انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

پرسیدن سهراب نام سرداران ایران را از هجیر

عکس از اینجا


داستان را با صدای دکتر  کزازی از اینجا بشنوید


.داستان را باصدای  مرتضی امینی پور از اینجا بشنوید

.


پرسیدن سهراب نام سرداران ایران را از هجیر

2818چوخورشید تابان انداخت زرین کمندزبانه برآمد به چرخ بلند ،

بپوشید سهراب خفتانِ جنگ؛نشست از برِ چرمۀ سنگْ رنگ.
2820پرند آور افگنده اندر برش؛یکی مغفر خسروی بر سرش.

کمندی ، به فِتراک بر شصت خمخَم اندر سر و روی کرده دژم.

بیامد؛ یکی تند بالا گُزید،به جایی که ایران سپه را بدید .

بفرمود تا رفت پیشش هُجیر؛بدو گفت:«با من تو کژٌی مگیر.

نشانه نباید که خَم آورَد؛سر افشان شود، زخم کم آورد.
2825به هر کار در، پیشه کن راستی،چو خواهی که نگزایدت کاستی.

سخن هر چه گویم همه راست گوی؛متاب از رهِ راستی هیچ روی. 

سپارم به تو گنج ِ آراسته ؛بیایی بسی خِلعت و خواسته؛

ور ایدون که کژی بُوَد رای تو،همه بند و زندان بُوَد جایِ تو».

هُجیرش چنین داد پاسخ که:«شاهسخن هر چه پرسد ز ایران سپاه،
2830بگویم، همه، هر چه دانم بدوی؛به کژی، چرا بایدم گفت و گوی؟

نبینی جز از راستی پیشه ام؛به کژٌی نیارد دل اندیشه ام».

بدو گفت:«کز تو بپرسم همه،ز گردنکشان و ز شاهِ رمه؛

همه نامدارانِ آن مرز را؛چو توس و چو گرگین و گودرز را؛

ز بهرام و از رستمِ نامدار،ز هر کِت بپرسم به من برشمار:
2835سرا پردۀ دیبَهِ رنگ رنگ،بدو اندرون، خیمه های پلنگ.

به پیش اندرون، بسته صد ژنده پیل؛یکی مهد پیروزه بر سانِ نیل؛

یکی زرد، خورشیدْ پیکرْ درفش؛سرش ماهِ زرٌین، غلافش بنفش،

به قلبِ سپاهِ اندرون، جایِ کیست؟زِ گردانِ ایران ، ورا نام چیست؟»

بدو گفت:«کان شاهِ ایران بُوَد؛که بر درگهش، پیل و شیران بُوَد».
2840چنین گفت از آن پس که:«بر میمنه،سوار است بسیار و پیل و بُنه.

سراپرده ای برکشیده سیاه،رده گِردش اندر، ز هر سو سپاه؛

به گِرد اندرون، خیمه ز اندازه بیش؛پسِ پشتِ، پیلان و بالایْ پیش،

زده، پیشِ او، پیلْ پیکرْ درفش؛به گِردش، سوارانِ زرٌینه کفش؟»

چنین گفت:«کان توسِ نوذر بُود؛ درفشش کجا پیلْ پیکر بُوَد».
2845بپرسید کان سرخْ پرده سرای،سواران بسی، گِردش اندر، به پای؛

یکی شیر پیکر درفشی بزردِرَفْشان یکی در میانش گهر؛

پسِ پشتش اندر، سپه بیکران،همه نیزه داران و جوشنوران؟»

چنین گفت:« کان فرٌ آزادگان،سپهدارِ گودرزِ گشوادگان».

بپرسید:«کان سبز پرده سرای،یکی لشکری گُشن پیشش به پای؛ 
2850یکی تختِ پُر مایه اندر میان؛زده پیشِ او اخترِ کاویان؛

ز هر کس که بر پایْ پیشش بر است،نشسته به یک رَش سرش برتر است؛

یکی باره،پیشش، به بالایِ اوی؛کمندی فرو هشته تا پایِ اوی؛

بر او، هر  زمان، بر خروشد همی؛تو گفتی که در زین بجوشد همی؛

بسی پیلِ برگستوانْور به پیش؛همی جوشد آن مرد بر جایِ خویش؛
2855نه مرد است ز ایران به بالایِ اوی؛نه بینم همی اسپ همتایِ اوی؛

درفشش پدید اَژدها پیکر است؛بر آن نیزه بر، شیرِ زرٌین سر است؟».

