.
.
عکس از فرشته کاملان
برداشت از صفحه انجمن شاهنامه خوانی پیوند مهر در فیس بوک
داستان را با صدای محسن م.ب از اینجا بشنوید
2451 | خبر شد به نزدیک افراسیاب ؛ | که:«افگند سهراب کشتی بر آب. |
زمین را، به خنجر، بشوید همی؛ | کنون رزمِ کاوس جوید همی. | |
سپاه انجمن شد، بر او بر، بسی؛ | نیاید همی یادش از هرکسی. | |
2455 | سخن بین درازی چه باید کشید؟ | هنر برتر از گوهرِ ناپدید». |
چو افراسیاب آن سخنها شنود، | خوش آمدش ؛خندید و شادی نمود. | |
ز لشکر گُزید او دلاور سران: | کسی کو گراید به گرزِ گران؛ | |
سپهبد چو هومان و چون بارمان، | که در جنگِ شیران نجُستی زمان. | |
ده و دو هزار از دلیرانِ گُرد، | گزیده سپاهی بدیشان سپرد. | |
2460 | به گُردانِ لشکر سپهدار گفت، | که: «این راز بایدکه مانَد نهفت. |
پدر را نباید که داند پسر؛ | که بندد به دل مهرِ جان و گهر. | |
چو روی آرند هر دو به روی ، | تهمتن شود بی گمان چاره جوی؛ | |
مگر کان دلاور گوِ سالخُوَرد | شود کُشته بر دست ِاین شیرمرد! | |
چو بی رستم ایران به جنگ آوریم، | جهان پیش کاوس تنگ آوریم؛ | |
2465 | وز آن پس، بسازیم سهراب را؛ | ببندیم یک شب بر او خواب را». |
برفتند بیدار، دو پهلوان | به نزدیکِ سهراب روشن روان، | |
به پیش اندرون، هدیۀ شهریار: | ده اسپ و ده استر همه زیرِ بار. | |
ز پیروزه تخت و ز بیجاده تاج؛ | سرِ تاج زر، پایۀ تخت عاج. | |
یکی نامه با لابه و دلپسند، | نبشته به نزدیک ِآن ارجمند، | |
2470 | که:«گر تختِ ایران به چنگ آوری، | جهانی بر آساید از داوری. |
از این مرز تا آن بسی راه نیست؛ | سمنگان و ایران و توران یکی است. | |
فرستَمت، چندانکه خواهی، سپاه؛ | تو بر تخت بنشین و برنِه کلاه. | |
به توران، چو هومان و چون بارمان، | دلیر و سپهبَد نبود این زمان؛ | |
فرستادم اینک به مهمانِ تو؛ | که باشند هر دو به فرمانِ تو. | |
2475 | اگر جنگ جویی تو، جنگ آورند؛ | جهان، بر بداندیش، تنگ آورند». |
چو این نامه و خلعتِ شهریار، | ببردند با سازِ چندان سوار، | |
جهانجوی چون نامۀ وی بخواند، | از ان جایگه تیز لشکر براند. | |
کسی را نبُد پای با او ،به جنگ | اگر شیر پیش آمدش گر پلنگ. | |
.
2452: کشتی بر آب افکندن: استعاره ای است تمثیلی از آغازیدن و دست یازیدن به کاری گران و دشوار که فرجام آن روشن نیست.
2454- شستن زمین به خنجر: کنایۀ فعلی ایما از خون ریختن بسیار
2454: یاد نیاوردن از کسی: فرمان نبردن و کسی را برتر از خود ندانستن
بیتهای 2456 و 7:هم آوایی به مانند پتک دارند
2458: هومان و بارمان از پهلوانان تورانی - هومان پورِ ویسه و برادر پیران
2461: دانستن: شناختن
2463: گو سالخورد: رستم
شیرمرد: سهراب
2465: بستن خواب: کنایه ای رمز از کشتن یا در خواب کشتن
2469:لابه: سخن چرب و ستایش آمیز
2476: ساز: اینجا به معنی آنچه مایه فر و شکوه است
جهانجوی: سهراب
مطالب زیبا واکثرا درست بودند ممنون از وبلاگ خوبتان
سپاسگزارم
سلام پروانه خانم ...
فقط خواستم حالتان را بپرسم
خوب هستید ؟
سلامت و پیروز باشید ...
سلام الهه جان
به به ! چقدر خوشحالم که آدرس اینجا از یادت نرفته است و بسیار سپاسگزارم
برایت شادی و تندرستی آرزومندم
با درود فراوان به د-حامدی عزیز
با بانو پروانه موافقم که رسیدن امامت از پدر به پسر تکرار همان ماجرای پادشاهیست
اما اینکه احترام به سید ها به این موضوع بر می گردد به گمانم ربطی به گوهر نداشته باشد به دلایلی که خیلی مشخص و واضح است اما از گفتن آنها خود داری می کنم که مبادا خلاف عقاید مذهبی و ملی دوستان باشد.
اینکه رستم نام خود را پنهان می کند جای بسی بحث دارد که به وقتش به انها می پردازم اما فقط این را بگویم که رستم زمانی که جوان است در نبرد با حریفان با غرور نام خود را بیان می کند اما رستمی که لبریز از تجربه و مردانگی شده در نبرد با بسیاری از حریفان وقتی نام او را می خواهند می گوید نام من مرگ توست !
شاداب باشید...
بحثی در مورد اهمیت گوهر سهراب مطرح شد شاید ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که فردوسی هم، گوهر والا را بدون توجه به شایستگی هایی که فرد با کوشش خود به دست می آورد، در نظر نمی گیرد. او در مورد سهراب می گوید:
ز هر سو، سپه شد بر او انجمن؛
که هم با گهر بود و هم تیغ زن.
تیغ زن بودن نشانه ای از شایستگی هایی است که تنها با نسب و گوهر حاصل نمی شود. اما به هر حال گوهر اهمیتی والا دارد.
یک سوال برایم مطرح است. اگر کسی می داند لطفا پاسخ بگوید: آیا احترامی که ما برای سید ها قائلیم ربطی به اهمیت گوهر در فرهنگ ایران باستان ندارد؟
با شما هم رای هستم از دید من هم گوهر در شاهنامه خیلی صد در صد دارای اهمیت نیست رستم یک گوهرش به ضحاک می رسد ! و یا وقتی نوذر از دنیا می رود انجمن پهلوانان توس و گستهم را شایسته شاهی ندانستند و حتی افراسیاب از خالی ماندن جای شاه استفاده کرد و به ایران آمد و تاج بر سر گذاشت.
مصرع دوم بیت 53 و مصرع اول بیت 57 ظاهرا اشکال تایپی و وزنی دارند. شاید اصل بیت 57 این باشد:
ز لشکر گُزید او دلاور سران:
بسیار سپاسگزارم اصلاح شد. معمولا چند بار چک می کنم ولی وقتی دیگری می خواند می بیند و من نمی بینم!
سلام با لذت تحلیل ها را می خوانم. در مورد پنهان کردن نام رستم از سهراب که احتمالا در آینده سخن خواهید گفت نکته ای به ذهنم رسیده که طاقت نگه داشتن آن را ندارم. می دانید که امروزه هم خیلی از مردان نام همسر و خلوتیان! را از بیگانگان پنهان می دارند؛ اصطلاحاتی مثل بچه ها، خانم بچه ها، منزل، عیال و ... مؤید این ادعایند. این امی تواند نشانه ای از اهمیت نام در فرهنگ باستانی باشد. حدود 20 سال پیش در روستای ما مخابراتی در تکیه وجود داشت. اگر از آن طرف به کسی زنگ می زدند تا با یکی از اهالی روستا صحبت کنند، مخابرات چی نامش را با بلندگو می خواند تا به محل مخابرات بیاید و تماس برقرار گردد اما اگر مخاطب مورد نظر یک زن بود مشکل به وجود می آمد چون مخابرات چی جسارت پخش کردن نام یک بانو را آن هم از طریق بلندگو نداشت برای همین به جای این که مثلا بگوید بتول حامدی می گفت خانواده ی آقای غضنفر حامدی و دقایقی بعد صفی از همسر و دختران غضنفر در مخابرات تشکیل می شد چون به روشنی معلوم نبود که چه کسی باید به تلفن جواب دهد. این هم خود مشکلی بود
سلام
شما لطف دارید.
داستان جالبی بود
بی مناسبت با این پست:
امروز کله ی سحر، قبل از اذان بیدار شده و داستان دیگری از سیاوش بخواندم. داستان بازگشت گرسیوز به نزد سیاوش.
و در تمام طول خواندن با خودم فکر می کردم که یک آدم تا چه حد می تواند وقیح، دروغگو، خودسر، خائن، .......... و تمام صفات بد را داشته باشد. گرسیوز خییییییییییییییلی خبیث است. یا بود.
این داستان سیاوش چنان شخصیت های به روزی داره که آدم باورش نمیشه! انگار این ژن های خبیث همینطور از گذشته ها در وجود برخی راه پیدا می کنند! یا به نوعی به قوی شاهنامه اهریمن صفتی!
نمایشگاه رزو و رزم افزارها در شاهنامه 26دی تا 6 بهمن:
http://www.moshtaghkhorasani.com/razmafzar/events/exhibition-weapons-and-combat-in-the-shahname/
باید خیلی دیدنی باشد.
دکتر منوچهر مشتاق خراسانی کارشناس سلاح های سرد و ورزش های رزمی ایرانی است. وی در حال احیای ورزش های رزمی باستانی ایران است.
یکی نامه با لابه و دلپسند، نبشته به نزدیک ِآن ارجمند،
که:«گر تختِ ایران به چنگ آوری، جهانی بر آساید از داوری.
از این مرز تا آن بسی راه نیست؛ سمنگان و ایران و توران یکی است.
نمی دونم چرا این بیت ها برام آشنا بود یک لحظه یاد داستان سیندخت افتادم وگفتگویش برای نجات مردمش
...
هر بیت مثل یک آهنگ است که اوج می گیرد وصدایش اندوه عجیبی دارد
..
این تداعی جالب بود!
و چه خوب که آهنگ بیتها را حس می کنی.
درود بر بانو فاطمه
به نکته جالبی اشاره کردن...زمان!!!!
سالها پیش در نشریه ای میخواندم که داستانهای شاهنامه بدین شکل و ترتیب نبوده اند و بعدها منتشران و بزرگان ادبیات آنها را بدینگونه به ترتیب گذاشته اند.مثلا شاید داستان بیژن و منیژه پیش از داستان سهراب بوده است.اما به نظر من این درست نیست...
چرا که زحمتی که حکیم برای این اثر کشیدند بی نقص است و میبینیم که بیتهای دقیقی را در جای مناسب خود بکار می برد (البته جدا از خوابی که می بیند).
شاید داستانهای خدای نامه به این پیوستگی نبوده اما بی شک حکیم به آنها در شاهنامه ترتیب مناسبی داده است.
ستام
سلام
خیلی ممنون از اقای امینی وخانم اسماعیل زاده برای توضیح
دادن به من .
بنظر من در داستان های شاهنامه شخصیتها در زمان خود معرفی نمیشوند .
عکس از رستم وسهراب است ؟
بیت زیبا :
سخن بین درازی چه باید کشید؟ هنر برتر از گوهر ناپدید
سلام فاطمه جان
بله شخصیت ها در زمان ها و مکان های گوناگون تکرار می شوند.
عکس از فرشته گرامی است که نمی دانم مربوط به کدام داستان است . این عکس از تندیس های داخل آرامگاه فردوسی در توس است. هر چه به عکس هایی که داشتم و در اینترنت جستجو کردم به عکسی که در باره این داستان باشد برنخوردم. این بود که این عکس را انخاب کردم چون به نوعی صحبت های پنهانی است که در این داستان جریان دارد.
دوستان گرامی
صفحات مربوط به نسخه خالقی مطلق از داستان های رستم و سهراب را در ادامه داستان های می توانید بخوانید.
درود
۳ دی ماه زادروز حکیم فردوسی بزرگمرد فرهنگ و ادب ایران و خداوندگار حماسه و زبان پارسی بر همه دوستان خجسته باد
درود بر شما
بر شما هم خرم باد
من فکر می کنم در این بخش سهراب تیر خلاص را بر هر آنچه که افراسیاب در باره ی او داشت، زد. بی آن که خود بداند. و نیز بی آن که افراسیاب بداند.
افراسیاب میران کفه ی گستاخی سهراب را، در ترازوی ذهنش حدس نزده بود. سهراب نیز پی به اندیشه ی افراسیاب نبرده بود. و این همه به این جهت پیش آمد که، در آن دوران که نه، که بعدها و تا هزاران سال بعد نیز که اینترنت شد یکی از تندترین منبع تبادل اطلاعات و تبادل افکار، ساخته نشده بود .......
خوب اگر اینترنت بود که رستم و سهراب تو فیس بوک عضو بودند کار به اینجا نمی کشید
من خودم هم راجع به نژاد بحث ها دارم چرا که انسانیت برایم در درجه اول قرار دارد.
سهراب نژاده دارد.گوهر دارد.هنر دارد اما اصلی ترین یعنی خرد را به حد کافی ندارد چیزی ه حکیم همیشه بران تاکید دارد و همین است که آفت می شود.
در اینکه افراسیاب با دیوان در ارتباط بوده و جاودهای فراوان دارد شکی نیست...
در مورد آن مصرع به گمان من درستش همین ناپدید است چرا که زیباتر معنا می دهد و کاربرد بهتری دارد...
سپاس
نسخه خالقی مطلق را در ادامه می توانید بخوانید . جالب است که گزینش ایشان هیچ یک از این دو نیست.
درود
بی شک برای من هم تلخی داستان همیشه تازگی دارد با اینکه بارها و بارها آن را خوانده ام.
به به رسیدیم به بیت هنر برتر از گوهر ناپدید........
می دانید که در گذشته چهار اصل مهم برای هر انسانی بخصوص پهلوانان و در درجه اول شاهان وجود داشت:1.خرد2.گوهر3.نژاده4.هنر
تا اینجا سهراب یکبار فریب می خورد.فریب بلندپروازی های خویش...
و اینبار در انتظار دومین فریب خویش یعنی دسیسه افراسیاب است.افراسیاب از در دوستی اعتماد سهراب را جلب می کند اما خواب ناخوشی برای او دیده است.ناگفته نماند سهراب هم چنین قصدی دارد که بعدا به سراغ افراسیاب بیاید او را بکشد.
افراسیاب در صدد است ازین آب گل آلود ماهی بگیرد.یا رستم می میرد و او با موانع کمتری به ایران حمله می برد.یا سهراب می میرد و رستم دیگری از او در نمی آید.
به نظر من افراسیاب این روز را پیش بینی می کرده است.سمنگان جزیی از قلمرو توران بوده و افراسیابی که بسیار سیاستمدار است بی شک در گوشه و کنار مملکت خویش چشم و گوشهایی داشته است که او را از اوضاع آگاه کنند و به گمان من افراسیاب می دانسته که رستم در سمنگان فرزندی دارد و روزی پهلوانی خواهد شد.
تا به حال سهراب این پهلوان دلیر دوبار فریب می خورد اما این پایان فریب های او نخواهد بود...
بله این مصرع در این داستان بسیار برجسته است که به شکل «هنر برتر از گوهر آمد پدید» زبانزد شده است. که در برخی شاهنامه های به این شکل است.
در باره نژاد همیشه بحث دارم ولی در مجموع مهم است.
افراسیاب: شما که به پری بودن تهمینه رای می دهید باید از طرفداران نظریه جادو دانستن افراسیاب باشید. بسیاری بیتها نشان می دهد که حتی خبرچین ها هم از اینکه سهراب فرزند رستم است خبر نداشتند .
سلام پروانه جان
امید که یلدای زیبایی را پشت سر گذاشته باشید.
کامنت های اقای امینی پور را درباره بانو یلدا!!! خواندم .
آورده اند:
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گویی از روی قیامت شب یلدا برخاست.
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست.
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود.
شب یلدا در بی اول استعاره ای از موی بلند و سیاه است. در بیت دوم شب
فراق از نظر طولانی بودن به شب یلدا تشبیه شده و در بیت سوم شب یلدا همان شب بلدا در معنای واقعی اش است با این حساب در ابیات اشاره ای به زن بودن وازه ی یلدا نیست.
و مطلب دیگر این که اگر مردم تحولی در زبان و ماهیت واژها ایجاد می کنند رفتاری است از ماهیت زبان و برخورد عامه با آن اما این که ما آگاهانه بخواهیم ریشه های زبان را نادیده بگیریم و تیشه به آن بزنیم چندان خوشایند نیست. می شود توجیه کرد که که شب، عنصری زنانه است و شب یلدا اشاره به حضور دیرپای بانوی شب دارد اما نمی توان ان را به تولد مهر نسبت
داد و ماهیت این باور را خدشه دار کرد. از زحمت آقای امینی به خاطر توضیحاتشان سپاس گزارم.
شاد باشید و سلامت.
سلام
فرانک گرامی جای شما خالی شب خوبی را همراه دوستان و بستگان در جمعی کوچک گذراندیم. به یاد همه دوستان انجمن بودم و به یاد همه ایرانیانی که این شب با هم پیوندی نانوشته دارند و دور هم به بهانه ی ساده خوردن یک هندوانه به شادی می گذرانند.
.
با درود به دوستان گرامی
برای من که پایان داستان سهراب را می دانم باز هم با خواندن بیت ها گویا به یک واقعۀ تلخ نزدیک می شوم و احساس عجیبی وجودم را در بر می گیرد! نمی دانم شما چه احساس دارید؟