عکس از شهرزاد
.
داستان را با آوای محسن م.ب. از اینجا بشنویم.
2325 | اگر تندبادی بر آید ز کُنج، | به خاک افگند نارسیده تُرُنج، |
ستمگاره خوانیمش ،ار دادگر؟ | هنرمند گوییمش ار بی هنر؟ | |
اگر مرگ داد است ، بیداد چیست؟ | ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ | |
از این راز جانِ تو آگاه نیست؛ | بدین پرده اندر، تو را راه نیست. | |
به رفتن مگر بهتر آیدْت جای | چو آرام گیری به دیگر سرای. | |
2330 | [که داند چنین داستان را یقین، | بجز دادفرمایِ داد آفرین؟] |
نخستین تن از مرگ بفسایدی، | دلیر و جوان خاک نَپسایدی.(؟) |
.
.
زِ گفتارِ دهقان، یکی داستان | بپیوندم از گفتۀ باستان؛ | |
ز موبد بر این گونه برداشت یاد، | که: رستم یکی روز از بامداد، | |
غمی بُد دلش؛ سازِ نخجیر کرد؛ | کمر بست و تَرکَش پر از تیر کرد. | |
2335 | همی راند تا مرزِ توران رسید؛ | بیابان سراسر پر از گور دید. |
برافروخت چون گلْ رُخِ تاجبخش؛ | بخندید؛ وز جای برکند رخش. | |
به تیر و کمان و گرز و کمند، | بیفگند بر دشتِ نخچیرِ چند. | |
ز خاشاک و از خار و شاخِ درخت، | یکی آتشی برفروزید سخت. | |
چو آتش پراگنده شد، پیلتن | درختی بجست، از درِ بابزن. | |
2340 | یکی نرٌه گوری بزد بر درخت، | که در چنگِ او پرٌِ مرغی نَسَخت. |
چو بریان شد، از هم بِکَند و بخورد؛ | ز مغز استخوانش بر آورد گرد. | |
بخفت و بر آسود از روزگار؛ | چمان و چران رخش در مرغزار. | |
سوارانِ ترکان تنی هفت و هشت، | بر آن دشتِ نخچیرگان بر گذشت. | |
پیِ اسپ دیدند در مرغزار؛ | بگشتند گردِ لبِ جویبار. | |
2345 | چو بر دشت بر، اسپ را یافتند، | سویِ بند کردنْش بشتافتند. |
پرفتند و بردند پویان به شهر؛ | همی هر یک از رخش جستند بهر. | |
چو بیدار شد رستم از خوابّ خُوَش، | به کار آمدش بارۀ دست کَش. | |
غمی گشت چون بارگی را نیافت؛ | سر آسیمه سوی سمنگان شتافت. | |
همی گفت:«کاکنون، پیاده، نوان | کجا پویم، از ننگ تیره روان، | |
2350 | اَبا ترکش و گرز، بسته میان، | چنین تَرگ و شمشیر و ببرِ بیان؟ |
چه گویند ترکان که:" اسپش که برد؟ | تهمتن، بدانجا، بخفت ار بمرد؟" | |
کنون رفت باید به بیچارگی؛ | به غم دل سپردن به یکبارگی. | |
همی بست باید سلیح و کمر؛ | به جایی نشانش بیابم مگر!». | |
چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید، | خبر ز او به شیر و پلنگان رسید، | |
2355 | که:«آمد پیاده گوِ تاجبخش؛ | به نخچیر گه ز او رمیده است رخش». |
پذیره شدندش بزرگان و شاه، | کسی کو به سر بر نهادی کلاه. | |
همی گفت هر کس که:«این رستم است، | وگر آفتابِ سپیده دم است!» | |
بدو گفت شاهِ سمنگان:«چه بود؟ | که یارَست، با تو، نبرد آزمود؟ | |
بدین شهر، ما نیکخواه توایم؛ | ستوده به فرمان و راه توایم. | |
2360 | تن و خواسته زیرِ فرمانِ توست؛ | تنِ ارجمندان و جان آنِ توست». |
چو رستم به گفتار ِ او بنگرید، | ز بدها گمانیش کوتاه دید، | |
بدو گفت:«رَخشَم بدین مرغزار، | ز من دور شد بی لگام و فسار. | |
کنون تا سمنگان نشانِ پی است، | بدان سو کجا جویبار و نی است. | |
تو را باشد، ار باز جویی سپاس؛ | بیابد، به پاداش نیکی شناس؛ | |
2365 | ور ایدون که ماند ز من ناپدید، | سران را بسی سر بباید برید». |
بدو گفت شاه:«ای سرفراز مرد! | نیارد کسی با تو این کار کرد. | |
تو مهمان ما باش و تندی مکن؛ | به کامِ تو گردد سراسر سَخُن. | |
یک امشب، به می شاد داریم دل؛ | وز اندیشه، آزاد داریم دل. | |
پیِ رخش هرگز نمانَد نهان، | چِنان بارۀ نامور در جهان». | |
2370 | تهمتن، زِ گفتارِ او شاد شد؛ | روانش از اندیشه آزاد شد. |
سزا دید رفتن سوی خانِ اوی؛ | به خوبی بیاراست مهمانِ اوی. | |
سپهبد بدو داد در کاخ جای؛ | همی بود بر پیش او بر، به پای. | |
ز شهر و ز لشکر سران را بخواند؛ | سزاوار با او به شادی نشاند. | |
گسارندۀ باده و رودساز، | سیه چشم و گلرخ بتانِ طراز، | |
2375 | نشستند با رود سازان به هم؛ | بدان تا تهمتن نباشد دژم. |
چو شد مست و هنگامِ خواب آمدش، | همی از نشستن شتاب آمدش، | |
سزاوارِ او جایِ آرام و خواب، | بیاراست و بنهاد مشک و گلاب. | |
.
..
.. . . ./ . .
اصلا خوب نبود
از این راز جانِ تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر، تو را راه نیست.
...
احساس می کنم وارد یک قسمت از زمان شدم پر از غم
کنون رفت باید به بیچارگی؛ به غم دل سپردن به یکبارگی.
چه احساسِ درستی!
مایش راز دژ کلات به صحنه رفت
سینما و تلویزیون > تئاتر- همشهری آنلاین:
بیش از 30 کارشناس و مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 13 آذر از نمایش موسیقایی "راز دژ کلات" نوشته آتسا شاملو و به کارگردانی رکسانه عبقری دیدن کردند.
به گزارش همشهری آنلاین، نمایش "راز دژ کلات" که بر اساس یکی از داستانهای اساطیری شاهنامه تولید شده و در حال حاضر در مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان روی صحنه است، میزبان جمعی از مربیان و کارشناسان تئاتر و ادبیات کانون بود که از استان های مختلف کشور گرد آمده بودند.
کارشناسان کانون در پایان اجرای نمایش با تبریک به گروه اجرایی و تقدیر از زحمات گروه دقایقی را در خصوص چگونگی بیان داستان های اساطیری برای نوجوانان، زبان نمایش و ادبیات فاخر ایران به گفت و گو پرداختند.
"راز دژ کلات" نمایشی است که برای گروه سنی نوجوان تولید شده و گروه خنیا با بهره گیری از طراحی حرکت، موسیقی، نور و رنگ تلاش کرده است این داستان اساطیری را به زبانی ساده و هنرمندانه بیان کند.
این نمایش روایتی است از "جریره"، همسر "سیاوش" و "فرود" فرزند او که در دژی به نام "کلات" زندگی میکنند و "کیخسرو"، برادر ناتنی "فرود" در مسیر جنگ با تورانیان به آن منطقه میرسد و ... .
بازیگران این نمایش ماندانا عبقری، محمد نوحیان، علیاصغر علوینژاد، سپیده دربندی، هرلاند بیگدلی، مریم رادپور هستند.
تنظیم موسیقی و صدابرداری این نمایش را نیما کامکار و طراحی حرکت را علیرضا دهقانی بر عهده داشتهاند.
این نمایش صبحها ویژه مدارس و بعد از ظهرها ساعت 17 به جز روزهای شنبه در مرکز تولید تئاتر کانون واقع در بوستان لاله تهران بر روی صحنه است.
تلفنهای 09199377965 - 88966119 برای ذخیره جا و پیشفروش بلیت در نظر گرفته شده است.
با سلام : عکس بسیار زیبا از خانم شهرزاد گذاشته اید .
بیت زیبا :اگر مرگ داد است بیداد چیست .
زداد این همه بانگ و فریاد چیست .
سلام
خوشحالم که می بینم می آیی و می خوانی.
با سلام
وبلاگ انجمن شاهنامه خوانان آغاجاری با دو پُست بروز شد .
منتظر دیدار و نظرات ارزشمند شما هستیم .
سلام بر شما و انجمن شاهنامه خوانان آغاجاری
چه خبر خوشایندی!
با سپاس فراوان از مهر شما
یکی از زیباترین ابیاتی که تا اینجا از فردوسی خوانده ام این بود:
اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟
ز داد این همه، بانگ و فریاد چیست؟
درود بر شما با گزینش این بیت
داستانهای شاهنامه بر بوم نقاش ایرانی
هنر > نمایشگاه- همشهری آنلاین:
نمایشگاهی از آثار سمانه رهبرنیا از جمعه 17 آذر به مدت 10 روز در گالری هوم برگزار میشود.
این نمایشگاه به جز پنجشنبه و جمعه از ساعت 17 تا 19 برقرار است.
موضوع این نمایشگاه شاهنامه است و نقاش و تصویر ساز ایرانی سمانه رهبرنیا خالق این آثار است.
سمانه رهبر نیا با حوزه مفهوم در هنر جدید آشنایی کامل دارد و آثار این نمایشگاه با الهام از داستانهای شاهنامه آفریده شده اند.
گالری هوم در خیابان قائم مقام فراهانی روبروی بیمارستان تهران کلینیک، کوچه چهارم، پلاک 2 واقع شده است.
شماره تماس: 88515415 .
http://partiana.blogfa.com/post-330.aspx
فردوسی و مولانا از نگاه دکتر کزازی-- حماسه و عرفان
پروانه گرامی
در کتاب تندبادی از کنج استاد کزازی بخش دوم ابیات رو با بیت زیر می آغازند
کنون رزم سهراب رانم نخست
آزآن کین که او با پدر چون بجست
این بیت در شاهنامه خالقی مطلق اومده؟
دربیت
تو را باشد، ار باز جویی سپاس؛
بیابد، به پاداش نیکی شناس؛
"نیکی شناس " به معنای سپاسگزار اومده که برای من بسیار تازگی داشت و زیبا بود.
چه خوب یاد آوری کردی!صفحات مربوط به داستان را اکنون می توانی در ادامه بخوانی.
ابتدای مقایسه شاهنامه های گوناگون با کمک شاهنامه خالقی مطلق نشان می دهد نام داستان در شاهنامه های گوناگون یکسان نیست! پانوشت صفحه 117 را بخوانید.
وقتی به این صفحه در نامه باستان رسیدم خواندم «داستان سهراب» در صورتیکه همیشه در ذهن ما نام رستم هم همراهش هست !
درود به دوستان
بسیار دوست داشتم و دارم یکی از دوستان به بیتهای آغازین این بخش از منظرگاه فلسفی نگاهی درخور داشته باشه و همگی بهرمند بشیم
در هرصورت بسیار خوشحالم که حکیم توس مثل مولانا توصیه نمیکنه که تلاش کن تا به حقیقت این راز پی ببری و به اون منزلگاه حقیقت برسی بدانجا که نتوانی راز رو بر ملا کنی... در ادامه به مقام حیرت دست پیدا کنی و چه و چه که مولانا میگه
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و زبانش دوختند
و در مقام حیرت میگه که :
چه دانم های بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون
حکیم توس ما رو راحت میکنه و میگه این راز دست نیافتنی ست... یا بقول استاد مردیها حکیم توس میگه که "بشر با حقیقت عهد اخوت نبسته است"
به رفتن مگر بهتر آیدت جای
چو آرام گیری به دیگر سرای
بیتهای آغازین این بخش از هفته ی گذشته و در طول تعطیلات اینقدر مشغولم کردن که به رستم و تهمینه نرسیدم
مقایسه حماسه و عرفان هم می تواند جالب باشد!
در این بیت های آغازین چقدر قشنگ سهراب به «نارسیده ترنج» تشبیه می شود.
درود به همه سروران
چقدر انتظار کشیدیم تا رسیدیم
دراین داستان امیدوارم دوستان در بحث ها و گفتگوها پررنگ باشند چرا که بسیار جای سخن گفتن دارد
بیت های آغاز داستان یکی از فوق العده ترین ابیات شاهنامست.
بانو پروانه عزیز شاهنامه اخرش خوش نیست شما که این را بهتر از من میدانید...
بله این زبانزد به همین منظور به کار می رود در وبلاگ همایش در این باره با دوستان به گفتگو نشستیم. و این پاسخی بود به نیره گرامی که برایشان نوشتم تلخکامی های بسیاری در پیش خواهیم داشت.
نام کتابی بر گرفته از بیتهای آغازین این داستان:
نارسیده ترنج: بیست مقاله و نقد درباره شاهنامه و ادب حماسی ایران
http://www.iranfarhang.com/Books.aspx?BID=8885
به بخشی رسیدیم که من معمولا تاب خواندن و شنیدنش را ندارم. همیشه با شنیدن داستان رستم و سهراب من باید یک پتو بذارم کنارم و اشکامو پاک کنم... خیلی دردآوره
این یادداشت خیلی احساسی شد، خواستم بنویسمش تا در روزهای پسین بتونم یادداشت دیگری اگر چیزی بلد باشم، بنویسم!
پس از این ، داستان های درد آور زیادی را در پیش داریم...
شاهنامه آخرش خوشه!
.
با درود به هموندان گرامی
به داستان «سهراب» رسیدیم! یکی از غم انگیزترین و گفتگو برانگیز ترین داستان شاهنامه!
تا زمانی که شاهنامه را نخوانده ای و ذهنت درگیر با تک تک وقایعش نشده است، نمی توانی این داستان را به ذهنت راه دهی . با خواندن شاهنامه با نشیب و فرازهای بسیاری روبه رو می شوی که داستان سهراب یکی از آنهاست که در واقع خیلی زود در زندگی رستم رخ می دهد. بسیاری از ما این پسِ گردنی روزگار را خیلی زود خورده ایم..
فردوسی در بیتهای شگرفِ آغازین فردوسی چه کوتاه پایان داستان را بر خواننده روشن کرده است:
اگر تند بادی بر آید ز کٌنج/ به خاک افگند نارسیده ترنج
ستمگاره خوانیمش، ار دادگر؟/ هنرمند گوییمش، ار بی هنر؟