انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

خوان هفتم : کشتن رستم دیوِ سپید را(1432-1497)



نگاره از شاهنامه بایسنقری

داستان را با صدای محسن م. ب از اینجا بشنوید



1432وز آن جایگه، تنگ بسته کمر،بیامد پر از کینه و جنگْ سر.

چو رخش اندر آمد بدان هفت کوه،بدان نرٌه دیوانِ گشته گروه،

به نزدیکی آن غار و آن چَه رسید،به گِرد اندرش، لشکرِ دیو دید.
1435به اُولاد گفت :«آنچه پرسیدمت،همه بر رهِ راستی دیدمت.

کنون،چون گهِ کینه آمد فراز،مرا راه بنمای و بگشای راز».

بدو گفت اُولاد:«چون آفتاب،شود گرم، دیو اندر آید به خواب.

بر ایشان، تو پیروز گردی، به جنگ؛تو را، یک زمان، کرد باید درنگ.

ز دیوان نبینی نشسته یکی؛جز از جاودان، پاسبان اندکی.
1440بدان گه تو پیروز گردی مگر،اگر یار باشدْت پیروز گر!»

نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب؛بدان تا برآمد بلند آفتاب.

سراپای اُولاد بر هم ببست،به خَمٌ کمند؛ آنگهی برنشست؛

بر آهیخت جنگی نهنگ از نیام؛ بغرٌید، چون رعد و برگفت نام.

میانِ سپاه اندر آمد، چو گَرد؛سر از تن ، به خنجر، همی دور کرد.
1445ناِستاد پیش او در، به جنگ؛ نجستند با او کسی نام و ننگ؛ 

وز آن جایگه، پیشِ دیوِ سپید، بیامد دلی پر زبیم و امید. 

به کردارِ دوزخ یکی چاه دید؛تنِ دیو از آن تیرگی، ناپدید.

زمانی همی بود، در چنگْ تیغ؛ نبُد جایِ دیدار و جایِ گُریغ.

چو دیده بمالید و مژگان بشست، در آن چاهِ تاریک، لختی بجُست. 
1450به تاریکی اندر، یکی کوه دید؛سراسر شده چاه از او ناپدید.

به رنگِ شَبَه روی و چون شیرْ موی؛ جهان پر زپهنا و بالایِ اوی. 

سویِ رستم آمد، چو کوهی سیاه؛ از آهنْش، ساعد؛ وز آهن، کلاه. 

از او شد دلِ پیلتن پر نِهیب؛ بترسید؛ کآمد به تنگی نشیب. 

برآشفته بر سانِ پیلِ ژیان، یکی تیغِ تیزش بزد بر میان. 
1455ز نیروی، رستم ز بالای، اوی، بینداخت یک ران و یک پای، اوی. 

بریده، برآویخت با او به هم ،چو پیلِ سرافراز و شیرِ دُژم. 

همی پوست کَنْد این از آن، آن از این؛ همی گِل شد از خون سراسر زمین 

به دل گفت رستم که:«امروز جان، نخواهم همی بُرْد از این بد گمان». 

هم ایدون به دل گفت دیوِ سپید، که:«از جانِ شیرین، شدم ناامید.
1460گر ایدون که از چنگِ این اَژدها،بریده پی و پوست، یابم رها، 

نه مهتر نه کهتر، به مازندران، بمانم به جای از کران تا کران». 

بزد دست و برداشتش نرٌه شیر؛به گردن برآورْد و افگنْد زیر.

فرو برد خنجر؛ دلش بر درید؛جگرْش از تنِ تیره بیرون کشید.

همه غار، یکسر، تنِ کشته بود؛جهان همچو دریایِ خون گشته بود.
1465بیامد؛ ز اُولاد بگشاد بند؛ به فتراک؛ بربست یازانْ کمند

به اولاد داد آن فسرده جگر؛سویِ شاهْ کاوس، بنهاد سر.

بدو گفت اُولاد:« کای نرٌه شیر! جهان را، به تیغ، آوریدی به زیر.

به شاهی، نویدِ تو دارد تنم، چو زیر کمند تو شد گردنم.

به چیزی که دادی دلم را امید،همی باز خواهد امیدم نوید.
1470به پیمان شکستن، نه اندر خوری؛ که شیرِ ژیان و بلند اختری».

بدو گفت رستم که:«مازندران، سپارم تو را، از کران تا کران. 

یکی کار پیش است و رنج دراز؛ که هم با نشیب است و هم با فراز: 

همی شاهِ مازندران را ز گاه بباید ربودن، فگندن به چاه. 

سرِ دیو و جادو، هزاران هزار، بیفگند باید به خنجر، ز بار.
1475از آن پس، مگر خاک را بسپرم، وگرنه ز پیمانِ تو نگذرم». 

رسید آنگهی نزدِ کاوسْ کی، گَوِ گیتی افروزِ فرخنده پی. 

چنین گفت:«کای شاهِ دانش پذیر! به مرگِ بد اندیش، رامش پذیر! 

دریدم جگرگاهِ دیوِ سپید؛ندارد بدو شاه، از این پس، امید. 

ز پهلوش، بیرون کشیدم جگر؛چه فرمان دهد شاهِ پیروزگر؟»
1480بر او آفرین کرد فرخنده شاه، که:« بی تو، مبادا نگین و کلاه!

بر آن مام کو چون تو فرزند زاد، نشاید جز از آفرین کرد یاد.

مرا بخت از این هر دو فرٌختر است، که پیلِ هزبرافکنم کهتر است». 

به چشمش چو اندر کشیدند خون، شد آن تیرگی از دو دیده ش برون.

نهادند زیر اندرش تخت عاج ؛بیاویختند، از برِ عاج، تاج.
1485نشست از برِ تختِ مازندران، اَبا رستم و نامور مهتران؛ 

چو توس و فریبرز و گودرز و گیو؛ چو رُهٌام و گرگین و بهرامِ نیو.

بر این گونه، یک هفته،با رود و می همی رامش آراست کاوسْ کی.

به هشتم، نشستند بر زین همه: جهانجوی و گردنکشان و رمه. 

همه برکشیدند گرزِ گران،پراگنده در شهر مازندران. 
1490برفتند یکسر به فرمانِ کی، چو آتش که برخیزد از خشکْ نَی. 

ز شمشیرِ تیز، آتش افروختند؛همه شهر، یکسر، همی سوختند.

به لشکر چنین گفت کاوسْ شاه، که:«اکنون، مکافاتِ کرده گناه،

چنانچون سَزا بُد، بدیشان رسید؛ ز کشتن همی، دست باید کشید.

بباید یکی مردِ باهوش و سنگ، کجا باز داند شتاب از درنگ؛
1495شود نزدِ سالارِ مازندران؛ کند دلْش بیدار و مغزش گران». 

بدان رای، خشنود شد پورِ زال، بزرگان که بودند با او همال: 

فرستادنِ نامه نزدیکِ اوی؛ برافروختن جانِ تاریکِ اوی.

واژه نامه
1434:چَه: چاه
1475: سپردن خاک
1449:گریغ: گریز
1475:سپردن خاک: کنایه ایما از مردن و در دل خاک آرمیدن
1486:فریبرز: این بیت نشان می دهد فریبرز پسر کاووس همراه شاه اسیر دیوان مازندران بوده است.
1494: گرانمایه با وقار
1495: گرانی مغز:خردمندی و دانایی-وارون سبک مغزی

 زینه(مرحله) های هفت گانه در سه سامانه نمادشناختی و باور شناختی در کنار هم:

آیین مهریپهلوانیدرویشی
1سربازکشتن شیرطلب
2شیرچیرگی بر تشنگیعشق
3کلاغکشتن اژدهامعرفت
4شیر- شاهینکشتن زن جادواستغنا
5پارسیچیرگی بر اولادتوحید
6خورشیدکشتن ارژنگ دیوحیرت
7پدرکشتن دیو سپیدفنا


آیی از

نظرات 41 + ارسال نظر
مصطفی صفری شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 03:37 ب.ظ

باسلام خدمت کلیه خردمندان .سوال هایی داشتم راجع به شاهنامه، آیا شماره ای هست که بتوانم تماس بگیرم و جواب سوالاتم را بدهند. ممنون میشوم اگر کمکم کنید. باسپاس از شما

سلام به شماره
09100079566
در تلگرام پیام دهید تانشانی ه کانالهای مفید شاهنامه تلگرام را برایتان بنویسم.
به زودی سایت دکتر خطیبی هم راه اندازی خواهد شد و می توانید به آنجا مراجعه کنید.

شقایق جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:06 ب.ظ

با تشکر از شما...
جسارتاً «خان اول، خان دوم.....» صحیح است نه «خوان» (خوان=سفره)

خواهش می کنم لطف دارید
متن از نامه باستان دکتر کزازی نوشته شده است و در آنجا و بسیاری شاهنامه های دستنویس به شکل خوان نوشته شده است اگر دقت کنید در هر خوان سفره ای پهن شده است.
به هر روی به هر دو شکل خان و خوان یعنی منزل و سفره در دستنویس ها نوشته شده است. نسخه خود فردوسی هم که در دسترس نیست در این باره قضاوت کنیم پس بهتر است به دیدگاه استادکزازی احترام گذاشته و امانت را رعایت کرده و در اینجا خوان بنویسیم.
دکتر خالقی به جای خوان و خان، منزل نوشته اند.
از توجه شما سپاسگزارم

مهتاب شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ق.ظ http://kahkashaneandromeda.blogfa.com

یکی داستان گویم ار بشنوید
همان بر که کارید خود
بدروید

(شاهنامه)

ناصری پور چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://naseripoor.blogfa.com

سلام ودرود فراوان بر شما
با اشاره ی سیاوش از آغاجاری به اینجا رسیدم . وبلاگ زیبا و پر محتوایی دارید با افتخار لینکتون کردم .

سلام و درود بر شما و آغاجاریان
امیدوارم وقت داشته باشید و گاهی سری به ما بزنید و افتخار خواندن آموزه های شما را داشته باشیم.
برای پیوند سپاسگزارم. ما هم با افتخار به شما پیوند می دهیم.

سیاوش جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ق.ظ

با درود: رستم، نگهدارنده و رهاننده ایران، جاودانه زنده است..در اینجا باید صحنه ای را به خاطر آورد که رستم اسب خود را می گیرد و چوپان به او میگوید: مر این را بر و بوم ایران بهاست/بر این بر تو خواهی جهان کرد راست(کتاب ساختار و قالب در شاهنامه فردوسی اثری از کورت هاینریش هانزن آلمانی، (نبرد رستم با دیو سفید ، چاپ دوم صفحه 138)

درود بر شما که با شایسته ترین پیام هفت خوان را به پایان بردبد.

د. حامد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام. کپی بفرمایید. مشکلی نیست

سلام
خوشحالم که با شما آشنا شدم
به وبلاگ خواندنیتان رفتم و خواندم.
خوشحال خواهم شما دیدگاههای شما را در باره شاهنامه بخوانم و یاد بگیرم هر چه باشد شما استاد ادبیات هستید.
با اجازه چون در پیامتان در وبلاگ فرانک گرامی اشاره به نا کارآمد بودن تجربیات زمان رستم در این زمان کرده اید اینجا می نویسم تا شاید دوستان انجمن در آنجا مرا همراهی کنند:

آقای حامدی:
سلام خوشحالم که هویت ملی را ارج می نهید. یک نکته در وبلاگ فرانک در آستانه از شما دیدم. فرمودید جامعه را همه خوب می شناسیم.من نظر دیگری دارم. زندگی در متن جامعه و خواندن اخبار یا کتاب هایی با موضوع جامعه که نویسندگان خوش قریحه می نویسند، دلیل بر شناخت درست آن نیست
شناختی که افراد غیر متخصص از جامعه دارند، شناختی عمومی و احتمالا غیرعلمی است. شناخت از جامعه با پژوهش های بسیار فنی و تخصصی و توسط جامعه شناسان متخصص صورت می گیرد و در بسیاری موارد با آن چه ما فکر می کنیم کاملا متفاوت است. بعضی از این پژوهش ها ممکن است 30 سال زمان ببرد. خلاصه ببخشید که سرتان را درد آوردم. شما خودت اهل فضلی و دانش. سایر حرفهایتان را در آن کامنت کاملا به جا بود و بر دیدگان حقیر جای دارد. موفق باشید. DAADYAAR.BLOGFA.COM

پرستو چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ب.ظ


پرستو - چرا رستم هر بار که وارد کار زار می شد دست و پای اولاد را می بست؟

سراپای اُولاد بر هم ببست،به خَمٌ کمند؛
آنگهی برنشست؛

اگر به او اعتماد نداشت پس چرا او را پادشاهی مازندران را به او بخشید؟

********
تعبیری که از دیو در ویکی پیدیا شده است به نظر می رسد که به حقیقت نزدیک تر باشد. دیو ها نیرو های بیگانه و متجاوز به مرز های وطن بوده اند.
احتمالن ایرانیان در ازمنه کهن بیگانگان متجاوز را اهریمن و دیو قلمداد می کرده اند.

به نزدیکی آن غار و آن چَه رسید،
به گِرد اندرش، لشکرِ دیو دید.

و راستی اگر باور کنیم که دیو ها ، موجوداتی بوده اند که با انسان فرق داشته اند و از نیرو هایی مثل جادو بر خوردار بوده اند لذا این سئوال پیش می آید چرا دیو سپید در مقابله با رستم از جادو استفاده نکرده است؟

ناگفته نماند جادود گری بخشی از خرافه اندیشی بشر در ازمنه کهن بوده است . جن ، جادو ، طلسم، دیو و غیره زاییده ه ذهن و خیال بشر در مقابله با وحشت و حوادث ناگوار بوده است.
جادوگری بخشی از شگرد های آدم ها ی خبیث است. وگرنه همه ما خوب می دانیم شخص جادو گر از هیچ نیروی خارق العاده و مافوق بشری بر خوردار نیست.

هنوز هم جورج بوش ها ، تونی بلر ها ، صدام حسین ها و دیکتاتور ها دیو هایی هستند که حاصل جادو یشان ، فقر و ستم جوامع تحت ستم است.

فریدون - منهم فکر می کنم شما درست می گویید . اما باید به نطریاتی که دوستان در این ستون نوشته اند نیز توجه داشت . به هر حال برای پس زدن فرهنگ خرافه گری بشری به برخوردی پژوهش گرانه و منطقی را درپیش گرفت.

دلمان برای گفتگوی فریدون و پرستو تنگ شده بود

سیاوش چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ق.ظ

با درود فراوان به فرانک...احساسم را از نوشته ها بیان کردم...موقعی که نظرات رو میخونم ، یادم به کتابهای مولوی و حافظ، دیو و قصه های کودکانه.، می افتد..شاهنامه باید حماسی تفسیر شود...دوستان با اطلاعات ارزشمندی که دارند میتوانند نقش به سزایی در روشنگری جوانان ایفا کنند..این ستون ، بیش از اندازه تخصصی شده و راه را برای وارد شدن دیگر دوستان ، سخت کرده است...

درود بر شما

این انتقاد " بیش از اندازه تخصصی شدن" برای من هم خوشحال کننده است هم ناراحت کننده.
-خوشحال از این نظر که دوستان متخصص اینجا گرد هم آمده ایم.

-ناراحت از این نظر که باید فکر کنیم تا پیوستن دوستان دیگر سخت نباشد.

چشم به راه دیدگاههای بسیار خوبتان هستیم.

فریما سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://goftogoyeghalam.blogsky.com

درود ...من از پیش موندم...میخوام شاه نامه بخونم..فقط لطفن از اینجایی که هستید دو سه داستان جلوتر رو من می خونم ..جلو جلو برم بهتره تا اینکه عقب بمونم و نرسم..
پروانه بانو اگر لطف کنید لینک شاه نامه رو برام بفرستید تا از روی همون بخونم..سپاس

درود بر فریما بانویِ ماه
چون خیلی وقته که شاهنامه نخوندی جریمه میشوی بیشتر از یک داستان را باید بخوانی.


دوسِت دارم زیاد

***************
دوستان به کلیپ برادر فریما رای دهید:
سایت www.pmctop20.com

اگر کلیپ گرشا رو هنوز ندیدید اسمش هست عاشق شدی بی من...در سایت pmc هم شماره 8920 هست..ابتدا این شماره رو درگ کنید و در جایگاه 1 بگذارید و سپس 9 تای دیگر را هم بین کلیپهای قدیمی تر انتخاب کنید..
اگر این کلیپ رو ندیدید ,پیشنهاد می کنم ببینید و خودتون قضاوت کنید که بین اینهمه کلیپ که پخش میشه به لحاظ شعر,صدا,تنظیم آهنگ و ساده بودن کلیپ آیا شایسته رای شما هست یا خیر..!!!

فرانک سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ق.ظ

درود بر پروانه خردمند
از دیشب در فکر بودم که چه جوابی مناسب مسائل طرح شده ی سیاوش است. چون طرح این پرسش ها در این برهه فقط ایجاد آسیب می کند به هر حال ما ضربه اش را خوردیم!
امروز که پاسخت را خواندم خوشنود شدم. بسیار خردمندانه پاسخ دادی. دست مریزاد.

درود بر اندیشه ی فرانک(مادر فریدون) که در تو جاریست

امیدوارم رفت و آمدهای وبلاگی بین دو انجمن بیشتر شود تا با اندیشه های یکدیگر نزدیک تر شویم.

بی گمان دوستان ِ«راهِ خرد» از بهترین همراهان ما هستند.

از همراهی همه دوستان سپاسگزارم

سیاوش دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ب.ظ

با درود: نوشته های دوستان خون افسرده ایرانیان را به جوشش درمی آورد؟ هدف فردوسی چه بود؟

درد دل سیاوش دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ

‏ ‏با درود: خواستم با اجازه بزرگان این انجمن نقدی بر نوشته های دوستان داشته باشم...هدف فردوسی از به نظم کشیدن نامه باستان(خدای نامک)چه بود؟ به قول آقای مطهری برای سکه های سلطان محمود بود یا اینکه پس از 400سال خون افسرده ایرانیان را با شنیدن آهنگهای شعرش به جوشش درآورد؟در نوشته های دوستان هیچ اشاره ای به جوش و خروش و حماسه و میهن پرستی نشده است...جامعه ایران امروز و زمان فردوسی به چه نیاز دارد و داشت..با نوشته ها ، راه فردوسی را ادامه بدهیم.

با درود
کسانی که این «جوش و خروش و حماسه و میهن پرستی » را نشناخته باشند گذرشان به این ستون نمی افتد .
جوش و خروش شما را با پشتکاری به همراهی شاهنامه خوانان آغا جاری می ستایم و خرید زمین فروشگاه را به شما و همه ایرانیان فرخنده باد می گویم.تلاش های اقتصادی در این راه یکی از بنیادی ترین کارهاست.
درود بر شما و انجمن شاهنام خوانان آغاجاری

کوچکترین ِ انجمن

فرانک یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

اشاره خوبی شهرزاد گرامی داشته اند پی نوشت آن به شعر پریای شاملو هم اشاره می شود.

شهرزاد یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ

لینک کتاب گل اومد بهار اومد
http://www.childrenslibrary.org/icdl/BookReader?bookid=herecom_00390053&twoPage=true&route=author_Persian&size=20&fullscreen=false&pnum1=32&lang=Persian&ilang=Persian&tsize=0

شهرزاد یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ق.ظ

سپاس برای فایل و چه خوب که می توانم صحبت های دکتر ماحوزی را هم گوش کنم.

حالا که بحث دیوها است به خصوص این که در خوان هفتم هستیم و نبرد رستم با دیو سپید، بد نیست اشاره ای هم داشته باشیم به شعر نوستالژیک و خیلی زیبای "گل اومد بهار اومد" منوچهر نیستانی که یکی از دوست داشتنی ترین شعرهایی بود که در زمان کودکی برایم خوانده شد:

http://poesy.persianblog.ir/post/80/

اینجا هم وقتی قهرمان داستان – نخودی – سوار بر اسب به جنگ دیو می رود، جایگاه دیو را غاری سرد و تاریک می یابد:

............
سوار مادیون شد، تو دره ها روون شد
از رد پای دیوه، رسید به جای دیوه
یه غار سرد و تاریک، تنگ و دراز و باریک
دیوه بیا من اومدم، به جنگ دشمن اومدم ...

شهرزاد شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:17 ب.ظ

این که نوشته اید همه نظرات دوستان و سوابقش در کتاب بود، برای من جالب بود، از آنجا که دیدگاه من با بعضی از دوستان یکی نبود، دوباره پیام ها را دقیق می خوانم تا با این سوابق بیشتر آشنا شوم. چه خوب که دوستانی با این دانش و رای اینجا در این انجمن هستند و این فرصت را دارم که از آن ها یاد بگیرم.

به فرانک گرامی: امیدوارم هر چه زودتر این مجموعه داستان را به چاپ برسانی. من و مهرسا خیلی مشتاق خواندنش هستیم.

نام کتاب صبحی: افسانه های کهن ایرانی
انتشارات هیرمند

امروز سر کلاس دکترماحوزی خیلی از این کتاب تعریف کردند .فردا برایت فایل صوتی اش را روانه می کنم.

فرانک شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ب.ظ

درود
راستش این قصه ها را من گردآوری کردم اما هنوز چاپش نکردم دستنویسش توی قفسه ی کتاب ها رو به ر ویم هست و گاهی تورقی می کنم.
مجموعه افسانه های سوادکوه را فعلا د راختیار دارم و دوباره دارم قصه هایش را می خوانم تا در صورت مناسبت داشتن با مبحث مورد نظرمان برایتان بفرستم.

درود
پس باید منتظر چاپش باشیم.
کاری ،کمکی بر آمد حتما در خدمت هستم.

شهرزاد شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ

پروانه جان
از توضیحاتی که درباره کتاب دادید سپاسگزارم، امیدوارم در بررسی کتاب در وبلاگ همایش به یافته های خوبی در این باره برسیم.
پیام ها را که می خواندم در پیام فرانک گرامی به داستان دیوها رسیدم، من و مهرسا به شدت خواهان خواندن این داستان های گردآوری شده هستیم.
یکی از منابع خوب دیگری که این گونه داستان ها به فراوانی در آن یافت می شود، مجموعه داستان های فولکلور صبحی است. داستان هایی که او از گوشه و کنار ایران و از زبان زنان و مردان ایرانی گردآوری و مستند کرده . برای ما که بخت شنیدن صدا و داستان های شیرین او را از رادیو نداشتیم، همین کتاب ها و داستان ها که امروز به این شکل باقی مانده هم غنیمتی است.

کتاب را که ورق می زدم دیدم همه ی نظریاتی که در اینجا توسط دوستان گرامی نوشته شده تاریخ و سوابقش در آنجا گردآوری شده است.
امیدوارم بتوانیم با یاری شما تک تک پیام ها را درست پاسخگو باشیم.

داستان دیوهای فرانک را من هم خیلی مشتاقم بخوانم شاید قصه های مادرم را میان آنها پیدا کنم .

مجموعه داستان فولکلور صبحی !
بروم ببینم کجاست آیا می توانم تهیه اش کنم.

لطفا نام کامل کتاب را برایم بنویس. مثل اینکه بحث در این باره زیاد است.

فرشته جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

وهر دفعه می خوانم
این نوشته واین کامنت های سرشار از دانستن ومهربانی را
..
وهر دفعه اطلاعات جالبی باد می گیرم
درود بر همه
وبر شما پر وانه ی عزیز
بر همت وپشتکارتون

فرشته جان لطف داری و بزرگواری
و خوشحالم که همیشه همراهی

محسن جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 ق.ظ

من آن یادداشت اهریمن شناسی را جابجا کردم. می توانید بحث اهریمن شناسی را ببرید آنجا.

اینجا هم پیام ها در این باره مناسب است . اینجا اوج داستان دیوها است و این کتاب هم روند اهریمن و دیوها را که بررسی کرده به شاهنامه ارجاعات زیادی داده است.
به نظر من همیجا خوب است ولی دوستان هرجا مایل هستند پیام هایشان را بنویسند از نظر من فرقی نمی کند.
من از شما پوزش می خواهم که دیدگاهم را در این باره اینجا ننوشتم.

شهرزاد پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

پس از آن همه گفتگو و اظهار نظرهای متفاوت درباره دیوها، آن چه در باره کتاب اهریمن شناسی ایرانی – وبلاگ همایش - آمده نشان می دهد که کتاب باید خیلی خواندنی باشد. این موضوع زاده شدن دیوان از اهریمن را می توان به صورت تغییر شکل یافته در سایر آیین های ایرانی نیز پی گیری کرد. مثلاً در آیین زروانی هم همین را - وجود یک خدای بزرگ آفریننده خدایان کوچک – با شکل و شمایلی دیگر شاهد هستیم.