چنین گفت:«کز چین، یکی نیکخواه،به نُوٌی، رسیده است نزدیکِ شاه».

بپرسید نامش، ز فرٌخ هُجیر؛بدو گفت:«نامش ندارم به ویر.

در این دژ بُدم من، بِدان روزگارکه آن سرکش آمد برِ شهریار».
2860همی گشت سهراب را دل بِدان،که جایی ز رستم بیابد نشان.

نشان داده بود از پدر، مادرش؛همی دید و دیده نبُد باورش.

همی نام جُست ، از زبانِ هجیر؛مگر کان سخنها شود دلپذیر!

نبشته، به سر بر، دگرگونه بود؛ز فرمان نه کاهد، نه هرگز فزود؛

وز آن پس، بپرسید:«کز مهتران،کشیده سراپرده ای بر کران،
2865یکی گرگْ پیکر درفش از برش؛بر آورده از پرده زرٌینْ سرش؛

سوارانِ بسیار پیشش به پای ؛برآید همی نالۀ کرٌنای؟»

بدو گفت:« کان پورِ گودرز، گیو،که خوانند او را همی گیوِ نیو.

ز گودرزیان، مهتر و بهتر است؛بر ایرانْ سپه ،بر دو سر، افسر است.

سرافراز دامادِ رستم بُود؛به ایران زمین، همچو او کم بُوَد».
2870بدو گفت:«ازآن سو که تابنده شیدبرآید، یکی پرده بینم سپید،

ز دیبای رومی و پیشش سواررده برکشیده فزون از هزار.

پیاده سپردار و نیزه وَرانشده است انجمن لشکری بیکران.

نشسته سپهدار بر تختِ ساج؛نهاده برِ تختِ کرسی ز عاج؛

ز هُودج فرو هشته  دیبا جُلَیْل؛غلام ایستاده رَده خیل خیل.
2875برِ خیمه در پیشِ پرده سرای،یکی ماه پیکر درفشی به پای

چنین گفت:«کو را فریبرز خوان؛که فرزندِ شاه است و تاجِ گَوان.

زمان تا زمان، لشکر از نزدِ شاه، پیاده ، به پیشش همه با کلاه».

بپرسید:«کان زردْ پرده سرای،به دهلیز چندی ستاده بپای.

به گِرد اندرش، سرخ و زرد و بنفش،ز هر گونه ای، بر کشیده درفش
2880درفشی پسِ پشت، پیکر گرازسرش ماهِ زرٌین و بالا دراز

چنین گفت:«کو را گرازه است نامکه از جنگ شیران نتابد لگام

سرافراز و از تخمه گیوگانکه از درد و سختی نگردد ژَکان

نشان پدر جست و با او نگفتهمی داشت آن راستی در نهفت

تو گیتی چه سازی که خود ساخته است جهاندار از این کار پرداخته است
2885زمانه نبشته دگر گونه داشت؛چنان کو گذارد، بباید گذاشت.

دگر باره پرسید از آن سرفراز؛از آن کِش به دیدار او بُد نیاز.

از آن پردۀ سبز و مردِ بلندوز آن اسپ و تابداده کمند.

به پاسخ هجیر  ستیهنده گفتکه:«از تو سخنها چه باید نهفت؟ 

گر از نامِ چینی بمانم همی ،از آن است که نامش ندانم همی».
2890بدو گفت:« سهراب کاین نیست داد:ز رستم، نکردی هیچ سخن یاد.

کسی کو بُوَد پهلوانِ جهانمیانِ سپه در، نماند نهان.

تو گفتی که :"بر لشکر او مهتر است؛نگهبانِ  هر مرز و هر کشور است"».

جنین داد پاسخ مر او را هجیر،که:« شاید بُدن کان گَوِ شیر گیر،

کنون رفته باشد به زاولستان؛که هنگامِ بزم است در گلستان».
2895بدو گفت سهراب:«کاین خود مگوی که دارد سپهبد سویِ جنگ روی؛

به رامش نشیند جهان پهلوان!بر این بر، بخندند پیر و جوان

مرا با تو ، امروز، پیمان یکی است؛بگوییم و گفتار ما اندکی است:

اگرپهلوان  را نمایی به من ،سرافراز باشی به هر انجمن

تو را بی نیازی دهم در جهان؛وگر داری این راز را در نهان،
2900سَرَت را ندارد همی تن به جایمیانجی کن، اکنون بدین هر دو رای.

نبینی که موبد به خسرو چه گفت،بدان گه که بگشاد راز از نهفت؟

"سخن-گفت:ناگفته چون گوهر استکجا ناگشاده به سنگ اندر است؛

چو از بند و پیوند یابد رها،درخشتده مُهری شود با بها"».

چنین داد پاسخ داد هجیرش که: «شاه چو سیر آید از تخت و مُهر و کلاه،
2905نبردِ کسی جوید اندر جهان،که او ژنده پیل اندر آرد نهان.

کسی را که رستم بُوَد همنبرد،سرش ز آسمان اندر آید به گَرد.

هماورد او، بر زمین پیل نیست؛چو گَردِ پیِ رخشِ او نیل نیست.

تنش زور دارد به صد زورمند؛سرش برتر است از درختِ بلند.

چو او خشم گیرد، به روزِ نبرد،چه همرزم ِ او ژنده پیل و چه مَرد.
2910نخواهم که با او به صحرا شود،هماورد اگر کوهِ خارا شود».

بدو گفت سهراب:« از آزادگان،نگون باد گودرزِِ گشوادگان!

که او چون تو دارد به گیتی پسر،بدین رای و این دانش و این هنر.

تو مردان ِ جنگی کجا دیده ای،که بانگِ پی اسب نشنیده ای؟

که چونین ز رستم سخن بایدت؛زبان بر ستودنش بگشایدت.
2915از آتش تو را بیم چندان بُوَد،که دریا به آرام و خندان بُوَد.

چو دریایِ سبز اندر آید ز جای، ندارد دَمِ آتشِ تیز پای.

سرِِ تیرگی اندر آید به خواب،چو تیغ از میان برکشد آفتاب».







به دل گفت پس کاردیده هجیر،که:« گر من نشانِ گوِ شیر گیر،

بگویم بدین ترک با زوردست، بدین یال و این خسروانی نشست،
2920ز لشکر، کند جنگجوی انجمن؛برانگیزد این بارۀ پیلتن.

بدین کتف و نیروی و این یالِ اوی،شود کشته رستم  به چنگالِ اوی؛

وز ایران نباشد کسی کینه خواه؛بگیرد سرِ تختِ کاوس شاه.

چنین گفت موبد که:"مُردن به نامبه از زنده، دشمن بدو شادکام".

اگر من شوم کشته بر دستِ اوی نگردد سیه، روز و خون، آبِ جوی. 
2925که چون برکَند از چمن بیخْ سرو سَزد گر گیا را نبوید تذرو».

به سهراب گفت:«این چه آشفتن است؟همه با من از رستمَت گفتن است!

همی پیلتن را بخواهی شکست؛تو او را، تن آسان نیاری به دست»






.

زرین کمند:استعاره ای آشار از  نخستین پرتوهای خورشید که تیز و دراز بر آسمان بامدادین می تابند

2819 چرمۀ سنگ رنگ: چرمهبه معنی اسب سپید و روشن که با تشبیه ساده مجمل به سنگ مانند شده است 

2820 پرند آور: رواقی: شمشیر و تیر

                    کزازی: شمشیر و تیر -پرند آور از "پرند" +"آور" آور ساخته شده است . در اینجا پساوند است مانند کاربردش در «جنگاور» و "دلاور"


2824: زخم کم آوردن:رواقی: کم اثر و کم توان بودن ضربه


سهراب از هجیر میخواهد همانند تیرِ نشانه ، راست به هدف بزند و رستم را شناسایی کند.

2837: پیکر به معنی نقش و نگار به کار رفته

2839:پبلان و شیران:استعاره ای آشکار از پهلوانان ایرانی که که شردلانی پیل پیکرند

2842: بالای: اسب

2850:اختر کاویان: اختر در اینجا به معنی درفش به کار  رفته است 



نظرات 15 + ارسال نظر
خراسان چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 01:40 ب.ظ

اگر نامرد روزگار نیستن و انسان هستین مطلب رو بزارین تو سایت. هر چند شما بیسواد تر از اونی هستین که جواب منو بتونین بدین. حتی همون استاد دانشگاه تهران تون هم بیسوادی بیش نیست

خراسان سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 07:45 ب.ظ

خب یا چشمهای جناب هجیر فرق چشم بادامی با چشم غیر بادامی را تشخیص نمیداد یا سهراب نمیدیده که نگفته بهش اون که چشماش بادامی نیست چجوری میگی چینیه هجیر هههههههه و یا اینکه اینها اصلا فرق چینی با غیر چینی رو نمیدونستندههههه
کاملا واضحه که رستم قیافه چشم بادامی داشته که اون گفته چینی شکل هست و رستم هم کور نبوده

خراسان یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 10:30 ب.ظ

چرا رستم را چینی خطاب کرده؟
مگر قیافه رستم مثل ایرانی ها نباید باشه؟
یا اینکه رستم هم همشکل مردم هزاره افغانستان بوده و در اصل هزاره بوده و از مردم همان منطقه بوده
و بیشتر مردم هزاره بودن
و در واقع وارثان رستم هزاره ها هستن

اینجا برای این که هجیر، سهراب را به اشباه بیندازد چنین پاسخی می دهد.

کبیری جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:19 ب.ظ

با عرض به نحوه قرائت معذرت انتقاد دارم؛
هر دو نسخه، بی روح خوانده شده.
علاوه بر آن، خیلی آهسته و با تأنی هم خوانده شده.
بی روح و کاملا صناعی.

دکتر کزازی بی روح خوانده ؟!

سلاک سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:39 ب.ظ

با احترام
من نسخه امیربهادر دارم و یک نسخه از چاپ بمبءی با دستنوشته هایی از بهار رحمة الله علیه خیلی با این متفاوته و خیلی هم دلنشینتره یعنی من خیلی دوستشون دارم این دو نسخه رو خیلی

درود بر شما
داستان نسخه امیر بهادر را خوانده ام به هر حال یادش گرامی
چاپ بمرءی هم باید نخستین نسخه چاپی باشد
سپاسگزارم

پروانه سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ق.ظ

http://hhw.blogfa.com/page/rang_dar_shahname

رنگ ها در شاهنامه

پروانه شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ب.ظ

بیت 2869 داخل کروشه آمده است و در توضیح دکتر کزازی نوشته اند تنها در نسخعه ژول مل آمده است. این بیت در شاهنامه خالقی مطلق و زیر نویس ها هم وجود ندارد.
به هر روی این بیت نشان می دهد گیو داماد رستم است و بنا براین بانو گشسب که نامی از او در شاهنامه نیست همسر گیو است:

سرافراز دامادِ رستم بُود؛/ به ایران زمین، همچو او کم بُوَد

فلورا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

درود به دوستان
چرا همیشه رخدادهای ناخوشایند سبب ساز میشن که آدمی در برابر تقدیر سر فرود بیاره و اصلا بر مقدر بودن رخداد تاکید داشته باشه؟ چنانکه حکیم توس از ابتدای داستان ذهن ما رو برای پذیرش تقدیر آماده میکنه؟
حکیم توس با اون حدت و شدت ی که بر خردمندی و خردپیشگی تاکید داره چرا وقتی نمیتونه سببی برای رخدادی پیدا کنه،اشعری مسلکی رو پیشه میکنه؟ ازین راز جان کسی آگاه نیست گویا!!

اما همونقدر که شواهد وجود دارن بر اینکه رستم سهراب رو شناخته بوده، بنظرم ، نشانه هایی که باید سبب ساز میشدن تا سهراب پدرش رو بشناسه بسیار پررنگ تر هستن:
- نشانه هایی که از مادر گرفته و بر این گمانم که باید نقشی از آژدها بر اون یافت بشه
- اینکه هجیر نام تمام پهلوانان و سر آمدان سپاه ایران رو بازگو میکنه مگر رستم!
-نشانه های ظاهری که از قد و بالا و تنومندی رستم برشمرده میشه توسط سهراب برای هجیر، نشانه هایی هستن که هجیر با همونها رستم رو وصف میکنه و سهراب رو بخشم میاره

میتونیم بر این عقیده باشیم که بقول دکتر صدری گرامی، "نشانه ها و شهود ها" برای سهراب هم بسیار پررنگه و حتی کلافه ش میکنه!؟

دوستانی که فیلم بسیار میبینند و تحلیل میکنند، شاید بهتر بتونن پاسخگو باشن، اینکه در فیلمنامه یا روایتی وقتی نشانه ها و شهودها، بیشتر و پررنگتر و برجسته تر از واقعیت نشون داده میشه، به اون سبک یا طریقه ی روایت داستان چه نامی اطلاق میشه؟ شاید حکیم توس هم خواسته از همین سبک برای روایت داستانش استفاده کنه، و آیا اصلا ما مجاز هستیم درمورد متنی کهن و اسطوره ای و یا پهلوانی از این نوع سبکها و نامگذاریها استفاده کنیم؟

نیره چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:57 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

درود بر یاران
فقط یک خداقوت.... امیدوارم در یکی دو روز آینده بتونم بیام این جا.

فرانک چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:45 ق.ظ

در لینک زیر مقاله از دکتر یاحقی با عنوان بیگانگی و یگانگی در داستان رستم وسهراب را می خوانیم:
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/18325#TopTop

فرانک دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

مصراع دوم این بیت هم خیلی چالش برانگیز است:
بدو گفت:«کز تو بپرسم همه، ز گردنکشان و ز شاهِ رمه؛

فرانک دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

درود پروانه ی گرامی

در آغاز داستان رستم و سهراب، فردوسی اعلام می کند که
اگر تندبادی بر آید ز کُنج، به خاک افگند نارسیده تُرُنج،
ستمگاره خوانیمش ،ار دادگر؟ هنرمند گوییمش ار بی هنر؟
اگر مرگ داد است ، بیداد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جانِ تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر، تو را راه نیست.
به رفتن مگر بهتر آیدْت جای چو آرام گیری به دیگر سرای.
این اعلام یعنی وجود سرنوشت محتوم در ماجرایی که پیش روست. سرنوشتی که به مرگ می رسد. حضور پر رنگ سرنوشت در جای جای این ماجرا دیده می شود: وقتی هجیر حاضر به افشای راز نام رستم نیست، می گوید:
تو گیتی چه سازی که خود ساخته است
جهاندار از این کار پرداخته است
زمانه نبشته دگر گونه داشت؛ چنان کو گذارد، بباید گذاشت.
و این یعنی حضور سرنوشت و امر محتوم. اگر زمانه تصمیم به کاری بگیرد تمام عوامل به یاری او می آیند و کسی را یارای مقابله با او نیست. هجیر با زمانه همراه است تا سهراب هرگز به راز هویت آن پهلوان شگفت پی نبرد.
نکته ی جالب این جاست با آن که هجیر از رستم به عنوان پهلوانی شگفت انگیز و شکست ناپذیر یاد می کند اما در دورنش گویا سهراب را بر رستم برتری می دهد. هجیر در وصف رستم به سهراب می گوید:
کسی را که رستم بُوَد هم نبرد،
سرش ز آسمان اندر آید به گَرد.
هماورد او، بر زمین پیل نیست؛
چو گَردِ پیِ رخشِ او نیل نیست.
تنش زور دارد به صد زورمند؛
سرش برتر است از درختِ بلند.
چو او خشم گیرد، به روزِ نبرد،
چه همرزم ِ او ژنده پیل و چه مَرد.
نخواهم که با او به صحرا شود،
هماورد اگر کوهِ خارا شود».
اما در دلش از شناساندن رستم می هراسد و با خودش می گوید:
بدین کتف و نیروی و این یالِ اوی،
شود کشته رستم به چنگالِ اوی؛
این بیت تصور هجیر راز سهراب اشکار می کند و سپس آشکار کننده ی اهمیت سهراب، پهلوانی و قدرت اوست که باعث ترس ایرانیان و تورانیان شده است.

مرتضی امینی پور دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ق.ظ http://kamyab7.blogfa.com

با درود به تک تک دوستان
این داستان را می توان داستان درفش ها نامید...گمان نمی کنم در هیچ کجای شاهنامه به این خوبی و زیبایی به معرفی پهلوانان و درفش آنان پرداخته شده باشد....
نخستین درفش ازان کاووس است که با پیکر خورشید نشان دهنده آیین مهر یا میترا در ایران باستان است.
درفش های بعدی با نماد هایی نشان دهنده قدرت و جایگاه پهلوانان است.
درفش رستم نمادی از اژدها دارد...بهتر است در مقاله زیر به این موضوع بپردازیم:
- بررسی لغوی واژه ی اژدها
واژه اژدها از ترکیب اژی و دهاک ساخته شده است؛ اژی به معنی مار می‌باشد؛ چه بسا از اژی یک جانور اهریمنی اراده شده است، درست به همان معنایی که امروز از کلمه اژدها با اژدر فارسی بر می‌آید. (پور داوود، ۲۵۳۶: ۱۸۸) اژی در اسطوره های هند به صورت آهی به کار رفته است و همین معنی را می‌رساند. ( سلطانی گرد فرامرزی، ۱۳۸۶: ۷۶)
در مورد بخش دوم واژه آژی دهاک نیز نظریاتی وجود دارد: برخی، بخش دوم واژه (= دهاک) را اسم خاص گرفته‌اند. ( بهار، ۱۳۸۶: ۱۹۰) دکتر سلطانی گرد فرامرزی به نقل از دو کتاب « سنی ملوک الارض » و « مجمل التواریخ و القصص » بیان داشته‌اند که بخش دوم واژه اژی دهاک یعنی دهاک به معنی ده عیب است؛ زیرا اک در زبان فارسی به معنی عیب، ند و آفت به کار رفته است؛ دلیل که می‌آورند، این است که ضحاک ده آفت و پلیدی و عیب در جهان آورده است. ( سلطانی گرد فرامرزی ۱۳۸۶: ۷۷)
اژدها جانوری است تنومند، بزرگ و بسیار قوی. در شاه نامه بسیار خطرناک و آسیب رسان معرفی شده است؛ به طوری که یک اژدها به تنهایی می‌تواند مایه گزند عده زیادی از مردمان شود؛ به همین سبب بیش از نیمی از (حدود ۱۷۵ مورد) کاربرد آن در شاهنامه در مبارزه پهلوانان دلیری چون گرشاسب، گشتاسب، رستم، اسفندیار، بهرام و… با این جانور تنومند خطرناک بر می‌گردد.
پهلوانان بزرگ اسطوره های ایران و جهان در جنگ‌ها پرچم‌هایی همراه خود دارند که نشان ویژه آن‌ها است؛ این پرچم‌ها که به درفش نیز موسوم هستند، دارای رنگ‌ها و نقش‌های مختلف می‌باشند؛ گاهی منقش به تصویر خورشید و ماه است، گاهی نیز تصویر جانوری نیرومند بر خود دارد؛ یکی از این تصاویر نقش اژدها است؛ درفش رستم و پسر او فرامرز به این نقش آراسته است؛ بر فراز درفش رستم، که مزین به نقش اژدها ست، نیزه یی است با نشان شیر.
از اساطیر ایران این چنین استنباط می‌شود که بستن نقش جانورانی مثل شیر، فیل و اژدها بر ابزار و آلات جنگی از نظر روحی و روانی بر جنگ جویان و پهلوانان تأثیر مثبت داشته است؛ برای آنان دلیری افزا و مایه قوت بوده است و این ناشی از عظمت و توانایی بیش از حد این جانور است.
- مفهوم نقش اژدها بر درفش رستم
رستم فرزند رودابه، دختر مهراب کابلی ست و مهراب کابلی از نژاد ضحاک (همان است کز گوهر اژدهاست/ و گر چند بر تازیان پادشا ست) در تحلیل نقش اژدها بر درفش رستم به دو نکته اشاره می‌کنیم: نکته اول رستم در لغت به معنی « رودخانه یی که به خارج جاری می‌باشد » و واژه های رودابه و مهراب نیز هر دو از نظر لغوی با آب ارتباط دارند؛ علت به تصویر کشیدن نقش اژدها بر درفش رستم وقتی مشخص می‌شود که بدانیم اژدها نیز در اسطوره‌ها با آب در ارتباط است. نکته دوم، باید گفت که خانواده مادری رستم با ضحاک مار دوش ارتباط نسبی دارند و این هم دلیل دوم که رستم که «مادر سالاری » بر جامعه زمان او حاکم است، نقش نیای مادری خود را بر درفشش به تصویر کشد و آن نقش توتم خانوادگی او گردد ( بهار، ۱۳۷۳: ۲۴۸- ۲۴۷) در دوره های مختلف اساطیری و تاریخی، پهلوانان برای رسیدن به هدف‌هایشان باید موانعی را از سر راه خود بر می‌داشتند؛ این موانع گاه طبیعی بوده‌اند؛ مانند خوان دوم رستم که به بیابانی گرم و سوزان می‌رسد یا خوان ششم اسفندیار که به سرزمینی پر برف بر می‌خورد یا خوان هفتم وی که با رودی عظیم مواجه می‌شود. گاهی این موانع انسانی بوده‌اند؛ مانند خوان پنج رستم که با اولاد و سپاهش رو به رو می‌شود. گاه موجودات جادویی؛ مانند مبارزه رستم با ارژنگ دیو و دیو سپید که در خوان ششم و هفتم به ترتیب با آن‌ها مواجه می‌شود و گاه این موانع حیوانی بوده‌اند؛ مانند مبارزه پهلوانان با حیواناتی از قبیل شیر، گرگ و اژدها. در این جا به بحث پیرامون مبارزه انسان با اژدها و غلبه بر آن پرداخته می‌شود.
دوستان می توانند مقاله را بصورت کامل در آدرس زیر بخوانند:
http://www.gtalk.ir/archive/index.php/t-200156.html

هجیر نام رستم را پنهان می کند و چند بیت زیبایی در وصف سهراب هست:
نبشته، به سر بر، دگرگونه بود؛ ز فرمان نه کاهد، نه هرگز فزود؛

تو گیتی چه سازی که خود ساخته است جهاندار از این کار پرداخته است

زمانه نبشته دگر گونه داشت؛ چنان کو گذارد، بباید گذاشت

سهراب دیگه طاقتش تمام میشه و با عصبانیت میگه این داد نیست که تو از رستم هیچی نگفتی !!!!! یکی نیست بگه آخه پسر خوب چرا پنهان می کنی که پسرشی که اینجور بخای دنبالش بگردی و مدام دروغ بشنوی.نمیدونم کی میخاست خودشو معرفی کنه این جوان ناپخته!
یکی دیگر از ناآگاهی های سهراب این است که گمان می کند پهلوانان ایرانی بخاطر خلعت و خواسته زبان باز می کند و در حق کشورش خیانت می کند...
هجیر بخوبی با گفتن اینکه رستم به نبرد پهلوانی می رود که چنین و چنان باشد و حال که نیامده یعنی تو این ویژگی ها را نداری بخوبی روی روان سهراب تاثیر می گذارد و سهراب به جوش می آید...هرچند که هجیر خوب از زور و بازوی سهراب خبر دارد و به همین علت که مبادا رستم را شکست دهد نام رستم را پنهان می کند.
هجیر کار شایسته ای می کند و واقعا درود بر او که حاضر می شود بخاطر اینکه رستم کشته نشود تا ایران نابود نگردد جان خود را از دست بدهد...
چنین گفت موبد که:"مُردن به نام به از زنده، دشمن بدو شادکام".

اگر من شوم کشته بر دستِ اوی نگردد سیه، روز و خون، آبِ جوی

فردوسی بزرگ بخوبی درفش ها را تصویر سازی می کند به نحوی که به راحتی میتوان شکل آنها را تصور کرد...
این داستان را بخاطر طولانی بودنش خوب نخواندم و جاهایی به ایراد همراه است و از دوستان پوزش می طلبم.
شاداب باشید و سربلند

پروانه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ب.ظ

رنگ خیمه ها و نگاره درفش های پهلوانان و شاه قابل بررسی است.

پروانه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
غمنامه رستم و سهراب همراه با دیدگاههای گوناگون در این باره ادامه دارد .
در ستون نظریان یادداشت پیشین دکتر احمد صدری نوشتند:

«اینکه رستم مثلاَ میدانست یا نمیدانست سهراب پسرش است را شاید نتوان با یک آری یا نه پاسخ گفت. آنها که داستان را موشکافی میکنند و به نظرات غیر متعارفی مانند علم رستم به داستان میل میکنند نیز منظورشان علم خود آگاهانه نیست بلکه نوعی شهود ناخودآگاه است... یا لااقل فکر میکنم که باید یا بهتر است نظرشان علم ضمنی باشد نه علم عینی و یقینی. بهر حال این استنباطات بیشتر گمانی و ذوقی هستند. من هیچ اشکالی در این حدس و گمانها نمیبینم بلکه آنها را بهانه ای برای تعمیق بیشتر در داستانها و اساطیر میدانم. بیاد داشته باشیم که فروید عقده ادیپ را از این قبیل افکار استخراج کرد. هیچ عیبی ندارد ما هم در مورد عقده سیاوش و یا سهراب و دوستانه گفتگو کنیم. »

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد