انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

خوان ششم:جنگ رستم و ارژنگ دیو(1389-1431)



نگاره جنگ رستم و ارژنگ دیو از شاهنامه شاه طهماسبی


داستان خوان ششم را از اینجا با صدای ترانه از اینجا 

یا از اینجا دریافت کنید


خوان ششم:جنگ رستم و ارژنگ دیو

1389یکی مغفری خسروی بر سرش؛خُوَی آلود ببرِ بیان در برش.
1390به ارژنگِ سالار بنهاد روی ؛چو آمد برِ لشکر نامجوی،

یکی نعره زد، در میان گروه؛تو گفتی برآشفت دریا و کوه.

برون آمد از خیمه ارژنگِ دیو،چو آمد به گوش اندرش آن غریو.

چو رستم بدیدش،برانگیخت اسپ؛بدو تاخت، مانندِ آذر گشسب.

گرفتش گریبان و یالْ آن دلیر؛سر از تن بکَنْدش، به کردارِ شیر.
1395پر از خون سر دیو کنده ز تن بینداخت ز آن سو که بود انجمن 

چو دیوان بدیدند گوپالِ اوی، بدرٌیدشان دل ز چنگالِ اوی. 

نکردند یاد از بر و بوم و رُست؛پدر، بر پسر بر، همی راه جُست. 

برآهیخت شمشیرِ کین پیلتن؛بپرداخت یک بهره ز آن انجمن.

چو برگشت پیروز و لشکر فروز،بیامد دمان تا به کوهْ اسپروز.
1400ز اُولاد، بگشاد خَمٌ کمند؛ نشستند زیرِ درختی بلند.

تهمتن ز اولاد پرسید راه، به شهری کجا بود کاوس شاه .

چو بشنید از او، تیز بنهاد روی؛ پیاده، دوان، پیش او راهجوی .

چو آمد به شهر اندرون تاجبخش، خروشی بر آورد چون رعد رخش.

به ایرانیان گفت، پس شهریار ،که:«بر ما سر آمد بدِ روزگار. 
1405خروشیدنِ رخشم آمد به گوش؛روان و دلم، تازه شد ز این خروش ».

چو نزدیکِ کاوس شد پیلتن،همه نامداران شدند انجمن. 

فراوان غریوید و بردش نماز؛ بپرسیدش از رنجهایِ دراز،

گرفتش در آغوش کاوس شاه؛ ز زالش بپرسید و از رنجِ راه.

بدو گفت:« پنهان از این جادوان، همی رخش را کرد باید روان.
1410گر آید به دیو ِسپید آگهی ،کز ارژنگ کردی تو گیتی تهی، 

همه رنجهایِ تو بی بر شود؛ ز دیوان، جهان پر ز لشکر شود.

تو، اکنون، رهِ خانه دیو گیر؛ به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر.

مگر یار باشدت یزدانِ پاک!سرِ جادوان اندر آری به خاک!

گذر بایدت کرد از هفت کوه؛ ز دیوان، به هر جای، بینی گروه.
1415یکی غار پیش آیدت هولناک، چنانچون شنیدم تلی بی مَغاک. 

گذرگاه پر نرٌه دیوانِ جنگ؛ همه، رزم را، ساخته چون پلنگ. 

به غار اندرون، جایِ دیو ِسپید؛ کز اوی است لشکر به  بیم و امید. 

توانی مگر کردن او را تباه! که اوی است سالارِ جنگیْ سپاه.

مرا و تو را بیم از اوی است و بس؛ چو او کشته شد، نیست بیمی ز کس؛ 
1420که او کرد ما را چنین بی بها ؛بدانست کز این بَد نیابم رها.

ببست و بخَست این سپاهِ مرا؛سیه کرد خورشید و ماهِ مرا. 

سپه را، ز غم، چشمها تیره شد؛ مرا دیده، از تیرگی، خیره شد. 

پزشکان به درمانْش کردند امید، به خون و دل و مغزِ دیوِ سپید.

چنین گفت فرزانه مردِ پزشک،که:" چون خون او را بسانِ سرشک،
1425چکانی سه قطره به چشم اندرون، شود تیرگی پاک با خون برون"»

گوِ پیلتن رزم را ساز کرد؛از آن جایگه، رفتن آغاز کرد. 

به ایرانیان گفت:« بیدار بید؛که من کردم آهنگِ دیوِ سپید.

یکی دیوِ جنگی و چاره گر است؛ فراوان، به گِرد اندرش، لشکر است. 

گر ایدون که پشتِ من آرَد بخم ،شما دیر مانید خوار و دُژم؛ 
1430وگر یار باشد خداوندِ هور،دهد مر مرا اخترِ نیک زور، 

همه بوم را باز یابید و  بخت؛ به بار آید آن خسروانی درخت ؛



واژه نامه

آذر گشسب: یکی از سه آتش سپند و مینو بوده است و آتش جنگاوران .

رستم در تیز تازی و شور و شتاب با تشبیهی آشکار به این آتش مانند شده است.

1397- رُست: خاک سرزمین

    بر و بوم و رُست: آمیغی(ترکیب) که نشان دهنده میهن است

1398- بپرداخت: پیراستن - از میان بردن

1402- راهجوی- اولاد

1407- غریویدن: خروشیدن

1412- به رنج اندر آورد تن و تیغ و تیز: آرایه هم آوایی

1413- سر جادوان:سر جادوگران ، دیو سپید

1415-تل بی مغاک:تلی است که هیچ گودال و شکاف و دره ای در آن نیست.

1417-به بیم و امید کسی بودن-بر آن کس بنیاد نهادن و او را سالار و پشتیبان خویش دانستن

1421-خورشید و ماه: استعاره از چشمان کاوس

1424- فرزانه بسیار دان

          سرشک: قطره - چکه

1427-بید- بُوید

1431-درخت: دودمان شاهی


نظرات 24 + ارسال نظر
امیر شنبه 28 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:10 ق.ظ

خیلی خوب بود

د. حامدی پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://daadyaar.blogfa.com

سلام. خیلی ممنونم. من استاد ادبیات نیستم. اصلا استاد نیستم.

سلام

وبلاگتان و پروفایل شما خواندم افزون بر پست های خواندنی و پر بار ، کارشناس ارشد ادبیات هستید .
به هر روی ما را از دانش خود بی نصیب نگذارید.
با سپاس فراوان

د. حامدی چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام. کپی بفرمایید. مشکلی نیست

سلام
خوشحالم که با شما آشنا شدم
به وبلاگ خواندنیتان رفتم و خواندم.
خوشحال خواهم شما دیدگاههای شما را در باره شاهنامه بخوانم و یاد بگیرم هر چه باشد شما استاد ادبیات هستید.
امروز دیگر باید بروم سراغ روزمرگی های همیشگی.
فعلا پیامتان را اینجا می نویسم تا فردا:

آقای حامدی:
سلام خوشحالم که هویت ملی را ارج می نهید. یک نکته در وبلاگ فرانک در آستانه از شما دیدم. فرمودید جامعه را همه خوب می شناسیم.من نظر دیگری دارم. زندگی در متن جامعه و خواندن اخبار یا کتاب هایی با موضوع جامعه که نویسندگان خوش قریحه می نویسند، دلیل بر شناخت درست آن نیست
شناختی که افراد غیر متخصص از جامعه دارند، شناختی عمومی و احتمالا غیرعلمی است. شناخت از جامعه با پژوهش های بسیار فنی و تخصصی و توسط جامعه شناسان متخصص صورت می گیرد و در بسیاری موارد با آن چه ما فکر می کنیم کاملا متفاوت است. بعضی از این پژوهش ها ممکن است 30 سال زمان ببرد. خلاصه ببخشید که سرتان را درد آوردم. شما خودت اهل فضلی و دانش. سایر حرفهایتان را در آن کامنت کاملا به جا بود و بر دیدگان حقیر جای دارد. موفق باشید. DAADYAAR.BLOGFA.COM

سیاوش چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

بحث در مورد واژه های نعره و بانگ بسیار جذاب بود . البته گویا پروانه خانم حواسش به دیکته های ما هم هست!!

فریدون سترگ( پوزش می خوام :گرامی) خیلی زیبا و دلنشین ، چکامه هایی رو آوردن که نشون از این میداد که دو واژه نعره و بانگ تفاوت معناداری با هم ندارن... البته فرانک هم خیلی تخصصی به موضوع پرداختند که زیباست.

حالا یک چکامه من می آورم که از هر دو واژه استفاده شده است:

سپه یکسره بانگ برداشتند/ یلان نعره از ابر بگذاشتند


این علامت مخصوص من است! دو تا چشم که هی نگاه می کنه!

با خواندن مقاله ای که شهرزاد گرامی در وبلاگ همایش منتشر کرده اند کم کم برویم خوان هفتم!

بازتاب اساطیری غار در شاهنامه:
http://nashibofaraz.blogsky.com/1391/04/27/post-157/

فرانک چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:07 ق.ظ

درود بر دوستان پر تلاش و یاران همراه
تصوری که از هر واژه در ذهن مخاطب پدید می آید، متفاوت است. زیرا هر دالّ برای رسیدن به مدلول¬اش، دلالت های عینی و ذهنی را در ذهن مخاطب زنده می کند تا مدلول، ادراک شود. یک سراینده ی کم تجربه ممکن است به تصور ایجاد شونده از دو واژه ی به ظاهر هم معنی آگاه نباشد و گمان کند این واژگان در محور جانشینی کلام در شعر هم می توانند جایگزین هم شوند. از آن جا که فردوسی را حکیم می دانیم و رفتارش را در سرایش شاهنامه آگاهانه، پس نخست لازم است علت به کارگیری واژه ی نعره را به جای واژه ی بانگ مورد بررسی قرار دهیم و سپس در صورت دست یابی به دلایل یقینی مبنی بر نادرست بودن کاربد این واژه به جایگزینی واژگان ابیات آن با واژگانی دیگر بیندیشیم.
در ده لَخت نمونه آورده شده توسط فریدون گرامی، کاربرد واژه ی بانگ را می بینیم و هم چنین در ابیاتی دیگر از شاهنامه که این واژه به تکرار به کار رفته است؛ پس کاربرد واژه ی نعره از سوی شاعر آگاهانه بوده است.
با توجه به فرهنگ معین: بانگ= آواز بلند
نعره = فریاد و فغان به بانگ بلند
استنتاج : نعره = فریاد و فغان به آواز بلند بلند
بنابراین در ابن بیت مورد نظر نعره مهیب تر از بانگ لحاظ شده است.
در تمامی ده لخت نمونه مراد از بانگ، آواز بلند است که در آن تولید صدای بلند مورد نظر است در حالی که در لخت
«یکی بانگ بر آورد در میان گروه
تو گفتی بر آشفت دریا و کوه» تولید صدای بلند به همراه هیبت مورد نظر است.

حال تا آرای دیگر دوستان چه باشد.

به گمان من، بهره گیری از واژگان زبانی دیگر اگر به شکل ساختار زبان مقصد درآید، متناسب با فرهنگ زبانی شان تغییر کند و مورد استفاده قرار گیرد نه تنها ناپسند نیست بلکه به غنای زبان می افزاید.
ایرانیان از دیرباز را خوی بر این بود که فرهنگ دیگران را در فرهنگ خود ادغام کنند و رنگ و بوی ایرانی به آن بدهند. این امر در زبان هم کارکرد دارد یعنی برخی از واژگان وارد شده، به ساختار زبانی فارسی تبدیل شوند و از آن بهره برده شود. به عنوان نمونه، واژه های سماور یا استکان واژگانی روسی هستند که اکنون متعلق به زبان فارسی هستند و فارسی انگاشته می شوند زیرا تلفظ این واژگان و ساختار حضورشان در زبان، دیگر ورسی نیست بلکه فارسی و ایرانی است. یا واژگانی مانند خانم و آقا واژگانی مغولی هستند که جزیی از زبان فارسی شده اند و شناخته می شوند. این رخ داد در زبا ن های دیگر هم محل دارد. اشاره می شود به واژه paradise که اصل آن از واژه ی پارسی پردیس است که به زبان انگلیسی راه یافت و سپس از آن زبان دوباره وارد زبان ما شد.
واژه ی پارسی دین، در دوره صدر اسلام وارد زبان عربی شد و به همین صورت هم استفاده می شود؛ یا واژه پارسی بغداد (بغ + داد) که در عربی به کار می رود. حتا اشاره می شود که واژه ی سجّیل عربی که در سوره ی فیل به کار رفته از واژه ی پارسی سنگ گِل می باشد که در آن گاف تبدیل به جیم شده و دو جیم کنار هم سبب مشدد شدن آن شده است.

سپاس از هم دلی ها و همراهی ها

فرانک گرامی
از توضیحات خوب شما بسیار سپاسگزارم.

حتی برخی واژه ها همانند «دین» به نظر عربی می آیند ولی در اصل فارسی هستند.
پژوهشگران حدود هفتصد واژه عربی را در شاهنامه گزارش کرده اند. اخیرا جایی خواندم که همه ی این واژه ها ریشه در پهلوی و اوستا دارد که به عربی رفته و برگشته است. این را زبان شناسان پهلوی و اوستا باید مشخص کنند. در گفتارهای دکتر جنیدی در سایت بنیاد نیشابور چند تا از این واژه ها را می توان شنید.
ایشان استاد زبان های پهلوی و اوستا هستند.

فرانک جان لطفا چند واژه هم خانواده نعره برایم بنویس . اگر در فارسی کاربرد داشته باشد بهتر است.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ


فرانک گرامی می نویسد « ... به رابطه ی میان نعره و برآشفتن دریا و کوه توجه کنید. به یقین بانگ زدن دیگر به برآشفتن دریا و کوه منجر نمی شود. پتانسیل دو واژه ی نعره و بانگ کاملا متفاوت است.

فریدون - ضمن تشکر از فرانک گرامی ، لازم دیدم مطلبی در باره ی باره « بانگ » بنویسم

یک - فرهنگ معین «نعره » را بانگ معنی کرده است .

دو - با کمی دقت در اشعار زیر متوجه می شویم که واژه «بانگ» دقیقن دارا ی پتانسیل ( کار آیی ) واژه ی عربی «نعره است»


یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون
فردوسی

*********
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست
فردوسی
***************

ز بانگش بلرزید روی زمین
ز زهرش زمین شد چو دریای چین
برو بر زدم بانگ برسان شیر
چنان چون بود کار مرد دلیر
فردوسی
**********
ز نالیدن بوق و بانگ سپاه
تو گفتی که خورشید گم کرد راه
فردوسی

******
عنان را بپیچید و برخاست گرد
ز بانگش بلرزید دشت نبرد

فردوسی
*****************
ز میدان یکی بانگ برشد به ابر
تو گفتی زمین شد به کام هژبر
فردوسی

*************
ز بانگ تبیره میان دو کوه
دل کرگس اندر هوا شد ستوه
فردوسی

*******
برو آفرین کرد و بر شد خروش
جهان آمد از بان گ اسپان بجوش
فردوسی

*******

بدانگه کجا بانگ و ویله کنند
تو گویی همی کوه را برکنند
فردوسی

*******
رآمد خروشیدن گاودم
جهان پر شد از بانگ رویینه خم
فردوسی

********

سه - اگر بپذیریم که واژه های بیگانه دارای مفاهیمی هستند که در فارسی منرادف آن را نداریم در واقع پذیرفته ایم که زبان فارسی ناقص است . به نظر من زبان فارسی و هر زبان دیگر توانمندی بیان نیاز های بشری را دارند. ( البته در پرانتز عرض کنم که استثنا های فنی و علمی را از این فرض در نظر دارم )


فرانک گرامی در ادامه مطلب شان نوشته اند: « ...هم چنین واژه ی بانگ در ایجاد image, مورد نظر که از واژه نعره تولید می شود بسیار ناتوان عمل می کند...»

فریدون - اتفاقن من فکر می کنم بانگ همان تصویری را در ذهن می سازد که نعره ...
یک - به دلیل همان اشعاری از فردوسی در فوق آورده ام

دو - به نظر من، نیازی نیست برای واژه های بیگانه تصوری محو و بیگانه بسازیم. و مثلن به جای شگفت زده ، «سور پریز» ، به جای فنا اوری «تکنولوژی» و به جای بانگ «نعره» را به کار ببریم و تصور کنیم این واژه ها تعبیر و تصویری دیگر دارند.

تا نظر فرانک گرامی و دوستان در این مورد چه باشد؟
با صمیمانه ترین درود ها


فریدون گرامی
به معنی واژه ها در فرهنگ معین و دهخدا هم نمی توان خیلی اعتماد کرد به خصوص دهخدای اینترنتی که به راحتی می توا ن به آن دست زد.
معنی واژه ها را با کمک متون و ریشه یابی زبان شناسی بهتر می توان شناخت.

با سپاس فراوان از همراهی گرم و صمیمانه تان

فرشته سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:49 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام
وبازم سلام
مثل اینکه دوباره دوباره باید بخوانم تا خوب در ذهن جا بگیرد
چه خوب خوانده شده
کمی دانلود سخت بود واذیت کرد
ونمی دانم چرا؟
ولی از این قسمت ها خیلی خوشم اومد
وباز هم نمی دانم چرا؟
حس یاس .. وبعد امید
...

ببست و بخَست این سپاهِ مرا؛ سیه کرد خورشید و ماهِ مرا.

سپه را، ز غم، چشمها تیره شد؛ مرا دیده، از تیرگی، خیره شد.

پزشکان به درمانْش کردند امید، به خون و دل و مغزِ دیوِ سپید.

چنین گفت فرزانه مردِ پزشک، که:" چون خون او را بسانِ سرشک،
چکانی سه قطره به چشم اندرون، شود تیرگی پاک با خون برون"
...
سخت سخت وسنگین می شود
ولی وقتی از درون می خوانی
حس بزرگی . شجاعت .تمام وجود را در بر می گیرد
این حس من است ونمی دانم توانستم درست بنویسم یا نه

فرانک سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ

درود
متاسفم فرهنگ دکتر رواقی را ندیده ام ولی حالا که گفته اید، پی اش هستم.. سپاس از این که یاداوری کردید.

و اما سیاووش گرامی به رابطه ی میان نعره و برآشفتن دریا و کوه توجه کنید. به یقین بانگ زدن دیگر به برآشفتن دریا و کوه منجر نمی شود. پتانسیل دو واژه ی نعره و بانگ کاملا متفاوت است. در محور جانشینی بانگ نمی تواند جانشین نعره شود و هم چنین واژه ی بانگ در ایجاد image, مورد نظر که از واژه نعره تولید می شود بسیار ناتوان عمل می کند.

درود برشما
یک سالی هست منتشر شده است. البته ایشان سی سال روی این فرهنگ کار کرده اند دانشجویان ادبیات معمولا ایشان را می شناسند.
هر زمان فرهنگ را دیدید در وبلاگ همایش یک پست در این باره می گذاریم و در باره آن به گفت و شنود می نشینیم.

پاسخ شما به پیام «فریدون» گرامی است ، همان دوستی ارجمندی که دیکته شان در برخی واژه ها اشتباه است

داشتم در پاسخ آن پیام فکر می کردم چطور تفاوت بین «بانگ» و «نعره» را بنویسم که پیامت به موقع از راه رسید.

همیشه خِرَد یارت و فرهنگت آموزگار

فریدون سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ق.ظ

بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پــارسی.

روان فردوسی شاد که زبان فارسی را زنده نگه داشت


یکی نعره زد، در میان گروه؛
تو گفتی برآشفت دریا و کوه

ولی شاید بهتر می بود اگر فردوسی به جای «نعره » و اژه ی قشنگ «بانگ » را به کار می برد مثلن می نوشت

یکی بانگ بر آورد در میان گروه
تو گفتی بر آشفت دریا و کوه
__________________

گذر بایدت کرد از هفت کوه؛
ز دیوان، به هر جای، بینی گروه.

و راستی که این عدد «هفت » در افسانه ها چه هنگامه ای دارد!!!

____________________

به ایرانیان گفت:« بیدار بید؛
که من کردم آهنگِ دیوِ سپید.

« بیدن» واژه فشنگ و دلنشینی ست . بابا طاهر نیز شعر ی دارد که در آن از بیدن سخن می گوید :

گر آن نامهربانم مهربان بید
چرا از دیدگانم خون روان بید.

بانگ و نعره: چه نکته ی خوبی را بیرون کشیدید دوست گرامیمان فرانک پاسخی برای شما نوشته اند.

هفت: این نکته هم جالب بود: «هفت کوه» در بین «هفت خوان» !

بید: من هم از این فعل که این روزها بین گویش های محلی رواج دارد را بسیار دوست دارم.
البته این فعل را مهران مدیری چند سال پیش در یکی ا زسریالهای طنزش به کار برده است که معمولا از این کار مدیری خوشم نمی آید. مدتی به عنوان شوخی و لودگی سر زبان ها افتاده بود و پس از مدتی از یاد رفت. در صورتی که این واژه آنقدر قشنگ است که حیف است اینطور به بازی گرفته شود باید با آن کاری کرد که دوباره زنده شود.

بسیار سپاسگزارم

محسن یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

من فکر می کنم که امروزه هم نام رعنا را می گذراند. حتا پدر و مادر های تحصیل کرده.
البته آهنگ رعنایی که گروه رستاک خوانده خب به خیلی گذشته بر می گردد. ولی خیلی ها را وسوسه کرده که نام دخترشان را رعنا بگذارند.

نکته جالبی بود!
رعنای رستاک خیلی آهنگ قشنگیه!

فرانک یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://faranak333.blogfa.com

درود
ببخشید یادم رفت اسمم را بنویسم من در پاسخ سیاووش درباره ی دو واژهی آذرگشسب و خورشید و ماه نوشته ام.

دمت گرم

سیاوش یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

درود : باور بفرمائید منظورم از واژه « سترگ» از نوع خوبش بوده... در ضمن تحصیلات دانشگاهی ادبیات پارسی نیستش و من شاهنامه رو از روی علاقه و حس درونی خودم می خونم، و تصاویر داستانهای شاهنامه رو بارها و بارها دیده ام ... خیلی کم به فرهنگ لغت مراجعه می کنم.

درود بر شما
کاملا منظور شما را می فهمم. و حتی استادان ادبیات هم این واژه را به معنای خوبش به کار می برند.
به معنی واژه «رعنا» را در گذشته نگاه کنید:

مرا خیره خواهی که رسوا کنی
به پیش خردمند رعنا کنی

این بیت را سودابه به سیاوش می گوید وقتی پاسخ منفی از او می شنود.
در فرهنگنامه ها نگاه کنید:
رعنا. [ رَ ] (ع ص ) یا رعناء. تأنیث ارعن ؛ زن ابله . (از کشاف زمخشری ). زن گول . (دهار). زن گول و سست و ضعیف . (منتهی الارب ). زن گول و سست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زن خویله . (مهذب الاسماء). زن دراز احمق . رعناء. حمقاء.

تا همین چهل پنجاه سال پیش که مردم خیلی اهل مطالعه و آموختن نبودند نام فرزندانشان را رعنا می گذاشتند و فکر می کردند رعنا یعنی زیبا و خوش قد وبالا !

من هم تا زمانی به بیت های شاهنامه دقت نکرده بودم از این واژه سترگ خیلی خوشم می آمد.

رشته ی من هم دبیرستان ریاضی و دانشگاه کامپیوتر بوده است و شاهنامه را با همان روش شما«علاقه و حس درونی» می خوانم.

در ستون نظریات می بینید که در معنی دو واژه آمدید و نوشتید و از روی حس پاسخ شما را نوشتم و خواننده ای ارجمند و ادب دان که نامشان را ننوشته اند بسیار علمی و با دانایی ادبی پاسخ شما را نوشته اند.

به هر روی جسارت مرا در نوشتن معنی واژه سترگ ببخشید.

با سپاس فراوان از پیام های زیبنده تان

[ بدون نام ] شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:22 ب.ظ

درود
سیاووش گرامی به دو نکته ی اساسی اشاره کرده که از جمله زیبایی های هنری شاهنامه است که همان کارکرد ایهام می باشد. درست است رستم در تندی و تیزی به آتش تشبه شده اما جنبه هنری این تشبیه در وجه شبه آن قرار دارد یا به عبارتی دلالتی که دال آذرگشسب را به مدلول رستم می پیوندد مهم است و این وجه شبه در ویژگی های آتش آذرگشسب تعریف می شود اتش جنگاوران در کنار دو آتش معروف دیگر
چو رستم بدیدش،برانگیخت اسپ؛/بدو تاخت، مانندِ آذر گشسب.
آذر گشسب آتشی همیشه برافروخته و شعله ور بوده
و رستم با دیدن ارژنگ دیو چو آذرگشسب برافروخته می شود (شدت خشم و تندی و تیزی معنای اول) و سپس به سوی ارژنگ دیو می تازد چو آذرگشسب در سرعت و شتاب (سرعت و شتاب معنای دوم) و چون آذرگشسب آتش جنگاوران است در معنای سوم این معنی دریافت می شود که رستم همانند جنگاوران به سمت ارژنگ دیو تاخت در این حال آتش آذرگشسب به جای واژه جنگاور نشسته است.
در این بیت:
ببست و بخَست این سپاهِ مرا؛/سیه کرد خورشید و ماهِ مرا. در این جا با توجه به این بیت و ابیات بعدی و واژه ی سیه کردن خورشید و ماه به نظر می رسد تشبیه صورت گرفته و این تشبیه دیده یا چشم به خورشید و ماه به دلیل روشنایی در زبان فارسی بسیار رایج بوده و است کما این که در ادامه داریم که کاووس شاه می گوید:مرا دیده، از تیرگی، خیره شد. و اشاره ای مستقیم به چشم و نابینا شدن دارد به نظرم این جا هم با همان ایهام هنری رو به رو هستیم هم منظور تیره شدن چشم است. یا کور شدن کاووس است که همه جا را سیاه می بیند و هم اشاره به این است که حالا شب و روز من یکی شده و روشنایی از من گرفته شده و همه جا تیره و تاریک است.




ببست و بخَست این سپاهِ مرا؛

سیه کرد خورشید و ماهِ مرا.

فرانک گرامی
از این که با باز کردن آرایه های ادبی به کار رفته در این بیت ها موضوع را باز کردی بسیار سپاسگزارم.
من هم بهتر است بروم کمی صنعت ادبیات یاد بگیرم که چیزی از آن نمی دانم.
معنی را به شکل قبل باز می گردانم.

فرهنگ دکتررواقی را دیده ای؟اگر دیده ای نظرت در باره آن چیست؟

لطفا به خصوص در این موارد اگر خطا و یا بد فهمی از من دید حتما اینجا بنویس تا یاد بگیرم البته اگر استعدادش را داشته باشم

بسیار سپاسگزارم

مصطفی سعادتی( سیاوش) شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ق.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

با درود و آرزوی بهترین ها:
در دو واژه :
1- آذر گشسب: در اینجا بیشتر باید معنی چابکی و سرعت همچون صاعقه باشد.
2- خورشید و ماه : بیشتر روشنایی مدنظر است . خورشید و ماه موجب روشنایی شب و روز هستند و کاووس اشاره می کند : که بینایی و روشنایی از من گرفته شده است.

البته قصد گیر دادن ندارم!!

در این گیر و دارهاست که از هم یاد می گیریم

با بَه بَه و چه چه و سکوت چیز زیادی به دست نخواهیم آورد

معانی را از نامه باستان نوشتم. تعبیر نامه ی باستان را از آذر گشسب بیشتر می پذیرم.
و واژه خورشید و ماه را خیلی خوب نوشتید .درود بر شما!
آنجا هر چه نوشته باشد برداشت شما بسیار درست و بهتر است.

متن بر طبق معنی شما دگرگون شد

تا نظر دیگر دوستان چه باشد

پروانه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ

دومین گام دوره‌ی آموزشی نگاهی تحلیلی به ساختار ‏شاهنامه‌ی فردوسی، با بررسی دومین بخش پهلوانی شاهنامه‌ی فردوسی (از زایش کیخسرو تا پایان رستم و اسفندیار‏) برگزار می‌شود.

به گزارش ایرانشهر، این گام با نام «عصر پهلوانی-۲» از سوی مؤسسه‌ی خورشید راگا و به استادی دکتر امیرحسین ماحوزی برگزار می‌شود.

گفتنی است این دوره، شامل هشت نشست دو ساعته با نام‌های «کیخسرو (تولد تا ورود به ایران)‏»، ‏‏« ماجرای فرود، جنگ هماون، اکوان دیو»، «بیژن و منیژه»، «جنگ دوازده رخ»، «جنگ بزرگ‏»، «طلوع زرتشت، لهراسب و گشتاسب»، «رستم و اسفندیار» و «پایان بخش پهلوانی- نتیجه گیری» خواهد بود.‏

نخستین نشستِ این دوره شنبه ‏۳۱‏ تیرماه ‌۱۳۹۱، از ساعت ۶ تا ۸ پسین در نشانی جدید مرکز معماری ایران، خیابان بهشتی، خیابان قائم مقام فراهانی، کوچه ۱۰، پلاک ۱۸، ‏طبقه‌ی اول، کلاس سمت چپ برگزار خواهد شد.

علاقه‌مندان برای هماهنگی و نام‌نویسی می‌توانند با مدیر دوره، آقای فرشید ابراهیمی (۱۱۴۶۹۳۶ – ۰۹۱۹) یا خانم امینی (۲۳۲۰۷۶۵-‏۰۹۳۷‏) تماس بگیرند.

فرانک چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:27 ب.ظ http://faranak333.blogfa.com

درود
نسناس موجودی است شبیه انسان ولی نیمه ای از یک انسان که در بیابان ها زندگی می کند و مردمان بیابانگرد را از راه بی راه می کند. نسناس موجودی شرور توصیف شده است و مربوط به باورهای عامیانه ی مردمان صحرانشین به ویژه صحرای عربستان است. می گویند مردی بیابانگرد در بیابان سرگردان شد ناگاه بر تلی زنی زیبارو و عریان دید که او را به سوی خود می خواند و آن زن از زنان نسناس ها بود.
در کتاب موجودات خیالی بورخس زیر عنوان نسناس آمده است: «به شکل نصف آدم است که نصف سر و بدن، یک دست و یک پا دارد، که با این پا تند جست و خیز می کند...» این جانور در جنگل ها و بیابان های یمن و حضرموت پیدا می شود...» سپس انواع نسناس را نام می برد و می گوید: «گوشت نسناس لذیذ است و خواهان بسیار دارد.» در این کتاب از کتابنامه های وسوسه ی سن آنتونی و سرگرمی های شب های عربی (هزار و یک شب) به عنوان معرفی کنندگان نسناس نام می برد.

مصطفی سعادتی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

با درود به شما و تمام بزرگانی که شما را در این کار سترگ همراهی می کنند..

درود بر شما
چه خوب که شما دوباره برگشتید. روز پیش سری به آن انجمن زدم و از خواندن یادداشت ها و خبرهای خوب خوشحال شدم.


از مهربانی شما به این انجمن بسیار سپاسگزارم.
_________________________________________
پ.ن:
و اما واژۀ «سترگ»: این واژه در شاهنامه چند جا به کار رفته است که گاهی معنای خوبی ندارد مانند:
در داستان کیومرث می خوانیم:

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ/ دلاور شده با سپاه بزرگ

این همان بچه ای است که سیامک را می کشد یعنی خروزان دیو


و یا در دوازده رخ:
بیزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کز کردگار جهان

و یا چند جا داریم که سترگ صفتی برای تور است.
در فرهنگ معین:
سترگ:سُ یا سَ یا س تُ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ ، عظیم . 2 - بزرگ جُثه . 3 - ستیزه جو. 4 - خشمگین ،لجوج . 5 - مغرور، خود بزرگ بین .


البته در برخی جای ها هم معنی بزرگِ خوب دارد که باید بررسی شود .

برخی پزوهشگران این واژه را به معنای بزرگِ بد می دانند.

تا دیدگاه شما چه باشد.

محسن سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

با کلی دود چراغ خوردن که نه، ولی با کلی ترفندهای قامبیودری، این متن را بزرگ کردم. کلی از شعرهای این متن در نامه ی باستان نیست.
ولی خودمانیم این شاهنامه ی طهماسبی الحق که جا دارد هر برگش را بسیار بسیار گرانتر از اوراق زر ببرند.
این که در بالا بنبشتم به کنار.
می خواستم از نسناس حرف بزنم.
این نسناس ها با این که بسیار بامزه هستند ولی خیلی خبیثند. بیخود نیست که نسناس شده است یک جوری ناسزا.
البته به بدی کفتار نیستند ولی خب خباثت شاخ و دم ندارد.
همیشه از این که نام حیواناتی چون خر، یابو، شتر، گاو، گوساله را بر انسانی بگذارند، در عذاب بوده ام. نه به خاطر آن انسان که به خاطر آن حیوان. ولی در مورد، اول کفتار و دوم، نسناس ایرادی نمی گیرم.

دود چراغ خوردن! چه اصطلاح قدیمی قشنگی !امروزی ها این اصطلاح را درک نمی کنند!
این متن مربوط به دوره صفویه است و نسبت به شاهنامه ی دستنویس قدیمی تر ، بیت های لحاقی بیشتری دارد. ارزش این شاهنامه به دلیل همین نقاشی های مینیاتوری بسیار پر ارزش آن است. که اگر یادتان باشد آن صفحه آزمون کردن فریدون پسرانش را 12 میلیون دلار در یک حراج در لندن فروخته شد. این شاهنامه را ورق ورق کرده اند ولی بالاخره پس از یک ماجرا بیشتر ورق هایش یک جا به ایران آورده شده قرار بود فرهنگستان هنر با همان اندازه در 5000 نسخه منتشر شود که فکر می کنم باز هم سر انتشارش بحث است..

فرانک سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ

درود
تا به خان ششم برسم از دیوها می گویم دیوان منفور دیده می شوند و این هم دلیل دارد!
دیوان از خدایان هندوایرانی هستند. این خدایان شامل دو دسته ی دِوها deva و اسوراها (اهورا)ها هستند. با انشعاب گروهای هندوایرانی از یکدیگر و جا گیری شان در دو سرزمین متفاوت هند و ایران خدایان آن ها هم انشعاب پیدا کرد! دوها خدایان محبوب هندی هاشدند و اهوراها منفور اما در ایران اتفاقی کاملا برعکس افتاد این جا دوها (دیوها) منفور شدند و اهوراها محبوب!
در دوره تهمورث می بینیم که دیوان کدخدای جهان هستند و زمانی که تهمورث ادعای سالاری جهان می کند دیوان با وی از در جنگ در می آیند پس میان شان نبردی آغاز می شود که به چیرگی تهمورث بر دیوان می انجامد (به یاد داشته باشیم این یک اسطوره ی ایرانی است پس لاجرم تهمورث باید چیره شود.) وقتی دیوان به بند می آیند از تهمورث یا سالار کنونی جهان امان می خواهند تا به او و مردمش هنری بی بدیل بیاموزند و آین هنر خط نوشتن است. هنر خط نوشتن والاترین هنری است که پایه های تمدن انسان بر ان نهاده شده است.
آیین زردشتی یکی از مبارزان علیه دیوان و ترویج کننده ی منفور بودگی آنان است.

درود بر شما

نوشته اید : به یاد داشته باشیم این یک اسطوره ی ایرانی است پس لاجرم تهمورث باید چیره شود.)

خوب این طبیعی است که تاریخ را پیرزمندان می نویسند.
اینطور به نظر می آید که در باره «دیو» ها زیاد می دانی.
ما در همان داستان تهمورٍ بحث مفصلی در این باره داشتیم و همانجا در پیامی نوشتم دیوان که چند زبان می دانستند و با خط آشنا بودند و حتی «هندسی کار»ی (همان مهندسی امروزی) می دانستند چطور می توانستند بد باشند و نتیجه ذهنی من این بود تاریخ را پیروزمندان می نویسند.
به هر روی از دید شما این دیوانی که در شاهنامه از آنها یاد می شود یعنی دیوان مازندران آیا واقعا وجود داشتند؟
این را قبول دارم که ساسانیان 50 سال وقت داشتند هر چه می خواهند بر سر تاریخ و فرهنگ باستانی ایران بیاورند و پس از آن دیگران.

و این نکته را هم در نظر بگیریم که فردوسی در داستان اکوان دیو می گوید:
تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هرانکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمر از آدمی

محسن سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

این:
وگر یار باشد خداوندِ هور،
دهد مر مرا اخترِ نیک زور،

زوره واقعن یا اشتباه تایپیه و روز باید باشه.

دم خانم ترانه هم گرم. امیدوارم بیشتر ایشون رو اینجا ببینیم. به جای کسانی که دیگر نمی بینیم.



یک چیز دیگر. نام این دیو را امروزه بر انسان ها هم می گذراند.
البته امیدوارم که حدس من درست نباشد و صرفن لبخندی روی لب ها بگشاید ولی ارژنگ ها همه کمی تا اقسمتی دیو هستند. کتاب نقاشی مانی هم ارژنگ نام داشت.

باید همان «زور» درست باشد چون در اینجا رستم احتیاج به زور دارد تا بر دیو سپید چیره شود.
کتاب را نگاه کردم زور درست است .

کسان دیگر خیی در هفت خوان جایشان خالی است.



«ارژنگ» نام قشنگی است و بیشتر در ذهن ها بیشتر همان ارژنگ مانی را به یاد می آورد.
ارژنگ ها دیو هستند! من ارژنگی از نزدیک نمی شناسم ببینم کمی تا قسمتی به دیوها می خورد یا نه!

مهدی فر زه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام.

شیعه بر این باور است که در آخر الزمان امام مهدی (عج) به همراه 313 نفر که برخی از آنان زنان مومنه هستند قیام خواهند کرد.

اما نمادهای فرش را نمی دانم فقط می دانم که از نقوش تزیینی و معماری کاخ تخت جمشید الهام گرفته ام نقش گل از نقوش تزیینی کاخ و کنگره ها هم در معماری پلکان ها به کار رفته است.

نقاشی مینیاتوری خیلی قشنگ است اگر می شد برخی قسمت ها را بزرگنمایی کرد (مثلن صحنه ی درگیری را ) شاید بهتر می شد به جزییات نقاشی پی برد.

سلام
این 313 را نمی دانستم.
در شاهنامه هم انتظار چنین بازگشت هایی در باورهای کهن را داریم.


آن نقاشی فرش شما و یا شاید بیشتر به گلیم می ماند هر چه هست گویا در درون ذهن ما جای دارد.

بله حق با شماست این عکس کیفیت پایینی دارد و فقط یک تصویر مبهم از نگارۀ واقعی می دهد.
این را از سایت ها برداشتم کیفیتش همین بود. شوربختانه در سایت های اسناد و مدارک ملی خودمان جایی را نمی شناسم که این نقاشی ها را یک جا با شناسنامه شان جمع کرده و برای استفاده گذاشته باشد تنها جای مرتب همان دانشگاه کمبریج است که واقعا عکس های خوبی را جمع آوری کرده و لی بهتر است قانون کپی رایت آنها را رعایت کنیم.

فرانک دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام
با اراده ی خداوندی به روزم.

فرانک دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ق.ظ

درود
به نظر می آد از خان پنجم به نسب سایر مبحث چندان استقبال نشد!!!
البته خان سختی است و به ظاهر ساده انگاشته می شود.

درود
داستان های شاهنامه با ذهن بازی می کنند و زودجا نمی افتند چون یک فکر جمعی است که در اعماق درون ناخودآگاه ما جای گرفته اند . شروین وکیلی در کتاب اسطوره های ایرانی می نویسد این گوش کندن رستم با دادن شاهی مازندران به اولاد جبران می شود! شاید دوستان هم در آنجا این موضوع برایشان جا بیفتد.
خوان پنجم بیش از یک هفته اینجا بود و چون خوان ها به هم وابسته هستند می توانیم بگوییم بازی با ذهن در بارۀ خوان ها ادامه دارد.

پروانه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ

.

شرح نگاره:

«ین فصل به گزارش طرح شاهنامه دانشگاه کمبریج؛ دست کم چهل و نه بار در طول تاریخ نگارگری کهن ایران به تصویر کشیده شده است. یکی از این چهل و نه بار(49) در شاه نامه طهماسبی است...
نگاره جنگ رستم با ارژنگ دیو در شاه نامه شاه طهماسبی فضاسازی بسیار درستی دارد. قرار است پیروزی خیر بر شر تصویر شود؛ پس طبیعی است که فضا باید با طراوت و شاد باشد. نگارگر زمین را زرین و طلایی و آسمان را فیروزه ای کشیده است و به جز بوته های سبز, رنگ صخره ها هم دقیقا شاد و فی نفسه روح افزاست.

به جز ارژنگ دیو, شش نسناس دیگر پشت صخره ها مشغول تماشای نبردند که در واقع نماینده دوازده هزار دیوی هستند که نگهبان دیو سپیدند و با دیدن کشته شدن ارژنگ دیو سراسیمه میگریزند.»

http://nonfiction.blogfa.com/post-30.aspx

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد