ،سیاوش بکار رفته است.

نیره دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ

چقدر مطالب در ادامه مطلب جالب و آ»وزنده بود.
پروانه ی عزیزم! می آیم و می خوانم و می آموزم، پوزش می خواهم که باید تحقیق کلاسی را د رروزهای کم باقی مانده انجام دهم و بعد هم دو هفته ی کامل درگیر امتحاناتم خواهم بود. شاگرد تنبل این سرای جز عذر و تقصیر هیچ چیز نداره
امیدورام پس از پایان امتحانات چکیده ای از مقالات را برای همایش آماده کنم.
می بوسمتان. همیشه شاد و سربلند باشید. من می آیم و گاهی می خوانم تا پایان امتحانات.

اینجا همه چیز همین جا می ماند و هر زمان وقت داشتی بیا و بخوان و دیدگاهت را بنویس . اصلا خوبی دنیای مجازی این هست که هر زمان وقت داری می توانی به علایقت برسی.
روی ماهتو می بوسم

پروانه یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:50 ب.ظ

.

با درود به دوستان و همراهان ارجمند
مادر سیاوش از توران با رخدادی نه چندان عادی به ایران می آید و به شبستان کاوس می رود و سیاوش را بار می گیردو...

دوستان گرامی پیشنهاد می کنم ادامه مطلب را بخوانید.
در ضمن چون همه داستان سیاوش را آقای محسن زحمت کشیده و خوانده اند اگر دوستان مایل به خواندن داستان های بعدی بودند حتما ما را خوشحال کرده و داستان را بخوانند در این صورت دو صدا یا بیشتر برای یک داستان خواهیم داشت.
با سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد