انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

پیغام کاوس به زال و رستم (1106-1157)

دماوند در دهم اردیبهشت 1390- عکس از اینجا


داستان را از اینجا بشنوید(فلورا)


 پیغام کاوس به زال و رستم 


1106از آن پس جهانجویِ خسته جگربرون کرد گردی ، چو مرغی بِپَر.

سوی زاولستان فرستاد زود، به نزدیکِ دستان چنان کِم شنود .

بگفتش که:«بر من چه آمد،ز بخت به گرد اندر آمد سرِ تاج و تخت :

«درِ گنج و آن لشکرِ نامدار، بیاراسته چون گل اندر بهار، 
1110همه چرخِ گردان به دیوان سپرد، تو گویی که باد اندر آمد؛ ببرد. 

کنون، چشم شد تیره و خیره بخت ؛نگونسار گشته سرِ تاج و تخت .

چنین خسته در چنگِ آهرمنم؛همی بگسلد، زار، جان از تنم. 

چو از پندهای تو یاد آورم، همی از جگر سردباد آورم. 

نرفتم به فرمانِ تو، هوشمند؛زکَمٌی خِرَد، بر من آمد گزند، 
1115اگر تو نبندی بدین بد میان، همه سود را مایه باشد زیان». 

چو پوینده نزدیکِ دستان رسید، بگفت آنچه دانست و دید و شنید. 

چو بشنید، بر تن بدرٌید پوست؛ ز دشمن نهان داشت این، هم ز دوست .

به روشن دل، از دور بدها  بدید،که بر وی ز گردون چه خواهد رسید. 

به رستم چنین گفت دستانِ سام، که:« شمشیر کوتاه شد، در نیام. 
1120نشاید کز این پس چمیم و چریم؛ و گر خویشتن، تاج را، پروریم؛ 

که شاهِ جهان در دَمِ اژدهاست؛ بر ایرانیان بر، چه مایه بلاست !

همی رخش را کرد بایدت زین .بخواهی، به تیغِ جهان بخش، کین .

همانا که از بهرِ این روزگار ،تورا پرورانید آموزگار .

نشاید، بدین کارِ آهِرمنی ،که آرام جویی، اگر دَم زنی .
1125دلت را، بر این کار بر، سخت کن؛ سر از خواب و اندیشه پَردَخت کن .

هرآنکس که چشمش سنان تو دید .به تن در، روانش کجا آرمید .

اگر جنگِ دریا کنی، خون شود ؛از آوازِ تو، کوه هامون شود. 

نباید که ارژنگ و دیوِ سپید  ،به جان، از تو دارند هرگز امید. 

برو؛ گردنِ شاهِ مازندران، همه خُرد بشکن، به گرزِ گران».
1130چنین گفت رستم، به پاسخ که:« راه دراز است؛ من چون شوم، کینه خواه ؟»

«از این پادشاهی بدان- گفت زال :دو راه است؛ هر دو به رنج و وبال؛

یکی زین دو راه آنکه کاوس رفت ؛دگر کوه و بالا، به رفتن، دو هفت .

تو را شیر و دیو آید و تیرگی؛ بماند دو چشم اندر آن « خیرگی .

تو کوتاه بگزین؛ شگفتی ببین، که یار تو باشد جهان آفرین. 
1135اگر چه بِرَنج است، هم بگذری؛ پیِ رخشِ فرٌخ بر او بسپری.

شب تیره تا برکشد تابناک ،نیایش کنم پیشِ یزدانِ پاک ؛

مگر باز بینم بر و یالِ تو !همان تیغ زن چنگ و گوپال تو! 

و گر هوش تو نیز بر دستِ دیو برآید، به فرمانِ گیهان خدیو، 

تواند کسی از تو این بازداشت؟ چنانچون گذارد، بباید گذاشت. 
1140نخواهد همی ماند ایدر کسی؛ بخوانند، اگر چه بماند بسی. 

کسی کو جهان را به نامِ بلند گذارد، به رفتن نباشد نِژند».

چنین گفت رستم به فرٌخ پدر،که:« من بسته دارم به فرمان کمر؛

ولیکن به دو.خ چمیدن به پای ،بزرگان پیشین ندیدند رای.

هنوز از تنِ خویش نابوده سیر،نیاید کسی پیشِ درٌنده شیر .
1145کنون من کمر بسته و رفته گیر ؛نخواهم جز از دادگر دستگیر.

تن و جان فدایِ سپهبد کنم ؛طلسم و دلِ جاودان بشکنم. 

هرآن کس که زنده است از ایرانیان ،بیارم؛ ببندم کمر بر میان .

نه ارژنگ مانم، نه دیوِ سپید ؛نه سنجه، نه کولادِ غندی، نه بید. 

به نامِ جهان آفرین یک خدای ،که رستم نگرداند از رخش پای .
1150مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ ،نهاده بر گردن برش پالهنگ؛

سر و مغز کٌولاد در زیرِ پای ؛پی رخش برده یکایک ز جای ».

به بر در، گرفتش ؛برافراخت یال فراوان بر او آفرین خواند زال.

بیامد به رخش اندر آورد پای رخش رنگ بر جای و هم دل به جای 

بیامد پر از آب رودابه روی؛همی زار بگریست، دستان بر اوی .
1155به پَدرود کردنش رفتند پیش ؛که دانست کِش باز ببینند بیش؟

زمانه بر این سان همی بگذرد ؛پی اش مردِ دانا همی بشمرد .

هر آن روز کان بر تو بر برگذشت .تنت از بدِ گیتی آزاد گشت .



معنی واژه ها

1106-جهانجوی: کاوس

        بِپٌر:دارای پر

 1107- چنان کِم شنود:چنان که شنودم

1112-آهرمن: دیو سپید

1116: این بیت داستان را بسیار کوتاه کرده و پیک به زابلستان می رسد

در بیت 1117:دریدن پوست بر تن ،در بیت 1119:کوتاه شدن شمشیر در نیام  و در بیت 1121:در دم اژدها بودن تمثیلی از رنج و بی تابی بسیار وشور وشتاب برای نبرد

1126- اگر:یا 

1125- پردخت کن :تهی کردن 

1140-بخوانند:فراخواننده خداوند است

1143- دوزخ: مازنران

1144- نباید کسی پیش درنده شیر:بی پروا خطر کردن

1146- سپهبد: کاوس

1148-کولادغندی و بید ازنگهبانان کاوس

1149-رستم نگرداند از رخش پای :پیاده نشدن و نیاسودن

1151- یکایک:یکسره

1153- به رخش اندر پای :رهسپار شدن

1155- بیش: دیگر بار

نظرات 15 + ارسال نظر
فلورا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ

با صحبتهای رشاد گرامی و پروانه بانو در مورد زالو بی مرگی و جاودانگیش، برای من که مهمترین شخصیت شاهنامه رو رستم میدونستم سوالهای زیادی ایجاد شد که بحثهای تخصصی تری میطلبه... اما بدیهی ترینش اینه که چرا در اشعار شاعران دیگر رستم برجسته تر نشان داده شده چنانکه مولانا در مثنوی میگه که :
مرد میراثی ندارد قدر مال
رستمی جان کند و مجان یافت زال

پروانه سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ


کارگاه یک روزه

سه طعمِ عشق

خوانش مقایسه‌ای سه متن با محوریت مهر و عشق

(مهر یشت- رساله‌ی مهمانی افلاطون- مثنوی معنوی)



استادان :

دکتر شروین وکیلی

دکتر امیرحسین ماحوزی



آغاز دوره : پنج‌شنبه 18 خرداد 1391

زمان : 4 پس از نیمروز تا 9 شب

مدت دوره: یک نشست پنج ساعته



نشانی: خ سعادت آباد، بلوار دریا، بین خ صراف‌های جنوبی و بوستان دلاوران، شماره 127‏

هماهنگی و نام‌نویسی- موسسه‌ی چیستا ‏88687334‏



ساحل دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

راستش من هم با فلورای عزیز در مورد خوانش شاهنامه در یک فضا موافقم. این طوری تمام شاهنامه رو به ترتیب در یک جا خواهیم داشت و دیگرانی که بعدن مراجعه کنند و یا حتا خودمون راحت تر می تونیم موضوعات رو پیدا کردیم.

البته کار شما و آقای مهدی بهشت، واقعن قابل تحسینه.

شما و فلورای گرامی می توانید داستان سیاوش را بی هیچ نگرانی با همین روش ،به موقع خودش اینجا دنبال کنید .

رشاد دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ

نمردن زال و رودابه نشان از بقای بنیان رستم‌زایی دارد. همیشه باید امیدوار به زایش یک رستم بود.

عالی بود!
این دید را تا کنون نشنیده بودم.

و چه دید خوبی. ...

مصطفی سعادتی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

با درود
اون چیزی که در این بخش از داستان به من پندی حکیمانه می آموزه این است که : ما باید اشتباه خود را بپذیریم و تلاش کنیم که آن اشتباه دگر بار انجام نشود...همچنین همیشه درب قلبمان رو به دوستان خطاکار باز باشد و آنها را به خاطر اشتباهشون سرزنش نکنیم ...
در مورد دوست داشتن فلورا نسبت به دیو سپید این موضوع به ذهنم رسید که دیو سپید فکر نمی کرد پهلوانی به مانند رستم بیاید و کاوس را نجات بدهد و منظور از اون بیت بیشتر زجر کشیدن و مرگ تدریجی کاووس را مدنظر قرار داشته نه چیزه دیگه.

درود بر شما و شهر آغاجاری

پند خوبی است به یاد می سپارم

دیو سپید: دیدگاه برخی پژوهشگران این است که کاوس شاه و سپاهش از البرز میانی برای گرفتن چراگاههای مازندران از کنار رشته کوه ماز به سوی مازندران حرکت کردند و برف به چشمان کاوس و همراهانشان صدمه زد ولی آنها نکشت...دیو سپید را همان دماوند با برفهای زیادش می دانند

از اینکه همراه ما هستید بسیار سپاسگزارم امیدوارم ما هم بتوانیم شما را در داستان سیاوش همراهی کنیم.

محسن شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ

می گویند بازیگران مثبت یا منفی یک فیلم باید زنده بمانند و همان اول فیلم نمیرند. اگر نه چیزی برای ادامه ی داستان نمی ماند. من دارم فکر می کنم که اگر رستم دخالت نمی کرد و کاووس را حالا نه دیو سپید که یک دیو دیگری می خورد، شاهنامه خیلی کوتاه می شد. انگار این درازی شاهنامه را باید خیلی مدیون زال باشیم.

زال پیر به دنیا می آید و هیچگاه در شاهنامه نمی میرد مانند "زمان" است.
شاهنامه هنوز ادامه دارد

فلورا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ

پروانه ی گرامی
اونطور که به یاد دارم، قرار بود تو وبلاگ همایش شاهنامه ، مطالب مرتبط با شاهنامه، لینکها، تصاویر و سایر مطالب مرتبط گنجانده بشه...
بنظرم اصلا توجیهی نداره که متن شاهنامه در دو وبلاگ مجزا بررسی و خونده بشه... حالا اگر دوستان از خوانش داستانهای شاهنامه بترتیب ثبت شده در اون لذت نمیبرن، میشه داستانها رو پس و پیش خوانش کرد و رضایت شون رو کسب کرد...

راستشو بگم؟ یه خورده هم بهم برخورد

در هرصورت من در کاری که مسئولیتش رو به عهده ندارم، قصد دخالت یا جسارت ندارم... اما فکر میکنم خودتون اجازه میدین که هرطور که دوست داریم با شما هم گام باشیم.

فلورا جان
آقای محسن گرامی زحمتی بزرگ را آغاز کردند و آن خواندن جلد سوم نامه ی باستان یعنی داستان سیاوش.
این علاقۀ شخصی من بود که ایشان را همراهی کنم و در ضمن یک دور همراه ایشان جلد سوم را بخوانم و اینجا هم چندین بار در پیام ها این نکته را نوشتم .
دوستانی که مرتب به وبلاگ همایش سر می زنند و عضویت آنجا را پذیرفتند گاهی با یادداشت هایشان در آنجا در همایش شرکت می کنند گاهی هم با خواندن و پیام نوشتن و گاهی هم یادداشت ها بی هیچ خواننده ای در بین دوستان انجمن راه خودشان را می روند.
آنچه که در آنجا هدف بود، جمع آوری هر آنچه در باره ی شاهنامه است و اصلا کامنت نویسی در آنجا مطرح نبوده و نیست.
هر روز در سرچ های گوگل بسیار ی یادداشت های آنجا را می خوانند و این بود آن هدفی که در آنجا بود یعنی نه یک استفاده کاملا شخصی از آنچه در باره ی شاهنامه گرد آوری می کنم و محدود به دوستان انجمن.

اگر دوستان مایلند پراکنده داستان های شاهنامه را دنبال کنند می توانند در آنجا داستان را بنویسند همان گونه که تا کنون چندین بار خود من در باره بیت ها و واژه هایی از شاهنامه آنجا یادداشت هایی داشته ام.

اینجا نظم خود را خواهد داشت و همچنان با یاری شما دوستان ارجمند راه خطی شاهنامه خوانی را دنبال خواهیم کرد.

برخوردن: این قیافه اصلا بهت نمیاد
نه! یعنی برخوردن اصلا بهت نمیاد
تو فلورای مهربان هستی

افتخار بده و عضویت وبلاگ همایش را بپذیر و گاهی با دانسته های خودت ما را شاد کن که همیشه دیدگاهت را دوست دارم

ای دوست من

فلورا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ

ساحل گرامی
سخن نکوی شما رو قبول دارم...اما از خودت پرسیدی که چرا کسی که به انتخاب خودش نکوخو بودن رو انتخاب کرده، به چه گناهی باید زندگی و حیاتش تحت تاثیر مستقیم دیگرانی باشه که دیو خویی و ددمنشی رو برگزیدن؟ چرا زال پرخرد با اندیشه ای چنین سترگ نباید دوست باشه با دیو سپید؟ چرا آدمها با این همه اساطیر با این همه تاریخ ثبت شده و نشده، هنوز باید کیکاووسانی بی خرد در میان خودشون داشته باشن؟

سالهایی که جوانتر بودم داستان زندگی ونگوگ رو که میخوندم، ازش نمیپذیرفتم که میگفت:" خداوند هنرمند چیره دستیست اما بهترین هنرمندان هم آثار متوسطی دارند...خداوند انسان رو در یکی از اون روزهای بی هنریش آفریده است"

اما حالا کاملا این جمله ها رو درک میکنم... اما دوست دارم امیدوار باشم که تو و دیگر کسانی که دوستشون دارم و عزیزان این جمع هیچگاه این جمله رو درک نکنن!

پروانه شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ

پرسش ساحل گرامی:
اگر در وبلاگ همایش شاهنامه، جلوتر از این جا باشید، معنی اش این نیست که آن ها را سر وقتشان این جا نمی خوانیم؟

درسته؟

من به اندازه ی کافی عقب افتاده ام از شاهنامه، غصه ام را چند برابر نکنید لطفن.

در وبلاگ همایش همزمان داستان سیاوش را هم پیش می رویم که پیوندش در همین حاشیه هست.

زمانی که با یاری آقای محسن گرامی این داستان را آغاز کردیم شهرزاد جان هم همراهمان بود گاهی هم فرشته جان که اکنون شهرزاد سخت سرگرم نورسیده اش است که نیاز به مراقبت ویژه دارد ولی می دانم به زودی همراهی خواهد کرد.

آقای فرزه گرامی که هم که چندی پیش بزرگواری کرده و ما را همراهی کرده اند معمولا هر دو داستان را پیگیری کرده اند.

از دوستان همیشگی ما تو و فلورای گرامی هستید که تا کنون به این داستان سر نزده اید اگر شما هم همراهی کنید سر وقت داستان سیاوش در اینجا ، پست ها را یک دو روزه منتشر می کنیم تا هم ترتیب به هم نخورد و هم اینکه یک دوره ی کوتاهی بر داستان خواهیم داشت .

سخن کوتاه این که بستگی به این دارد که همه ی دوستان همراهی کنند یا نه!

ساحل شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

فلورا جان،
کاش ما آدم ها همه چیز رو گردن خدا نمی انداختیم. نمی شه که خوبی هامون همه ش نتیجه ی تلاش خودمون باشه و بدی هامون همه ش مال بی حوصلگی خدا تو روز خلقت!

به نظرم هر دو سمتش دست خودمونه. ما هستیم که تصمیم می گیریم کاوس باشیم که به نژاد انسان رحم نمی کنه یا دیو سپید باشیم که رحم رو بلده یا ایرج باشیم با اون همه زلالی.

ما هستیم که دیو درونمون رو ازاد می کنیم یا به سیاوش درونمون پر و بال می دیم.

ساحل جان زیاد سخت نگیر فردوسی هم گاهی می گوید:

پایان داستان فریدون:
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد


وقتی سلم و تور سر ایرج را از تنش جدا می کنند فردوسی به میان آمده و می گوید:
جهانا بپروردیش در کنار
وز آن پس ندادی به جان زینهار

نهانی ندانم ترا دوست کیست
بدین آشکارت بباید گریست

و یا:
جهانا مپرور چوخواهی درود چو می‌بدروی پروریدن چه سود
اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

ندوشن می گوید :
اگر شاهنامه نمی بود، شاعری چون خیام را به این صورت نمی داشتیم؛ زیرا رگه های اصلی اندیشه خیام را در شاهنامه می توان یافت و این رگه های اصلی سرنوشت بشری است.

باید ببنیم چه چیزی این روزها فلورا را به شدت آزار می دهد .

پوزش میخواهم از اینکه پیامت خطاب به من نبود دخالت کردم.



برداشت گفته ی استاد ندوشن از اینجا:
http://www.aftabir.com/news/view/2010/may/15/c5c1273924026_art_culture_literature_verse_ferdowsi.php/%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B4%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

محسن جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

به نظر می رسد که رستم کاووس را خوب شناخته. چندان رغبتی به رفتن و نجات او ندارد که دوری راه را بهانه می کند. راهی که می تواند در عرض یک ساعت برود. البته با رخش که از هر جنبنده ای تند تر حرکت می کند. ولی بالاخره زال قانعش می کند و راهی نزدیک را به او پیشنهادمی کند. رستم هم دیگر بهانه ای ندارد و راهی می شود.

من از این دید نگاه می کنم:

تا اینجا بار دو ام است که رستم چیزی می گوید و با مخالفت بزرگترها رو به رو می شود و پس از آن بی هیچ حرف اضافه ای حرف گوش می کند
اکنون رستم جوان است ( با برخی جوانهای امروز مقایسه کنیم9)

یک بار وقتی رستم به کیقباد میگه با پشنگ و افراسیاب آشتی نکن

کیقباد خیلی محکم به رستم میگه: بفرما برو سیستان و مطمئن باش جنگ خواهی نخواهی پیش خواهد آمد

و حالا هم پس از یک بار گفتن و شنید حرف گوش می کند و چه حرف گوش کردنی!
می رود تا بزرگ شود..

فلورا جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

درود به دوستان

من این توانایی رو دارم که رستم و زال و دیو سپید رو با هم و بسیار، دوست بدارم

دیدین که دیو سپید با اینکه در موضع قدرت بود اما در داستان قبل، کاووس رو از پای در نیاورد

به کشتن نکردم بر او بر نهیب
بدان تا بداند فراز از نشیب

کاش خداوند در روز خلقت انسان کمی خوش اخلاقتر بود... کمی سرحالتر و کیفور تر... چند تا رباعی خیام رو با صدای استاد شجریان تو کارگاهش پخش میکرد و چنین موجودی رو نمی آفرید با این نقطه ی ضعف آشکار و دردناک!

فرشته جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

واگر اینطور باشد که گفته اید ... عالی خواهد بود ومن قشنگ ترین عکسها را خواهم گرفت


وچه خوب که سخنی از رودابه خواهیم شنید ... زنی با وپزگی های فراوان...
من این دیو سفید رو خیلی دوست دارم
..
خسته نباشید فلورای گرامی

منتظر اون روزی هستم که از هواپیما چند عکس دماوند شکار کنی

فرشته جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/


اگر جنگِ دریا کنی، خون شود ؛ از آوازِ تو، کوه هامون شود.

نباید که ارژنگ و دیوِ سپید ، به جان، از تو دارند هرگز امید.
...
چقدر این عکس زیباست
عظمت . اقتدار وبزرگی
...
وبا صدای چه کسی؟
وخود خواندم وغرق نصحیت شدم
مرسی پروانه ی عزیز

به زودی با صدای فلورای گرامی
راستی هواپیماهای مشهد تهران از نزدیکی های دماوند نمی گذرند؟ شنیدم برخی خلبانهای هواپیمای گرگان تهران گاهی مسافران را به یک طواف دور دماوند دعوت می کنند.
این قسمت آخر برای نخستین بار پس از زاده شدن رستم ،سخنی از رودابه به میان می آِید!

پروانه پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
خواندیک که کیکاوس دربند دیو سپید است و بینایی چشمانش را از دست داده است و پیامی برای یاری گرفتن از سرِ پهلوانانِ زال ، همانی که پندهایش را به گوش جان نگرفته، می فرستد.

دنباله ی داستان را پی می گیریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد