انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

تاختن افراسیاب به ایران زمین(1929-1950)

داستان را با صدای محسن م. ب از اینجا گوش کنید 


 



تاختن افراسیاب به ایران زمین

1929پراگنده شد در جهان آگهی،که:«کم شد ز پالیز سروِ سَهی!».
1930چو بر تختِ زرُین ندیدند شاه،به جُستن گرفتند هر کس کلاه.

ز ترکان و از دشتِ نیزه وران،ز هر سو، بیامد سپاهی گران.

گَشَن لشکری ساخت افراسیاب؛بر آمد سر از خورد و آرام و خواب.

از ایران برآمد، ز هر سو، خروش؛شد اَرْمنده گیتی پر از جنگ و جوش.

بر آشفت افراسیاب، از میان؛برآویخت با لشکرِ تازیان.
1935به جنگ اندرون بود لشکر، سه ماه؛بدادند سرها ، ز بهرِ کلاه.

شکست آمد از ترک بر تازیان؛ز جستن فزونی، بر آمد زیان.

سپاه، اندر ایران، پراگنده شد؛زن و مرد و کودک،همه، بنده شد.

همه در گرفتند، ز ایران، پناه؛بر ایرانیان، گشت گیتی سیاه.

دو بهره سویِ زاولستان شدند؛به خواهش، سویِ پورِ دستان شدند.
1940که:«ما را ز بدها تو هستی پناه،چو گم شد سر و تاجِ کاوسْ شاه.

دریغ است ایران که ویران شود!کنامِ پلنگان و شیران شود!

همه جایِ جنگِ سواران بُدی؛نشستنگهِ شهریاران بُدی؛

کنون، جایِ سختیٌ و جایِ بلاست؛که ایران، کنون ، در دَمِ اژدهاست.

کسی کز پلنگان بخورده است شیر،بدین سختیِ ما، بُوَد دستگیر.
1945کنون، چاره ای باید انداختن؛دل خویش از این رنج پرداختن.»

ببارید رستم، ز چشم، آبِ زرد؛دلش گشت پر خون و جان پر ز درد.

چنین داد پاسخ که:«من، با سپاه،میان بسته ام جنگ را ، کینه خواه.

بجویم ز کاوسْ شاه آگهی ؛کنم شهرِ ایران ز ترکان تهی».

پس آگاهی آمد ز کاوسْ شاه،ز بند و کمینگاه و کارِ سپاه.
1950سپه را زکشور، سراسر بخواند؛میان بست بر جنگ و لشکر براند.





1929-پالیز: باغ و بوستان

1933-اَرمنده:ریختی از «آرمنده» به معنی آسوده و آرام

 

ک:101

نظرات 31 + ارسال نظر
علوی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://nooshabad2007@blogfa.com

دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود


کنون جای سختی و بلاست که ایران کنون در دم اژدهاست

مصطفا سعادتی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ق.ظ

بچه روستا هستم.در روستای ما شاید لوله های گاز از 10 کیلومتری روستا عبور می کنن ولی ما از نعمت دریافت گاز محروم هستیم..پیش از اومدن کپسول گاز ، مردم روستا به بیشه مجاور روستا می رفتند و هیزم برای گرم کردنمنزل و پزا ( غذا) درست کردن می آوردند... مادرم صبح زود از خواب بلند می شد و گاوها را می دوشید و آتیش درست می کرد و شیر ها را گرم می کرد تا از اون برای درست کردن ماست ، خوردن صبحانه و..... استفاده کند.

چند بار خودم بالای ظرف شیر وامیسادم تا هر وقت شیر سربیایید مادرم را خبر بدهم. موقعی که شیر ، داشت به بالا می آمد : داد می زدم: دا دا بدو شیر سراومد...!

این خبر گاز مایه تاسف است!

و خوشا به حالتان که چنین کودکی داشتید. چیزی که فرزندان شما تجربه نکرده اند و فرزندانشان نیز تجربه نخواهند کرد. زندگی در روستا برای کودکان از بهترین خاطراتشان است.
نیاکان ما همه غار نشین و چادر نشین و روستا نشین بودند.. زندگی ها دگر گونه شده است.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ

با درود به بانو پروانه:
در داستان باز آمدن بهرام نزد توس

میان راببست اندران ریو نیز/ همی زان نبردش سرآمد قفیز

آیا سرآمد قفیز به معنای پیمانه پر شدن نمی باشد؟

درود بر شما
سر آمدن قفیز به معنی پرشدن پیمانه است و سر آمدن زمانه.

این بیت باید مربوط به کشته شدن ریونیز به دست فرود باشد.این داستان باید مربوط به آن داستانی باشد که تخوار و فرود بالای کوه هستند و ایرانیان ....

خیلی داستان غم انگیزی است.

فرشته یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام پروانه ی عزیز
ونمی دانید چهارشنبه چه لذتی بردم که رو در رو بودم با شما وشاهنامه
وچه لذتی بیشتر که تمام این داستان کاوس را از زبان خودتان شنیدم
وباز چه لذتی بیشتر که از تمام نکات این حرف ها و برداشت ها آگاه شدم
واینکه آشنا شدم با شاهنامه خوان دیگری
وجالب تر برایم صحبت های شما وایشان بود
احساس می کنم
این روزها روح تازه ای پیدا شده روح زیبایی به نام عظمت وسر بلندی وتوجه به تاریخی که زمانی به فراموشی سپرده شده بود
خسته نباشید
ومی ایم ومی خوانم اما می دانید که از زیبایی کلمات و درک آنها چیزی اندک می دانم ... فقط در فضای خواندن غرق می شوم وصدای اسبان وتصویری از این رویا رویی
وگاه می اندیشم
اگر در آن زمان بودم
ودوربینی در دستم
چه ها که نمی شد
...
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان وشیران شود

سلام فرشته جان
خودت میدانی تا چه اندازه از دیدنت خوشحال شدم . و می دانی چقدر به این احساس و علاقه ات را به شاهنامه احترام می گذارم.

نیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ب.ظ

راستی یک نکته که آن را در حد یک احتمال می نویسم و نه یک موضوع قطعی.
این که چرا کاوس با داشتن تجربه اسارت پیشین در مازندران و ماجراهایی که در آن زمان رخ داد، باز مرتکب چنین اشتباهی شد و احیانن به مشورت دیگران و به طور خاص خدمات رستم توجهی نکرد، این نکته تا حدودی قابل استنباط است که اگر بپذیریم کاوس، شخصیتی خودشفته دارد، احتمال این امر که خدمات رستم را حمل بر وظایف رستم در حق خود دانسته باشد و نه بیشتر، زیاد می شود. فقط همین را خواستم بنویسم!
شاد زید دوستان!

همان که نوشتی نمونه ای از خود شیفتگی. هنوز شاه کارهای کاوس تمام نشده در داستان های بعد خواهیم دید.

نیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ

1- دشمنان به ایران تاخته اند و تعدادی دلسوز و مشفق در اندوه ایران زمینی که دریغ است ویران شود، گرد هم جمه شده اند و در اندیشه چاره جویی هستند:
الف) جز به خیرخواهی نمی توان مشکلی را حل کرد.
ب) برای حل هر مشکلی باید دانست که سراغ چه کسی باید رفت.
ج) این گروه که به رستم روی آورده اند، چرا پس از گذشت 3 ماه این کار را کردند؟ چرا مثلن پس از یک ماه چنین کاری نکردند؟ آیا ضرورت را حس نکرده بودند؟ آیا عمق فاجعه را درنیافته بودند؟ آیا مانعی در کار بوده؟ آیا حس مشترک میان آن ها شکل نگرفته بوده؟ آیا یکدیگر را تا آن زمان نمی شناخته اند؟ و یا هیچ کدام فقط دیر به یاد رستم افتادند؟ آیا احتمال در دسترس نبودن رستم در آن مدت وجود داشته؟ یا ...؟
2- اشک ریختن رستم و چیره شدن اندوه و دریغ ورزیدن بر ایران در وجود او (در این ماجرا) آیا فقط پس از گزارش و دستاویزی گروهی بر او رخ داده و پیش از آن خود به این موضوع نیندیشیده است؟ و یا می اندیشیده ولی شرایط برای پذیرش او مهیا نبوده؟ و یا ...؟
3- آیا فردوسی از طرح زمان 3 ماه هدف خاصی دنبال کرده و این عدد معنایی دارد یا خیر؟
ببخشید. این پرسش ها در ذهن من شکل گرفته بود، گفتم با نوشتن آن ها به خودم کمکی بکنم! سپاس از راهنمایی های یاران.

الف و ب-چه خوب این همبستگی و رای زدن ایرانیان را نوشتی !

ج- توجه به سه ماه هم جالب است . سه ماه باز هم زمان خوبی است با اینکه همیشه سیستم برید را در شاهنامه می بینیم سهم ماه زمان زیادی است.

2- رستم در زاولستان بوده و حتما خبر دیر رسیده. زمان شاهنامه را نباید با امروز که تلفن و اینترنت هست مقایسه کنیم ولی چه خوب که شاید توجه به زمان هم مسائل و نکته هایی را برای ما روشن کند.

سپاس

فاطمه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ب.ظ

دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان وشیران شود

چقدر خوب که این بیت را از میان داستان بیرون کشیدی!این بیت درد دل ایرانیان است .
در ادامه حرفهای مردم با رستم این بیت هم خیلی درد آور است:

کنون جای سختی و بلاست که ایران کنون در دم اژدهاست

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

درود به شهرزاد
درست است .نظر شما را می پذیرم.

شهرزاد یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

فرانک جان از توضیحات سودمندت بسیار سپاس گزارم. این جایگزینی هر شخصیت به جای یک درخت را نمی دانستم،حتماً کتاب را خریداری و مطالعه می کنم.سپاسگزار می شوم اگر فرصت داشتی و توانستی، یادداشتی درباره این کتاب در همایش بنویسی.

آقای سعادتی گرامی
در اینجا همواره از پروانه گرامی و سایر دوستان آموخته ام و خود را شاگرد کوچک این انجمن می دانم.

در مورد واژه سرآمد هم شایان ذکر است که اگر بخواهیم معنای مورد اشاره شما را بپذیریم، حتماً باید شواهدی را از شاهنامه و یا آثار ادبی هم عصر یا نزدیک به عصر فردوسی پیدا کنیم در غیر این صورت با حدس و گمان و تنها به این دلیل که یک وازه در گویشی خاص استفاده می شود، نمی توان در این گونه موارد نتیجه گیری کرد.

پروانه جان
می دانید که همواره قدردان زحمات و تلاش های شما برای انجمن بوده ام.

با درودهای فراوان

کتاب درخت شاهنامه را آقای سعادتی به من معرفی کردند که سپاسگزار ایشان هستم. و چه خوب که فرانک گرامی هم این کتاب را می شناسند و خوانده اند.

شهرزاد جان
با یاری شما دوستان و مهربانان است که آتش گرم اینجا روشن است و خوشحالم که شما را دارم.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ب.ظ

درود به فرانک.
من نظر شما را پذیرفتم. درود به شما.

فرانک یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ب.ظ

ادامه ی پیام پیشین:
رستم یک نماد است از مجموعه غروز مردمی از یک جامعه یا بستر مشترک جغرافیایی و فرهنگی (می شود بررسی کرد.) وی نماد افتخارها، غرور ، عشق ها و کینه هاست که در یک ملت جاری است. از این رو رستم نماد حماسه ی ایرانی شده است.
(این بحث دراز دامنه است.)
این بیت را می خوانم با کل فضای متن تطبیق می دهم:

شکست آمد از ترک بر تازیان؛ ز جستن فزونی، بر آمد زیان.
آن قدر بدیهی است که نمی توانم این بحث ها را در موردش هضم کنم.
ترکان و تازیان به ایران حمله می کنند، افراسیاب که خود را بر ایران محق می داند با تازیان از در جنگ درمی آید، هنوز زمان برتری تازیان نرسیده (پس از دوره ی ضحاک) تازیان از افراسیاب شکست می خورند شکست آمد از ترک بر تازیان؛
مصرع دوم در تکمیل مصرع اول است تازیان فزون خواهی کردند و به ایران حمله آوردند (کشورگشایی تازیان در این مقطع از تاریخ حماسی ایران) پس، از این فزون خواهی بر ایشان زیان وارد شد. برآمد (پدید آمده، به وجود آمد.) که حتا اگر سرآمد (نسخه ی مسکو) باشد باز هم همین معنا متبادر می شود.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ

همه شما ها بویژه خانم اسماعیل زاده بزرگان من هستید. از همه دوستان ، بسیار سپاسگذارم که می آیند و مطلب می نویسند... کسی نیستم که بخواهم نظر کسی را تغییر دهم...

از موقعی که با این انجمن آشنا گردیدم، بار اطلاعاتی اینجانب چندین برابر گشته است.

من از همه دوستان می آموزم.

کوچک همه ی دوستاران شاهنامه هستم .

فرانک یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ب.ظ

چه قدر نکات زیادی در این جا مطر ح شده است؟ بسیار عالی است.
این پرسش که شهرزاد گرامی پرسیده اند، پرسشی اساسی است.
شهرزاد:ر این جا این سوال پیش می آید که چرا کاووس، رستمی را که همیشه در تنگنا و گرفتاری ها یاری گر او و ایران زمین بوده را به عنوان جایگزین خود برنمی گزیند و دیگر این که چرا همیشه رستم در سختی ها و گرفتاری ها باید به فریاد کاووس شاه برسد و در جشن ها و خوشی های او نقش بسیار کم رنگی دارد؟)
*
می دانیم زمانی که به سام پیشنهاد پادشاهی ایران می شود او نمی پذیرد (ماجرای یافتن کی قباد) زیرا خویشکاری پهلوانان، پهلوانی است. (قرار گرفتن در طبقه ی ارتیشتاران از تقسیم بندی های دوره ی ساسانی که در دوره ی جمشید دیده می شود.) شاه در قبایل کهن از وِیژگی هایی برخوردار است که او را به عنوان شاه می شناساند. در شاهنامه به فر از ان تعبیر می شود و دیگری هم گوهر است. اگر به ویژگی های انتخاب شاه در دوره ی ساسانی رجوع شود این ویژگی ها دیده می شود که در شاهنامه هم آمده است. پس یک پهلوان نمی تواند جایگزین شاه حتا به طور موقت شود حتا جایگزین هم باید از گوهر شاهی برخوردار باشد اما کاووس می تواند رستم و پهلوانان را به عنوان حامیان و حافظان سرزمین معرفی کند و مسئولیت حفظ سرزمین را در نبودنش به آن ها بسپارد تا انیرانی ها حساب کار خودشان را بکنند و دانند ایران زمین بی سر نمانده است. [یک نکته: کاووس از رستم می ترسد. به داستان سهراب رجوع شود که به خوبی ترس هایش را آشکار می کند. برخوردهای کاووس با رستم برآمده از ترسی درونی است که وی را به مقابله ی اشکار و نهان با رستم می کشاند. این مسئله قابل بررسی است از دیدگاه روان شناسی.] در مورد دیگر شاهان شاهنامه اگر لشکرکشی می کردند یا از کشور خارج می شدند همواره با مشورت با پهلوانان بوده و جنگ ها و یورش ها و دفاع ها با برنامه و از قبل هماهنگ شده بود این امر همان دخالت خرد و دانش در امر حفظ سرزمین است اما کاووس اصلا با کسی مشورت نمی کند و زمانی هم که مشورت می کند اعلام می کند که من از همه ی شاهان پیشین برترم به مردی و فر و درم.
*
در مورد خویشکاری گفتم و اما خویشکاری کاووس شاه: از عوامل اهمیت زندگی هر فرد خویشکاری اوست که به بودنش هویت می بخشد. خویشکاری فریدون دربند کردن ضحاک، نجات ایران و پادشاهی بر ایران زمین بود؛ وقتی فریدون از این خویشکاری فراتر می رود و جهان گسترده و یک پارچه ی ایران را تقسیم می کند میان سه پسرش کینه کشی ها و جنگ ها اغاز می شود و او ناچار به غم مرگ محبوبترین پسرش دچار می شود.
خویشکاری کاووس شاه کشورگشایی نیست. فروشی کیخسرو نازاده در اساطیر به ایزد نریوسنگ به صراحت خویشکاری کاووس را اعلام می کند پس هر رفتاری که از موقعیت خویشکاری شاه بگذرد و در ان لحاظ نشده باشد،نشانه ی بی خردی اوست. در قبایل کهن (بدوی ترین قبایل) اگر شاهی یا کاهنی از حدود وظایفش تجاوز می کرد یا قادر به انجام وظایف تعریف شده اش در قبیله نبود، به ناچار کشته می شد، آن هم به بدترین وجه (جامعه شناسی قبایل کهن و بدوی) در پرواز کاووس می بینیم که او سزاوار مرگ تشخیص داده می شود اما چون خویشکاری اش یا همان وظیفه اصلی اش به ثمر نرسیده به مرگ دچار نمی شود.
*
در کتاب درخت شاهنامه به خوبی درباره ی اصطلاحاتی مانند سرو سهی صحبت شده است و این که چرا فردوسی از استعاره ای چون سرو سهی و سایر درختان در سروده اش بهره می گیرد. در این کتاب هر پرسوناژ شاهنامه یک درخت است و کاووس شاه هم شاخی از بیخ درخت کی قباد شناخته می شود. هم چنان که ضحاک هم شاخه ای از بیخ مرداس است. این استعاره ی سرو سهی، لزوما به معنای نگرش مثبت به کاوس شاه نیست.

نیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ

با پوزش از دوستان. در فرصت های بسیار کوتاه و گذرایی که در اداره می یابم به نوشتن در این جا می پردازم و چون خیلی عجله می کنم اشکالات تایپی زیادی بر جای می گذارم. منو ببخشید.

نیره جان
بسیار خوشحالم با آن دید روانشناختی علمی که می دانم داری در اینجا حضور داری و پیام هایت را می نویسی.
اشتباهات تایپی خیلی مهم نیستند.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ب.ظ

رستم فراموش نشده است ، پس از فتح مازندران حاکم نیمروز می شود و در ادامه همین داستان از سوی پادشاه به پاس زحمتها و تلاشهایش جهت آزادی شاه و میهن به «جهان پهلوانی» می رسد.

جهان پهلوانی برستم سپرد/ همه روزگار بهی زو برشمرد

کاووس همه پیروزی و بهروزی اش را از رستم می داند.

عجب هنری به خرج می دهد این اعلیحضرت همایونی کاوس شاه!


فکر می کنم تا کنون متوجه شده باشید پیام های شما هیچ اثری در دوستانی که کاوس را خود رای و خودکامه می دانند نداشته است و دلیلی بر اصرار شما بر این موضوع نمی بینم.

پروانه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ

فریدون گرامی
چقدر خوب با اینکه ستون نظریات بیشتر به سوی کاوس شاه کشیده شده است رستم را دیدید و در باره اش اینچنین زیبنده و برازنده نوشتید.
بسیار سپاسگزارم

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ب.ظ http://rahekherad.blogfa.com

درود بی کران

زبان لری همان زبان پارسی قدیم می باشد....واژ ه های
مشابه زیادی بین شاهنامه و زبان کنونی ما وجود دارد .فردوسی ایرانی بود و به ایران می اندیشید.
هر چه واژه ها قدیمی تر باشد به اصل نزدیکتر است.

در مورد شهرزاد:

نوشته ایشان را می پسندم ، زیرا تحقیق کرده است، زحمت کشیده است.شاید در مورد شخصیت کاووس اختلاف نظر داشته باشیم ولی به شخصه نوشته ایشان را می پسندم.
کاووس حماسی با کاووس اسطوره ای متفاوت است. من در مورد کاووس اسطوره ای می نویسم و شما به کاووس حماسی پرداخته اید.

درود بر شما

زبان لری:
با کلی گویی و تعصب و شعار گونه که نمی شود شاهنامه خواند.

نوشته شهرزاد گرامی:
پس پسندیدن شما نشان دهنده این است که خودتان را تایید می کنید که تشخیص می دهید ایشان تحقیق کرده اند . ؟؟؟ ولی با این وصف می توان گفت تحقیقی بیهوده از دیده شما!

نیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

درود
آغاز بسیار تأثیر گذار این بخش، بسیار قابل توجه می نماید. به ویژه مصراع که کم شد زپالیز سرو سهی... حسی که منتقل می شود افسوس و اندوه و حسرت است همراه با شفقت و دلسوزی (دست کم برای بنده) دریغی ژرف از نادانی و خیریه سری کاوس جوان که جز به رای خویش عمل نمی کند.فردوسی بزرگ افسوس می خورد که کاوس چرا چون سروی سهی برجای نمی ماند و ...
طنین خبر دردناکی که بر جهان افکنده می شود:"پراگنده شد در جهان آگهی" که البته این نکات تازه نیست اما هر بار در زبان اعجازگونه فردوسی بزرگ چنان رخ می نمایاند که از آن نگفتن برایم حس خوشایندی ندارد. دشمنان تاختند و ایران را بی پادشاه یافتند (شاهی که به طرب و خوش گذرانی رفته بود و چشم بر مکر و حیلی دشمنان بسته بود به قیمت پیروی از هوسی) بیان این نکته با توجه به ابیات پایانی و یادآوری حضور رستم شاید دربردارنده این نکته هم باشد که دشمنان گمان کردند که چون شاهی در کار نیست م یتوانند بتازند وغارت کنند و ... ولی نبودن شاه به معنای بی کسی و تهی بودن ایران از مردان مرد نیست و آن ها به پا خواهند خواست.
وصفی که از اندوه واشک رستم می شود به نظرم تداعی روشن غیرت است. به ویژه با پشت سرگذاشتن بیت جانخراش دریغ است ایران که ویران شود ...
در سخنان رستم، آن چه توجه مرا جلب کرد، ظرافتی است که فردوسی در زبان رستم به کار می برد. رستم به جای سرزنش کاوس و ... خیلی زود می گوید که نخست از کاوس خبر می گیرد(شاید احتمال می دهد که او بی تقصیر بوده یا ناچار بوده یا ....) و از قضاوت پرهیز می کند! اگر چه ادامه بحث قضیه را روشن تر می کند ولی فارغ از آن چه از کاوس می دانیم و سرزنش هایی که او را مستحق آن ها می شماریم، برخورد رستم برایم جالب بود.
ضمن این که سؤالی که شهرزاد گرامی مطرح کردند، برای من هم پیش آمده بود که چرا رستم فراموش می شود؟

پروانه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ب.ظ

از محسن گرامی برای این خواندن داستان با این شور و حال بسیار سپاسگزارم.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ

در مورد واژه سرآمد :

زبان مادری اینجانب زبان لری می باشد. ما این واژه را برای سرریز شدن بکار می بریم.
هنوز به جای تخم مرغ از واژه «خایه» استفاده می کنیم.داستان ضحاک را به یاد آورید.
واژه «بهر» هم در تقسیم زمین در میان کشاورزان منطقه ما کاربردی می باشد.

معنی «سرآمد» در جایی به این معنی ثبت نشده است ولی وقتی داستان را می خوانیم ، شعله ور شدن حرص و طمع تازیان نسبت به ایران را می شود آتش زیر کاسه شیر تشبیه نمود...
شاید با این برداشت تصویر زیباتر شود.

همه می دانیم که فردوسی لُر نبود و در شمال شرق ایران زندگی می کرد بی گمان واژه های مشترک بین گویش های گوناگون ایران زمین وجود دارد. این که شما یک واژه مشترک بین گویش لری و شاهنامه ببینید دلیل بر این نیست که واژ ه های دیگر شاهنامه را مطابق این گویش مطابق میل خودتان ببینید.

از دید دکتر رواقی که خودشان مشهدی هستند ایرادی که به شاهنامه خالقی مطلق می گیرند این است که تمام نسخه هایی که توسط ایشان بررسی شده از غرب ایران است و نویسندگان نسخ خطی به میل خودشان برخی واژ ه ها را تغییر داده اند. همان کار ی که شما با شاهنامه می کنید.

مصطفا سعادتی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ

درود به شهرزاد :
زیبا نوشتید. آفرین.

منظور شما از "زیبا نوشتید" را به پیام شهرزاد گرامی نمی فهمم.

تا جایی که می دانم زیبا نوشتید یعنی ایشان درست و زیبنده نوشتند.

پیام شهرزاد گرامی دو موضوع را بررسی کرده اند

یک: واژه «سرآمد»
پیام بعدی شما نشان می دهد که معنی "سرآمدن" را از توضیحات ایشان قبول ندارید.

دو: «بی خردی و خود رای بودن کیکاوس»

شاید منظورتان این است که ایشان توانستند شما را راضی کنند که کاوس چگونه شاهی بود؟

شهرزاد یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ

در مورد بیت:
شکست آمد از ترک بر تازیان
زجستن فزونی برآمد زیان

همان گونه که دوست گرامی مان نیز اشاره کرده اند، واژه "برآمد" در چاپ مسکو "سرآمد" آمده است. ولی فکر می کنم تعبیر واژه سرآمد به این شکل که یکی از دوستان اشاره کرده اند نمی تواند درست باشد. یکی به این دلیل که برای تفسیر و معنا کردن یک واژه باید به کاربرد آن واژه در تمامی متن اثر توجه کرد که همان گونه که دکتر کزازی اشاره کرده اند، شواهدی دال بر کاربرد این ترکیب به معنای سرریز شدن در تمام متن شاهنامه مشاهده نمی شود. لازم به یادآوری است که در شاهنامه حداقل 50 بار فعل ماضی "سرآمد" از مصدر "سرآمدن" مورد استفاده قرار گرفته ولی در هیچ یک از این موارد کاربردی جز همان معنای مصطلح به پایان رسیدن از این واژه مشاهده نمی شود. از سوی دیگر - تا جایی که دیده ام - در هیچ یک از متون هم دوره و یا قبل و بعد فردوسی "سرآمدن" به معنای سرریز شدن به کار نرفته است و معنای این ترکیب در لغت نامه های دهخدا و معین نیز همان به پایان رسیدن و سپری شدن ذکر شده است. ضمن این که کلاً کاربرد فعل ماضی سرآمد در معنای سرریز شدن به گونه ای که اشاره شده است، برای من جای سوال دارد و برای رساندن معنای ذکر شده در مثال مورد نظر ایشان (سرریز شدن) بیشتر ترکیب "سررفتن" و نه سرآمدن استفاده می شود.

موضوع کیکاوس و بی خردی و خودرایی او هم که کاملاً آشکار است. همان طور که می دانیم فردوسی در ابتدای بسیاری از داستان های شاهنامه مقدمه ای می چیند و در قالب آن و به شکلی هنرمندانه رخدادهای ضمن داستان را توضیح می دهد (شگرف آغازی) که زیباترین نمونه های آن را می توانیم در ابتدای داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار مشاهده کنیم. در ابتدای پادشاهی کیکاوس هم فکر می کنم خود فردوسی حق مطلب را با یکی از همین شگرف آغازی ها و در قالب بیانی تمثیلی درباره کیکاوس ادا کرده باشد، شاید بد نباشد که دوباره ابیات زیبا و گویای فردوسی را درباره کیقباد و شاخ بدش (کیکاوس) مرور کنیم:
درخت برومند چون شد بلند
گر ایدونک آید برو بر گزند
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
چن از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نوآیین دهد جای خویش
مرو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با بیخ تندی میاغاز و ویک
پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان
گر او بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
گر او گم کند راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
بله کیکاوس پادشاه راه گم کرده ای است که پادافره افگندن فر و نام پدر و از دست دادن شکوه و استواری ایران را با جفا دیدن از روزگار می بیند. فردوسی تکلیف خود را با کیکاوس از همان ابتدا مشخص کرده است و این را مکرر طی دوران پادشاهی کیکاوس از زبان پلهوانان و شخصیت های مختلف داستان می شنویم (تو دانی که کاوس را مغز نیست... که کاوس تند است و هشیار نیستو ...) و اگر استعاره سرو سهی را برای نامیدن او به کار می برد به دلیل حفظ توازنی است که استعاره دیگر موجود در بیت (پالیز = استعاره از ایران زمین) آن را ناگزیر می کند. از باغ و بوستان چه چیزی جز درخت سرو و یا مثالی از این گونه می تواند کم شود؟ و البته این را هم به خاطر داریم که کاوس در اینجا هنوز به واسطه کم خردی ها و ندانم کاری هایش برای بار دیگر فر کیانی را از دست نداده است.

نکته دیگری که درباره روند خودکامگی ها و بلندپروازی های کیکاوس شایسته بررسی است گفتار وی در پاسخ به پند زال هنگام لشکرکشی به مازندران است:
چنین پاسخ آورد کاوس باز
کز اندیشه تو نیم بی نیاز
ولیکن مرا از فریدون و جم
فزون است مردی و فر و درم
همان از منوچهر و از کی قباد
که مازندران را نکردند یاد
سپاه و دل و گنج افزون تر است
جهان زیر شمشیر تیز اندرست

همان گونه که می بینم، کاوس با منیت و خودبینی، خود را از پادشاهان پیشین برتر می شمارد، ماجرای جمشید و نوذر و گشتاسب و آن چه بر آن ها رفت را در شاهنامه خوانده ایم ولی اگر به واقع کاوس از پیشینه این شاهان می آموخت و یا منش و روش شاهانی همچون منوچهر و فریدون را پیش روی خود قرار می داد، می بایست می دانست که پادشاهان همواره در کنار پهلوانان تخت و پادشاهی خود را حفظ می کرده اند ولی کاوس بدون توجه به آن چه رستم تا به حال برای او انجام داده و جانفشانی های او در نهایت بی تدبیری و بدون دور اندیشی خان و مان را بی پناه برجای می نهد و به سوی هاماوران می شتابد به طوری که هنگام تاختن افراسیاب به ایران دو بهره از مردم ناگزیر نزد پور دستان می روند. خطاهای کیکاوس یکی دو تا نیست که بتوان آن را در این مجال اندک یک به یک برشمرد و همین است که در نهایت فر به کلی از او می گلسد و او با وجودی پریشان و درمانده برای چندمین باربخشایش جهان آفرین را طلب می کند و هر چند که در نهایت بخشوده می شود ولی این بخشایش همانند هبوط انسانی است که از بهشت به زمین هبوط کرده باشد.
در پایان اگر پیام طولانی و خارج از حوصله دوستان است، پوزش می خواهم.

فریدون یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ق.ظ


راستی این رستم کیست که باآن همه قدرت و توان که هیچ کس را در برابر او یارای مقاومت نیست، دلی نازک دارد که در غم ملت و وطن این چنین اشک می ریزد؟

ببارید رستم، ز چشم، آبِ زرد؛
دلش گشت پر خون و جان پر ز درد.

شخصیت درونی رستم سر شار از شور و احساس است و بسیار دوست داشتنی ست .
قبلن نیز در خوان چهارم خواندیم که رستم در حین آواز و نواختن ساز پرده از دنیای درون خود بر می دارد و می گوید چرا از شادی و خوشی روزگار او را نصیبی نیست.

که آوازه بد نشان رستم است
که از روز شادیش بهره کم است
همه جای جنگ است میدان اوی
بیابان و کوه است بستان اوی
همه جنگ با دیو و نر اژدها
ز دیو و بیابان نیابد رها

می و جام و بو یا گل و مرغزار
نکردست بخشش مرا روزگار

همیشه به جنگ نهنگ اندرم
دگر با پلنگان به جنگ اندرم

واکاوی دنیای درونی شخصیت رستم در لابلای اشعار شاهنامه به همان اندازه جالب است که دنیای برونی او که مدام در جدال با دشمنان و اهریمنان است

[ بدون نام ] شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ب.ظ

با درود به همه دوستان

کدام یک از پادشاهان پیش ازکاووس پیش از رفتن به مهمانی برای خود جانشین انتخاب نموده بود؟ یا کدام یک از پادشاهان گذشته به مانند فریدون ، منوچهر ، نوذر و ..... پیش از رفتن به جنگ برای خود جانشین برگزیده بود؟
متاسفانه جمشید ، کاووس ، گشتاسب و.... براحتی مورد هجوم قرار گرفتند و........

گمان می کنم حضرت فردوسی به ناچار باید حمله به شخصیتهای اساطیری ایران را در شعر خود بیاورد ولی گاه بیگاه بصورت رمزی بیان می دارد که اساطیر شایسته تاخت و تاز نیستند.
پراگنده شد در جهان آگهی/ که کم شد زپالیز سرو سهی
سرو سهی استعاره از کاووس می باشد.

من از نوشته های دوستان بسیار می آموزم و سپاسگذارم.

در مورد بیت شکست آمد از ترک بر تازیان /زجستن فزونی ، برآمد زیان
دکتر کزازی اشاره می کنند که در همه شاهنامه ها به جای واژه «برآمد» واژه«سرآمد» آمده که درست نمی نماید.
ز بهر فزونی سرآمد زیان
این مصرع در شاهنامه مسکو آمده است.
دکتر کزازی واژه سرآمد را در اینجا به معنی سپری شدن و پایان یافتن در نظر گرفته است و در کاربرد وارونه« برآمد»
می باشد.
ز جستن ( بهر) فزونی سرآمد زیان
اما واژه سرآمد می تواند به معنی سرریز شدن هم باشد.
وقتی برای گرم کردن شیر خوردنی آن را در ظرفی مورد حرارت قرار می دهیم پس از رسیدن به نقطه جوش شیر سرریز می شود. سرآمد می تواند کنایه ای از زیادی خواهی باشد... درست است شیر در ظرف بیشتر دیده می شود ولی سرریز ( سرآمد) شدن بجز ضرر و زیان نتیجه دیگری ندارد.
آن حرارت یا آتش زیر ظرف شیر، همان زجستن ( بهر) فزونی می باشد و نشان از شعله ور شدن حرص و طمع برای تصاحب سرزمیهای بیشتر است ولی از این زیاده خواهی و آز فقط زیان برای آنان سرآمد(سرریز شد).

آقای سعادتی گرامی
نوشتن نامتان را فراموش کردید.

شهرزاد شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

ابیات این بخش هم همچون سایر بخش های مربوط به پادشاهی کاووس - و شاید هم کمی بیش تر- نشان گر نقش محوری رستم در نجات دادن ایران از سختی ها و بلایا است.

وقتی کاووس شاه با بی مسئولیتی و بدون دوراندیشی و حتی تعیین جایگزین و قائم مقامی برای خود، ایران را به حال خود وامی گذارد (در این جا این سوال پیش می آید که چرا کاووس، رستمی را که همیشه در تنگنا و گرفتاری ها یاری گر او و ایران زمین بوده را به عنوان جایگزین خود برنمی گزیند و دیگر این که چرا همیشه رستم در سختی ها و گرفتاری ها باید به فریاد کاووس شاه برسد و در جشن ها و خوشی های او نقش بسیار کم رنگی دارد؟) و راهی هاماوران می شود، ایران را به ورطه بلا می افکند و با توجه به سابقه هایی که کاووس هم از آن ها مطلع بوده حتمن می دانسته که ایران عرصه تاخت و تاز بیگانگان خواهد شد و در اینجا باز رستم پهلوان است که ایرانیان پیش او رفته و می گویند:
که ما را زبدها تو هستی پناه
چو گم شد سر و زتاج کاووس شاه
و دربغ و افسوس و هراس خودرا از ویرانی ایران - نه در مقابل کاووس - که در پیش پهلوانشان به درد دل فریاد برمی آورند که:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
و در مقابل رستم با جانی پردرد و دیده ای اشکبار به ایرانیان بی شاه مانده و در معرض هجوم بیگانگان قرار گرفته این گونه وعده می دهد که هم از شاه خبری به دست می آورم و هم شهر ایران را از هجوم ترکان حفظ می کنم...

فرانک شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ

کاوس شاه ایران زمین را در این ماجرا وانهاد و به هوای دل رفت هم چنان که در ماجرای مازندران نیز چنین کرد. بی ان که به آینده سرزمین بیندیشد. می دانیم که هر بار حکمرانی، شاهی یا پهلوانی می خواهد مقر حکومتش را ترک کند جانشینی برمی گزیند و او را در مدت نبودنش به رتق و فتق امور مسئول می کند. تا سرزمین بدون هدایت کننده نماند. اما در این جا کاوس می رود بی آن که به روزهای آینده بیندیشد لذا
1940
که:«ما را ز بدها تو هستی پناه، چو گم شد سر و تاجِ کاوسْ شاه.
و این گم شدن یعنی رفتن بدون آگهی دیگران، کاری نابخردانه است که ممکن است سرزمین تحت فرمانروایی را به هرج و مرج و آشوب بکشاند.
کما این که این اتفاق هم می افتد:
ز ترکان و از دشتِ نیزه وران،
ز هر سو، بیامد سپاهی گران.
گَشَن لشکری ساخت افراسیاب؛/
بر آمد سر از خورد وآرام و خواب.
حال اگر کاوس دوراندیش بود و با بی خردی سرزمین را به حال خود رها نمی کرد آیا ترکان و تازیان می توانستند به خود جرات دهند و به ایران زمین حمله کنند؟ دقت کنیم هر بار که ایران دچار سستی رفتار شاهان و خودکامه گی آنان می شود انیرانی ها حمله می کنند. در قصه ی جمشید و زو چنین است و تا پیش از پیدا کردن کی قباد هم اوضاع این گونه است.
با خرد و دانش و رای کسی است که دور اندیشانه به مصالح سرزمینش بیندیشد و آن را به امان خدا، ببخشید به امان رستم رها نکند.

مصطفا سعادتی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://rahekherad.blogfa.com

با درود:
گمان نمی کنم ابیات را مطابق با میلم معنی کردم.
اگر رستم پیش از آزاد کردن کاوس ، ایران را از دست تورانیان رهایی می بخشید ، سخن شما پذیرفته بود.....

نخست شاه باید باشد تا میهن آزاد شود...

پاسخ این پیام شما جا مانده بود!

شما نوشته اید:" این شاه است که باید کشور را نجات دهد"

داستان بر همه روشن است که این رستم بود که کشور را نجات داد.

مصطفا سعادتی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ب.ظ

با درود به دوستان
در این داستان افراسیاب و تورانیان پیمان آشتی را زیر پا می گذارند و به ایران حمله ور می شوند. از آن سوی تازیان هم با لشکری بزرگ وارد ایران شدند و افراسیاب و تازیان بر سر تصاحب ایران سه ماه درگیر بودند و در آخر تورانیان پیروز شدند.

یک بیت که قابل بحث می باشد اینست:

شکست آمد از ترک بر تازیان /ز جستن فزونی ، برآمد زیان

تا ببینم نظر دوستان راجع به این بیت چه باشد؟

اون چیزی که من از این داستان برداشت می کنم اینست که کشور بدون پادشاه مورد تهاجم قرار می گیرد و تا شاه نباشد کشور از دست بیگانه رهایی پیدا نمی کند.

رستم این دلاور مرد همیشه آماده این موضوع را به خوبی می داند و وقتی ایرانیان از او کمک می خواهند می گوید:

بجویم ز کاووس شاه آگهی / کنم شهر ایران ز ترکان تهی

تا زمانی که شاه نباشد کشور مورد تاخت و تاز قرار می گیرد.
افراسیاب و تازیان زمانی که خلا پادشاه را دیدند ، حمله کردند. و از پهلوانان و..... هراسی نداشتند.
این شاه هست که باید کشور را نجات بدهد .
کاووس در اینجا می آموزد که نباید دیگر به ترکان اعتماد کرد و این موضوع در داستان سیاوش ، باعث اختلاف بین سیاوش و رستم از یک سوی و کاووس از سوی دیگر می شود.

درود بر شما
دیدگاه شما بسیار تعجب بر انگیز است!

برداشت های شما از بیت ها مطابق میل خودتان است. لطفا بیت ها را بخوانید و ببینید تاجدار بدون تاجبخش یک موجود اسیر هوا و هوس و جاه طلب و دچار آز است.

رفتن سیاوش از ایران هم دلیلش هوسبازی کاوس بود.رستم با دو نیم کردن سودابه این را به کاوس می فهماند.

پروانه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ق.ظ


کنون، جایِ سختیٌ و جایِ بلاست؛
که ایران، کنون ، در دَمِ اژدهاست.

مصطفا سعادتی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ق.ظ http://rahekherad.blogfa.com

با درود به همه دوستان

گفتگو با مولف کتاب فارسی ششم دبستان در وبلاگ راه خرد.
امیدوارم سوپرایز بشوید.

پروانه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

.

دوستان بهتر است هیچ نگویم خودتان بخوانید و فاجعه ای که به سر ایران از بی خردی کیکاوس آمد را بخوانید:

به همین سادگی ایران از دست رفت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد