انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

داستان سهراب - آغاز داستان(2325-2377)

عکس از شهرزاد

.

داستان را با آوای محسن م.ب. از اینجا بشنویم.


2325اگر تندبادی بر آید ز کُنج،به خاک افگند نارسیده تُرُنج،

ستمگاره خوانیمش ،ار دادگر؟هنرمند گوییمش ار بی هنر؟

اگر مرگ داد است ، بیداد چیست؟ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟

از این راز جانِ تو آگاه نیست؛بدین پرده اندر، تو را راه نیست.

به رفتن مگر بهتر آیدْت جایچو آرام گیری به دیگر سرای.
2330[که داند چنین داستان را یقین،بجز دادفرمایِ داد آفرین؟]

نخستین تن از مرگ بفسایدی،دلیر و جوان خاک نَپسایدی.(؟)

.




.

آغاز داستان

زِ گفتارِ دهقان، یکی داستانبپیوندم از گفتۀ باستان؛

ز موبد بر این گونه برداشت یاد،که: رستم یکی روز از بامداد،

غمی بُد دلش؛ سازِ نخجیر کرد؛کمر بست و تَرکَش پر از تیر کرد.
2335همی راند تا مرزِ توران رسید؛بیابان سراسر پر از گور دید.

برافروخت چون گلْ رُخِ تاجبخش؛بخندید؛ وز جای برکند رخش.

به تیر و کمان و گرز و کمند،بیفگند بر دشتِ نخچیرِ چند.

ز خاشاک و از خار و شاخِ درخت،یکی آتشی برفروزید سخت.

چو آتش پراگنده شد، پیلتندرختی بجست، از درِ بابزن.
2340یکی نرٌه گوری بزد بر درخت،که در چنگِ او پرٌِ مرغی نَسَخت.

چو بریان شد، از هم بِکَند و بخورد؛ز مغز استخوانش بر آورد گرد.

بخفت و بر آسود از روزگار؛چمان و چران رخش در مرغزار.

سوارانِ ترکان تنی هفت و هشت،بر آن دشتِ نخچیرگان بر گذشت.

پیِ اسپ دیدند در مرغزار؛بگشتند گردِ لبِ جویبار.
2345 چو بر دشت بر، اسپ را یافتند،سویِ بند کردنْش بشتافتند.

پرفتند و بردند پویان به شهر؛همی هر یک از رخش جستند بهر.

چو بیدار شد رستم از خوابّ خُوَش،به کار آمدش بارۀ دست کَش.

غمی گشت چون بارگی را نیافت؛سر آسیمه سوی سمنگان شتافت.

همی گفت:«کاکنون، پیاده، نوانکجا پویم، از ننگ تیره روان،
2350اَبا ترکش و گرز، بسته میان،چنین تَرگ و شمشیر و ببرِ بیان؟

چه گویند ترکان که:" اسپش که برد؟تهمتن، بدانجا، بخفت ار بمرد؟"

کنون رفت باید به بیچارگی؛به غم دل سپردن به یکبارگی.

همی بست باید سلیح و کمر؛به جایی نشانش بیابم مگر!».

چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید،خبر ز او به شیر و پلنگان رسید،
2355که:«آمد پیاده گوِ تاجبخش؛به نخچیر گه ز او رمیده است رخش».

پذیره شدندش بزرگان و شاه،کسی کو به سر بر نهادی کلاه.

همی گفت هر کس که:«این رستم است،وگر آفتابِ سپیده دم است!»

بدو گفت شاهِ سمنگان:«چه بود؟که یارَست، با تو، نبرد آزمود؟

بدین شهر، ما نیکخواه توایم؛ ستوده به فرمان و راه توایم.
2360تن و خواسته زیرِ فرمانِ توست؛تنِ ارجمندان و جان آنِ توست».

چو رستم به گفتار ِ او بنگرید،ز بدها گمانیش کوتاه دید،

بدو گفت:«رَخشَم بدین مرغزار،ز من دور شد بی لگام و فسار.

کنون تا سمنگان نشانِ پی است،بدان سو کجا جویبار و نی است.

تو را باشد، ار باز جویی سپاس؛بیابد، به پاداش نیکی شناس؛
2365ور ایدون که ماند ز من ناپدید،سران را بسی سر بباید برید».

بدو گفت شاه:«ای سرفراز مرد!نیارد کسی با تو این کار کرد.

تو مهمان ما باش و تندی مکن؛به کامِ تو گردد سراسر سَخُن.

یک امشب، به می شاد داریم دل؛وز اندیشه، آزاد داریم دل.

پیِ رخش هرگز نمانَد نهان،چِنان بارۀ نامور در جهان».
2370تهمتن، زِ گفتارِ او شاد شد؛روانش از اندیشه آزاد شد.

سزا دید رفتن سوی خانِ اوی؛به خوبی بیاراست مهمانِ اوی.

سپهبد بدو داد در کاخ جای؛همی بود بر پیش او بر، به پای.

ز شهر و ز لشکر سران را بخواند؛ سزاوار با او به شادی نشاند.

گسارندۀ باده و رودساز،سیه چشم و گلرخ بتانِ طراز،
2375نشستند با رود سازان به هم؛بدان تا تهمتن نباشد دژم.

چو شد مست و هنگامِ خواب آمدش،همی از نشستن شتاب آمدش،

سزاوارِ او جایِ آرام و خواب،بیاراست و بنهاد مشک و گلاب.












.

..

.. . . ./ . .


117.jpg


118.jpg


119.jpg


120.jpg


121.jpg

122.jpg





















نظرات 14 + ارسال نظر
صبا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 05:18 ب.ظ

اصلا خوب نبود

فرشته پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/


از این راز جانِ تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر، تو را راه نیست.
...
احساس می کنم وارد یک قسمت از زمان شدم پر از غم
کنون رفت باید به بیچارگی؛ به غم دل سپردن به یکبارگی.

چه احساسِ درستی!

پروانه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ

مایش راز دژ کلات به صحنه رفت

سینما و تلویزیون > تئاتر- همشهری آنلاین:
بیش از 30 کارشناس و مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 13 آذر از نمایش موسیقایی "راز دژ کلات" نوشته آتسا شاملو و به کارگردانی رکسانه عبقری دیدن کردند.
به گزارش همشهری آنلاین، نمایش "راز دژ کلات" که بر اساس یکی از داستان‌های اساطیری شاهنامه تولید شده و در حال حاضر در مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان روی صحنه است، میزبان جمعی از مربیان و کارشناسان تئاتر و ادبیات کانون بود که از استان های مختلف کشور گرد آمده بودند.

کارشناسان کانون در پایان اجرای نمایش با تبریک به گروه اجرایی و تقدیر از زحمات گروه دقایقی را در خصوص چگونگی بیان داستان های اساطیری برای نوجوانان، زبان نمایش و ادبیات فاخر ایران به گفت و گو پرداختند.

"راز دژ کلات" نمایشی است که برای گروه سنی نوجوان تولید شده و گروه خنیا با بهره گیری از طراحی حرکت، موسیقی، نور و رنگ تلاش کرده است این داستان اساطیری را به زبانی ساده و هنرمندانه بیان کند.

این نمایش روایتی است از "جریره"، همسر "سیاوش" و "فرود" فرزند او که در دژی به نام "کلات" زندگی می‌کنند و "کیخسرو"، برادر ناتنی "فرود" در مسیر جنگ با تورانیان به آن منطقه می‌رسد و ... .

بازیگران این نمایش ماندانا عبقری، محمد نوحیان، علی‌اصغر علوی‌نژاد، سپیده دربندی، هرلاند بیگدلی، مریم رادپور هستند.

تنظیم موسیقی و صدابرداری این نمایش را نیما کامکار و طراحی حرکت را علیرضا دهقانی بر عهده داشته‌اند.

این نمایش صبح‌ها ویژه مدارس و بعد از ظهرها ساعت 17 به جز روزهای شنبه در مرکز تولید تئاتر کانون واقع در بوستان لاله تهران بر روی صحنه است.

تلفن‌های 09199377965 - 88966119 برای ذخیره جا و پیش‌فروش بلیت در نظر گرفته شده است.

فاطمه سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:05 ب.ظ

با سلام : عکس بسیار زیبا از خانم شهرزاد گذاشته اید .

بیت زیبا :اگر مرگ داد است بیداد چیست .
زداد این همه بانگ و فریاد چیست .

سلام
خوشحالم که می بینم می آیی و می خوانی.

ناصری پور سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ http://shahnameaghajari.blogfa.com

با سلام
وبلاگ انجمن شاهنامه خوانان آغاجاری با دو پُست بروز شد .
منتظر دیدار و نظرات ارزشمند شما هستیم .

سلام بر شما و انجمن شاهنامه خوانان آغاجاری
چه خبر خوشایندی!
با سپاس فراوان از مهر شما

محسن یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

یکی از زیباترین ابیاتی که تا اینجا از فردوسی خوانده ام این بود:

اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟
ز داد این همه، بانگ و فریاد چیست؟

درود بر شما با گزینش این بیت

پروانه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ق.ظ

داستانهای شاهنامه بر بوم نقاش ایرانی

هنر > نمایشگاه- همشهری آنلاین:
نمایشگاهی از آثار سمانه رهبرنیا از جمعه 17 آذر به مدت 10 روز در گالری هوم برگزار می‌شود.
این نمایشگاه به جز پنجشنبه و جمعه از ساعت 17 تا 19 برقرار است.



موضوع این نمایشگاه شاهنامه است و نقاش و تصویر ساز ایرانی سمانه رهبرنیا خالق این آثار است.

سمانه رهبر نیا با حوزه مفهوم در هنر جدید آشنایی کامل دارد و آثار این نمایشگاه با الهام از داستانهای شاهنامه آفریده شده اند.

گالری هوم در خیابان قائم مقام فراهانی روبروی بیمارستان تهران کلینیک، کوچه چهارم، پلاک 2 واقع شده است.

شماره تماس: 88515415 .

[ بدون نام ] شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

http://partiana.blogfa.com/post-330.aspx
فردوسی و مولانا از نگاه دکتر کزازی-- حماسه و عرفان

فلورا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ

پروانه گرامی
در کتاب تندبادی از کنج استاد کزازی بخش دوم ابیات رو با بیت زیر می آغازند
کنون رزم سهراب رانم نخست
آزآن کین که او با پدر چون بجست
این بیت در شاهنامه خالقی مطلق اومده؟

دربیت
تو را باشد، ار باز جویی سپاس؛
بیابد، به پاداش نیکی شناس؛

"نیکی شناس " به معنای سپاسگزار اومده که برای من بسیار تازگی داشت و زیبا بود.

چه خوب یاد آوری کردی!صفحات مربوط به داستان را اکنون می توانی در ادامه بخوانی.

ابتدای مقایسه شاهنامه های گوناگون با کمک شاهنامه خالقی مطلق نشان می دهد نام داستان در شاهنامه های گوناگون یکسان نیست! پانوشت صفحه 117 را بخوانید.

وقتی به این صفحه در نامه باستان رسیدم خواندم «داستان سهراب» در صورتیکه همیشه در ذهن ما نام رستم هم همراهش هست !

فلورا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ

درود به دوستان
بسیار دوست داشتم و دارم یکی از دوستان به بیتهای آغازین این بخش از منظرگاه فلسفی نگاهی درخور داشته باشه و همگی بهرمند بشیم
در هرصورت بسیار خوشحالم که حکیم توس مثل مولانا توصیه نمیکنه که تلاش کن تا به حقیقت این راز پی ببری و به اون منزلگاه حقیقت برسی بدانجا که نتوانی راز رو بر ملا کنی... در ادامه به مقام حیرت دست پیدا کنی و چه و چه که مولانا میگه

هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و زبانش دوختند

و در مقام حیرت میگه که :
چه دانم های بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون


حکیم توس ما رو راحت میکنه و میگه این راز دست نیافتنی ست... یا بقول استاد مردیها حکیم توس میگه که "بشر با حقیقت عهد اخوت نبسته است"

به رفتن مگر بهتر آیدت جای
چو آرام گیری به دیگر سرای

بیتهای آغازین این بخش از هفته ی گذشته و در طول تعطیلات اینقدر مشغولم کردن که به رستم و تهمینه نرسیدم

مقایسه حماسه و عرفان هم می تواند جالب باشد!

در این بیت های آغازین چقدر قشنگ سهراب به «نارسیده ترنج» تشبیه می شود.

مرتضی امینی پور شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود به همه سروران

چقدر انتظار کشیدیم تا رسیدیم
دراین داستان امیدوارم دوستان در بحث ها و گفتگوها پررنگ باشند چرا که بسیار جای سخن گفتن دارد
بیت های آغاز داستان یکی از فوق العده ترین ابیات شاهنامست.
بانو پروانه عزیز شاهنامه اخرش خوش نیست شما که این را بهتر از من میدانید...

بله این زبانزد به همین منظور به کار می رود در وبلاگ همایش در این باره با دوستان به گفتگو نشستیم. و این پاسخی بود به نیره گرامی که برایشان نوشتم تلخکامی های بسیاری در پیش خواهیم داشت.

پروانه شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ

نام کتابی بر گرفته از بیتهای آغازین این داستان:

نارسیده ترنج: بیست مقاله و نقد درباره شاهنامه و ادب حماسی ایران
http://www.iranfarhang.com/Books.aspx?BID=8885

نیره شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/

به بخشی رسیدیم که من معمولا تاب خواندن و شنیدنش را ندارم. همیشه با شنیدن داستان رستم و سهراب من باید یک پتو بذارم کنارم و اشکامو پاک کنم... خیلی دردآوره
این یادداشت خیلی احساسی شد، خواستم بنویسمش تا در روزهای پسین بتونم یادداشت دیگری اگر چیزی بلد باشم، بنویسم!

پس از این ، داستان های درد آور زیادی را در پیش داریم...
شاهنامه آخرش خوشه!

پروانه شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ق.ظ

.

با درود به هموندان گرامی

به داستان «سهراب» رسیدیم! یکی از غم انگیزترین و گفتگو برانگیز ترین داستان شاهنامه!

تا زمانی که شاهنامه را نخوانده ای و ذهنت درگیر با تک تک وقایعش نشده است، نمی توانی این داستان را به ذهنت راه دهی . با خواندن شاهنامه با نشیب و فرازهای بسیاری روبه رو می شوی که داستان سهراب یکی از آنهاست که در واقع خیلی زود در زندگی رستم رخ می دهد. بسیاری از ما این پسِ گردنی روزگار را خیلی زود خورده ایم..

فردوسی در بیتهای شگرفِ آغازین فردوسی چه کوتاه پایان داستان را بر خواننده روشن کرده است:

اگر تند بادی بر آید ز کٌنج/ به خاک افگند نارسیده ترنج
ستمگاره خوانیمش، ار دادگر؟/ هنرمند گوییمش، ار بی هنر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد