..
داستان را با آوای مرتضی امینی پور از اینجا بشنوید
..
2585 | چو سهراب برگشت،گژدهمِ پیر | بیاورد و بنشاند مردی دبیر. |
یکی نامه بنبشت نزدیکِ شاه؛ | برافگند پوینده گُردی به راه. | |
نخست، آفرین کرد بر شهریار؛ | نمود، آنگهی، گردشِ روزگار، | |
که:«آمد برِ ما سپاهی گران؛ | همه رزمجویان و گُندآوران. | |
سپهبد یکی مرد پیش اندرون، | که سالش دو هفته نباشد فزون. | |
2590 | به بالا، زِ سروِ سهی برتر است؛ | چو خورشید تابان به دو پیکر است. |
برش چون برِ پیل،با فرٌ و برز؛ | ندیدیم هرگز چنان دست و گرز. | |
چو شمشیر هندی به چنگ آیدش، | ز دریا و از کوه ننگ آیدش. | |
چو آوازِ او، رعدِ غرٌنده نیست؛ | چو چنگال او تیغ برٌنده نیست. | |
هجیرِ دلاور میان را ببست؛ | یکی بارۀ تیز تگ برنشست. | |
2595 | بشد پیشِ سهراب، جنگ آزمای؛ | بر اسپش ندیدیم چندان به پای، |
که بر هم زند دیدگان جنگجوی؛ | گر آید ز بینی سویِ مغز بوی، | |
که سهرابش از پشتِ زین برگرفت؛ | برش ماند، زآن بازو، اندر شگفت. | |
درست است و اکنون به زنهار اوست؛ | پر اندیشه جان، از پیِ کارِ اوست. | |
سوارانِ ترکان بسی دیده ام؛ | عنان پیچ از این گونه نشنیده ام. | |
2600 | مبادا که او،در میانِ دو صف، | یکی مردِ جنگاور آرَد به کف! |
بر آن کوه بخشایش آرَد زمین، | که او اسپ تازد بر او روزِِ کین. | |
اگر دم زند شهریار اندر این، | نراند سپاه و نسازد کمین، | |
از ایران، همه فرٌهی رفته گیر؛ | جهان از سرِ تیغش، آشفته گیر. | |
عِناندار چون او ندیده است کس؛ | تو گویی که سامِ سوار است و بس. | |
2605 | بُنه اینک،امشب، همه بر نهیم؛ | همی گوش را سویِ لشکر نهیم. |
اگر خود شکیبیم یک چند نیز، | نکوشیم و با او نگوییم چیز؛ | |
که این باره را نیست پایاب اوی؛ | درنگی شود شیر ز اِشتابِ اوی». | |
چو نامه به مُهر اندر آمد، به شب، | فرستاده بر جَست و نگشاد لب. | |
به زیر دژ اندر، یکی راه بود؛ | کز آن راه دشمن نه آگاه بود. | |
2610 | همان شب، از آن راهِ دژ، گژدهم | برون شد، همه دوده با او به هم. |
.
.
سلام
سپاسگزارم
سلام
خواهش می کنم وجود شما در اینجا موجب افتخار ماست
سلام.
مدتی توفیق نداشتم خدمت برسم الان که آمدم دیدم بانو پروانه و آقای امینی پور زحمت کشیده اند و پاسخ داده اند سپاسگزارم . خیلی جالب بود دوست داشتم خلاصه ای ازداستان گیل گمش را بدانم حالا ببینم در نت چه پیدا می کنم.
سلام
کم سعادتی ما بود. امیدوارم که خوب باشید.
داستان گیل گمش در اینجا هست ترجمه خوبیه
http://ketabamoon.blogsky.com/1387/11/26/post-107/
درود بانو
یکبار دیگر مقاله گیلگمش را خواندم همانطور که گفتید کاستی ها و ایرادهای زیادی داره بخصوص در قصه زندگی گیلگمش.اما خوب بررسی و مقایسه کرده.آن هم از جنبه بحث شیرین و مهم آرکی تایپ یا همان کهن الگو که من این موضوع را بسیار دوست دارم.کمی جستجو کردم تا به حال زیاد به شباهت ها و یکی بودن رستم و گیلگمش اشاره شده بود و نظریه ها داده شده بود و یافتن اون کوزه که تصویر گیلگمش را داشت در گورستان شهر سوخته تایید کرد که اسطوره ازآنجا به بابل رفته حالا با سیر تغییراتی که پیدا کرده و طبیعی ست.اما خوب چیزی که مهمه دنیای پر رمز و راز اسطوره هاست که واقعا شمردن ستاره ها در این آسمون سخته...
شاداب باشید
درود بر یاران. افسوس که این روزها بسیار پرمشغله ام و نتوانستم به روز از دیدگاه شما بهره ببرم. یادداشت ها را خواندم و به خود بالیدم که با شما از طریق این تارنما آشنایم.
خواستم دست مریزاد به همه بگویم و برایتان بهرتین ها را بخواهم.
همیشه پر توان باشید.
نیره جان
چه خوب که می آیی و یک دور می خوانی. همین خوبه
سپاس بانو
من مطالعه زیادی در این زمینه نداشتم و چیزهایی که گفتم برگرفته از مقدمه کتاب گیل گمش ترجمه دکتر داوود منشی زاده بود که حدود یک سال پیش آن را خریدم و خواندم .
مقاله را خواندم و خیلی خوب بود و سپاس بخاطر معرفی اش.
شاداب باشید
خواهش می کنم ما اینجا خوانده هایمان را به اشتراک می گذاریم .
من هم این کتاب را خوانده ام شاید ذهنیت من از آنجا هم ناشی میشد.
مقاله خوبی است ولی یک جا نوشته بود گیلگمش 1600 سال پیش از میلاد! انگار رستم مال زمان فردوسی بود! به هر حال مقاله ای است که خوب هست ولی به هر حال ممکن است نقطه ضعف هایی هم داشته باشد.
با پوزش فراوان از بانو پروانه که بی اجازه ایشان جواب مهدی عزیز را می دهم
گمان می کنم مراد بانو پروانه از گذاشتن این لوح گلی همان نامه گژدهم است.می دانیم که در دوران باستان خط میخی رایج بود و آن هم بر لوح های گلی.در بابل کتابخانه ای وجود داشت که تمام کتابهای آن به همین شکل بودند.این خیلی جالب است که کتابخانه ای یافت شد که کتاب هایی به خط میخی در چندین لوح وجود داشت که مانند کتاب های چند جلدی این زمان ماست.مثلا حماسه گیل گمش در ۱۲ جلد یا دوازده لوح گلی نوشته شده بود.
حرف از گیلگمش شد.دوست دارم چند نکته را بگم.همانطور که می دانید گیل گمش قدیمی ترین اسطوره کشف شده در تاریخه که بصورت مکتوب ثبت شده.پهلوانی که پادشاه نیز بود و چندین خان را می گذراند و به دنبال زندگی ابدیست و حتی با حضرت نوح دیدار می کند.جالب ترین بخش موضوع این است که این اسطوره مربوط به بابل و آشور بودکه تاریخش به ۴۵۰۰سال پیش بر می گردد.اما در اکتشافاتی که در ایران بوجود آمد مانند شهر سوخته و مارلیک و سیلک که تاریخ ایران را به ۱۰۰۰۰سال پیش باز می گرداند.مهم ترین نکته این است که در شهر سوخته در قبرستانی که مربوط به سرزمین سیستان است کوزه ای یافت شد که تصویر گیلگمش روی آن نقش بسته بود و قدمت آن کوزه به ۷۰۰۰سال پیش مربوط است.باستان شناسان طی آخرین نظریه خود اظهار داشتند گیل گمش اسطوره ای بوده که از سرزمین سیستان به بابل رفته و این پهلوان ایرانی و سیستانی بوده است.اگر اینگونه باشد چه پهلوانی از سیستان که در تمام دنیا هیچکس یارای او نیست می تواند گیلگمش باشد؟چه کس آشنا تر از رستم؟؟؟؟که آوازه آن به بابل رفته و در آنجا بر لوح های گلی ثبت شده؟؟؟
البته اینکه شاید گیلگمش همان رستم باشد نظریه شخصی خودم هست ودوست دارم نظر تمام دوستان را بدانم.
یک سوال از مهدی و یک لوح گلی سخنم را تا کجا پیش برد....
اینجا متعلق به شماست .
گیلگمش و رستم: گذر از خوان یا مراحلی برای رسیدن به درجه یا چیز ی خاص رستم نبود می دانیم پیروان آیین مهر هم این آیین را داشتند و یا اسطوره های تمدن های دیگر هم گذر از خوان ها را دارند. به هر حال باید برخورد احساس به شاهنامه و رستم را کنار گذاشت و با مطالعه بیشتر به این موضوع نگاه کرد.
یادم هست که پیش از این در باره مقایسه رستم و گیلگمش جاهای خوانده بودم با یک جستجو به اینجا رسیدم که این دو را از دید «کهن الگو» بررسی و مقایسه کرده اند.
مقاله ای خواندنی است:
http://3allameh.tabrizu.ac.ir/Files/%D9%85%D9%88%D8%B3%D8%B3%D9%87/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D9%88%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%2026/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C%20%D8%AA%D8%B7%D8%A8%DB%8C%D9%82%DB%8C%20%D8%A2%D8%B1%DA%A9%DB%8C%20%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D9%BE%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%DA%AF%DB%8C%D9%84%DA%AF%D9%85%D8%B4%20%D9%88%20%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85.pdf
سلام.
داستان این لوح خط میخی چیست؟
سلام
ضمن سپاس از توضیح آقای مرتضی ،به دنبال عکس برای این داستان می گشتم در میان یک سری لوح و سنگ نبشته این یکی را پیدا کردم. اگر عضو فیس بوک هستید به آلبوم های این آدرس سر بزنید:
http://www.facebook.com/ebru.mamanim
پر از از انواع چیزهای قدیمی.
دورد پروانه ی گرامی
طبق دستور، عناصر تراژدی را از نگاه ارسطو این جا می نویسم.
1. در تراژدی قهرمان از طبقه ی بالادست جامعه است. انسانی والا و شریف که مرگش هم بسیار متاثر کننده است برای مخاطب.
2. تقدیر یا سرنوشت محتوم
3. فرار از سرنوشت
4. سرنوشت در مسیر پیش بینی شده قرار می گیرد
5. نا آگاهی قهرمان بر انجام خطا (خطا یاز گستاخی به وجود می آید یا فضیلتی است که قهرمان داراست)
6. تاوان انجام خطا که برابر با شکست و مرگ قهرمان است. (مرگ قهرمان دلخراش است. مرگ هم نتیجه ی کارهایی است که قهرمان از ابتدا و در مسیر ماجراها انجام می دهد.)
7. قهرمان در پایان به کشف موقعیت خود می رسدو به شناختی تازه از خود می رسد که تقریبا دیگر دیر شده است.
و مهم ترین نکته:
ایجاد حس دلسوزی و ترس در مخاطب است.
فرانک جان تنها یک خواهش بود
یادداشتی در باره عناصر تراژدی دارم امیدوارم پیداش کنم
من هم امیدوارم روزی تمامی دوستان عزیزی که عضو این تارنما هستند گرد هم آییم و از نزدیک برای هم شاهنامه بخوانیم و از فردوسی و شاهنامه سخن بگوییم و از گرمای وجود هم گرم شویم...
چند داستان دیگر را هم آماده کردم اما می گذارم تا پایان بخش سهراب که تمام شد بعد برایتان ارسال می کنم
سپاس از مهر بیکرانتان
به امید آن روز
درود به بانو پروانه عزیز
گژدهم بسیار زیبا سهراب را توصیف می کند تا جایی که واقعا در دل کاووس ترس بزرگی پدید می آید.گژدهم می گوید مردی ۱۴ ساله دارد دودمان ایران را به باد می دهد.اینجا گژدهم باز اشاره می کند که او چون سام است.چیزی که در این داستان بارها و بارها تکرار می شود و در ادامه می بینیم که رستم چه پاسخ زیبایی به این حرف می دهد.
گژدهم در توصیف یک مرد تورانی از دو نماد مقدس ایرانیان یعنی خورشید و سرو استفاده می کند.چقدر سهراب به یک پهلوان و مرد ایرانی شبیه است که اینچنین گژدهم او را توصیف می کند...در تمام توصیفاتش گویی که دارد رستم را می بیند و بازگو می کند اما چرا به شباهت های او با رستم دقت نمی کند؟انقدر درگیر این جنگ شده و فکرش مشغول است که تجزیه و تحلیل جزییات برایش امکان ندارد و فقط به وخامت اوضاع فکر می کند.نه تنها او در ادامه تمام کسانی که سهراب را وصف می کنند و می بینند همه می گویند که گویی سام است اما یکی از آنها به این نکته خوب دقت نمی کند که درباره اش فکر کند.چرا که تهاجم دشمن تمام ذهن و وجودشان را پر کرده است.
گژدهم خودش می گوید که یک عالمه سوار و پهلوان ترک یده ام ولی هیچکدام مثل این نیست.در قبل هم گردآفرید می گوید که ز ترکان نیستی...اما باز به این نکته هم کسی دقت نمی کند تا تراژدی شکل بگیردومانعی نداشته باشد.
بزودی به دو داستانی خواهیم رسید که بسیار مهم هستند و گره های مهمی را می گشایند.من خودم شیفته این دو بخش هستم.یکی رفتن گیو نزد رستم و دیگری خشمگین شدن کاووس از رستم.این دو بخش حرفهای زیادی خواهند داشت امیدوارم روزها زودتر سپری شود و به آنها برسیم...
سرفراز باشید
امیدوارم روزی از نزدیک برای ما شاهنامه بخوانید.
با درود به دوستان گرامی
داستان بسیار خواندنی گردآفرید را پشت سر گذاشتیم به ادامه این تراژدی می رویم از فرانک گرامی خواهش می کنم یک بار دیگر عناصر یک تراژدی را اینجا بنویسند و به این بحث ادامه دهیم.
آقای مرتضی گرامی داستان را بسیار هنرمندانه خوانده اند از ایشان بسیار سپاسگزارم و خوشبختانه قول داده اند داستانها را تا پایان داستان سهراب برایمان بخوانند.