انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

پیام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران(1951-1994)


 

 

داستان را از اینجا با صدای محسن م. ب. از تارنگار صداهایی که می شنویم


1951یکی مردِ بیدارِ جوینده راه،فرستاد نزدیک ِ کاوس شاه.

همان نزدِ سالار هاماوران،بشد نامداری ز گُند آوران.

یکی نامه بنوشت با گیر و دار،پُر از گرز و شمشیر و پُر کارزار،

که:«بر شاهِ ایران، کمین ساختی؛به پیوستگی در، بَد انداختی.
1955نه مردی بُود جاه جستن، به رنگ؛نرفتن به رسمِ دلاورْ پلنگ،

که در بزم هرگز نسازد کمین،اگر چند باشد دلش پُر ز کین.

اگر شاه کاوس گردد رها،تو رَستی ز چنگ و دَمِ اژدها؛

وگر نه، بیارای جنگِ مرا؛به گردن بپیمای هَنگِ مرا».

چنین داد پاسخ که:«کاوس شاه،به هامون مگر نسپَرد نیز راه!
1960تو هر گه که آیی به بربرسِتان،نبینی مگر تیغ و گرز گران.

بیایم به جنگ تو من با سپاه؛بر این گونه جوییم آیین و راه».

چو بشنید پاسخ گوِ پیلتن،دلیرانِ لشکر شدند انجمن.

به تاراج و کشتن ، بیاراستند؛از آزرم دلها بپیراستند.

سویِ ژرف دریا درآمد ، به جنگ؛چو بر خشکی آمد، نبودش درنگ.
1965بر آشفت لشکر ، بر آمد خروش؛جهان آمد از خون و غارت به جوش.

به تاراج و کشتن، سپاهی گران؛بشد تا سر ِمرزِ مازندران.

چو سالارِ هاماوران زین سپاه،شد آگاه و از رستمِ کینه خواه،

ببایست ناکامش آید به جنگ،نبُد روزگار فسون و درنگ.

چو بیرون شد از شهرِ خود با سپاه،به آوردگَهشان، شب آمد سیاه.
1970چپ و راست لشکر بیاراستند؛به جنگ اندرون، نامور خواستند.

گَوِ پیلتن گفت:«جنگی منم؛به آوردگه بر ، درنگی منم».

به آواز گِردِ دلیرانِ زُوش،برانگیخت رخش و بر آمد خروش.

چو دیدند لشکر بر و یال اوی،به رزم اندرون، زخمِ گوپالِ اوی،

تو گفتی که دلها جدا شد ز تن؛به هر سو پراگنده گشت انجمن.
1975گریزان بیامد به هاماوران،ز پیشِ تهمتن سپاهی گران.

سواران فرستاد ، هم در زمان،به مصر و به بربر، چو بادِ دمان.

یکی نامه هر یک به چنگ اندرون،نبشته به دردِ دل از آب و خون؛

«کزاین پادشاهی بِدان، نیست دور؛به هم بود نیک و بد و جنگ و سور.

گر ایدون که باشید با ما یکی،ز رستم نداریم باک اندکی؛
1980وگرنه، بدان پادشاهی رسد؛دراز است بر هر سویی دستِ بد».

چو نامه به نزدیک ایشان رسید،که رستم بدان دشت لشکر کشید.

همه، دل پر از بیم برخاستند؛سپاهِ دو کشور بیاراستند.

نهادند سر سوی هاماوران؛زمین کوه گشت، از کران تا کران.

سپه، کوه تا کوه صف برکشید؛تو گفتی که خورشید، لشکر کشید.
1985چو رستم چنان دید نزدیکِ شاهنِهانی، برافگند گُردی به راه،

که:«شاهِ سه کشور بیاراستند؛به رزمِ من، از جای برخاستند.

اگر کینه را من بجنبم ز جای،ندانند سر را بدین کین، زِ پای.

نباید کز این کین به تو بد رسد؛که کارِ بد از مردمِ بد سَزد.

مرا تختِ بربر نیاید به کار،اگر بد رسد بر تنِِ شهریار».
1990چنین داد پاسخ که:«مندیش از این؛نه گسترده از بهر ِ من شد زمین.

چنین بود تا بود گردان سپهر؛که با نوش، زهر است و با جوش،مهر

دو دیگر که دارنده یارِ من است؛پناه من و هم حصار من است.

تو رخشِ درخشنده را دِه عنان؛بیارای گوشش به نوکِ سنان.

از ایشان یکی زنده اندر جهان،ممان، آشکارا نه اندر نِهان».













داستا ن از نسخه خالقی مطلق:82   83    84   85   86


واژه نامه

1954- بد انداختن: طرح بد ریختن

1955- رسم ِدلاور پلنگ: بارها در شاهنامه از پلنگ تعریف شده چون از مقابل حمله می کند نه از پشت

1963-آزرم:آزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق -د

1994 سنان: نیزه- سر نیزه -د

د: دهخدا

ک: 102

نظرات 13 + ارسال نظر
فلورا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ق.ظ

درود به فرانک گرامی
سپاسگزارم که بزرگواری کردین و سوالم رو از داستانهای گذشته جواب دادین
منظورم از عقب ماندگی این بود که از دوستان انجمن چند داستان عقب ترم هرچند اعتراف میکنم که علیرغم میل باطنی م فرصت مطالعه ی جانبی در حواشی شاهنامه رو ندارم. ازین جهت خودم رو مغبون میبینم

فرانک دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ب.ظ

پروانه ی گرامی و فلورای عزیز درود

الف) فلورای عزیز عقب ماندگی اصلا اصطلاح قشنگی نیست همه ی ما در این دنیای وحشی و پر از ناشناخته ها خیلی چیزها را نمی دانیم. جست و جو می کنیم، می پرسیم تا بدانیم و عطش دانستن مان را پاسخ می دهیم اتفاقا این میل به دانایی در شما برایم تحسین برانگیز است و آن را می ستایم.

ب) مفهوم درنگی: درنگی مفاهیم زیادی دارد که شما به مفهوم مجال و فرصت اشاره داشتید. اما در این بیت مورد نظر که رستم در آن می گوید:

گو پیلتن گفت جنگی منم به آوردگه بر درنگی منم

در حقیقت از مفاهیم درنگی، پابرجایی، استوار بودن، ایستادگی و استقامت است.

ج) "خویشکاری کاووس شاه کشورگشایی نیست. فروشی کیخسرو نازاده در اساطیر به ایزد نریوسنگ به صراحت خویشکاری کاووس را اعلام می کند" . خویشکاری کاووس شاه را اگر به روشنی بخواهیم تبیین کنیم ، چنین می شود:

* از صلب کاووس شاه، سیاوش به دنیا می آید تا از پشت سیاوش کی خسرو زاده شود. به عبارتی نیای کیخسرو شدن یا پدید آوردن سیاوش (پسر) خویشکاری کاووس شاه است که در عبارت بالا هم فروشی کیخسرو به ایزد نریوسنگ اعلام می کند که برای تولد من تقدیر این است که سیاوش از کاوس پدید آید.

[ بدون نام ] شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

پروانه ی گرامی
عقب ماندگی من رو ببخشایید
میتونم پرسش هام رو در هر بخش بنویسم؟
یرای مثال در مصرع
به آوردگه بر درنگی منم

درنگی به چه معناست ؟ با توجه به اینکه در جنگ و آورد "درنگ کردن" نمیتونه نتیجه ی خوبی داشته باشه، برام جای سواله!!؟

سوال دیگه اینه که در پیام فرانک گرامی از "خویشکاری پهلوانان و شاهان به خوبی یاد شد ، که اصلا کل پیام هاشون رو پرینت میگیرم... اما متوجه نشدم خویشکاری کاووس چیست؟ در پیام شون در پست پیشین برام آشکار نشد... اون قسمت رو داخل گیومه میارم اینجا
"خویشکاری کاووس شاه کشورگشایی نیست. فروشی کیخسرو نازاده در اساطیر به ایزد نریوسنگ به صراحت خویشکاری کاووس را اعلام می کند"

فلورا جان
می دانم که همیشه همراه هستی و خوشحالم .

از فرانک گرامی خواهش می کنم در صورت داشتن وقت، پاسخ پیامت را بنویسند.

فرانک سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ

ابیاتی که معرف فرهنگ حماسه ی ایرانی هستند:
ناپسندی نیرنگ به صورت خدعه و فریب یا به اصطلاح از پشت خنجر زدن:

که:«بر شاهِ ایران، کمین ساختی؛به پیوستگی در، بَد انداختی.
نه مردی بُود جاه جستن، به رنگ؛نرفتن به رسمِ دلاورْ پلنگ،

که در بزم هرگز نسازد کمین، اگر چند باشد دلش پُر ز کین.
*
آگاهی رستم از موقعیت و جایگاه خویش در ایران زمین و در جنگ ها

اگر شاه کاوس گردد رها، تو رَستی ز چنگ و دَمِ اژدها؛

گَوِ پیلتن گفت:«جنگی منم؛ به آوردگه بر ، درنگی منم».

اگر کینه را من بجنبم ز جای، ندانند سر را بدین کین، زِ پای.
*
فر خویشکاری پهلوانی در برابر فر و خویشکاری شاهی:

نباید کز این کین به تو بد رسد؛ که کارِ بد از مردمِ بد سَزد.

مرا تختِ بربر نیاید به کار، اگر بد رسد بر تنِِ شهریار».

نیرنگ:
تا اینجا یک نیرنگ از مهراب به تورانیان داشتیم .نامه ای که مهراب به شماساس و خروزان می نویسد یک فریب بود ولی هنگام حمله رو در رو و با هشدار قبلی دست به کار می شوند.

کاوس هاماورانی را دلیر و شجاع نمی داند :
ز سوداوه، گفتار باور نکرد؛ /که کم داشت ز ایشان کسی را به مَرد.
ولی این بی خرد نمی دانست سودابه عاشقش است و دروغ نمی گوید.

چه بیت استواری برای نشان دادن خویشکاری پهلوان و شاه نشان دادی!

مرتضی امینی پور دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ http://kamyab7.blogfa.com

درود خدمت همه ی دوستان شاهنامه خوان و ایران دوست

این بخش از شاهنامه نیز درسهای بزرگی به انسان در تمام دوره ها می دهد که باید از چند نکته مهم بررسی شود.
این ماجرا از قسمتهای سریال اشتباهات و خیره سری های کاووس است که تا پایان پادشاهیش همچنان ادامه خواهد داشت.
اما مهمترین بخش این داستان به نظر من درایت رستم است که در تمام اشتباهاتی که کاووس مرتکب می شود ناجی نه تنها کاووس بلکه ایران و مردم ایران است.یک چیز جالب در این داستان این است که رستم برای جنگ با پادشاه سه کشور از کاووس اجازه می خواهد در حالی که کاووس دربند است و اشتباهات او این مشکلات را بوجود آورده و به عقیده من شاه بیت این داستان این است که بسیار دوست داشتنی ست:

چنین بود تا بود گردان سپهر؛
که با نوش، زهر است و با جوش،مهر

شاد و سربلند باشید و کامیاب

درود بر شما
توجه شما به رستم برایم ستودنی است. این حس بزرگداشت و نگهداری از ایران و شاه را در رستم چه خوب دیدید.
نگهداری از حکومت و شاه یعنی نگهداری از ایران . این نگه داری شکل های مختلف دارد و معنی دار!

بیت انتخابی شما هم از بیتهایی است که فردوسی با به کار بستن آنها آرامشی به داستان می دهد.

خرم باشید

نیره دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ

افراد خودشیفته نیز همانند دیگران گاهی متوجه ی اشتباه خود می شوند ولی درست لحظه ای که به این کشف می رسند، و حس شرمندگی، ضرورت عذرخواهی و هر چیز دیگری از این دست در آن ها می خواهد بجوشد حس خودشیفتگی پا به میان می گذارد و اجازه نمی دهد تا اقرار کنند که آن ها هم سهمی در این ماجرا داشته اند و البته همچون خیلی از دیگران می توانند تظاهر کنند. عمق فاجعه ای که کاوس پیش آورده بر خودش آشکار است و آن را می بیند و در عین حال ذات شخصیتی اش که ظاهرا خودشیفتگی به نظر می رسد نیز در او حکومت می کند. توجه کنیم لطفی که رستم در حق او دارد می کند و هشدارهای تکان دهتده ای که به دشمن می دهد که کاوس شاه باید نجات پیدا کند وگنه چنین و چنان خواهم کرد و تخت و جاه به دردم نمی خورد اگر بر سر شاه بلایی بیاید، آن حس کاوس را زنده نگاه می دارد که بله، من همان منی هستم که می اندیشم و دیگران باید برای من چنین کنند.
نکته قابل توجه دیگر در این ماجرا برای من این بود که رستم پیش از هر کاری، نخست نامه ای می فرستد و اتمام حجت می کند و به قولی دعوت به خیر می کند. در آیین و مرام دینی هم چنین مرامی در شمار رفتار درس آموز و الهام بخش امامان و شخص پیامبر شمرده می شود به ویژه درباره حضرت علی. اصولا انسان های والامنش پیش از کارهایی با ظاهر ناخوب در این جا مثل جنگ، تلاش به یافتن و دعوت به راهی ارام و سلم و دوستی می کنند.
نکته ظریف دیگر اعلام رستم از جنبدن رگ کینه در درونش خودش است که اگر بجنبد دمار از روزگار شمنان درخواهد آورد و هشدار می دهد که نگذارید چنین شود. اشاره ای که به کینه شده برایم جالب است و دوست دارم درباره ی آن بیشتر بدانم.
در میان وصف جذابی که فردوسی دانا از چگونگی جنگ و عزم رستم کرده است این بیت خیلی برایم جالب بودک

سپه، کوه تا کوه صف برکشید؛تو گفتی که خورشید، لشکر کشید.

یک-
خودشیفتگی کاوس: البته در داستان پرواز ،کاوس به شدت ناراحت می شود به طوری که چهل روز به نیایش می نشیند. اینجا هم به نظرم می آید از کار خود ناراحت است.

نامه نوشتن: چه خوب دقت کردی!
این نامه نگاری ها در شاهنامه بسیار دیده می شود ولی این موضوع را خوب بیرون کشیدی.

محسن شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ http://s1.picofile.com/file/7513472147/xoroosh_ferdosi_moshiri_I

خروش فردوسی، سروده ی فریدون مشیری، در انتظار شنیدن است.
http://s1.picofile.com/file/7513472147/xoroosh_ferdosi_moshiri_ICAB.mp3.html

دمتان گرم و دلتان شاد

پروانه پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ

دوستان گرامی که شاهنامه خالقی مطلق را در اختیار ندارند هر داستان یا داستانهایی را خواستند می توانم برایشان اسکن و ارسال کنم.

مصطفا سعادتی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

درود : آن چیزی که من می بینم اینست که نامه باستان و نسخه خالقی ، اختلاف چندانی با هم ندارند.... در مورد واژه« ناکامش» در اینجا معنی« ناچار» را می دهد و معنی بدین صورت است که می بایست و به ناچار ( ناکام) + ش ( پادشاه هاماوران) به جنگ او بیاید زیرا رستم دست به کشتن و غارت زده است و دیگر جای درنگ و افسون ( حیله به کاربستن نسبت به کاووس) نبود.....

به آوردگهشان شب آمد سیاه:
وقتی از شهر بیرون رفتند روزگار بدی برای آنها رقم خورد( شکست سختی خوردند)
دلیل حذف آن بیت فکر می کنم مشخص شده باشد.(1967)

مصطفا سعادتی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 ب.ظ http://rahekherad.blogfa.com

با سپاس از بانو پروانه که تصحیح شاهنامه دکتر خلقی مطلق را آوردند..این را هم بگویم دکتر کزازی را به اندازه چشمانم دوست دارم.هر وقت خواستم ، به این بنده حقیر اجازه گفتگو با تلفن را داده اند....خاطره ای که از تماس تلفنی با دکتر کزازی به یاد دارم اینست که در تماس تلفنی که با شماره همراه این بزرگوار داشتیم ، گوشی خوب آنتن نمی داد ، و ایشان حتی شماره منزلشان را هم به ما دادند. واقعا از این بزرگواری و منش ایشان باید درس بگیریم.

درباره نسخه خالقی مطلق ، در جشن رونمایی از تصحیح جناب دکتر سخنرانی در مورد نحوه تصحیح و ..... داشتند که شاید در اینجا خلاصه ای کوتاه را بیاورم خالی از لطف نباشد:
وقتی به قسمت آغاز کار تصحیح رسیدم ترسی ناخودآگاه در من وجود داشت که نتوانم کار را به پایان برسانم چون در آن موقع بیش از 40 سال داشتم و 10 سال را بر سر نسخه ها گذارنده بودم و می خواستم کار شاهنامه را با یک برنامه بسیار سنگین شروع کنم . تصحیح کتاب بر اساس 16 نسخه و ترجمه عربی و یادداشت برداری واژه ها ، نوشتن مقالاتی که در ضمن کار باید نوشت و منتشر کرد اینها همه واقعا زمان می برد....... اما همیشه امیدوار بودم ، چون می دانستم شاید عمر کفاف نکند و یک زمانی مجبور شوم که بین تصحیح شاهنامه و یادداشتها یکی را انتخاب کنم و یکی را ناتمام بگذارم........در طی این سالها روزی 10 ساعت کار کردم ولی نه 10 ساعت هفته ای 5 روز ، بلکه 10 ساعتی هفته ای 7 روز ، شنبه و آدینه ، عید و عزا در کار بودم و این کار مدام خستگی و بیماری می آورد و بعضی محرومیتها به دنبال خواهد داشت . بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن ، اما خانواده را ندیدن بود ، بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچه ها را ندیدم........
بنده به نکته ای اشاره می کنم که ما و همکارانم ( آقایان امید سالار، آقای خطیبی) هیچ توقعی نداریم یک ادای دین کوچکی بود به فردوسی و هیچ چشم داشتی نداریم و لذت خود را از این کار برده ایم و مدیون فردوسی هستیم . بر کار خود هم اطمینان نداریم که بگوییم کار آخرین است و بلکه بر عکس امیدواریم این کار مورد نقد قرار بگیرد .. منتها کسی که کار نقد را بر عهده می گیرد باید 2 شرط داشته باشد 1- کارشناس باشد 2- منصف و بی طرف باشد و شرط دوم به نظر من مهم تر از شرط اول است ، چون اگر منتقدی نابغه جهان باشد ، ولی انصاف نداشته باشد کارش پشیزی نمی ارزد.ما منتظر نقدهای عالمانه و بی طرفانه اهل فن هستیم و با دل و جان می پذیریم و کار کوچکی به اندازه وسعمان انجام داده ایم.......
اگر شاهنامه نبود ما امروز نمی دانستیم که آیا زبان فارسی زبان مستقلی است که عربی در آن نفوذ کرده و یا زبان عربی است که فارسی در آن نفوذ کرده است. این وجود شاهنامه است که نشان دهنده مستقل بودن زبان فارسی است ........اشعار بوستان سعدی بر وزن شاهنامه است..........شاهنامه بزرگترین ماخذ فرهنگ ساسانی استو بعد فرهنگ را خود شاعر تحت تاثیر قرار داده است . به همین دلیل به فردوسی حکیم گویند.او به هیچ یک از شعبه های فلسفی تعلق نداشته است . حکمت او حکت عملی و اخلاقی است و.......... شاهنامه سراسر سرود مهر ایران است . ما ایرانیان مدیون این کتاب هستیم....شاهنامه فلسفه زندگی از نظر فردوسی است........
سراسر شاهنامه پر از نصیحت و گزارش به زمامداران است . به کسانی که ایران را در دست داشتند و دارند و خواهند داشت..........( برداشت از سایت مجله نور)

باید خدمت دوستان بگویم که ما نباید از سنگین بودن و نامفهوم بودن شماری از ابیات و واژه ها دلهره داشته باشیم....
راستش من خودم نسخه خالقی را ندارم و دارم تلاش می کنم که آن را بدست بیاورم، ولی همین داستان « پیام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران» را که خواندم لذتی عجیب بردم و کیف کردم ، دلیلش را هم نمی دانم.

پروانه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ب.ظ

با مقایسه متن نامه باستان را با متن شاهنامه خالقی این ها به نظزم رسید.

یک:
چنین داد پاسخ که کاوس کی
به هامون دگر نسپرد پی

در متن شاهنامه خالقی بیت 1967 نیست و بیت :
ببایست ناکامش آمد به جنگ..
به نظرم کمی نامفهوم است چون به نظر می آید ناکامی حال و روز رستم است.
____________
دو
ک:
1969
چو بیرون شد از شهرِ خود با سپاه،/
به آوردگَهشان، شب آمد سیاه
خ :مصرع دوم به این صورت آمده که به نظر بهتر می آید:
بر او روز رخشان شب آمد سیاه

به پانویس ها نپرداختم

پروانه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ

نیره گرامی آیا این بیت ها از پاسخ کاوس به رستم را می توانیم به حساب خود شیفتگی اش بگذاریم و یا نه خود شیفته ها هیچگاه اینچنین نمی گویند:

چنین داد پاسخ که:«مندیش از این؛
نه گسترده از بهر ِ من شد زمین.

چنین بود تا بود گردان سپهر؛
که با نوش، زهر است و با جوش،مهر

و البته به دنبالش دستورات را صادر می فرمایند اعلیحضرت!

پروانه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

.

دوستان گرامی سعی می کنم از این پس صفحات مربوط به داستان ها را از نسخه خالقی مطلق را برای مدتی همراه داستان گذاشته شود تا دوستان علاقه مند به بررسی انتقادی بپردازند.

به دلیل رعایت حق مولف پس از چندی تصویر های صفحات شاهنامه خالقی مطلق برداشته خواهد شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد