انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

خوان سیوم- جنگ رستم با اژدها(1220-1270)


داستان را با صدای استاد کزازی از اینجا بشنوید


خوان سیوم- جنگ رستم با اَژدها

1221ز دشت اندر آمد یکی اژدها،کز او پیل هرگز نبودی رها.

بدان جایگه بودش آرامگاه؛نکردی،ز بیمش، بر او دیو راه.

چو آمد، جهانجوی را خفته دید؛همان رخش چون شیرِ آشفته دید.

پر اندیشه شد تا:چه آید پدید!که یارَد بدین جایگه آرمید؟
1225نیارست کردن کس ایدر گذر،ز دیوان و پیلان و شیران نر.

همان نیز کآمد، نیاید رهاز دندان و از چنگِ نرْ اَژدها.

بیامد شب تیره، پنهان، ز دشت؛به رستم گذر کرد و،ز او درگذشت.

سویِ رخشِ رخشنده بنهاد روی؛دوان ، اسپ شد سویِ دیهیم جوی.

(همی کوفت بر خاکْ رویینه سم؛چو تندر ،خروشید و افشاند دُم.)
1230تهمتن چو از خواب بیدار شد،سرِ پر خرد پر زِ پیکار شد.

به گِردِ بیابان همه بنگرید؛شد آن اَژدهای دُژم ناپدید.

اَبا رخش، بر خیره پیکار کرد؛بدان کو سرِ خفته بیدار کرد.

دگر باره، چون شد به خواب اندرون،ز تاریکی آن اَژدها  شد برون.

به بالین رستم تگ آورد رخشهمی کَنْد خاک و همی کرد پخش.
1235دگر باره، بیدار شد خفته مرد؛برآشفت و رخسارگان کرد زرد.

بیابان، همه سر به سر، بنگرید؛بجز تیرگیْ  شب، به دیده، ندید. 

بدان مهربانِ رخشِ هشیار گفت،
سرم را همی باز داری  ز خواب؛
که:«تاریکی شب بخواهی نهفت.
به بیداریِ من ، گرفتی شتاب. 

گر این بار سازی چنین  رستخیز،سرت را ببرٌم ، به شمشیرِ تیز.
1240پیاده، شوم  سویِ مازندران ؛کشم خِشت و گوپال و گرزِ گران».

سوم ره ، به خواب  اندر آمد  سرش؛ز بر گستوان کرده زیر و برش.

بغرٌید آن اَژدهایِ دُژم؛همی آتش افروخت، گفتی، به دَم.

چراگاه بگذاشت رخشِ روان؛نیارَست رفتن برِ پهلوان .

دلش ز آن شگفتی به دو نیم بود؛که از رستَمَش جان پر از بیم بود؛
1245هم از بهرِ رستم دلش نارمید؛چو بادِ دمان پیش رستم دوید.

خروشید و جوشید و بَرکند خاک؛ز نعلش ، زمین شد همه چاک چاک.

چو بیدار شد رستم از خوابِ خُوَش،بر آشفت  با بارۀ دستْ کش.

چنان ساخت روشن جهان آفرین،که پنهان نکرد اژدها را زمین.

در آن تیرگی ، رستم او را بدید؛سبک،تیِغ تیز از میان برکشید.
1250بغرٌید، بر سانِ ابرِ بهار؛زمین کرد پر آتشِ کارزار.

بدان اژدها گفت:«بر گوی نام؛کز این پس، نبینی تو گیتی به کام.

نشاید که بی نام ، بر دستِ من،روانت بر آید ز تاریکْ تن».

چنین  گفت دُژخیم نر اژدها،که :«از چنگ ِ من کس نیابد رها.

صد اندر صد،این دشت جایِ من است؛بلند آسمانش هوایِ من است.
1255نیارد، به سر بر، پریدن عقاب؛ستاره نبیند زمینش، به خواب».

بگفت ابن و پس گفت:«نامِ تو چیست؟که زاینده را بر تو باید گریست».

چنین داد پاسخ که من رستمم؛ز دستان و از سام و از نیرمم».

برآویخت  با او ،به جنگ اژدها؛نیامد، به فرجام ، هم ز او رها.

چو زور و تنِ اژدها دید رخش،کز آن سان بر آویخت با تاجبخش،
1260بمالید گوش؛ اندر آمد شگفت؛بکَنْد اَژدها را، به دندان ، دو کِفت.

بدرٌید کفتش، به دندان ، چو شیر؛بر او خیره شد پهلوان ِ دلیر.

بزد تیغ و انداخت  از تن سرش؛فرو ریخت ، چون رود، زهر از برش،

زمین شد ، به زیر ِ تنش، ناپدید؛بکی چشمۀ خون از او بر دمید.

چو رستم بدان اژدهای دُژمنگه کرد، برزد یکی تیزدَم.
1265بیابان همه زیر او دید، پاک؛روان خون و زهر از برِ تیره خاک.

بترسید و زان در شگفتی بماند؛فراوان ، همی نامِ یزدان بخواند.

به آب اندر آمد ، سر و تن بشست؛جهان جز به زور ِ جهانبان نجست.

به یزدان چنین گفت:«کای دادگر!تو دادی مرا توش و هوش و هنر؛

که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل ؛بیابان بی آب و دریای نیل.
1270چو خشم آورم، پیش چشمم یکی است؛بد اندیش بسیار و گر اندکی است».











1257-

1236- نهفت: بی اثر کردن و از کارآیی باز داشتن

1240- خشت: نیزه ای خرد


1247-دست کش:  در معنی اسب نژاده  و با نام و نشان است و فراوان در شاهنامه به کار برده شده است

1248-روشن جهان آفرین- روشن ویژگی جهان آفرین. این ویژگی برای خداوند شاید یادگاری است  از باور شناسی مهری در فرهنگ ایران


برداشت متن و واژه ها از نامه باستان جلد دوم.

نظرات 14 + ارسال نظر
چاپ یاسین شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام فایل باکیفیت عکس را می تونید برام بفرستید برای چاپ بنر می خوام
شماره واتساب و تلگرام 09123660582

سلام متاسفانه کیفیت بالاتر ندارم . ولی از شاهنامه شاه طهماسبی کیفیت خب عکس دارم.
09100079566

joliet یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:42 ب.ظ

ببخشید ممکنه خوان چهارم رو هم به نظم بزارین.ممنون میشم.

همه خوان ها به نظم هستند

فریدون سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ

شما نوشته اید: منظور شما فردوسی است؟ خوب زبان هزار سال پیش با امروز تفاوت دارد


فریدون - البته زبان مدام در حال تغیر است . اما در این مورد بخصوص باید اضافه کنم، هزار سال اشتباهات حروف چینی یا تایپی ، هزار سال اشعار الحاقی، هزار سال مطالب ذوقی و تصورات شخصی، هزار سال اظهار فضل ها و خود خواهی ها را نیز باید در نظر بگیریم.

in English poems there are imperfect rhymes
در اشعار کهن انگلیسی نیز قافیه ناقص و نا هم خوان بکار گر فته شده است با این تفاوت که فرهیختگان شعر و ادب انگلیسی زبان، تلفظ کلمات را تغیر نداده اند

البته در زبان انگیسی، واژه ها به اندازه زبان فارسی دارای انعطاف تلفظی نیستد در فارسی مثلن « بر » را میشود «bar» ، «Bor» و یا « Ber» تلفظ کرد

لیکن در انگلیسی reply به معنی پاسخ را نمی شود raply خواند که با واژه apply هماهنگ باشد

your appeal attracts me to apply
although I know you never reply



ولی می بینم اهل فن ایرانی، در اشعار کهن فارسی، خاصه در شاهنامه، تحمل نا همخوانی قافیه ها نداشته اند. لذا sokhan را به sakhon تغیر داده اند که با bon بن هم آهنگ باشد و بعد هم ادعا کرده اند، در زمان فردوسی این گونه صحبت می کرده اند

*****************
A poet might use half rhyme for several reasons. As with some other poetic devices, it forces the reader to take pause and notice the difference in the words. Sometimes it even makes the reader re-read the passage to figure out why the poem sounds “off.” This is because half rhyme is usually used with other poetic devices, making the reader form expectation. When the slant rhyme is used, it breaks that expectation and essentially shocks the senses.


http://www.wisegeek.com/what-is-half-rhyme.htm


تا نظر پروانه گرامی و دوستان این انجمن در این باره چه باشد.
با صمیمانه ترین درود ها.

با اجازه دیدگاه شما را در براه واژه "سخن" نمی پذیرم چون پژوهشگران و روش های نسخه شناسی ، و خوانش متون هم عصر فردوسی واژه ها را بررسی می کنند. تنها دکتر کزازی نیستند که سخن را این گونه تلفظ می کنند .دکتر خالقی ، دکتر خطیبی، دکتر رواقی همه سَخُن تلفظ می کنند.

زبان اوستا یا پهلوی مانند فارسی نیست که نیاز به زیر و زبر داشته باشد وقتی می نویسند شیر منظور دو نوع شیر حیوان و خوردنی نیست و یا شر شر را مانند فارسی با چند تلفظ نمی شود خواند این را یکی از دوستان که پهلوی و اوستا می دانست برایم گفت .

پس تلفظ سخن را برای ردیف کردن قافیه درست نکرده اند و هیچ یک از این اساتیدی که نام بردم و اهل" اظهار فضل" نیستند و اگر خود خواه بودند این گونه دربه در در اطراف دنیا و یا" استاد خانه نشین" نمی شدند.

در ضمن در شاهنامه برخی بیت ها هستند که حتما قافیه خیلی هم جور نیست.این مطلب را در کتابی به نام «شاهنامه و دستور» با پانصد صفحه از دکتر محمود شفیعی انتشارات دانشگاه تهران خواندم که اگر بیت ها را یافتم برایتان خواهم نوشت چند بار هم دکتر کزازی این موضوع را در نامه ی باستان نوشته اند.

زبانشناسی خود بحث و رشته ای است که بسیاری مفاهیم را برای ما روشن می کند.و تردید نیست که زبان ما هر روز باید بررسی شود.

شما هر جور مایلید این واژه سخن را تلفظ کنید برای من چندان مهم نیست
از "سخن" که بگذریم :
خیلی مایلم نظرتان را در باره این خوان بدانم در باره اسب و اژدها و رستم. اسب های سخنگو و حرف گوش کن در اساطیر یونانی هم هستند و اژدها که در همه دنیا با مفاهیم گوناگون است.


منتظر خواندن دیدگاههای دوستان گرامی در این باره هستم.

محسن سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 ب.ظ

آفرین به دکتر.

محسن سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

من در مورد کامنت فریدون بنویسم در مورد دویم و سیوم. این را من می دانم و اصلن ارتباطی به نخبگان ادب ندارد. حالا سخن با آن تلفظ به جای خودش ولی دوم و سوم واژه های پارسی هستند و از ابتدا دویم و سیوم بوده اند. و حتا اگر به شکل دویم و سیوم نوشته نشوند و خوانده نشوند، اصلن نباید آن ها را با واو مشدد بخوانیم. چرا که واوهای وسط این دو تشدید ندارند.
ولی اول مستثناست و عربی است و واوش هم تشدید دارد.

قبلن در باره می صحبت کردیم که عرض کردم مشکل من می است. من اصلن نمی توانم ینی دوست ندارم می را با میم فتحه دار بخوانم.

خود دکتر کزاز ی هم بیشتر می خوانند «مِی».
حالا فهمیدم چرا

فریدون سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ق.ظ

یک - کاش نخبگان ادب، سخن را sakhon و سوم را سیوم و ... نمی نوشتند.

دوم - جالب است در خوان اول پیل ها از از دست شیر به ستوه آمده بودند
در آن نیستان، بیشۀ شیر بود
که پیلی نیارستی آن نَی پَسود .

و در این خوان پیل ها از دست ازدها در امان نبوده اند.
ز دشت اندر آمد یکی اژدها
کز او پیل هرگز نبودی رها.

و دیدیم قبلن هم رستم گرز نیایش، سام را برداشت و بر فرق پیل کوبید که فیل بیچاره نفس کشیدن یادش رفت.

مثل اینکه رستم، اژدها و شیر دیواری کوتاه تر از فیل ها پیدا نکرده اند.



یک- منظور شما فردوسی است؟ خوب زبان هزار سال پیش با امروز تفاوت دارد
دوم- برداشت شما از این خوان هم برداشتی است!

فرشته شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام پروانه جان
خیلی باید ببخشید
مامان خیلی دوست داشتن بخوانند ولی خوب این روزها حالشون اصلا خوب نیست ...
شاید باز در فرصتی دیگر بشود
مرسی
مرسی

سلام
فرشنه ی مهربان
می دونم و درکشون می کنم امیدوارم این زمان سخت هر چه زودتر بر ایشان بگذرد. و ما صدای گرمشونو اینجا به یادگار داشته باشیم.

پروانه شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ

در باره ی اژدها در اساطیر بسیار گفته شده است
در جستجوهایم در اینترنت به مقاله ای بر خوردم که برای نوشتن در اینجا کمی طولانی است ولی نشان می دهد داستان های اساطیر به کار اموزش امروز هم می آیند موضع مدیریت است که از داستان اسب تروا و اژدها برای آموزش استفاده می کند.
نویسنده:ریشارد شاروود کیتز - مترجم:بکایی، فریدون

یونانی‏ها اسب چوبی بزرگ و توخالی ساختند که جنگاوران خود را درون آن‏ جای دادند و آنرا در بیرون دروازه‏های شهر تروا به آنان هدیه کردند.بعد از اینکه به‏ ظاهر به قصد بازگشت به یونان سوار کشتی شدند،تروائی‏ها اسب چوبی را به درون‏ شهر کشیدند.شب هنگام جنگاوران یونانی از اسب بیرون آمدند و شهر را تسخیر کردند.

اسب چوبی در نوع خود یک شاهکار تکنولوژیک به حساب می‏آید.از بسیاری جهات اسب ساخته شده با نمونه زنده آن برابری می‏کرد.تروائی‏ها محو زیبائی و عظمت آن شدند.همه به استثناء«لاکون»2که یکی از صاحب‏منصبان‏ تروا بود،آنرا ستایش کردند.او با فراست و هوشیاری خطر آنرا برای دیگران هشدار داد.نیت او خیر بود و آنها را تشویق کرد تا قبل از هرگونه اقدام از خالی بودن اسب‏ مطمئن شوند.اما با دخالت سایر صاحب‏منصبان این کار متوقف ماند.زئوس‏3 خدای خدایان به قصد خفه کردن صدای مخالف،دو اژدها را از آسمان فروفرستاد تا«لاکون»و پسرش را خفه کرده،آنها را برای همیشه ساکت کنند.اختلاف در نحوه‏ کشیدن اسب به درون با مرگ«لاکون»پایان یافت.

ایده‏های بد،به همان روشی که یونانی‏ها به تراوا وارد شدند،به درون سازمان‏ راه می‏یابند.آنان در غالب مفاهیم نو و سودمند مدیریت،پنهانی به درون سازمان‏ می‏خزند.مثلا در قالب مفاهیم کلی کامپیوتری کردن،بعضا این باور غلط در سازمان‏ وجود می‏آید که سیستم‏های کامپیوتری قادرند،مشکلات مدیریت را حل کنند یا در غالب مفهوم«مدیریت برمبنای هدف»4این تصور بوجود می‏آید که مکانیسم‏ MBO می‏تواند کلیه اهداف سازمان را برآورده سازد.

در غالب مفهوم«مدیریت حسابداری پیشرفته»این برداشت به غلط بوجود می‏آید که چنانچه یک قلم هزینه از بودجه حذف شود،کاهش هزینه در زندگانی‏ واقعی را دربر خواهد داشت.

در چنین شرایطی به مدیر سبک قدیمی همچون«لاکون»نگاه می‏کنند و هنگامی که اعتراض می‏کند که برنامه تازه تدوین شده کامپیوتر با روال مطلوب کارها در قسمت او لطمه وارد می‏کند،او را مخالف تکنولوژی می‏دانند.وقتی می‏گوید، برنامه جدید بودجه یک تفکر روبائی است و به حقیقت نمی‏پیوندد،او را فردی‏ مخالف می‏نامند.وقتی اعتراض می‏کند که اهداف تعیین شده برای او،غیر قابل‏ دسترسی است،او را تک رو و ضد گروه می‏شناسند.این برچسب‏ها همانند اژدهائی‏ است که تفکر مدیر را در نطفه خفه کرده،موقعیت شرکت را به خطر می‏اندازد.

مواظب اژدها باشید.

فرستادن اژدها به درون سازمان برای مدیر وسوسه‏انگیز و ساده است. می‏خواهید تفکر تصمیم‏گیری نیمی را در شرکت رواج دهید و شرکت را به قرن بیستم‏ سوق دهید اما مدیران کهنه‏پرست نمی‏گذارند.آنان بخوبی از وظایف خود برمی‏آیند اما به محض اینکه صحبت از مدیران مدرس پیش می‏آید،به افرادی‏ ملاحظه‏کار و بدبین بدل می‏شوند.گوئی آنان با هرگونه نوآوری و تغییری مخالفند. رفتار آنان انسان را به وسوسه می‏اندازد که خود کنترل امور را بدست گیرد و آنان را از سازمان اخراج کند.اما چنانچه برای از بین بردن مخالفت از راه‏حل اژدها استفاده‏ کنید،سازمان و هرآنچه در آن است را به خطر انداخته‏اید.

بعد از اینکه اژدها«لاکون»و پسرش را خفه کرد،مردم تراوا بجای همبستگی و اتحاد به منظور ایستادگی در مقابل دشمن،به فکر نجات جان خود برآمده،از شهر فرار کردند.در واقع با ظهور اژدها صاحب‏منصبان و امیران نیز بجای مقاومت‏ گریخته بودند.

دیدیم که چنانچه از قدرت اژدها استفاده کنیم مخالفت از بین می‏رود. زیردستان حرف‏هائی را به شما خواهند زد که علاقه شنیدن آنرا دارید.طبیعتا در چنین شرایطی هشدارها به گوش شما نخواهند رسید.واضح است که کسی از شما انتظار ندارد تا برای حفظ شرکت از نفوذ ایده‏های غلط،کلیه اصول و مفاهیم‏ مدیریت را از ترس دربرداشتن ایده‏های بد رد کنید و یا هر مخالفت با برنامه را دربست قبول کنید.

بدیهی است اتخاذ این‏گونه استراتژی‏های غلط منافع شرکتی را که شما حافظ آن هستید،به خطر می‏اندازد.

«لاکون»محافظه‏کار از شهروندان خود خواسته بود تا گول ظاهر اسب را نخورده، قبل از کشیدن آن به داخل شهر،به منظور جلوگیری از نفوذ خارجی،داخل آنرا بازرسی نمایند.

به منظور جلوگیری از نفوذ ایده‏های بد به داخل سازمان،دوراندیشی و محافظه‏ کاری می‏تواند موثر باشد.تکنولوژی مدرن،خصوصا تکنولوژی«علوم مدیریت» همچون اسب تروا،قدرت و نفوذ زیادی دارد.بعضی سازمانها گزارش‏های‏ کامپیوتری را آیات وحی می‏دانند.برنامه‏های ناقص و کم‏محتوی،وقتی بر روی‏ چارت‏های«پرت»5و«گرانت»6نشان داده می‏شوند،به نظر جاودانی می‏گردند.

برداشت از اینجا:
http://www.noormags.com/view/fa/searchresultarticle?txt=%D8%A7%DA%98%D8%AF%D9%87%D8%A7&avd=0&AID=468461&num=11

مواظب اژدها باشید!

پروانه شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ب.ظ

دو خواهر زاده ام سوار کار هستند این دو خواهر از کودکی عاشق اسب بودند و همین مسابقات اخیر اسبشان برنده ی نخست زیبایی اسب اصیل ترکمن شد

http://up98.org/upload/server1/01/z/get7fh03k4z8ksqruzvi.jpg

پیشنهاد نام "شبق" را با افتخار را من دادم.

این اسب بسیار بسیار تماشایی است.

این هم وبلاگ خواهر زاده هایم کیمیا و کتایون که کیمیا اکنون یازده و کتایون 15 سال دارند.

http://www.world-of-horses.blogfa.com/tag/%D8%B4%D8%A8%D9%82

این هم نام پدر و مادر شبق که از وبلاگشان برداشتم:

"شبق اسبی از نژاد ترکمن و تیره ی آخال تکه وزاده ی یلقوش(سیلمی) گل سمند(مادیان) است."

در ضمن شبق آنجا خواستگار هم پیدا کرده : اسب اول زیبایی نژاد اصل ترکمن در رشته دیگری.

وقتی رستم رخش را انتخاب می کرد پشت رخش داغ نداشت این روزها دیگر داغی در کار نیست . شبق یک میکرو چیپ زیر پوستش دارد و صاحب یک شناسنامه بسیار زیبا و ثبت رسمی شده است.

یک خاطره از اسب داری کیمیا و کتایون: وقتی کوچکتر بود و تازه اسبی محلی از یک روستایی برای سواری خریده بودند و سوارکاری خوب نمی دانستند ،کیمیا را زمین زد کیمیا از هوش رفت و از بینی اش خون آمد.
پدر کیمیا او را برمی دارد و به اتاقکی نزدیک محل نگهداری اسبها می برد. اسب بسیار ناراحت شده بود و آرام پشت اتاقک رفته و ایستاده بود و اشک از گوشه ی چشمانش می ریخت.
وقتی کیمیا را دید که از اتاقک سالم بیرون آمد خوشحال شده بود. آن اسب اصلا نژادش معلوم نبود و اسب با شناسنامه ای نبود.
باید برایشان بنویسم از خاطراتشان در وبلاگ بنویسند.


فرشته جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/


نمی دونم چرا کامنتی که نوشتم اسمم توش نیست

امان د از دست این انیترنت
...

شاید هم امان از دست حواس جمع

کامپیوتر بسیار خنگ است هر چه فرمان دهی همان را اجرا می کند

محسن جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:06 ب.ظ http://after23.blogsky.com/1391/03/26/post-412/

باز شاه عباس و رخش رستم

http://after23.blogsky.com/1391/03/26/post-412/

داستان شما را خواندم.
این هم دیدن یک گوشه از داستان است اینکه رستم به رخش گوش نمی کند.
باز را نمی دانم و لی اسب حتی این روزهای ماشین و تکنولوژی از گرانترینِ حیوانات است
در سایتی خواندم دو نیم میلیارد تومن یک اسب فروخته شده.

نمی دانم تا چه اندازه با اسب ها یا کسانی که اسب داشته و دارند آشنایید. اسب ها ارتباط عجیبی با صاحبانشان می گیرند.

یکی از قشنگ ترین اوقات زندگی ما در جمع های خانوادگی تعریف پدرم از اسبش بود در جوانی اش اسبی داشت که در مزرعه و کار و حمل و نقل آن را به کار می گرفت.

ما هیچکدام آن اسب را ندیدم وقتی چشم باز کردیم پدرمان یک جیپ آبی داشت.
وقتی از اسبش می گفت همه بزرگ و کوچک در سکوت عجیبی فرو می رفتیم و داستان های تکراری را با علاقه گوش می کردیم.

وقتی مجبور می شد آن قسمت آخر داستان را که اسبش کور شده بود ،اشک در چشمانش حلقه می زد. مجبور شده بود بفروشش و اسب هنگام جدایی از او متوجه شده بود و در سکوت اشک می ریخت.

یک عکس سیاه و سفید هم با اسبش داشت.

....

محسن جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:13 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

با نگاه بیشتر به این عکس و با خواندن شعر باز هم بیشتر باور دارم که آن قدری که رخش در گیر این خوان بود، رستم نبود. در این خوان قبل از نبرد، رخش سه بار شاهد حضور اژدها بود.
بهتر نیست این خوان را خوان دوم رخش هم بنامیم؟

[ بدون نام ] جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ

دگر باره، چون شد به خواب اندرون، ز تاریکی آن اَژدها شد برون.

به بالین رستم تگ آورد رخش همی کَنْد خاک و همی کرد پخش.
دگر باره، بیدار شد خفته مرد؛ برآشفت و رخسارگان کرد زرد.

بیابان، همه سر به سر، بنگرید؛ بجز تیرگیْ شب، به دیده، ندید.

بدان مهربانِ رخشِ هشیار گفت،
سرم را همی باز داری ز خواب؛ که:«تاریکی شب بخواهی نهفت.
به بیداریِ من ، گرفتی شتاب.

گر این بار سازی چنین رستخیز، سرت را ببرٌم ، به شمشیرِ تیز.
....
این قسمت ها چقدر زیباست... این هوشیاری رخش... ودیر متوجه شدن رستم
.
.
.
خیلی قشنگ بود
خودم خواندم .. بدون گوش دادن و تمام این صحنه به پیش چشمانم امد
وچه جنگی

عکس زیبایی گذاشتید
وخسته نباشید

راستش این خوان سهم مادر گرامی ات گذاشته شده بود ولی با این اندوهی که برایشان پیش آمد روی گفتن درخواستم را نداشتم.
خوب تو حالا به جای ایشان پیش خودت خواندی و اینجا نوشتی.. همین هم ما را بس.

عکس: کاش منبع این عکس ها را هم داشتم. عده ای با کپی پیست اینها را در اینترنت پخش می کنند و من هم بر می دارم. امیدوارم بتوانم منابع خوبی پیدا کنم.

خوشحالم که خوشت آمده
شاد باشی

محسن جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ

یک: ننوشتید این خوان سمبل چه بود؟ می دانید که ما هم به گونه ای تنبل بی سواتیم. باید به ما بفرمایید این را.
دو: من فکر کنم رستم اینجا فهمید که بی جهت رخش را در مورد جنگ با شیر سرزنش کرده. چرا که رخش حتا در نبرد با اژدها یک پای جنگ است و اگر نبود -که هست البته- معلوم نیست چه بر سر رستم آمده بود.
سه: تا جایی که به یاد دارم روزی که هفت خوان را تقسیم می کردیم شما فرمودید همه رزرو شد و من فقط نصیبم خوان اول و آخر شد. حالا می بینم دوباره استاد ...... حیف خوانی به این خوبی نبود که استاد خودش خواند؟

یک: من صاحب نظر نیستم و هر آنچه می نویسم از پژوهشگران و دانایان شاهنامه شناس است . شاهنامه خواندن من به ده سال نمی رسد و هنوز در خواندنش مانده ام.

در خوان دوم تنها فرشته گرامی پیامی در ارتباط با بیت ها و موضوع نوشتند که یک گوشه از داستان را که از خصوصیات پهلوان است دیدند: نیایش و ارتباط با نیکی و راستی همیشگش اش

قسمت های دیگر آن خوان بدون گفتگو ماند! که هیچ یک از دوستان به آن اشاره ای نکردند.

دو: این خوان هم از آن خوان هایی است که رستم هنوز پخته نشده است. عصبانی می شود و به رخش که در همین خوان یکم شیر را کشته بود پرخاش می کند و می خواهد بخوابد(هنوز چشمانش بسته است)

جالبه که همانند یک آدم معمولی در خوان دوم وقتی با تن تفته و لبان خشک به کنار چمشه می رسد ابتدا تن رخش را می شوید(همه تن بشستش بدان آب پاک) و در بیت بعدی رستم خود را سیراب می کند.
ولی در اینجا این رفتار با رخش نشان از کم تجربگی رستم دارد.

سه: هفت خوان
خوان اول و هفتم به پاس زحمات شما و پیش کسوتی و تشویق همه ی ما در خوانش شاهنامه سهم شما شد.
ولی یک خوان را هم با صدای استادانه ی دکتر کزازی داشته باشیم .
اگر هر دوستی خواند هر دو صدا را با هم می گذاریم و یا اگر دوستان بیشتری هم مایل بودند چه خوب که برای این خوان های اندیشه برانگیز چند صدا داشته باشیم تا شاید بهتر به گوش ها برسد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد