نکوداشت دکتر کزازی
داستان را با آوای مهران از اینجا بشنوید.
رزم رستم با تورانیان
2246 | وز آن پس،بپوشید ببرِ بیان؛ | نشست از برِ ژنده پیلِ ژیان. |
چو در جوشن افراسیابَش بدید، | تو گفتی که هوش از تنش بر پرید، | |
ز چنگ و بر و بازوی ویالِ اوی، | به گردن بر آورده گوپالِ اوی؛ | |
چو توس و چو گودرزِ نیزه گزار، | چو گرگین و چون گیو، گُردِ سوار. | |
2250 | چنین هفت تن سرفرازان جنگ، | همه نیزه و تیغِ هندی به چنگ، |
همه یکسر از جای برخاستند؛ | سِلیح و سِنانها بیاراستند. | |
بر آن گونه شد گیو در کارزار، | که شیری که گم کرده باشد شکار. | |
ز رستم بترسید افراسیاب؛ | نکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب. | |
پس ِ لشکر اندر، همی راند نرم؛ | یلان را ز لشکر همی خواند گرم | |
2255 | ز توران ، فراوان سپه کشته شد؛ | سرِ بختِ گردنکشان گشته شد. |
چو شد تیره دیدارِ توران سپاه، | به گردون برافراشت رستم کلاه، | |
به پیران چنین گفت افراسیاب، | که:«این دشتِ جنگ است،گر جایِ خواب؟ | |
که در جستن کین دلیران بُدیم؛ | سِگالش گرفتیم و شیران بُدیم. | |
کنون دشتِ روباه بینم همی؛ | ز رزم، آز کوتاه بینم همی. | |
2260 | زِ گُردانِ توران، خُنیده تویی؛ | جهاندیده و رزم دیده تویی. |
عِنان را به تندی، همی برگرای؛ | برو؛ تیز از ایشان بپرداز جای. | |
چو پیروزگر باشی ایران تو راست؛ | تنِ پیل و چنگالِ شیران تو راست». | |
چو پیران از افراسیاب این شنید، | چو از بادْ آتش دلش بردمید. | |
پسیجید با نامور،ده هزار | زِ ترکان سواران خنجرگزار. | |
2265 | چو آتش بیامد برِ پیلتن | کز او بود نیرو و زور و شکن. |
تهمتن به لبها برآورده کَف، | تو گفتی که بِستَد، زخورشید، تف. | |
برانگیخت اسب و برآمد خروش، | بدان سان که دریا برآید به جوش. | |
سپر بر سر و تیغ هندی به مشت، | از آن نامداران دو بهره بِکُشت. | |
نگه کرد افراسیاب از کران؛ | چنین گفت با نامور مهتران، | |
2270 | که:«گر تا شب این رزم هم ز این نشان، | میانِ دلیران و گردنکشان، |
بماند،نماند سواری به جای؛ | نبایست کردن بدین رزم رای». | |
بپرسید:« کالکوس جنگی کجاست، | که چندین همی رزمِ رستم بخواست؟ | |
به مستی، همه گیو را خواستی؛ | همه جنگ با رستم آراستی. | |
همه روز از ایران بُدی یادِ اوی؛ | کجا شد چنان آتش و بادِ اوی؟» | |
2275 | به اَلکوس رفت آگهی زاین سَخُن، | که:سالارِ توران چه افگند بُن. |
برانگیخت الکوس شبرنگ را؛ | به خون شسته دید او، همه چنگ را. | |
برون رفت با او ز لشکر سوار، | ز مردانِ جنگی، فزون از هزار. | |
همه با سِنانِ دِرفشان شدند؛ | اَبا تیغ و گرزِ سرافشان شدند. | |
زُواره به گَرد اندرون، جنگجوی؛ | بدو تیز بنهاد الکوس روی. | |
2280 | گمانی چنان برد کو رستم است؛ | بدید آنکه از تخمۀ نیرم است. |
زُواره برآویخت با او به هم، | چو پیل سرافراز و شیرِ دُژم. | |
سنانهایِ هر دو، به دو نیم گشت؛ | دلِ هر دو جنگی پر از بیم گشت. | |
زُواره نهنگ از میان بر کشید؛ | ز گردِ سران، شد هوا ناپدید. | |
یلان را همه تیغ بر هم شکست؛ | سویِ گرز بردند، چون باد، دست. | |
2285 | درانداخت الکوس گرزی چو کوه، | که از زخم او شد زُواره ستوه. |
به زین اندر، از زخم، بی توش گشت؛ | زِ اسپ اندر افتاد و بیهوش گشت. | |
چو رستم مر او بدان گونه یافت، | به کردارِ آتش سوی او شتافت. | |
به الکوس برزد یکی بانگِ تند، | که شد دست او سست و شمشیر کُند. | |
چو الکوس آواز ِ رستم شنید، | دلش گفتی از پوست آمد پدید. | |
2290 | به زین اندر آمد به کردارِ باد؛ | ز مردی به دل بر، نیامدش یاد. |
بدو گفت رستم که:«چنگالِ شیر | نپیموده ای؛ ز آن شدستی دلیر». | |
زُواره بِدرد از برِ زین نشست، | پر از خون تن و تیغ مانده به دست. | |
برآویخت الکوس با پیلتن؛ | بپوشید بر زینِ توزی کفن. | |
یکی نیزه زد بر کمربندِ اوی؛ | ز دامن،نشد دور پیوندِ اوی. | |
2295 | تهمتن یکی نیزه زد بر برش؛ | به خونِ جگر غرقه شد مغفرش. |
به نیزه ، همانش ز زین برگرفت؛ | دو لشکر بدو مانده اندر شگفت. | |
زدش، بر زمین بر، به کردار کوه؛ | پر از بیم شد جانِ توران گروه. | |
بدین هم نشان، هفت گردِ دلیر | کشیدند شمشیر بر سانِ شیر. | |
پسِ پشت ایشان دلاور سران | نهادند بر کتف گرزِ گران. | |
2300 | چنان برگرفتند او را ز جای، | که پیدا نیامد همی سر ز پای. |
بکشتند چندان ز جنگاوران، | که شد خاک خون از کران تا کران. | |
فگنده چو پیلان، به هر جای بر، | چه با سر، چه از تن جدا کرده سر. | |
به اوردگه، جایِ گشتن نبود؛ | سپه را رهِ برگذشتن نبود. | |
واژه نامه:
2246- ژنده پیل ژیان:استعاره آشکار از رخش
2247-برپریدن هوش از تن:هراسیدن بسیار
با سلام .از شما دعوت میشود در نشست آزاد شاهنامه خوانی استاد شجاع پور که روزهای سه شنبه از ساعت 18-16 در فرهنگسرای امیر کبیر برگزار میباشد شرکت فرمایید ./پارک قیطریه تهران .22212392
سلام
چقدر دوست داشتم می بودم عکسها خیلی خوب هستند
وخسته نباشید
هر چند دیر
...
سلام
چه عکس هایی می گرفتی!!!جای همه دوستان خالی بود
چرا : کنون دست روباه بینم همی
زرزم آز کوتاه بینم همی
یعنی چه: به کردار آتش سوی او شتافت
از بیت 2257 افراسیاب برای پیران می گوید که همه از جنگ می ترسند و تیی که باید در جنگ با ایرانیان پیشتاز باشی ...دشت روباه یعنی همه از جنگ می ترسند و تو از همه دلیرتر و پرآوازه تری
به کردار آتش:
مانند آتش تند و تیز
از آقای مهران گرامی بسیار سپاسگزارم که با خواندن داستان هفت گردان این انجمن را همراهی می کنند.
درود بر همه بزرگواران
چه تماشاییست نگاه معصومانه و تر دکتر کزازی...حسی خوبی به آدم میده.
و اما داستان:
چه میتوان گفت جز زیبایی های تصویرسازی های حضرت فردوسی...
انقدر زیبا این نبرد را بیان می کند که جزیی ترین چیزها را آدم گویی به چشم نظاره می کند.
زیباست که همیشه در نبردها ایرانیان علاوه بر خیلی چیزها از لحاظ روانی و روحیه بر تورانیان برتری دارند.از همان ابتدا ترس در دل افراسیاب جای میگیرد وقتی هیبت و عظمت پهلوانان ایرانی را می بیند و جالب است که چه راحت می خواهد ایران را به پیران ببخشد...
صحنه های نبرد با الکوس هم بسیار زیبا بیان می شود.
شاداب باشید و برقرار
دوستان گرامی
از این پس تایید بر بودن و یا نبودن پیامهایی در اینجا با نظر انجمن خواهد بود.
چشم انتظار یادداشت های خوب شما از آیین نکوداشت استاد کزازی عزیز که عمرش دراز باد.
نیره جان در یادداشت پیشین نوشتم که خیلی دیر به مراسم رسیدم و آن قدر خسته بودم که فقط نشستم و به جای همه شما تماشا کردم.
شب از خستگی خوابم می برد چون نزدیک پنج ساعت در ترافیک پشت فرمان بودم.
این عکس ها که می بینید از اینترنت برداشتم. اشک در چشمان دکتر کزازی حلقه زده است و در عکس دیگری مادرش را در آغوش گرفته و همسرش در کنارش دیده می شود.
دکتر کزازی یک مریخی است:
http://www.bookcity.org/news-2441.aspx
.
با درود به دوستان گرامی