و یک پرسش: پروانه جان ضمن تشکر از معرفی کتاب، آیا شما این کتاب را مطالعه کرده اید؟ و اگر خوانده اید آیا نویسنده به تأثیراتی که فرهنگ های گذشته همچون بین النهرین، اکاد، نجد ایران در باورهای آریایی های مهاجر به ایران داشته اند، اشاره ای کرده و یا اصلاً به آن ها معتقد بوده ؟

یک نکته دیگر را هم درباره دیوها و تفاوت میان دین های ایرانی و هندی و نظام خدایگانی آن ها از دکتر مهشید میرفخرایی استاد زبان های باستانی بنویسم که بی ارتباط با موضوع مورد بحث نیست و با توجه به بحث های گسترده ای که اینجا درباره دیو و جایگاه آن در شاهنامه شد، حیفم آمد در اینجا اشاره ای به آن نشود:

کهن ترین سند از دین آریاییان، لوح های سوگندنامه های میتانی است که قومی آریایی بودند. در این الواح از خدایان میتره - ورونه، ایندره و دوناستیه نام برده شده است. در میان دین خدایان طبقه بندی سه گانه که نشایی هند و اروپایی دارد، دیده می شود. چنان که میتره – ورونه دو خدای فرمانروا – روحانی، ایندره خدای جنگاوری و دوناستیه خدایان برکت بخش هستند. این سه طبقه در وداها نیز هست با این تفاوت که در بخش کهن وداها، به جای دوناستیه از آشوین ها نام برده شده است. این تقسیم بندی با ایزدان ایرانی نیز قابل انطباق است. میتره با وهومنه، ورونه با اشه، ایندره با خشتره و دوناستیه با خرداد و امرداد که دو جفت اولی و دومی طبقه فرمانروا – روحانی، جفت سومی طبقه کشاورز و جفت چهارمی طبقه برکت بخشان را تشکیل می دهند. بدین ترتیب در دوران آریاییان با پدیده چند خدایی رو به رو هستیم. در این دوران، اجرای آیین های قربانی به ویژه آیین سومه (هوم ایرانی) و نوشیدن آن به عنوان نوشابه ای مستی بخش اهمیت خاصی می یابد و ایزدان بزرگی در این آیین ها شرکت می جویند اما این ایزدان به تدریج ویژگی های فردی خودرا از دست می دهند و گروه گروه می شوندو روند قطبی شدن یعنی تقسیم به دو گروه دشمن رخ می نماید. در هند دئوه ها ایزدان مظهر نیکی و اسوره ها (Asura) خدایان مظهر شر می شوند.
در ایران عکس این روند روی می دهد: ایزدان نیکی اهوراها و خدایان شر، دئوه ها هستند. ایرانیان با ایدئولوژی اهورا – دئوه که زرتشت پایه گذار آن بود، خود را از مفهوم دئوه – اسوره که گسترش یافته بود و در هند و احتمالاً کشورهای ایرانی زبان همسایه، در دوران براهمن ها توسعه یافته بود، جدا کردند. این روند قطبی شدن تا دوران ودایی متاخر، هم زمان با اصلاحات زرتشت و تصنیف گاهان کامل نشده بود، بنابراین منابع این روند را نباید در دوران پیش آریایی جستجو کرد.

توضیح: این پیام رو با توجه به یادداشتی که در معرفی کتاب اهریمن شناسی ایرانی در وبلاگ همایش گذاشته بودید، تهیه کردم ولی با وچود پست جدیدی که در همایش گذاشته شده ترجیح دادم آن را به اینجا بیاورم.

به نظرم نویسنده در اهریمن و دیوها تخصص بالایی دارند و می توانم بگویم تنها نوشتاری که تا کنون ذهن مرا در این باره راضی کرده این پژوهش است.
کتابنامه آن 12 صفحه است که ده صفحه لیست منابع فارسی است و دو صفحه منابع غیر فارسی به زبانهای انگلیسی و فراسه و آلمانی است.

تمام کتاب با آدرس منبع نوشته شده است.

کتاب را تند خوانی کرده و گاهی برخی بخش های آن را با جزییات و دقت خوانده ام اکنون با توجه به اجبار خواندن شاهنامه برای آمادگی کلاس ها مجبورم باز با همان روش بخوانم . برای پاسخ به این پرسشت باید یک نگاه وباره بکه کتاب بیندازم.

هر چه در باره اهریمن و دیو هست در این کتاب از لابلای متون بیرون کشیده شده است.
از وقتی این کتاب را می خوانم شاهنامه را از دید وجود اهریمن و دیوان نگاه می کنم مانند همان موضوع «غار» ، دید دیگری از دور به شاهنامه به من دست داده است.
می دانی درست مانند زندگی که موجودات بد و افکار و رفتارهای بد را دائم در اطرافمان احساس می کنیم این موجودات را در شاهنامه احساس می کنم.
وبلاگ نویسنده اینجاست:
http://arakhsha.blogfa.com/
در آنحا یک سری مقالات هست که می توانیم آنها را دروبلاگ همایش کم کم بیاوریم و بحث کنیم.
در ضمن فصل دوم کتاب این است: اهریمن در آیین زروانی

شهرزاد جان
این کتاب تاریخچه ای از اهریمن ، دیدها و جادو و جادو گران در متون به دست می دهد و نتیجه گیری که می کند همان سیر اندیشه بشر در برابر ناشناخته های طبیعت است.
تاثیر تمدن ها بر یکدیگر:
به نظرم خوبی این کتاب این است که خیلی هیچ تمدنی را بزرگ و دیگری را کوچک نکرده و به آن نپرداخته و همان سیر اندیشه بشر را از لابلای متون کهن با آوردن مستندات نشان داده است.
چکیده ای از آن را در اینجا خواهم نوشت.

فریدون پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ق.ظ

پروانه گرامی می نویسند :در خوان هفتم هردو مبارز یعنی رستم و دیو سفید ، سپید مو هستند . سپیدی موی آنها نشان کهنسال بودنشان و نشان کهن بودن نبرد میان نیکی و بدی است
*****
فریدون
یک - زال، پدر رستم چون از بدو تولد سفید مو بوده لذا طبیعی ست که رستم و فرزندش سهراب نیز هر دوسفید مو یی را از زال به ارث برده باشند و سفید مو باشند .

دو - دیو ها ( بیگانگان ) می توانسته اند از نژادی های متفاوتی باشند که دراین مورد بخصوص دیو ( بیگانه )سفید از نژاد سفید بوده

سه - ممنون از محسن عزیز به خاطر خوانش و انتخاب موسیفی دلنشین همراه



فریدون گرامی
یک:
آن پیام را تنها برای برخورد آرا نوشتم. در پاسخ فرانک گرامی هم نوشتم که رستم ابتدای جوانی بود و موهایش سپید نبود شاید نظر دکتر ماحوزی این است که رستم آخرین مرحله که همانمقام پیری است رسیده است شنبه آینده از ایشان این موضوع را خواهم پرسید.
دو:
دیوها همیشه بدنشان سیاه بوده است و مویشان سپید.نمونه بیتها را برایتان خواهم نوشت.

فرانک چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ

امر بفرمایید.

ما فقط خواهش کردیم.

فرانک چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

درود
راستش نفهمیدم چه چیز را خواهش می کنید؟

درود بر شما
خواهش مااین است که داستان بعدی را شما بخوانید وما گوش کنیم.

محسن چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

البته از خانم فرانک هم می توانیم خواهش کنیم.
ها؟

فرانگ گرامی می توانیم خواهش می کنیم؟

فرانک سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

درود
پروانه گرامی
این که مازندران ازآخرین مناطقی بود که به کیش زرتشتی درآمد واقعیتی ریشه گرفته از خصائل مردمان این سرزمین است کما این که مازندران آخرین منطقه ایران در دوران اسلامی بود که به اسلام ایمان آرود و جالب این که در تاریخ ظهیرالدین مرعشی امده که زمانی مازندرانی ها علیه ارعاب شورش کردند و زنان ریش شوهران عربشان را می گرفتند و از خانه بیرون می کشیدند در سایر وقایع تاریخی نیز چنین است از این رو از نظر سیاسی این منطقه بسیار مورد کم مهری است... بهتر است وارد این بحث نشوم.
***************
و ام قصه های محلی: دیوان خوب و بد را من از قصه هایی که خودم گردآوری کردم گفته ام. قصه هایی که در دوران کودکی شنیدم و ثبت شان کردم مثلا در قصه ای داریم: «... پسر و دختر به خانه ای رسیدند که خانه ی دیو بود. پسر و دختر وارد خانه شدند صدایی گفت: بو بوی آدمیزاده، بچه ها ترسیدند .... مادر دیو گفت پسرم رفته شکار وقتی برگرده شمار و می کشه ... مادر دیو پسر را پنهان کرد و به دختر گفت از پسرم می خواهم تو را عروس خودش کند و ...» و قصه ادامه پیدا می کند حالا هم در قصه های چاپ شده جست و جو می کنم و هر جا به موردی شبیه مورد یاد شده برخورد کردم قصه را برایت می فرستم.
***************
درمازندران هم آیین پرستش عناصر طبیعت رایج بود پیش از زرتشتی گری (هنوز هم با دقت در زبان محلی و باورهایشان باورهایی بازمانده ای از عقاید کهن پیشازرتشتی و سپس زرتشتی در مناطق کمتر دست خورده ی منطقه دیده می شود که نیاز به پژوهش های میدانی وسیعی دارد.) و رستم هم مهری بود راستش به نکته ی خوبی اشاره کرده ای موضوعی برای بررسی به وجد اورده ای سپاس گزارم اگر به نکته ای برخورد کردم و یا به دریافتی رسیدم شما را در جریان قرار می دهم.

درود
خوشحال میشوم در باره تاریخ سرزمین شمال البرز با کمک تو بیشتر بدانم.
****
به به ! چه خبر خوبی ! قصه ها را جمع آوری و ثبت کرده ای!
کجا می توانم بخوانمشان!

یادم آمد «بوی دیو» هم در قصه های مادرم بود. باور می کنید صدایش اکنون در گوشم می پیچد با لبخندی بر لبانش. با اینکه سی و پنج سال پیش از دست دادمش.(روانش شاد)
********
در برخی بیتها هم آیین مهری بودن رستم مشخص است . یکی از دلایلش هم ته چاه رفتن رستم است.
مهر در پایان ته چاه می رود. غروب خورشید به تاریکی رفتن خورشید است . به تاریکی رفتنی که دوباره بر خواهد آمد.
جنگ رستم و اسفندیار هم در واقع از یک دید جنگ بین آیین مهری ها و زرتشتی هاست.
خوب فردوسی هم دستی در داستان های اصل رستم برده است. حالا یا مصلحت بوده و یا خواست خودش و یا «در ره رمز معنی برد»

منتظر خواندن یافته هایت هستم.

فرانک گرامی
در وبلاگ همایش به معرفی کتابی در باره اهریمن شناسی پرداخته ام که هم اکنون مشغول خواندن آن هستم. وقت کردی سری بزن.

خیلی خوشحالم که اینجا هستی و این اندازه دقیق به همه چیز نگاه می کنی.
تنت درست و دلت شاد

محسن سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ب.ظ

چه کسی بهتر از خودتان.

شاهنامه خواندن را خیلی دوست دارم اگر داوطلبی نبود مجبورم می فهمید مجبورم!

پروانه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ

با سپاس از دوستان گرامی که با دیدگاهها ی گوناگونشان ما را آشنا کردند.
جای دوستان گرامی فلورا و ساحل خالیست . حتما در رشت اتفاقی افتاده است که هر دو با هم غیبشان زده است.
چشم به راه نظرات گرم و صمیمانه شان هستیم.

دوستان اگر از دیگر پژوهشگران در این باره مطلبی آدرسی کتابی مقاله ای ... نشان دارند کمی اینجا بنویسند و یا آدرسش را بدهند ما برویم سراغشان.

با اجازه دوستان یک هفته دیگر این داستان اینجا می ماند تا بتوانیم با دیدگاههای بیشتری در این باره آشنا شویم.


درود به روان پاک نیاکانمان


پ. ن: برای داستان بعدی داوطلب خواندن نبود؟

فریما سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:46 ب.ظ http://goftogoyeghalam.blogsky.com

پروانه بانو درود..
من از روی نسخه مسکو شاهنامه می خونم..برخی از این واژه ها تو اون نسخه نیست..
در ضمن شما از کدوم کلید واژه استفاده می کنید؟واژه نامه استاد رواقی؟

درود بر فریما بانو
چشم ما روشن
ما اینجا از نامه باستان دکتر کزازی می خوانیم و واژه ها هم بیشترکوتاه نوشتی از همان کتاب است .
در ضمن فرهنگ شاهنامه دکتر رواقی و واژه نامک نوشین و فرهنگ معین و یک واژه نامه دیگر که ... در کشوی میز کارم هست و گاهی از واژه ها نامه های اینترنتی استفاده می شود.
در ضمن از مقالات و یا گفته های استاد جنیدی در سایت بنیاد نیشابور و...هم در اینجا می نویسم.
دوستان هم همراهی می کنند و کمبودها را جبران و دیدگاهایشان را می نویسند و با یاری یکدیگر اینجا را می گردانیم.

پ.ن.خوب از این به بعد غیبت کنی اونی که در ایمیل نوشتم میشی!

فرانک سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:45 ق.ظ

درود
در خان ششم گفتاری بود در تیره شده چشم کاووس شاه و بحثی درباره ی لخت:
ببست و بخست این سپاه مرا
سیه کرد خورشید و ماه مرا
در خان هفتم لختی داریم که می گوید:
به چشمش چو اندر کشیدند خون،
شد آن تیرگی از دو دیده ش برون.(شد آن دیده تیره خورشیدگون)
این لخت، مفهوم آن لخت را کامل می کند. (توضیحات رجوع شود به نظرات خان ششم)

درود و شاد باشی

ارتباط این «لخت» ها هم جالب بود.

نظر سیاوش گرامی هم به نوعی همین معنی را می داد.
تا دیدگاه دوستان چه باشد!

نیک اختر و تندرست باشی

محسن دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:32 ب.ظ

مرا ببخشید که خارج از کلیه ی این بررسی ها و تتبعات تاریخی دوستان که تمام آن ها را خواندم قضاوت می کنم. من شاید عادت کرده ام. یا نمی دانم اسمش را چه بگذارم؟ ولی اولین باری که شرو بخ خواندن شاهنامه کردم و نوجوانی بیش نبودم و حتا در آن دوران یک دل نه صد دل خاطرخواه فرنگیس شدم که فکر نمی کنم کسی از این راز با خبر نباشد، با جماعت دیو آشنا شدم. تصورم در این روزها همانی هست که در آن دوران بود. اجازه بدهید خیلی ساده و دوباره و شاید چند باره برداشت خودم را در مورد دیو بگویم. فکر کنم حداقل به یک بار اندیشیدن در باره ی آن بیارزد. اصراری در انتقال باورهایم به دوستان این وبلاق وزین ندارم ولی سخت است که باورهای خودم را دور بریزم.
مازندران توسط رشته ی صعب العبور -سخت گذر؟_ البرز و -جنگل های فراوانی که این روزها به کمک کسانی که خیلی زیاد دستشان توی جیبشان می رود و مدام جنگل ها را نابود می کنند و تبدیل به ویلا می کنند دارد نابود می شود از کل ایران جدا بود. تا همین دوران رژیم گذشته حتا جاده ی درست و حسابی وجود نداشت که توسط آن به مازنداران رفت. چه برسد به دوران رستم و کابوس و .......... این مسیر ینی از تهران خیلی سخت بود. از سایر نقاط ایران هم -گیرم نه از راه تهران که از مسیر قزوین و یا اطراف گرگان و ......... به مازندران نزدیک میتوانستند بشوند. ینی از راههایی که وجود نداشتند. در نتیجه مردم آن جا -به ویژه ساکنان جنگل ها از تمدن و دستاوردهای آن به دور بودند. -دست نیافتن دولت های مرکزی به آن نقاط باعث پناهنده شدن بسیاری از آدمیانی بود که به طریقی در تعقیب دولت مرکزی بودند. کسانی که امروز مقبره ی آنان نامشان شده امام زاده. امام زاده هایی که به هزار و یک دلیل به آن جنگل ها پناه آوردند و در پناه امنیت بی چون و چرای آن جنگل ها زیستند و مردند- آن ها ریش نمی تراشیدند. موهای سرشان راکوتاه نمی کردند. دندان هایشان را به دست دندانساز نمی سپردند. لباس های چندان مناسبی نداشتند و ............. کلی چیزهای دیگری که یک انسان را شبیه موجودی دیگر می کرد و شبیه انسانهای اولیه بودند. ینی شبیه کسانی که در جاهای دیگری که از این مواهب بهره مند بودند زندگی نمی کردند.
چرا باید این انسان هایی که چون انسان های اولیه می زیستند را شبیه آدمیان سایر نقاطی که از مواهب تمدن برخوردار بودند تصور کنیم؟
به قول معروف:
دیو که شاخ و دم ندارد. دارد؟
به نظر شما و با تصوری که از انسانهای اولیه دارید، اولاد یکی از این ها نبود؟ یا جسارت بکنم و بگویم: حتا دیو سپید؟
امروزه چه بسا نقاطی در آفریقا و استرالیا پیدا بشود که در آن نقاط کسانی را بیابید که جز نام دیو بر آن ها نتوانید بگذارید. چندی پیش قبلیه ی آدمخواری دیگر در یکی از این مناطق پیداشد. این ها گوشت خوارند و کس چون من را اگر گیرشان بیفتم می خورند. خیلی هم احتمالن خوشمزه هستم. هر چند که ممکن است حتا از من بترسند و مرا چون خدایی تصور کنند که به پایم بیفتند. ها؟ _آفریقایی ها و استرالیایی ها را عرض می کنم- منی که نه زور و بازوویی دارم و نه ابهتی در چهره که کسی را بترسانم.
این شکل برداشت من فکر کنم خیلی دور از اسطوره باشد ولی چندان هم دور از واقعیت نیست.
تعریفی که من از اسطوره شنیده ام و می دانم که این است و جز این نیست، این است که:
اسطوره بیان یک سری واقعیت های ناشناخته در اذهان مردم است در قالبی رویایی. اسطوره افسانه نیست. ریشه در واقعیت دارد. این که بگوییم دیو هست و یا بوده، اگر ریشه های واقعی آن را باز نکنیم اسطوره ی ما می شود افسانه.
در پایان و در مثالی بپرسم:
فکر نمی کنید دیو سپید گردن کلفت ترین موجود این جنگل ها بوده باشد؟
خسته شدم.

ما همه تصاویر مبهم ترسناکی از دیو در دوران کوتاهی به واسطه داستان های سینه به سینه داشته ایم ولی امروزه با یاری علم های گوناگون همانند زبان شناسی و باستان شناسی و از همه مهمتر داشتن منابع کتبی که پژوهشگران آنها را می خوانند و از اوستایی و پهلوی ترجمه می کنند و به صورت کتاب چاپ می کنند ما می توانیم اطلاعات بهتری جز از حدس و گمان داشته باشیم.

تعبیر شما هم یک تعبیر است که برخی پزوهشگران شاهنامه داستان را به همین سادگی که شما بیان کردید می دانند.

از تو دور بادا بد بدگمان

فرانک دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ

دکتر ماحوزی از این دیدگاه دیدند که سپنته مینو در راس شش امشاسپند قرار دارد تا عدد هفت کامل شود گاهی هم برای کامل شدن عدد هفت در کنار شش امشاسپند ایزد سروش را می گذاشتند «آن چه که از اوستا برمیآید، در راس این شش امشاسپند، گاه سپنته مینو قرار داشته و گاه اهوره مزدا و با این افزوده، عدد هفت را که نزد ایرانیان مقدس بوده است کامل می کرده اند. هم چنین گاه به جای اهوره مزدا، ایزد سروش را برای کامل کردن عدد هفت افزوده اند.»[دانشنامه ایران باستان]

فرانک دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:29 ب.ظ

درود
پروانه گرامی در گفتاری که از دکتر ماحوزی آورده اید سپنته مینو و انگره مینو یکی از امشاسپندان و مخالفان شمرده شده اند یا من در دریافتم دچار اشتباه شده ام؟
سپنته مینو به معنای گوهر نیک و انگره مینو به معنای گوهر بد است به این ترتیب امشاسپندان یاوران یا تجلیلات سپنته مینو یا اهورا مزدا شناخته می شوند و اهریمن یا انگره مینو گوهر بد است که تمامی مظاهر بدی که در تقابل با امشاسپندان هستند به عنوان تجلیات یا یاوران انگره مینو شناخته می شوند. با این حساب در این جا شش امشاسپند با اضدادشان در نظر گرفته می شود.
باز هم به منابع نگاه می کنم...

پروانه یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ

http://nashibofaraz.blogsky.com/1390/12/08/post-66/

...دکتر ماحوزی به بررسی هفت خوان رستم و تطبیق آن با هفت تجلی نورانی اهورا مزدا ( امشاسپندان ) پرداخت و اشاره کرد هرکدام از هفت امشاسپند یک مظهر دارند و یک دیو که در مقابلش ایستاده است .

هفت امشاسپند به ترتیب اهمیت و از بالا به پایین عبارتند از : سپنتا مینو ( sepanta maynu) ـ بهمن ـ اردیبهشت ـ شهریور ـ سپندار مز ( sepandar maz ) ـ خرداد ـ امرداد . همان طور که گفته شد هرکدام از این تجلی ها یک مظهر دارند . مظهر سپنتا مینو ، انسان کامل است . مظهر بهمن : انسان معمولی ، مظهر اردیبهشت : آتش، مظهر شهریور : فلز ، مظهر سپندار مز : ایزد بانوی نگهبان زمین ، مظهر خرداد : آب و مظهر امرداد : گیاه است .

حال می پردازیم به دیوها یا نیروهای ِ ضد و ویرانگری که در برابر هرکدام از این تجلی ها و مظهر ها ایستاده اند . دیوهای این هفت مرحله به ترتیب عبارتند از : انگره مینو (angera maynu)ـ دیو ـ تاریکی ـ بزم ـ موجود خطرناک زیرزمینی مثلاً اژدها ـ تشنگی و سرانجام بیشه ای ترسناک . رستم در خوان اول و دوم و سوم که مظهر های آنها ماده ( مونث ) هستند ، پذیرنده است و منفعل عمل می کند . در خوان اول یعنی آسان ترین خوان که با امرداد اینهمانی دارد ، رستم در بیشه ای مهیب با شیر مواجه می شود . در این خوان رستم کاری نمی کند و رخش ( اسب رستم ) ، شیر را از پای در می آورد . در خوان دوم که با خرداد اینهمان است در بیابان تشنگی به سراغ رستم می آید . این بار نیز رستم پذیرنده است و میشی راه چشمه ی آب را به او نشان می دهد . در خوان سوم ( سپندار مز ) رستم با اژدها که نماینده ی خشکسالی و موجب زندانی کردن آب ها است رو برو می گردد . در این خوان هم رخش ، رستم را از خواب بیدار می کند و در جنگی رستم و رخش ، اژدها را می کشند . اما از خوان چهارم به بعد که مظهرها نر (مذکر) می شوند ، رستم هم شیوه ی ِ فاعلی و هجومی پیدا می کند . در خوان چهارم که با شهریور و دیوش یعنی بزم اینهمان است، رستم نام خدای مهر را بر زبان می آورد و چهره ی واقعی زن جادو را آشکار می کند و او را می کشد . در خوان بعدی بر اولاد پیروز می شود و از تاریکی می گذرد . در خوان ششم که با بهمن تطبیق داده شده ، ارژنگ دیو را از پا در می آورد و در خوان هفتم ( سپنتا مینو) با دیو سپید می جنگد . در این خوان زال ( پدر رستم ) به یاری او می آید . رستم دیو سپید را می کشد و به مقام " پدر " می رسد .
در خوان هفتم هردو مبارز یعنی رستم و دیو سفید ، سپید مو هستند . سپیدی موی آنها نشان کهنسال بودنشان و نشان کهن بودن نبرد میان نیکی و بدی است .

دوستان گرامی این جستار را بری مطالعه گذاشته ام .

راستی چرا دکتر ماحوزی در اینجا می گویند رستم سپید مو است؟ اینجا که رستم تازه ابتدای جوانی و پهلوانیش است.

فریدون یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ق.ظ

دانشنامه ی ویکی پدیا می نویسد « دیو یکی از واژه های کهن و قدمت آن به دوران آریاییان می‌رسد. دیوان گروهی از پروردگاران آریائی بوده‌اند. پس از جدائی ایرانیان از هندوان و ظهور زرتشت پروردگاران مشترک قدیم یعنی دیوها که مورد پرستش هندوان بودند، نزد ایرانیان گمراه‌کنندگان و شیاطین خوانده شدند....»

پس با این توضیح آیا می توان گفت دیو ها همانا بیگانگان بوده اند ؟

و آیا می شود گفت کوری کیکاوس و یارانش به دست بیگانگان متافوری (استعاره ای ) از اسارت است که با خون جگر ( نابودی ) بیگانگان ، کیکاوس و یارانش باز بینایی( آزادی ) خود را باز می یابند؟

*************

همی پوست کَنْد این از آن، آن از این؛
همی گِل شد از خون سراسر زمین
فرو برد خنجر؛ دلش بر درید؛
جگرْش از تنِ تیره بیرون کشید.
همه غار، یکسر، تنِ کشته بود؛
جهان همچو دریایِ خون گشته بود.

چه صحنه دلخراشی ؟

این زمانه ی ما هم دست کمی از آن زمانه ها ندارد. این روز ها خلبانی سوار هواپیمای جنگده می شود با بمب ریختن ها جهان را همجون دریای خون می سازد. در واقع خلبان ها رستم های دوران خونبار زمانه ما هستند .
البته با این تفاوت که رستم برای آزاد کردن کیکاوس به جنگ دیو ها (بیکانگان ) رفته بود
*******
گویا صحنه نبرد، صحنه جنگ تن به تن بوده که رستم با دیو سپید ( بیگانه ی پیلتن ) رزم می کند و پس از قطع کردن ران و دست او، وی را بر زمین می افکند،

ز نیروی، رستم ز بالای، اوی،
بینداخت یک ران و یک پای، اوی.

سینه اش می شکافد و جگر او را در می آورد

فرو برد خنجر؛ دلش بر درید؛
جگرْش از تنِ تیره بیرون کشید.

**************

همانطور قبلن هم گفته ام از داستان های شاهنامه به تعابیر بسیار متفاوتی می توان دست یافت . یکی از آن تعابیر، پیامی کوتاه و گذرا بود که در خوان چهارم نوشته بودم و پروانه گرامی محبت کرده اند و آنرا دو باره در این ستون نظریات خوان هفتم درج نموده اند

اما اینک با توضیحی که در ویکی پیدیا در باره « دیو » خواندیم، شاید بشود تعبیری دیگر و شاید بهتر و به حقیقت نزدیک تر از هفت خوان رستم به دست داد.

*******
از خود می پرسم،اگر افسانه ، قصه خیالی و تصورات است جرا ذهن من، تلاش دارد با تعبیر ها، پیراهن «حقیقت مانندی» و امروزی بر آن بپوشاند.؟ آیا افسانه، رهایی فکر در آسمان بیکران خیال و روایت تصورات نیست؟

اگر افسانه، به گونه ای روایت خیال و رویا های بشری ست ، من چرا سعی می کنم با تعبیری به خود بقبولانم که این تصورات و رویا ها از حقیتی سر چشمه گرفته اند ؟

آیا این تعبیر ها و تفسیر ها، خود روایتی در جولان گاه خیال نیستند؟
به راستی چه زیباست که بشر در عین محدودیت هایش می تواند در بیکرانه های خیال به پرواز و سیر و سیاحت بپردازد.



فریدون گرامی می دانید که دانشنامۀ ویکی پدیا منبع نمی تواند منبع صد در صد درستی باشد . من هم چندین بار اطلاعات ویکی پدیا را دستکاری کرده ام.
به آنچه در ویکی پدیا نوشته شده می توان به عنوان یکی از تعاریف دیدها نگاه کرد.

البته شاهنامه خیلی هم جولانگاه خیال فردوسی نبوده است اگر متون دیگر مانند کوش نامه،دینکردمتون اوستایی، گرشاسب نامه ، مطالعه آیین مانی، تاریخ کیش زرتشت... را بخوانیم می بینیم فردوسی اثرهایی از این متون گرفته است و به این شکل برای ما به یادگار گذاشته است.

در همین داستان هفت خوان رستم که رستم برای بازگردانیدن نور و کاوس این راه دشوار را طی می کند می توان برا اساس پژوهشی از دکتر آرش اکبری مفاخر ،برگرفته از اساطیر مانوی دانست. که در آن اهریمن و دیوان نور انسان نخستین وهمراهانشان را بلعیده وآنان را در درون مغاکی به بند می کشند.
چکیده ای از آن را در وبلاگ همایش خواهم نوشت.

همیشه هنرمند بادا تَنت/ رسیده به کام دلِ روشنت

فرانک شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

درود
و اما خان هفتم رستم:
در خان پنجم کمی درباره ی دیو گفتیم و این پرسش را پروانه ی گرامی پرسیدند: آیا دیو وجود دارد؟
دیو یک مفهوم ذهنی است که در بحث اهوراها و دوها گفته شد.
البته این را هم یادآور می شوم در مازندران کنونی هنوز آثاری از اسامی با نام دیو وجود دارد که به نظر می رسد مربوط به دورانی باشد که خاندان هایی در این منطقه سالاری داشتند که منسوب بودند به دوها deva (از خدایان محبوب عصر هندوایرانی) این اسامی در مازندران کنونی چنین هستند که خودم با آن ها برخورد داشتم1. دیودار 2. دیوسالار 3. اولادزاد 4. اولادی
این نام ها بی دلیل در این منطقه وجود ندارد مگر به سبب یک پیشینه ای کهن که شاهنامه از آن نام می برد. هم چنین دیو ها را مردمانی بلندقامت و زیبارو می دانند (دکتر کزازی در سخنرانی ای به این مطلب اشاره کردند) که با فنون بسیاری از تمدن آشنا بودن آن چه که شاهنامه در بخش تهمورث می گوید.
اما مخالفت آیین زرتشتی به این سبب بود که دیوان منطقه پرستندگان عناصر طبیعت بودند (به احتمال قوی همان کیش کهن مهرپرستی) پس به مردم بد تعبیر شده اند و همان تاثیر در شاهنامه هم آمده است تو مردیو را مردم بد شناس/کسی کو ندارد به یزدان سپاس.
این تاثیر آیین زرتشتی چنان نفوذ کرده که امروزه در قصه های محلی منطقه دیوها شخصیت هایی منفی هستند. نکته ی جالب این جاست که در کنار دیو بد همواره دیوی خوب و دلسوز (غالبا زن و مادر) دیده می شود. وجود دیو دلسوز نان از یادگاری کهن از عصری کهن و باورهایی کهن دارد که در آن دیوها محبوب مردم غیرزرتشتی بودند.

درود بر فرانک
این پرسش را خان پنجم پرسیدم چون می دانستم با دانش و رای هستی و از آن سرزمین.
سال پیش در چشن تتی که در پارک ملت برگزار شده بود پشت بلندگو گفتند دیو سالار...آنجا کنار چند مازندرانی ایستاده بودیم و هم ماسم این جشن را تماشا می کردیم و هم گپ و گفتگویی بود . نا خودآگاه بلند گفتم : دیو سالار و به نقطه ای نامعلوم نگاه می کردم. یکی از آقایون نگاهی کرد و سخن دیو آغازیدن گرفت و احترام خاصی برای دیوان قائل بود و می گفت دیوها خدا بودند و...که البته آنجا صدای ساز و دهل خیلی بلند همراه با رقص و شادی از همان مدل اساطیری نگذاشت ما خیلی به آن بپردازیم همان موقع با خودم گفتم باید از زبان مازنی ها داستان شنیدنی است.
برای همین در این بین گفتم شاید اطلاعات خاصی که مربوط به آن منطقه است را داشته باشی.

همانطور که از قصه های محلی نوشتی من هم از این داستان ها شنیده ام.
می دانی که گرگانی هستم و مادرم از گرگانی های قدیمی بود. حدود 45 سال پیش به قبل ، کتاب قصه نداشتیم و مادرم هر شب برای ما قصه می گفت و دیو که موجود بدی بود و همیشه از پشت بام خانه می آمد و هیچوقت هم نمی توانست کاری کند فقط یک موجود بد در تاریکی بود در قصه ها وجود داشت. مثلا پاهایش را می کوبید به بام و خاک می ریخت در کاسه آش....من گاهی دیوها را احساس می کردم ولی انگار کنار ما بودند و به ما هشدار می دادند مراقب خودتان باشید.
کاش یادم بود که نیست! افسوس!

این که نوشتی قصه های محلی آی جایی سراغ داری اینها را بخوانم یا بشنوم؟ حاضرم تا روستایی که بگویی بروم و از زبان روستاییان پیر آنجا قصه ها را گوش کنم.

تاثیر آیین زرتشتی : این هم نکته ای است و قابل مطالعه که آیا این موضوع درست است یا خیر.
خالقی مطلق در مقاله ای نوشته است که ساکنین مازندران، خیلی دیر به آیین زرتشت گرویدند و این جنگ با دیو سپید در واقع جنگ پیروان دین زرتشت و کیش آیین مهریان است.
ولی همه بر این باوریم رستم آیین مهری بود.هفت خوان رستم یکی از نشانه های آیین مهری بودن اوست. البته این دیدگاه من است.
تا دیدگاه شما و دیگر دوستان چه باشد
بنویسند و بخوانیم و یاد بگیریم

فرشته شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:12 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

وخسته نباشید آقای مهدی بهشت مثل همیشه عالی بود
واین وازنامه ی آخر همیشه عالیست
وخصوصا این مرحله های هفت گانه
...
ماندگار شد
پر.وانه جان

دل و جان تو خانۀ سور باد

فرشته شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام
وچقدر زیبا فریدون گرامی نوشته بودند
این هفت وادی عشق وهفت خوان رستم
دقیق واگاهانه
تا به حال اینگونه نگاه نکرده بودم
ممنونم

سلام فرشته جان
خوشحالم که همیشه همراه خوبی هستی.


مبادا جز بخت همراهت
شود تیره دیدار ِبد خواهت

سیاوش جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

درود..فریدون زیبا نوشتند...اون درسی که از هفتخوان من یاد گرفتم اینها هستند... .خدا،شاه، میهن. راز سربلندی ملت ایران.برای نجات شاه، باید از 7 خوان هم گذشت...شاه واژه قشنگی است ولی متاسفانه در کشور ما از این واژه نفرت دارند..شاه رخ، شاه گل، شاه رگ، شهسوار، شاهراه .و....در راه نجات شاه باید دوستان خوبی به مانند رخش همراه باشند تا در هنگام غفلت مددرسان باشند.هر چند در این راه از دشمنان به زیرکی و درایت هم میتوان استفاده کرد ..هدف از هفتخوان نجات شاه و در آخر ایران است...در ادامه میبینیم یکبار دگر کاوس اسیر شاه هاماوران میشود و اعراب و تورانیان بر سر تصاحب ایران با هم درگیر میشوند و ایران را اشغال میکنند و رستم در آغاز به هاماوران رفته و کاوس را نجات داده و سپس با کمک هم اشغال گران را از ایران به عقب میرانند...خدا .شاه ، میهن...

درود بر شما
هفت خوان برای نجا ت ایران با همراهی رخش! رخش همیشه بیدار!

تعبیر قشنگی از هفت خوان دارید.

باید روی این واژه «شاه» از دید شاهنامه یک مقاله ی جدا در وبلاگ همایش با یاری شما بنویسیم. تا به یادگار در این صفحات بماند.

پروانه جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ

در خوان چهارم فریدون گرامی پیامی نوشته بودند که آن را دوباره اینجا با هم می خوانیم:

فریدون:
خواندن افسانه ها جدا از هر گونه تعبیری، خود بخود دلنشین اند. افسانه ها ضمن سرگرم کنندگی و زیبایی شان ، در رشد تخیل و پرواز خیال نقش موثری دارند.
تعبیر ها
هرکس از یک اثر ادبی ناب، نسبت به نوع تفکر و اندیشه اش تعبیری به دست می دهد که با تعابیر دیگران متفاوت است. از یک اثر ادبی ناب هزاران تعبیر از دیدگاه های متفاوت می توان به دست داد.

هفت خوان رستم فردوسی، مانند هفت وادی عشق عطار و یا هفت پیکر نطامی، نگاهی ست به سیر زندگی انسان از برهه کوری (نا آگاهی) تا برهه بینایی ( آگاهی)
برای رسیدن به بینایی (آگاهی) عطار، نظامی و فردوسی هریک روش خاص خود را بنا بر بینش و تفکری که داشته اند ارائه داده اند.

مثلن نظامی برای رهایی از روزمرگی و بی خبری و رسیدن به عشق و آگاهی، از هفت مرحله، یعنی یک -مرحله سیاه پوشی(غم ، نا آگاهی )، دو- بی اعتمادی (مطمئن نبودن براهی که باید برگزید)، سه- ریاضت (پرهیزگاری)، چهار- خلاصی (گریز از حصار ها و قیود دست و پا گیر)، پنج – تلاش( مبارزه با خو و عادت های دیو صفت)، شش- خلاصی از شر و رسیدن به خیر ، هفت – مرحله وصل ( بینایی، عشق و آگاهی)

این مرحله نهایی مرحله ایست که سعدی آنرا اینطور توصیف می کند

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت

عطار نیز این مراحل را هفت وادی عشق نامیده است به این ترتیب بیان می کند یک – وادی طلب، دو – وادی عشق ، سه- وادی معرفت و شناخت، جهار- وادی استغنا و رهایی از قیود – پنج – وادی توحید ( رسیدن به تفکری واحد و ناب)، شش- وادی حیرت و شگفتی، هفت – وادی فقر و فنا ( رهایی کامل از تمام قید و بند ها و رسیدن به خورشید و روشنایی، آگاهی کامل. )

عطار این مرحله بینایی و آگاهی را این گونه توصیف می کند
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو گم شده بینی ز یک خورشید، تو

حالا ببینیم فردوسی چگونه رستم را (که نماد ی از انسان های فدا کار و از خود گذشته و ملی گراست) در هفت مرحله، از مرحله خواب (بی خبری ) به مرحله هفتم بینایی ( آگاهی ) می رساند

خوان اول – نبرد رخش با شیر بیشه ( رخش می تواند نمادی از وجدان باشد و شیر بیشه نمادی ازنفس عماره انسان . در این نبرد وجدان رستم بر نفس عماره او پیروز می شود و این اولین گام رستم برای بیدار شدن ا ز خواب و بی خبری است . فروید نفس عماره را « اید» و وجدان را « سوپر ایگو » و ایگو همان منیت است که بین این دو تضاد قرار دارد. در مذاهب، و هم چنین در عرفان مولانا این دو نیم پاره ی شخصیت آدمی به شیطان ( حیوان صفتی ) و فرشته تقسیم شده است

خوان دوم – بیابان بی آب ( رستم در این مرحله همراه رخش که نمادی از وجدان رستم است در بیانی بی آب که نمادی شرایطی بسیار دشوار برای گریز از خواب و بی خبری و نفس عماره است را درپیش می گیرد.)

خوان سوم - جنگ با اژدها - ( اژدها نمادی از توهم است که سعی دارد وجدان آگاه رستم را نابود سازد و رستم را به همان عالم خواب و بی خبری هدایت کند. اما سر انجام رستم توسط رخش «وجدان » بر توهم پیروز می شود )

خوان چهارم- زن جادو ( زن جادو نمادی از وسوسه است که نفس عماره که با حیله و افسون می خواهد رستم را از راهی که برگزیده است بازددارد . رستم مانند هر انسان دیگری در درون خود با دو تضاد عمده روبروست و سر انجام در راهی که برگزیده وسوسه را شکست می دهد.

خوان پنجم – جنگ با اولاد مرزبان ( اولاد مرزبان نماد سد هایی است که بر سر راه آدمی قرار می گیرد که با اراده و تصمیم و وجدانی آگاه می شود با آنها مبارزه کرد و پیش رفت )

خوان ششم – جنگ با ارژنگ دیو – ( دیو نمادی از مرز نادانی با آگاهی ست . گذشتن از این مرز باید نادانی و فقر فکری را نابود کرد. فقر اندیشه و نادانی به اشکال مختلف وجود دارد

خوان هفتم - جنگ با دیو سفید – (رستم در این خوان که آخرین مرحله ی گذر ار نیرو ها ی « ایستا» است با سر بلندی از آن می گذرد و نه اینکه خودش به آگاهی و دانایی می رسد بلکه ایران را که در برهه ای از تاریخ دچار از باور های دست و پا گیر ارتجاعی و فقر اندیشه شده بود نجات می دهد و به همه بینا یی می بخشد و در این پیروزی همه به جشن و پایکوبی مشغول شدند



با صمیمانه ترین درود ها
فریدون وحیدی

پروانه چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
به خوان هفتم رسیدیم. کشتن دیوی که شاه مازندران و دیوان با داشتن او دلگرم بودند.
شهرزاد گرامی در وبلاگ همایش مقاله ای را از مجموعه مقالات هزاره شاهنامه تایپ و منتشر کرده اند که تنها به یک نکته از این خوان می پردازد: غار!

این خوان هم همانند خوان های دیگر دارای گوشه کنارهایی است که امیدوارم با یاری شما دوستان آن را بررسی کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد