انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

آمدن تهمینه، دختر شاه سمنگان، به نزد رستم(2378-2420)

..

.

عکس از اینجا

از شاهنامه محمد جوکی



داستان را با آوای فلورا از اینجا بشنوید

دوستاران شاهنامه خوانی محسن م.ب هم می توانند این داستان را از اینجا با آوای آشنای ایشان بشنوند.

آمدن تهمینه، دختر شاه سمنگان، به نزد رستم

2378چو یک بهره از تیره شب درگذشت،شباهنگ بر چرخِ گردان بگشت،

سخن گفتن آمد نهفته، به راز؛درِ خوابگه، نرم ،کردند باز.
2380یکی برده شمعی معنبر به دست،خرامان بیامد به بالینِ مست.

پسِ پرده اندر یکی ماهرویچو خورشید تابان پر از رنگ و بوی.

دو ابرو کمان و دو گیسو کمند؛به بالا به کردارِ سروِ بلند.

روانش خرد بود و تنْ جانِ پاک؛تو گفتی که بهره ندارد زِ خاک.

از او رستمِ شیردل خیره ماند؛بر او بر جهان آفرین را بخواند.
2385بپرسید رستم که:«نامِ تو چیست؟چه جویی؟ شبِ تیره کامِ تو چیست؟»

چنین داد پاسخ که:«تهمینه ام؛تو گفتی که از غم به دو نیمه ام.

یکی دختِ شاهِ سمنگان منم؛پزشکِ هِزبَر و پلنگان منم.

به گیتی،ز شاهان، مرا جفت نیست؛چو من، زیرِ چرخِ بلند، اندکی است.

کس از پرده بیرون ندیده مرا؛نه هرگز کس آوا شنیده مرا.
2390به کردارِ افسانه، از هر کسی،شنیدم بسی داستانت بسی؛

که:از دیو و شیر و نهنگ و پلنگ،نترسی و هستی چنین تیز چنگ.

شبِ تیره،تنها، به توران شوی؛بگردی بر آن مرز و هم بغنوی.

به تنها، یکی گور بریان کنی؛هوا را، به شمشیر، گریان کنی.

هر آن گه که گرزِ تو بیند به جنگ،بدرٌد دلِ شیر و چنگِ پلنگ.
2395برهنه چو تیغِ تو بیند عقاب،نسازد به نخچیر کردن شتاب.

نشانِ کمندِ تو دارد هزبر؛ز بیمِ سنانِ تو، خون بارد ابر.

چو این داستانها شنیدم ز تو،بسی لب به دندان گَزیدم ز تو.

بجستم همی کِفت و یال و برت؛بدین شهر کرد ایزد آبشخورت.

توراام کنون، گر بخواهی مرا؛نبیند جز این مرغ و ماهی مرا؛
2400یکی آنکه  بر تو چنین گشته ام:خِرَد را، ز بهرِ هوا ، کُشته ام؛

دو دیگر که از تو مگر کردگار،نشاند یکی شیرم اندر کنار!

مگر چون تو باشد به مردی و زور!سپهرش دهد بهرِ کیوان و هور!

سه دیگر که اسپت به جای آورم؛سمنگان، همه، زیر پای آورم».

چو رستم بدان سان پری چهره دید،ز هر دانشی نزدِ او بهره دید،
2405دو دیگر که از رخش داد آگهی،ندید ایچ فرجام جز فرٌهی.

به خشنودی و رای و فرمانِ اوی،به خوبی بیاراست پیمانِ اوی.

چو انبازِ او گشت، با او به راز،ببود آن شبِ تیرۀ دیریاز.

چو خورشیدِ تابان ز چرخِ بلندهمی خواست افگند رخشان کمند،

به بازویِ رستم یکی مهره بود،که آن مهره اندر جهان شهره بود.
2410بدو داد و گفتش که :«این را بدار؛اگر دختر آید، بدان روزگار،

بگیر و به گیسوی او بر، بدوز،به نیک اختر و فالِ گیتی فروز؛

ور ایدون که آید از اختر پسر،ببندش به بازو نشانِ پدر.

به بالایِ سامِ نریمان بُوَد؛به مردی و خویِ کریمان بُوَد.

فرود آرد از ابر پرٌان عقاب؛نتابد، به تندی بر او آفتاب».
2415همی بود آن شب برِ ماهروی؛همی گفت هر گونه ای پیشِ اوی.

چو خورشید رخشنده شد بر سپهر،بیاراست روی زمین را به مهر،

برِ رستم آمد گرانمایه شاه؛بپرسیدش از خواب  و آرامگاه.

چو این گفته شد، مژده دادش به رخش؛از او، شادمان شد دلِ تاجبخش.

بیامد؛بمالید و زین بر نهاد؛شد از رخش، رخشان و از شاه، شاد.
2420بیامد سویِ شهرِ ایران چو باد؛وز این داستان کرد بسیار یاد.







.



122(1).jpg



123.jpg

124.jpg



125.jpg


نظرات 21 + ارسال نظر
نهال یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 04:40 ب.ظ

چرا معنی نمیکنن

ککم چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 02:59 ب.ظ

عالی

فلورا جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

به به ، این داستان چه کامنتهای خوبی داشته از آقای امینی پور و فرانک گرامی بسیار سپاسگزارم که پنجره های جدیدی برای فهم داستان برای ما گشودن، سپاس

مرتضی امینی پور پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ق.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود
بانو فرانک زیبا از نظر روانشناسی داستان را بازگو می کند اما ناگفته نماند که رستم تهمینه را فراموش نمی کند در ادامه داستان می بینیم که رستم و تهمینه از طریق نامه و پیک با یکدیگر در ارتباط هستند و حتی تهمینه به او می گوید پسری دارد و رستم برای او هدایایی می فرستد اما اینکه رستم از آنها دور است به این دلیل است که او بی اجازه شاه از کشور دشمن زنی را به همسری گرفته است و این بی حرمتی بزرگی بر شاه است چنان که در داستان زال و رودابه می بینیم که تا زمانی که منوچهر شاه راضی نشد آن پیوند شکل نگرفت.
در ادامه داستان نکات ریز و درشت زیادی خواهیم داشت.
به شباهت نام تهمینه و تهمتن دقت نکرده بودم جالبه و همینطور تقابل عقل و عشق در رستم و تهمینه.
درود بر بانو فرانک

فرانک پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ق.ظ

درود پروانه بانو و دوستان همراه
تهمینه زنی پهلوان خواه و پهلوان جو است. ابیاتی که تهمینه در وصف رستم می گوید و سپس
چو این داستان ها شنیدم زتو/ بسی لب به دندان گزیدم زتو
بجستم همی کتف و یال و برت/ بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
زنی که خودش را در مردانگی پهلوانی معنا می کند. این در جست جو و توصیف او از رستم و سپس آرزوی او برای داشتن پهلوان نشان داده می شود. بیت آرزوی پسر داری:
دو دیگر که از تو مگر کردگار/ نشاند یکی شیرم اندر کنار
مگر چون تو باشد به مردی و زور/ سپهرش دهد بهر کیوان و هور
این امر نشان می دهد که تهمینه بخشی از روان رستم است هم چنان که نامش هم شکل زنانه شده ی تهمتن است.
به گمانم اگر رستم ـ مرد و تهمینه ـ زن را دو سوی روان زنانه و مردانه بدانیم رستم می شود عقل و تهمینه عشق. و این تهمینه است که می گوید: خرد را ز بهر هوا کشته ام. سهراب هم نتیجه ی یگانگی مرد و زن است در جایی متولد می شود که مرز است متعلق به هیچ جا نیست و می تواند متعلق به همه جا باشد.
اما وقتی تهمینه فقط بخش پهلوانی مردانه را خواهان است و آن بخش وجودی خودش را در کنار رستم و سهراب به فراموشی می سپرد لاجرم رستم هم پس از کام جویی از او فراموشش می کند زیرا آن چه آرزوی تهمینه بوده به او بخشیده و سهراب هم از برابر لابه ی مادر بی اعتنا می گذرد و به راه خودش می رود زیرا تهمینه از وجود خودش در سهراب و در رستم چیزی باقی نگذاشته از این رو تهمینه تهی می شود از عشق و از آن چه وجودش را می سازد. روان مردانه به راه خودش می رود و روان زنانه ناچار در سوگ خلا روان مردانه در خویش [ابتدا رستم و سپس سهراب] خودش را فراموش می کند زیرا آرزوی او هم همان پهلوانی مردانه است که به رستم اعلا م می کند پس این خلا او را به خودکشی و مرگ می کشاند.

فریدون پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ق.ظ

چو یک بهره از تیره شب درگذشت،
شباهنگ بر چرخِ گردان بگشت،

سخن گفتن آمد نهفته، به راز؛
درِ خوابگه، نرم ،کردند باز.
یکی برده شمعی معنبر به دست،
خرامان بیامد به بالینِ مست.

جالب است که در آن زمان ها زن ها سراغ مردها می رفتند و عشق خود را ابراز می کردند. و امروزه مردها باید دنبال زن ها بروند

خب ب شعر فردوسی در این مورد نیز صادق است که می گوید

چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت
___________________
در بیت زیر احساس غم و انده چه هنر مندانه نقاشی شده است
چنین داد پاسخ که:«تهمینه ام؛
تو گفتی که از غم به دو نیمه ام.

فاطمه چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ

با سلام : رابطه رستم و تهمینه از قبل برنامه ریزی شده بود .

ولی اینکه زن یا مرد اول خواستگاری کنند چیز مهمی نیست .
ولی در فرهنگ ما مرد خواستگاری کند بهتر است .

سلام
اینطور به نظر می آید!

مخصوص بانوان:
خواستگاری می کنند و با زنانشان این می کنند! اگر زنان خواستگاری کنند چه شود!!

محسن سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

چه خوب که خانم نیره از کامنت من استقبال کردند.
ممنون خانم نیره.

مرتضی امینی پور سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

یک چیز که در این نقاشی نظر من را جلب کرد و معماست رخت خوابیست که رستم بر آن خوابیده...یک رخت خواب دو نفرس با دو بالشت !!!!
گویا نقشه تهمینه مو لای درزش نمی رفته و همه چیز را آماده کرده اند...

بی گمان دید نقاش نسبت به این داستان روی اثرش تاثیر گذاشته است.

نیره سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

اگر چه که در سرتاسر شاهنامه اعتقاد به قضا و تقدیر موج می زند ولی در جریان به دام افتادن رخش به گمانم بالاخره باید بپذیریم که رخش، اسب است نه انسان و به هر روی همان گونه که رستم هم دارای نقاط ضعیفی است او هم همین طور، ضمن این که دارای ویژگی های طبیعی و وجودی خودشان هستند. رخش را با استفاده از یک اسب مادینه ی دیگر به دام انداختند، همان طور که رستم را نیز تهمینه شبانه گرفتار خودش کرد!!! ظاهرن درباره ی اسب هایی که به راحتی به دست نمی آیند همین شویه را به کار می برند!

این موضوع به دام افتادن رخش هم با دیدگاههای گوناگون بر اساس روایتهای دیگر مطرح شده یکی همین مادیان دیگری دستگیری اش توسط سپاهیان توران که در مقاله خالی به آن اشاره شده و در نهایت هر دو را می توان قضا و قدری دانست.

مرتضی امینی پور سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود
به رخش می اندیشیدم.رخش باآنکه قدرت و جسارت جنگ با شیر را دارد اما در مقابل انسان ان هم۵نفر که می دانند چگونه یک اسب را با کمند بگیرند توانایی ندارد.رخش همپای رستم است و اسب تنومندی و قوی ست چرا که رستم را تحمل می کندو اینکه نژاده بودن اسب سهراب از رخش نیز الحاقی ست.
جدا از تمام اینها این گونه به دام افتادن رخش به قول مولانا برمی گردد به قضا که وقتی پای آن درمیان باشد همه کور و کرند.واقعا هم همینگونه است باید یک سری اتفاق دست به دست هم میداد تا داستان شکل بگیرند.حکایت هدهد است در مثنوی که وقتی به سلیمان می گوید من هنگامی که پرواز می کنم آب را در زیر زمین می بینم اما کلاغ می گوید دروغ می گویی پس چرا دامی که در زیر خاک پنهان است را نمی بینی و گیر می افتی؟هدهد پاسخ می دهد اینکه به دام می افتم بخاطر ندیدن دام نیست بخاطر قضا و تقدیر من است...
واقعا هم همینگونه است.تهمینه می دانست که نمیتواند با رستم زندگی کند و وقتی به گفته خودش او بهترین زن دنیاست و لایقش کسی نیست جز بهترین مرد دنیا و وقتی نمی شود با او زندگی کرد تنها چاره اش داشتن فرزندی از اوست که این قصه در ادبیات جهان هم زیاد دیده می شود که دکتر خالقی مطلق در مقاله یکی داستان است پر آب چشم به خوبی به آنها پرداخته است.
بیصبرانه منتظر ادامه داستان هستم چرا که حرفهای زیادی در دلم انتظار گفته شدن دارند...

با یاد آوری شما مقاله «یکی داستان است پر آب چشم»دکتر خالقی را یک بار دیگر از کتاب «گل رنجهای کهن» خواندم.
این مقاله در سایتها هست لینکش را در وبلاگ همایش اضافه خواهد شد.

این بار با یک نقاشی دیگر از نسخه های خطی.

پروانه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ

دوستان ارجمند شهرزاد جان و فرانک جان مدتی است از خواندن دیدگاههای ارزشمند شما محروم هستم . همیشه چشم به راه هستم.

نیره سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

محسن گرامی!
چه جالب! دیروز من داشتم فکر می کردم که کاش فرصت داشتم و یکی از فرازها را هم من می خواندم... و امروز یادداشت شما را خواندم و ....
پروانه جان! چقدر خوب که از تجربه های دیداری خود می نویسید... کاش می شد من هم می توانستم آن نقاشی های قشنگ را می دیدم...

به نظرم این هنرمند همشهری شما باشد چون بیشتر نمایشگاههایش در شهر شما بود. برایت پرس و جو می کنم.

نیره جان هر زمان فرصت داشتی با یک هماهنگی کوچک داستا ن دلخواهت را بخوان.

پروانه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ق.ظ

دوستی در باره این نقاشی گفتند:

روی این مینیاتورها میتوان داستان جدید نوشت!
رستم رو ببینید. وقتی در جنگل آن چنان مست خواب بود که رخش ا با شیر درگیر شد و رستم بیدار نشد. در این نقاشی گویا بیدار و منتظر نشسته که تهمینه از پشت پرده نمایان شود. دستش را هم زیر سرش گذاشته.........

دو روز پیش نمایشگاه نقاشی خانم هنرمندی به نام سمانه رهبر نیا بودم که از داستان های شاهنامه نقاشی های قشنگی کشیده بود که برایم از دید یک جوان امروزی بسیار گیرا بود.تلفیقی از ذهنیت آن زمان با برخی قسمت های این روزها چون اجازه انتشار ندارم نمی توانم عکس ها را اینجا بگذارم .

در یک تابلوی بسیار قشنگ سهراب و گرد آفرید در برابر هم بودند سوار بر اسب و سهراب خیلی آرام با نوک شمشیر در حال برداشتن کلاهخود گرد افرید بود در حالیکه در یک جنگ سخت این اتفاق افتاد وقتی از نقاش پرسیدم گفت این احساس من بود. اینجا هم احساس و برداشت نقاش حتما این بوده است

محسن سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

خدمت خانم فلورا عرض کنم که این وسط من خلاف کردم. این را خیلی وقت بود که لابلای سیاوش ها خوانده بودم. همین جوری برای خودم و نه برای اینجا. شما کار بسیار خوبی کردید که خواندید. امیدوارم که بزودی صدای خانم نیره را بشنویم.

مرتضی امینی پور دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

چقدر جای شادمانی دارد که داستان از همین ابتدا این همه دوستان را وادار کرده تفکر کنند و سخنان گرانبها بگویند.
جالب است داستان به دام انداختن رخش و نژاد گرفتن از او توسط اسب زیبا روی دیگری درست مشابه اتفاقی ست که برای خود خداوندگار رخش می افتد این خیلی جالب است. اما در سخنان بانو نیره که بازگشت رستم بی اسب را ننگ می دانست کاملا درست اما رستم پیش از آنکه به این موضوع فکر کند دلبستگی عاطفی خویش با رخش مد نظرش هست.رستم رخش را مانند فرزندی دوست می دارد و حتی در داستان اسفندیار رستم وقتی رخش را درمانده می بیند او را به برادرش می سپارد تا او را ببرد و مداوا کند و خود با پای پیاده به نبرد باز می گردد.
آری من نیز گمان می کنم گم شدن رخش نقشه تهمینه بوده.
در شاهنامه مسکو خبر از موبد هست و رستم همان شب به پیش موبدی می رود حال درست یا نادرستش را نمی دانم.
با بانو پروانه موافقم که تهمینه در آمدن سهراب به ایران خردمندانه عمل نمی کند اما جسارت او را در مقابل رستم می پسندم و اینکه خود به رستم تقاضا می دهدُکاری که بعد ها منیژه با بیژن می کند اما بیژن اسبی در گرو منیژه نداشته و منیژه ناچار دست به فریب می زند که عاقبتش هم به چاه افتادن بیژن است اما رستم بخاطر رخش خواست تهمینه را می پذیرد آن هم بی اجازه و اطلاع شاه که همین منجر به پنهان کاری رستم و ماجراهایی می شود که در ادامه خواهیم خواند

از یاد نبریم که منیژه، کتایون،تهمینه سودابه .. ایرانی نبودند و این جسارت ها غیر ایرانی است!
وقتی هم بخواهیم با مفهوم «پری» به تهمینه نگاه کنیم دیگر جسارت معنا ندارد.
به هر روی تهمینه بر خلاف فرانک که در برابر فریدون جوان ایستاد و او را پند داد که زمان سرنگونی ضحاک نیست و او را به کوه برگردانید تهمینه در برابر خواسته های سهراب بسیار کم سن ایستادگی نکرد و او را از رفتن باز نداشت.
کتایون به اسفندیار گفت که به جنگ رستم نرود و اسفندیار رفت و وقتی جنازه اسفندیار برگشت کتایون مانند تهمینه از سوگواری خودکشی نکرد.

بیت های خبر کردن موبد در شاهنامه خالقی نیست و در زیر نویس نوشته شده در کدام نسخه ها آن بیت ها وجود دارد.

اگر باز هم فرضیه پری بودن تهمینه را در نظر بگیریم بیت ها الحاقی است.
در جایی خوانده بودم این قسمت از داستان را پس از اسلام به آن اضافه کرده اند. باید کمی به منابع مراجعه کنیم ببینم در این زمینه پژوهش هایی را می یابیم.

نیره دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

در ضمن نکته ی قابل توجه دیگر این است که در مقابل آمادگی تهمینه برای آن که خود را در اختیار رستم قرار دهد، نجابت فردوسی در بیان ماجرا به زیبایی متجلی می شود که رستم از طریق موبدی تهمینه را از پدرش خواستگاری می کند.

در نامه باستان که خبری از موبد نیست تهمینه در خلوت می آید و می رود. تا جایی که یادم هست در نسخه خالقی هم خبری از موبد نیست.

به زودی صفحات این داستان از شاهنامه خالقی اینجا خواهد بود.

نیره دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

دود ب یاان
فاز مهمی را در این ابیات می خوانیم. آن چه به نظرم می رسد را به می نویسیم:
1- رستم به خاطر گم شدن رخش نگران است + خسته است + می نوشیده و مست است. با چنین شرایطی، باز هم آن قدر هوشیار است که نیمه شب حضور کسی را که به آرامی وارد اتاق خواب او شده است، احساس کرده و بیدار می شود.
2- معرفی تهمینه از خودش نکته ی مهمی است که اشاره به پری بودن خودش می کند و در ضمن کسی تا کنون او را ندید ه است (در گفتار خود تهمینه)
3- از رخش خبر دارد!
4-تورانیان معتقد بودند و می دانستند که پهلوان ایرانی را کسی نمی تواند از بین ببرد مگر کسی از خون خود او و همانند خود او. بنابراین اگر دختری از تورانیان فرندی از پهلوانی همچون رستم به دنیا بیاورد، امیدی به آن است که آن فرزند خود، بتواند رستم را ا بین ببرد.
5- قبلا گفتیم که شخصیت پهلوانی مرکب از پهلوان و اسب اوست و اسب، حکم ناموس پهلوان را دارد و اگر بدون اسب بازگردد مانند لکه ننگی بر دامن او خواهد بود. پس برای رستم بسیار مهم است که تهمینه از رخش او سخن می گوید و خبر و نویدی از باگرداندن رخش به او می دهد اگر شبی را رستم با او به سر برد. خواندیم که رستم گفت که اگر رخش پیدا نشود، آتش به پا می کند!
6- یک سؤال ایجاد می شود که رخش با هوش که در هفت خوان به ویژه در خوان اول چنان درخششی از خود نشان داد، چگونه به دام تورانیان می افتد؟
سؤال مهم و به جایی است. گفته شده که رخش به راحتی به چنگ نمی آمد بلکه او را با استفاده از اسب زیبای دیگری از راه به در کردند!! و گفته شده که از او نژاد گرفتند و احتمال هم داده شده که اسب سهراب فرزند رخش بود.
از مجموع نکات بالا نتیجه گرفته می شود که ماجرای گم شدن رخش و حضور تهمینه و اصرار او برای باردار شدن ا رستم همه از پیش طراحی شده است

نیره گرامی
ابتدا یاد آورر شوم که «پری» از دید من یک مفهوم است یعنی به نوعی توجه به پیام فلورای گرامی که البته پیامشان جای موشکافی دارد.

1: در این نقاشی رستم کاملا در خواب است ولی در نقاشی که در وبلاگ همایش به نمایش گذاشته شده است رستم گرزی در دست خوابیده. و به نظرم آن باید درست تر باشد رستم در خانۀ دشمن است و باید هشیار خوابیده باشد اینکه گور خورده و خوابیده بود مربوط به پیش از گم شدن رخش است.

2: بیت هایی که اشاره به پری بودن تهمینه می کند از دید رستم است نه از زبان تهمینه :

2383... تو گفتی که بهره ندارد زِ خاک.
و یا :

2404«چو رستم بدان سان پری چهره دید،»

این که کسی تهمینه را ندیده است منظور بیشتر پاکدامنی اوست.

3: این داستان که از رخش خبر دارد خیلی مهم است شاید خودش نقشه ای برای به دام انداختن رستم کشیده است اگر مقاله های پژوهشی که در این باره در مقایسه تطبیقی اساطیر در همایش منتشر شده بخوانی میبینید پریان اسب پهلوان را می گرفتند تا پهلوان به دنبال اسبش به آنها برسد و از پهلوان کام بگیرند تا فرزندی از تخمه او به دنیا آورده تا هماورد پهلوان شود.

4- این مورد صراحتا گفته نشده ولی می توان این برداشت را داشت ولی این نقشه تورانیان نیست.
5- که پاسخش داده شد
6- بله این موضوع هم نکته مهمی است و قابل گفتگو. برویم در این باره منابع پیدا کنیم.

بسیار از نکته بینی هایت سپاسگزارم

فلورا شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ

پروانه گرامی
لطفا من رو خجلت زده نکنید... نمیدونستم که آقای مهدی بهشت متن رو خوندن، اون هم به این زیبایی... کلی شرمزده شدم

اما درمورد ابیات این بخش؛ بنظرم ابیاتی که بیانگر پیوند تهمینه و رستم هستن و بهش اعتبار و ارزش و شکوه میبخشن بسیار امروزین ند و جای بحث و صحبت دارن... البته شاید نظر همگان این نباشه...مایلم که از دوستان دعوت کنم رای شون رو بیان کنن

فلورا جان
برخی چیزها را نمی توان با زبان بیان کرد . یعنی اگر روم میشد از دوستان دیگر هم خواهش می کردم این داستان را بخوانند. شنیدن داستان از زبان دوستان به نظرم همان ناگفته ها را بیان می کند.

در ضمن یادت باشد ما دوران کهن در روز زن و زمین همان سپندارمزگان مردگیران داشتیم. پس حرف های تهمینه امروزی نیست.

فلورا جان تهمینه را زن برجسته ای نمی دانم چون هنگام رفتن سهراب به ایران خردمندانه رفتار نکرد.

مرتضی امینی پور شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود
تهمینه همچون مادر سیاوش است که بی هوا می آید و می رود و فرزندان انان پریزاد هستند.در شاهنامه سه پریزاد داریم:۱.سهراب۲.سیاوش۳.اسفندیار.پریزاد ها که سرنوشت مشابهی دارند و در جوانی و زیبارویی مرگی تلخ دارند.
سخنان تهمینه بسیار زیباست و سه بخش دارد:
۱. سخنانی که از خودش می گوید و تعاریفی که خودش را بی همتا جلوه می دهد.
۲. سخنانی که درباره رستم و بزرگی های او می گوید.
۳. خواسته هایش از رستم.
تهمینه به زیبایی سخن می گوید و زاده شدن فرزندی از او و رستم انقدر اهمیت دارد که می توان گفت جزو نخستین زنانی ست که از مردی خواستگاری می کند...

شاداب باشید و کامیاب

موضوع خیلی مطرحی را نسبت به این داستان مطرح کردید که خیلی جالب است و از علاقه مندان مطالعه در این باره بوده ام گویا نخستین بار بهمن سرکاراتی به پری بودن تهمینه اشاره کرده اند و پس از آن دکتر خالقی مطلق.
بهرام بیضایی هم در نمایش سهراب کشی آن را به نمایش در آورده اند.

سعی می کنم پاره هایی از مقالات را در این باره اینجا بیاورم . شما و دیگر دوستان هم اگر مراجعی را می شناسید سپاسگزار خواهم شد.

پروانه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی

به راستی تهمینه کیست که می گوید:
"خِرَد را، ز بهرِ هوا ، کُشته ام؛"
!

و نیمه شب به بالین رستم آمده است تا از رستم کام گیرد و فرزندی همانند ابر پهلوان رستم به دست آورد:

"دو دیگر که از تو مگر کردگار،/ /نشاند یکی شیرم اندر کنار!"
مگر چون تو باشد به مردی و زور!/ سپهرش دهد بهره کیوان و هور!
!
و به نظر می آید از جای رخش خبر دارد:
"سه دیگر که اسپت به جای آورم؛"
!


این بار داستان را دوستان گرامی محسن و فلورا خوانده اند با سپاس از ایشان . لازم به ذکر است دوستاران صدای محسن گرامی بهتر است فایل را آنلاین گوش نکنند و آنرا دریافت و از کامپیوتر خودشان گوش کنند چون به دلیل نامعلومی سایت پیکو فایل قادر به درست پخش کردن فایل نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد