انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

افگندن سهراب رستم را

.



دل من همی با تو مهر آورد/ همی آبِ شرمم به چهر آورد 

سهراب

نگارگر: آیدین سلسبیلی


http://www.facebook.com/Shahnameh3d




شاهنامه خوان: مرتضی امینی پور



افگندن سهراب رستم را


چو خورشیدِ تابان بگسترد فر،سیه زاغ پرٌان بینداخت پر،
3100تهمتن بپوشید ببرِ بیان،نشست از برِ اژدهای ژیان.

بیامد بدان دشتِ آوردگاه ؛نهاده ، به سر بر، ز آهن کلاه.

همه تلخی از بهرِ بیشی بُودمبادا که با آز خویشی بُود!

وز آن روی، سهراب با انجمنهَمی می گُسارید، با رودْزن.

به هومان چنین گفت:«کاین شیرْمردکه با من همی گردد اندر نبرد
3105زِ بالایِ من نیست بالاش کم؛به رزم اندرون، دل ندارد دُژم.

بَر و کتف و یالش همانند من؛تو گویی نگارنده برزد رَسَن.

ز پای و رِکیبش همی مهرِ منبجنبد به شرم آورد چهرِ من،

نشانهای مادر بیابم همی؛به دل نیز لختی بتابم همی.

گمانی برم من، که او رستم است؛که چون او نَبرده، به گیتی کم است.
3110نباید که من با پدر جنگجوی،شوم؛ خیره، روی اندر آرم به روی!».

بدو گفت هومان که:«در کارزار،رسیده است رستم به من اَند بار.

بدین رخش مانَد همی رخشِ اوی؛ولیکن ندارد پَی و پخشِ اوی».

بپوشید سهراب خَفتانِ رزم؛سرش پُر ز رزم و دلش پر ز بزم

بیامد خروشان بدان دشتِ جنگ،به دست اندرون ، چرخ و تیرِ خدنگ.
3115ز رستم بپرسید خندان دو لب؛تو گفتی که با او به هم بود، شب،

که:«شب چون بُدی؟ روز چون خاستی؟ز پیکار، بر دل ، چه آراستی؟

زِ تن دور کن بَبر و شمشیرِ کین،بزن جنگ و بیداد را بر زمین.

بیا تا نشینیم هر دو به هم؛به می تازه داریم رویِ دُژم.

به پیشِ جهاندار، پیمان کنیم؛دل از جنگ جستن پشیمان کنیم.
3120بمان تا کسی دیگر آید به رزم؛تو با من بساز و بیارای بزم.

دلِ من  همی با تو مهر آورد؛همی آبِ شرمم به چهر آورد.

همانا که داری ز نیرم نژاد؛بکن، پیشِ من، گوهرِ خویش یاد.

مگر پورِ دستانِ سامِ یلی؛گُزین نامور رستم زاولی!».

بدو گفت رستم که:«ای نامجوی!نبودیم هرگز بدین گفت و گوی.
3125ز کُشتی گرفتن سخن بود، دوش؛نگیرم فریبِ تو؛ زین در مکوش.

نه من کودکم، گر تو هستی جوان؛به کُشتی کمر بسته ام بر میان.

بکوشیم و فرجام کار آن بُود،که فرمان و رایِ جهانبان بُوَد.

بسی گشته ام در فراز و نشیب؛نی ام مرد دستان و بند و فریب».

بدو گفت سهراب:«کز مردِ پیر،نباشد سخن زین نشان دلپذیر.
3130مرا آرزو بُد که در بسترت،برآید بهنگام هوش از بَرَت؛

کسی کز تو مانَد سُتودان کند؛بپرٌد روان ، تن به زندان کند.

اگر هوشِ تو زیرِ دستِ من است،به فرمان یزدان بیازیم دست».

از اسپانِ جنگی فرود آمدند؛هشیوار با گَبر و خُود آمدند.

ببستند بر سنگ اسپِ نبرد؛برفتند هر دو، سرانْ پر ز گرد.
3135چو شیران به کُشتی برآویختند؛ز تنها، خُوَی و خون همی ریختند.

بزد دستْ سهراب، چون پیلِ مست؛برآوردش از جای و بنهاد، پست،

به کردارِ شیری که بر گورِ نر،زند دست و گور اندر آید به سر.

نشست از برِ سینۀ پیلتن،پر از خاک چنگال و روی و دهن.

یکی خنجری آبگون برکشید؛همی خواست از تن سرش را برید.
3140نگه کرد رستم؛ به آواز گفت،که:«این راز باید گشاد از نهفت».

به سهراب گفت ای یلِ شیرگیر!کمند افگن و گُرد و شمشیرگیر!

دگرگونه تر باشد آیین ما؛جز این باشد آرایشِ دینِ ما.

کسی کو  به کُشتی نبرد آورد،سرِ مهتری زیرِ گَرد آورد، 

نخستین که پشتش نهد بر زمین،نبرٌد سرش، گرچه باشد بکین.
3145اگر بارِ دیگرْش زیر آورد،به افکندنش، نامِ شیر آورد؛

روا باشد ار سر کُنَد ز او جدا؛چنین بود، تا بود، آیین ما».

بدین چاره از چنگِ آن اژدها،همی خواست کآید ز کشتن رها.

دلیر و جوان سر به گفتارِ پیر،بداد و ببود این سخن دلپذیر.

رها کرد از او دست و آمد به دشت؛به دشتی که بر پیشش آهو گذشت،
3150همی کرد نخچیر و یادش نبود،از آن کس که با او نبرد آزمود.

همی دیر شد باز؛ هومان چو گَرد،بیامد بپرسید از او، وز نبرد.

به هومان بگفت آن کجا  رفته بود؛سخن هر چه رستم بدو گفته بود.

بدو گفت هومانِ گُرد:«ای جوان!به سیری رسیدی همانا، ز جان.

دریغ این بر و برزْ بالایِ تو!رِکیبِ دراز و یلیْ پایِ تو
3155هزبری که آورده بودی به دام،رها کردی از دام و شد کار خام.

نگه کن کز این بیهده کارْکرد،چه آرَد به پیشت، به دیگر نبرد!»

بگفت و دل از جانِ او برگرفت؛براند و همی ماندْ اندر شگفت.

به لشکرگه خویش بنهاد روی،بخشم و پر از غمْ دل از کارِ اوی.

نکو گفت، از این روی آموزگارکه:«دشمن مدار، ار چه خُرد است، خوار».
3160چو رستم زِ چنگِ وی آزاد گشت،بسانِ یکی تیغِ پولاد گشت.

خرامان بشد سوی آبِ روان،چنانچون شده باز یابد روان.

بخورد آب و روی و سر و تن بشست؛به پیشِ جهان آفرین شد، نخست.

همی خواست پیروزی و دستگاه؛نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه،

که:چون رفت خواهد سپهر، از برش؛بخواهد ربودن کلاه از سرش؛
3165وز آن آب چون شد به جایِ نبرد،پر اندیشه بودش دل و رویْ زرد.

همی تاخت سهراب، چون پیلِ مست،کمندی به بازو کمانی به دست.

گرازان و بر گور نعره زنان؛سمندش جهان و جهان را کَنان.

غمی گشت و ،ز او ماند اندر شگفت؛ز پیکارش، اندازه ها بر گرفت.

چو سهراب باز آمد، او را بدید؛ز بادِ جوانی دلش بردمید.
3170چنین گفت:«کای رَسته از چنگِ شیر!جدا ماندی از زخمِ شیرِ دلیر».









.

.



3099-فر: فروغ و روشنایی 

         سیه زاغ  :استعاره ای آشکار از شب

3100-ببر بیان:

اژدهای ژیان: استعاره ای آشکار از رخش

3102: همۀ تلخکامیها از فزون جویی است و هر گز مباد که کسی با فزون جویی و آزمندی پیوندی داشته باشد

3103-رودزن: نوازنده رود(نوعی ساز زهی)

3106-رسن: ریسمان- طناب

رسن زدن: اندازه زدن

3110-اند: چند

3112- پی و پخش: تاب و توان

3112-3106:سهراب آنچه در فکرش می گذرد با هومان در میان می گذارد . از دید سهراب قد و بالی او با رستم یکی است و در ضمن در دلش مهری نسبت به رستم احساس می کند . از آنجایی که هومان مامور افراسیاب بود تا سهراب رستم را نشناسد ، این فکر را از سر سهراب بیرون می کند

3114-چرخ:کمانِ سخت

..

ک: 127

نظرات 21 + ارسال نظر
مطهر پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:57 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس

سلام
خواهش می کنم .امیدوارم مورد استفاده قرار گرفته باشد

نیره شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

مرسی فلوراجان مرسی....

فلورا جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ب.ظ

درود به دوستان
همانطور که حکیم در ابتدای کار میگه این داستان " یکی داستانیست پرآب چشم" من هم با هیچ بخش از شاهنامه اینقدر زندگی نکردم... از طرفی دوست ندارم بین سهراب و پدرش قضاوت کنم... از طرفی همانند محسن گرامی داستان رو بارها و بارها جور دیگری مرور میکنم... اما سرانجام کار همونجایی هستم که بودم...
اما حقایقی در این ماجرا وجود داره که نمیشه منکرش شد
باتوجه به اینکه سهراب علیرغم غرور جوانی و بدخواهی که اطرافیان نسبت به او داشتن- یاری ندادن به او برای شناسایی پدرش؛ رستم- بارها و بارها به شیوه های مختلف به رستم میگه که در دلم به تو مهری احساس میکنم و نامش رو جویا میشه... که در واپسین بار رستم او رو به جوانی و خامی و فریبکاری متهم میکنه... چطور میشه آزمندی رو به سهراب نسبت داد و رستم رو از آزمندی مبرا دانست؟
آز رو نباید به معنای طمع قدرت و مال و... دانست اینجا آز هر آن صفتیست که سبب میشه آدمی حقایق پنهان رو احساس نکنه... همونکه حکیم توس میگه: خرد دور بد مهر ننمود چهر!
رستم چنان از سهراب ترسیده که به هیچ چیز جز شکست او فکر نمیکنه و حتی به فریبکاری و ناجوانمردی متوسل میشه!

نکته دیگر:
من نتونستم بفهمم که علیرغم اینکه بارها در بیتهای مختلف از ابتدای داستان حکیم توس اشاره به محبتی داره که سهراب در دل به رستم احساس میکنه و اوجش رو در این بخش میبینیم که بسیار پررنگ به زبان میاره اما باز هم در بیتی داریم که:
ازین دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بد مهر ننمود چهر
به راستی دوستان از خودتون پرسیدین که اگر تنها یک لحظه رستم میتونست به سخنهای سهراب نه از روی فریبکاری و کین خواهی بلکه از روی مهر بیندیشه ، با توجه به صفایی که از طرف سهراب وجود داشت، صحنه ی رزم به بزم تبدیل میشد؟

پیشا پیش بگم که من رستم رو هم دوست دارم و اندوه بی مانندی که تجربه میکنه برام بسیار ناگواره، مهر مادری رو چندان نمیشناسم و سهراب رو بعنوان انسان و بیطرفانه دوست میدارم

فلورا جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ

درود به دوستان
همانطور که حکیم در ابتدای کار میگه این داستان " یکی داستانیست پرآب چشم" من هم با هیچ بخش از شاهنامه اینقدر زندگی نکردم... از طرفی دوست ندارم بین سهراب و پدرش قضاوت کنم... از طرفی همانند محسن گرامی داستان رو بارها و بارها جور دیگری مرور میکنم... اما سرانجام کار همونجایی هستم که بودم...
اما حقایقی در این ماجرا وجود داره که نمیشه منکرش شد
باتوجه به اینکه سهراب علیرغم غرور جوانی و بدخواهی که اطرافیان نسبت به او داشتن- یاری ندادن به او برای شناسایی پدرش؛ رستم- بارها و بارها به شیوه های مختلف به رستم میگه که در دلم به تو مهری احساس میکنم و نامش رو جویا میشه... که در واپسین بار رستم او رو به جوانی و خامی و فریبکاری متهم میکنه... چطور میشه آزمندی رو به سهراب نسبت داد و رستم رو از آزمندی مبرا دانست؟
آز رو نباید به معنای طمع قدرت و مال و... دانست اینجا آز هر آن صفتیست که سبب میشه آدمی حقایق پنهان رو احساس نکنه... همونکه حکیم توس میگه: خرد دور بد مهر ننمود چهر!
رستم چنان از سهراب ترسیده که به هیچ چیز جز شکست او فکر نمیکنه و حتی به فریبکاری و ناجوانمردی متوسل میشه!

نکته دیگر:
من نتونستم بفهمم که علیرغم اینکه بارها در بیتهای مختلف از ابتدای داستان حکیم توس اشاره به محبتی داره که سهراب در دل به رستم احساس میکنه و اوجش رو در این بخش میبینیم که بسیار پررنگ به زبان میاره اما باز هم در بیتی داریم که:
ازین دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بد مهر ننمود چهر
به راستی دوستان از خودتون پرسیدین که اگر تنها یک لحظه رستم میتونست به سخنهای سهراب نه از روی فریبکاری و کین خواهی بلکه از روی مهر بیندیشه ، با توجه به صفایی که از طرف سهراب وجود داشت، صحنه ی رزم به بزم تبدیل میشد؟

پیشا پیش بگم که من رستم رو هم دوست دارم و اندوه بی مانندی که تجربه میکنه برام بسیار ناگواره، مهر مادری رو چندان نمیشناسم و سهراب رو بعنوان انسان و بیطرفانه دوست میدارم

فرانک جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

درود و سپاس بانوی مهربانی ها پروانه

درود
فایلی که قولشو داده بودم:
http://s4.picofile.com/file/7737251505/noormags_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85%D8%AF_%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87_%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D8%BA%D9%88%D8%A7_%D8%AF%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B7%DB%8C%D8%B1_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C_.pdf.html

بسیار سپاسگزارم

فاطمه چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:21 ب.ظ

عکس واقعی است

چقدر خوب که که فکر کردی واقعیه!
این عکس زایید تخیل نگار گر است و با کامپیوتر طراحی شده

نیره سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:03 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

خیلی تصویر قشنگیه...
عجب سهرابیه... حیف می میره جوون رعنا...!
خوب پسرجان! یکم صبورتر می بودی چی می شد مادرجان؟!

مرتضی امینی پور سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

اون که تصویر رستم و سهراب است بسیار زیباست که اگر مجسمه اش وارد بازار شود عالیست

مرتضی امینی پور سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

بانو چقدر این تصاویر زیباست...
کاش بصورت تابلوهای برجسته ای بودند و به دیوار خانه ام اویزان می کردم....طرح جلد و قاب این شاهنامه فوق العادست...مبلغ این شاهنامه چقدره؟

این تصویر را به همراه چند تصویر دیگه خود نگارگر آقای آیدین سلسبیلی برایم فرستادند و اجازه انتشار دادند. عکس قبلی را خودم از کتاب گرفته بودم که کیفیت خوبی نداشت. قیمت کتاب 190 هزار تومان است
البته شاهنامه چاپ مسکو به همراه عکس های بسیار زیبا
در ضمن عکس ها سه بعدی هستند که در کتاب نمی توان نمایش داد حالا باید با نرم افزار خاصی پیدا کنم تا سه بعدی آن را بشود دید
خیلی خوشحالم که خوشتون اومده

مرتضی امینی پور دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:40 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

سپاس بانو
نگاره جوانی و هیبت سهراب را بخوبی نشان می دهد تا بحال دو تصویر خوب از سهراب دیدم که این بی شک یکی از آنهاست...
در خصوص هنر نگارگری نمیدوانم دارای چه تکنیک هاییست اما خوب عالیست

خواهش می کنم. خوشحالم که پسندید. شاهنامه با نگار گری آیدین سلسبیلی اواخر سال 91 منتشر شد شاید من از نخستین خریدارنش بودم.
شما در این آدرس می توانید اطلاعات بیشتری در این باره به دست آورید.
آن طور که در آنجانوشته شده از PhotoshopوZbrush استفاده شده است.
اینجا شرحی هم بر تصویر جلد شاهنامه که بسیار خواندنی است نوشته شده است.

http://cgart.ir/fa/artwork/%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%AC%D9%84%D8%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C

نیره دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:47 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

آدرس درست در سکوت
http://darsokout.blogsky.com/

نیره دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

سپاس که زحمت کشیدید بانوی هوشمند

همیشه این سرای اباد باد...

خوشت اومد؟

پروانه دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ

آقای امینی پور گرامی وقتی بانو نیره و شما روی این بیت :

دل من همی با تو مهر آورد/ همی آبِ شرمم به چهر آورد

یاد این نگاره سه بعدی از هنرمند گرامی آیدین سلسبیلی افتادم که برایتان اینجا قرار داده شد است.
مایلم نظر دوستان را در باره این نگاره بخوانم.

در باره این شاهنامه می توانید در اینجا ها بخوانید:
http://www.facebook.com/Shahnameh3d
http://ketabamoon.blogsky.com/1391/11/20/post-300/

مرتضی امینی پور یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ http://kamyab7.blogfa.com

بیتی که بانو نیره عزیز فرمودند به نظر من بیتی بغض آور است...یادمه برای نمایش که اجرا کردیم سخت گیری ویژه ای روی این بیت برای بازیگر نقش سهراب داشتم و می گفتم باید به گونه ای بیانش کنی که تماشاگر با تک تک سلول هاش بغض کنه و دلش به حالت بسوزه...واقعا بیت دردناکیه....

نیره یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

جدا از همه ی بحث ها و فقط از جنبه ی احساسی در این فراز یک بیت خیلی در گوش من آوای حضور می پیچد و دلم را به درد می آورد و آن هماین بیت است:
دلِ من همی با تو مهر آورد؛ همی آبِ شرمم به چهر آورد.

تمام دلم از مهر سهرب پر می شه...!

مرتضی امینی پور شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

به عقیده من رستم دچار آز نبود...آز یعنی حرص و طمع اما رستم هیچ حرص و طمعی ندارد و به چیزی قرار نیست برسد...او تنها مدافع است در مقابل جوانی که بخاطر حرص و طمع و قدرت طلبی جستن پدر را بهانه می کند...به هیچ وجه در باور من نمی رود که رستم دچار حرص و طمع شده باشد...

پروانه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:32 ب.ظ

چو سهراب باز آمد، او را بدید؛
ز بادِ جوانی دلش بردمید.

مرتضی امینی پور شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

یکبار دیگر حکیم داستان را به زیبایی با خورشید آغاز می کند.این ابتدای داستان ها را که با طلوع یا غروب خورشید تصویر سازی می شود خیلی دوست دارم.
باز هم سهراب صدایی در دلش می شنود و دوباره فریب و دروغ سد راهش قرار می گیرد.
در رویارویی آغازین سهراب تند و آتشی بود و رستم او را به آرامش می خواند.اما اینجا برعکس می شود سهراب با آرامش می خواهد که جنگ را کنار بگذارند اما رستم اینبار جز جنگ هیچ نمی خواهد.
و اما می رسیم به اصلی ترین جای داستان...یعنی فریب رستم !!! در ادامه می بینیم که وقتی سهراب کشته می شود می گوید که این گوژپشت به تندی بزد و مرا بکشت....اکثرا گمان می کنند که فریب رستم این بود که نباید بار اول سهراب را می کشت در صورتی که اینچنین نیست...در اینجا اگر به گفته رستم دقت کنیم می گوید :
کسی کو به کشتن نبرد اورد
سر مهتری زیر گرد اورد

به واژه مهتر دقت کنیم...رستم می گوید اگر جوانی پهلوان بزرگ و سالخورده ای را به زمین بزند بار نخست نباید او را بکشد ولی سهراب که سالخورده نیست که رستم از جانش بگذرد...

فریب رستم این بود که اصلا چنین رسم آیینی وجود نداشته !!!

مصطفا سعادتی شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ب.ظ

در داستان سهراب شاهد نبرد فرزند و پدر هستیم .... این فرزند و پدر و اطرافیانشان هر کدام به نوعی دچار آز هستند شاید آز ها به 2 دسته تقسیم بشوند : آز خوب و آز بد..رستم به واسطه همین آز به ناشناخت رسیده است.او فرزندش را نمی شناسد و به ناشناختی مبتلا گردیده است.
همه تلخی از بهر بیشی بود /مبادا که با آز خویشی بود

محسن جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

ببینید خانم پروانه ما می فهمیم. بعدن نگید کسی نفهمید. این دومین یادداشت است -حداقل- که با صدای میرجلال در این جا می آید.
بهتر است یک اخطاری به خوانندگان بدهید.
آقای مرتضا آنقدر خواندند که بنده خدا خسته شدند. من هم که گرم داستان سیاوشم.
راستی سالهاست که از خاندان خودتان کسی پا پیش نگذاشته.

پروانه جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
یک:
در داستان پیش در ستون پیام ها تعداد ی از پیام ها خارج از موضوع بود که بهتر است آنها را همانجا بگذاریم و به دنباله داستان بپردازیم.

دو: آقای امینی پور گرامی
شما لطف کرده و داستان ها را خوانده بودید. به زودی داستان ها با صدای شما جایگزین خواهد شد.
(مشکل من سر تبدیل فایل بود که نرم افزارم را از دست داده ام به زودی مشکل برطرف خواهد شد)

سه: از این پس مانند روش گذشته پیامها پس از بررسی تایید می گردد و از این پس پیامها ممکن است اصلاح هم شوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد