انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

پند دادن زال کاوس را (985-1036)


داستان را از اینجا بشنوید


همی رفت،پیش اندرون، زالِ زر؛پسِ او، بزرگانِ زرٌین کمر.
985چو کاوس را دید دستانِ سامنشسته بر اورنگ بر، شادکام،

به کَش کرده دست و سرافگنده پست،همی رفت تا جایگاهِ نشست.

چنین گفت:«کای کدخدای جهان!سرافرازتر مهتر، اندر مِهان.

چو تو تخت نشیند و افسر ندید؛نه چون تختِ تو چرخِ گردان شنید.

همه سال، پیروز بادی و شاد!سرت پر زِ دانش، دلت پر زِ داد!
990شهِ نامبردار بنواختش؛ برِ خویش، بر تخت بنشاختش.

بپرسیدش از رنجِ راهِ دراز،زِ گُردان و از رستم سرفراز،

چنین گفت مر شاه را زالِ زر،که:« نوِشه بزی، شاد و پیروز گر!

همه شاد و روشن، به بخت تواند؛برافراخته سر، به تختِ تواند».

از آن پس، یکی داستان برگشاد؛سخن های شایسته را درگشاد؛
995که: «بر سر، مرا، روز چندی گذشت؛سپهر از برِ خاکِ تیره بگشت.

منوچهر شد ز این جهانِ فراخ،وز او ، ماند ایدر بسی گنج و کاخ.

همان زَو اَبا نوذرو کیقَباد؛ چه مایه بزرگان که داریم یاد!

اَبا لشگر گُشن و گُندآوران،نکردند آهنگِ مازندران؛
 که آن خانۀ دیو افسونگر است؛طلسم است و بند است و جادوپرست.
1000مر آن را، به شمشیر،نتوان گشاد؛مده روز و رنج و دِرَم را به باد.

هم آن را به نیرنگ نتوان شکست؛به گنج و به دانش نیاید به دست.

همایون ندارد کَس، به آنجا شدن؛وز ایدر؛ کنون رای ِ رفتن زدن.

سپه را بدان سو نباید کشید؛ زشاهان،کَس این رای هرگز ندید.
 گر این نامداران تو را کهترند،چو تو بندۀ دادگر داورند.
1005تو از خون ِ چندین سرِ نامدار،زِ بهرِ فزونی درختی مکار،

که بار و بلندیش نَفرین بودنه آیین شاهانِ پیشین بُوَد».

چنین پاسخ آورد کاوس باز:«کز اندیشۀ تو نی ام بی نیاز؛

ولیکن مرا از فریدون و جم،فزون است مردی و فرٌ و درم.

همان از منوچهر و از کیقباد،که مازندران را نکردند یاد،
1010سپاه و دل و گنج، افزونتر است؛مرا زیر شمشیرِ تیز، اندر است.
 چو بر دانشی شد گشاده جهانبه آهن، چه داریم گیتی نِهان.

شوَمشان یکایک به راه آورم؛سرانشان زِ پروین به چاه آورم.

اگر کَس نمانم به مازندران،وگر بر نهم باژ و ساوِ گران.

چنان زار و خوارند بر چشم من،چه جادو چه مردان آن انجمن.
1015به گوش تو آید خود این آگهی ،کز ایشان شود رویِ گیتی تهی.

تو با رستم،ایدر، جهاندار باش؛نگهبان ایران و بیدار باش.

جهان آفریننده یار من است؛سرِ نرٌه دیوان شکار من است.

گر ایدون که یارم نباشی به جنگ،میفزای ما را، بدین در، درنگ».

چو از شاه بشنید زال این سَخُنندید ایچ پیدا سرش را زِ بُن
1020بدو گفت:«شاهیٌ و ما بنده ایم؛به دلسوزگی با تو گوینده ایم.

اگر داد گویی همی یا ستم،به رای تو باید زدن گام و دَم.

از اندیشه، من دل بپرداختم؛سخن هر چه دانستم انداختم.

نه مرگ از تنِ خویش بتوان سپوخت؛نه چشم جهان کس، به سوزن بدوخت.

به پرهیز، هم کَس نجست از نیاز؛جهانجوی از این سه نیابد جواز.
1025رَوشن جهان بر تو فرخنده باد!مبادا که پند من آیدت یاد!

پشیمان مبادی زِ کردار خویش!به تو باد روشن، دل و دین و کیش!»

سبک، شاه را زال پَدرود کرد؛دل، از رفتنِ شاه، پر دود کرد.

برون آمد از پیشِ کاوس شاه،شده تیره بر چشم او هور و ماه.

برفتند با او بزرگانِ نیو،چو توس و چو گودرز و بهرام و گیو.
1030به زال آنگهی گیو گفت:«از خدای،همی خواهم آن کو بُوَد رهنمای.

به جایی که کاوس را دسترسنباشد، نداریم او را به کَس.

ز تو دور بار آز و مرگ و نیاز!مباداد به تو دستِ دشمن دراز!

به هر سو که آییم و بیم و رویم،جز از آفرینت سخن نشنویم.

پس از کردگار جهان آفرین،به تو دارد اومید ایران زمین.
1035زِ بهرِ گَوان رنج برداشتی؛چنین راهِ دشخوار بگذاشتی».

سراسر گرفتندَش اندر کنار؛رهِ سیستان را بر آراست کار.

واژه نامه

986- به کش کرده دست و سرافکنده پست: کنایه های فعلی ایما از بزرگداشت و احترام

992- نوشه: جاوید و بی مرگ

993- برافراخته سر: نازان و ارجمند

994- در گشاد:آغاز نهادن

995- گشتن سپهر:سپری شدن روزگار

998- گُشن

        گُندآوران

999- بند-:نیرنگ و افسون

       جادو پرست: جادوگر- پرستیدن در شاهنامه ، ورزیدن و به انجام رساندن است.

1004- داور: کنایه ایما از آفریدگار که کردارهای نیک و بد بندگان را می سنجد و آنان را کیفر و پاداش می دهد.

1011-دانشی:دانشور -دانا

         آهن : ابزار آهنین

         نهان: نهان داشتن - فرو گذاشتن

1012-به راه آورم:از گمراهی رهانیدن

         پروین: خوشۀ پروین-بلندی- پروین نماد بلندی-سرانشان زپروین به چاه آورم: از بلندی و ارجمندی به خواری و پستی بردن

1013-:اگر: در اینجا به معنی یا

         ساو: باج و خراج

1023- سپودخت: دور گردانیدن

         نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت/ نه چشمِ جهان کس، به سوزن ، بدوخت.

        آدمی با هیچ ترفند . نیرنگی ، نمی تواند خویشتن را از چشمِ جهان نهان بدارد.

1027- پردود کردن:نگرانی و اندوه

1028-شده تیره بر چشم او هور و ماه: رنج و درد بسیار

1031- کَس نداشتن: به هیچ گرفتن و آدمی نشمردن

1036- را در اینجا به معنی برای



نظرات 17 + ارسال نظر
فاطمه سلیمی دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام و روز شما خوش
شاهنامه خوانی را تازه شروع کردم، درک معنی بعضی از ابیات برام سخت است، با مکان و کتاب خاصی برای یادگیری آشنا نیستم. می خواستم اگر امکان دارد شما در این زمینه بنده را راهنمایی کنید.

ساحل دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ

کاملن موافقم. در واقع کلی هم ذوق کردم .

ممنون که این قدر حواستون به همه هست.

یک دنیاااااااااااا تشکر

:)))

وجود شماست که اینجا رو گرم می کنه

ساحل شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

یادم رفت توی کامنت قبلی ، اسمم رو بنویسم!

[ بدون نام ] شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ

من این دعاهای شاهنامه رو خیلی دوست دارم:

همه سال، پیروز بادی و شاد!
سرت پر زِ دانش، دلت پر زِ داد!

خیلی به دل می شینن. یه بار باید سر فرصت بشینم، همه ی اینا رو جمع کنم. یعنی از این جا به بعدش رو جمع می کنم. قبلی ها رو باید پیدا کنم.

و این دو بیت زیر فوق العاده بودند. به نظرم تمام کسانی که مسئولیتی به عهده شون هست و زیر دستانی درن، باید این دوبیت رو بلد باشن:

تو از خون ِ چندین سرِ نامدار،
زِ بهرِ فزونی درختی مکار،

که بار و بلندیش نَفرین بود
نه آیین شاهانِ پیشین بُوَد

آفرین: ستایش، مدح، تحسین، درود، مرحبا
فارسی میانه: آفرین
ایرانی باستان: آفرینا
اوستایی: afri-vana afri: افسون، دعای خیر vana: آروز، خواست
ریشه لغت آفرین از fri به معنی توجه کردن و خشنود کردن می‌آید. لغت نفرین همان نه آفرین است.


فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، نویسنده: دکتر محمد حسن دوست، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، چاپ اول، تاریخ نشر: ۱۳۸۳ شمسى



http://soudabeh-rain.persianblog.ir/tag/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87_%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C_%D9%88%D8%A7%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C
...................................
ساحل جان
چه خوب شد که که به این نکته توجه کردی تا بروم بگردم و یک بار دیگر معنی واژه "دعا" را به زبان فارسی بیابم.
دعا می شود از خداوند چیز خیری را آرزو کردن ولی این بیت درواقع بیشتر آفرین گفتن است .
در همین حاشیه یک پیوند اضافه می کنم و در آن می نویسم آفرین گفتن(تحسین) آیا با این عنوان موافقی؟
آن وقت می توانی بی درنگ همینجا بیت های مورد نظرت را کپی کنی و هر زمان وقت داشتی در دفترت یادداشت کنی
قلم و کاغذ همچنان جای ویژه ای در درون ما دارند و من به آین دو موجود احترام می گذارم.
با اجازه این بیت را با نامت به عنوان نخستین آفرین آنجا نوشتم.

سعی می کنم در همایش این موضوع دعا و آفرین را کامل بنویسم .
با زهم سپاسگزارم که ریز بین هستی ای ساحل دوست داشتنی

فرانک چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://faranak333.blogfa.com

درود و هزاران درود
دیشب داشتم خوان چهارم رستم را می خواندم و برای هزارمین بار شگفت زده شدم
فردوسی دانشمند و هنرمندی بی بدیل است به زیبایی افکار و اندیشه های اساطیری و اوستایی را شکل داده و ماجراهایی خلق کرده که بی نظیر و منحصر به شاهنامه است.
با خودپرستی و مستی به روزم
شاد زیید و شاداب بمانید

فرناز دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ http://farnaz.aminus3.com

http://axpokht.aminus3.com/

رفتم عکس را دیدم! جالب بود . برایشان پیامی نوشتم
از تندیس فردوسی خیلی خوشم نیامد به نظرم فردوسی با آرامش بود نه مانند رهبران انقلابی ارگری!

فرناز دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ http://farnaz.aminus3.com

سلام به همگی . کامنت ها را که می خواندم دیدم دوست دارم آنچه را که به آن فکر می کنم بنویسم . قطع نظر از شاهنامه که اصلا به خودم حق نمی دهم در موردش چیزی بگویم من با نظر فلورا بشدت موافقم . جور دیگر دیدن و جور دیگر بودن آدمها برایم همیشه و بشدت قابل احترام است . سنت شکنی و خلاف عادت رفتار کردن می تواند ـ تاکید می کنم می تواند نه اینکه هست ـ نشانه ی برجسته ای از خلاقیت باشد . اگر قرار بود که همه ی آدمها از ابتدا تا امروز طبق آنچه که به آنها آموخته شده و طبق باید ها و نبایدهائی که همیشه می شناسیم رفتار کنند همه چیز ثابت می ماند . اینکه کاری را همه انجام میدهند یا همه توصیه می کنند از نظر من الزاما کار خوبی نیست .

با پروانه بشدت موافقم در مورد اینکه روزگاری چراگاه و امروز هم نفت گاه !! دلیل حرکت های غلط آدمها بوده و هست اما این دلیل درستی برای اینکه حرکت نکنیم و بی حرکت بمانیم شایدحرکتمان خطا باشد نیست .

من اتفاقا آوردن این مفهوم در اینجا کاملا مخالفم .
فردوسی در داستانی دیگرخود می گوید :
که: دانم چون پژوهش کنید / بدین رای بر من نکوهش کنید
ولیکن هر آن کو گزیند منش /بباید شنیدنش بسی سرزنش

ولی در این داستان کاملا کاوس را نکوهش می کند و از این بیتهایی تایید کاوس خبری نیست.
داستان بعدی را که تایپ کرده ای و خواندی که کاوس چه دستوری میدهد! میدانم به داستان بعدی که رسیدیم فلورا زودتر از همه کاوس را نکوهش خواهد کرد.

آزار و کشتار جمعی دیگران و گرفتن منابعشان که اسمش حرکت نیست!

محسن یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ب.ظ

در پاسخ من نوشته بودید چند و چونشان نمی کنید. کار خوبی است. چند و چون و قضاوت کردن حتا در مورد اطرافیانمان هم سخت است. یا مثلن حکم صادر کردن. قضاوت کردن خیلی سخت است. یکی می گفت: بابا ما همه از یک مشت گوشت و پوست و استخون ساخته شدیم. هر کدام از ما هم در شرایطی نا مساوی با دیگری. حتا در یک خانواده برادر و خواهر ممکن است کلی با هم متفاوت باشند و در آزمون های مختلف، نمرات متفاوتی بگیرند. یکی بیست بگیرد و یکی مردود شود. این هایی که این جا از آن ها صحبت می کنیم که دیگر بمانند. این ها اسطوره هایی هستند که در طی زندگی انسان ها روز کره ی زمین به وجود آمده اند. اولین دولت ها را در این گوشه از زمین تشکیل داده اند و بعدها یاد و خاطره و دلاوریها و ندانم کاریها و .....شان با مهاجرین به اقصا نقاط جهان رفته اند و نامشان به ضرورت عوض شده و ....... چشم اسفندیار در یونان میشود پاشنه ی آشیل و رستم می شود هرکول و ......... بهرحال این ها را قبلن هم گفته ایم و در باره اش صحبت کرده ایم. و ادامه نمی دهم.
خواستم بگویم که خیلی سخت است برای من. من بیشتر وقتی رستم را می بینیم یا بهتر است بگویم میشنوم که به هرکول هم فکر کنم و می کنم. البته وقت هرکول را دیگر ندارم و ..... همین طور بقیه را. در کلیتی همه رانگاه می کنم. تا در پایانی که به نظرم برایم وجود ندارد به این نتیجه برسم که در باره ی اسطورهایم چقدر می دانم و در نهایت می توانم به کدامیک از آنان ببالم.
..............

محسن یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

چه خوبه که دوستامون آدمارو تحلیلم میکنن. که این کار خوبی کرد یا نکرد. این جا چرا این کارو کرد و اونجا نکرد. من نمی تونم. من فقط میرم توی بحر داستان که ببینم چه خبره و چی به چیه به تحلیل نمی تونم برسم.
انگاری از مصادیق بارز آدمایی هستم که برون را مینگرم و قال را.

من هم خیلی چند و چونشون نمی کنم و بیشتر به گفته شما میرم تو «بحر»شون

شهرزاد یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:22 ق.ظ

پروانه جان امروز فرصتی شد به این صفحه دوست داشتنی سری بزنم و مثل همیشه از پیام های شما و دوستان بیاموزم. ببخشید که دیر شده ولی همین جا از لطف و محبت شما و یکایک دوستان خوبم چه در مورد تشویق مهرسا و چه برای تولد سروین کوچولو صمیمانه سپاسگزاری می کنم . امیدوارم همیشه شاد و خرم باشید.

چقدر جات خالیه!
ولی وقتی فکر میکنم سروین رو داری و به ناز می پروریش خوشحال میشوم
به امید دیدار

فلورا شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ

این داستان رو خیلی دوست دارم ، بیشتر از همه ی داستانهای قبل فکرمو مشغول کرده هرچند متاسفانه وقت نشد بخونمش...

دلم میخواد افکارمو بیام کنم ... هرچند شاید صحیح نباشن... اما فکر میکنم پاره ای از حقیقترو به همراه داشته باشن لااقل!

اول اینکه - بااینکه خودم آدم ماجراجویی نیستم... اما کار کیکاووس یعنی درگیر شدن با نره دیوان رو کاملا بی خردی نمیدونم... تمام پیشرفتهای آدمی نتیجه ی انجام دادن کارهائیه که کسی انجامش نمیداده...همین کار کیکاووس سبب ساز و سرآغاز دلیری های رستم و هفت خوان رو طی کردن بوده... که بدینوسیله رستم کاملا از زیر سایه ی پدر بیرون میاد و یلی میشه!
کاری که کیکاووس انجام داده نوعی شکستن سنت پدرانش هست که در تاریخ بسیار تکرار شده... و همیشه مورد نکوهش پیران قوم بوده... اما لزوما اشتباه نبوده ... باور کنید که سواد کافی ندارم ولی میدونم که میشه از یه جنبه هایی از کار کیکاووس دفاع کرد.

دوم اینکه -رواداری و خردمندی زال بسیار ستودنیه، که تو 3 بیت خلاصه شده
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس، به سوزن بدوخت
به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه میابد جواز
روشن جهان بر تو فرحنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد

این خردمندی من رو به یاد سخن بزرگواری میندازه که میگفت:
من با شما مخالفم اما حاظرم جان خود را بدهم تا تو خویش را اثبات کنی


بله این داستان بسیار قشنگ است انگار بزرگی و سنگینی زال رو به همراه داره
از اینکه توانستی دو داستان پیش را بخوانی باز هم سپاسگزارم

البته این کار کیکاوس اشتباه بود «کشورگشایی» چیزی که در شاهنامه پسندیده نیست!
کشور گشایی کاوس برای گرفتن «چراگاه» بود . آن زمان چراگاه مهم بود و این زمان نفت!

همی گنجِ بی رنج بگزایدش؛ / همی گاهِ مازندران بایدش.

این گاه در برخی شاهنامه ها «چراگاه» است.

فرشته شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام
پروانه ی عزیز
مرسی از این همه لطف
امروز روز شگفت انگیزی بود
یک دوست خیلی خوب نمایشگاهی داشت که بی نهایت مرا تخت تاثیر قرار داد
اسم نمایشگاهش رو گذاشته بود رودابه
!!!
درست نوشته ام رودابه
وچه کارهای زیادی
با تلفن همراهم چندتا گرفته ام که سعی می کنم تا اخر شب بفرستم
وچقدر زیبا
اشعاراز رودابه وقتی در سوک رستم هست
ومجسمه هایی زیبا
بیشتر می دانید چرا تخت تاثیر قرار گرفتم
چون رودانه ی دیروز را به تصویر کشیده بود
شجاعت.. مهربانی و
رودابه ی امروزی را
...
طولانی سکوت کردم
وقتی مجسمه ی رودابه ی امروزی را دیدم
...
در این سن وچنین نگاهی زیبا
جالب اینکه از شما گفتم چندتایی عکس برای شما گرفتم
ووایشون کنجکاو شد که آدرس سایت را بگیره
وچقدر خوب خواهد شد
شب خوبی داشته باشید
بروم برایتان عکسها رو بفرستم
:)

سلام فرشته جان
خیلی از دیدن عکس ها خوشحال شدم
کاش از این هنرمند جوان بیشتر برایم بنویسی که خیلی مشتاقم بیشتر بدانم

پروانه شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 ب.ظ

آورد شماره 13 پیام فردوسی

در داستان بوزرجمهر به 7 ویژگی نادان اشاره شده ، بیت ویژگی هفتم را تا 24 اردیبهشت به شماره 09163524584 بفرستید.. به مناسبت روز بزرگداشت حضرت فردوسی، با بخت آزمایی به 3 نفر از کسانیکه پاسخ درست را بفرستند شاهنامه نفیس اهدا می شود.
http://www.rahekherad.blogfa.com/

فرشته جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

چو کاوس را دید دستانِ سام نشسته بر اورنگ بر، شادکام،

به کَش کرده دست و سرافگنده پست، همی رفت تا جایگاهِ نشست.

چنین گفت:«کای کدخدای جهان! سرافرازتر مهتر، اندر مِهان.
تا شروع کردم
یا دسیندخت افتادم
:)
به کش کرده دست وسر افکنده پست
..
این بیت ها دقیقا این قسمت رو برام تداعی کرد
...
وخسته نباشید
می دونم عشقی که به شاهنامه دارید خستگی ناپذیرکرده
شما را
...
بدو گفت :«شاهیٌ و ما بنده ایم؛ به دلسوزگی با تو گوینده ایم.

اگر داد گویی همی یا ستم، به رای تو باید زدن گام و دَم.

از اندیشه، من دل بپرداختم؛ سخن هر چه دانستم انداختم.
...
این بیت ها پر از حرف بود

«کَش کرده دست و سرافکنده پست» که امروزه به صورت «دست به سینه» گفته می شود ولی در آن زمان دست به سینه و دست ها را زیر بغل می گذاشتند و سرشان را پایین می گرفتند یعنی این دستها به فرمان تو هستند و تا دستور ندهی کاری انجام نمی دهند .

اون صدای محکمت وقتی داستان سیندخت را می خواندی یادم هست.

همیشه لطف داری و مهربانی. داشتن دوستانی مانند تو همیشه برایم دلگرمی است و امید بخش.

بله این بیت های پس از این ها که نوشتی آدمو به سکوت میبره!

فریدون جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ

پروانه گرامی
از آنجا که شما علاقمند به جمع آوری تصاویر شاهنامه هستید لینک سایتی را که حاوی عکس هایی از شاهنامه است در پیام قبلی برایتان گذاشتم . و گذاشتن آن لینک، به هیچ وجه انتقاد از انتخاب شما مد نظرم نبود.
با صمیمانه ترین درود ها و سپاس از زحمات تان در این انجمن.
پاینده و ییروز باشید







شما همیشه لطف دارید و من هم فقط خواستم نظرتان را در باره ی عکس بدانم در ضمن فکر کردم شاید میان آن پیوند عکسی مناسب تر مورد نظر شماست که شوربختانه به آ« آدرس نتوانستم دسترسی داشته باشم.
بله به جمع آوری عکس هایی در باره شاهنامه علاقه مندم و گاهی وقت هایی را به جستجو در اینترنت می پردازم و با واژه های فارسی و انگلیسی در گوگل می شود عکس هایی پیدا کرد که برخی از آنها را در وبلاگ همایش جمع آوری می کنم ولی می توان گفت بیشتر آنها تکراری هستند.

از شما دوست دیرینه و ارجمند بسیار سپاسگزارم

فریدون جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ

تصاویری از شاهنامه و دیگر مطالب
http://pic.persian-man.ir/shahh-name/



عکس یه نطرتان مناسب نیست؟
این بهترینی بود که پس از جستجوهای زیاد شایسته دیدم.

ابتدا می خواستم از عکس های مازندران ِفرناز استفاده کنم ولی هر چه فکر کردم دیدم «زال» و نقش او را در این داستان نمی توانم نادیده بگیرم
شخصیت زال برایم خیلی قابل احترام و توجه است .

یکی از قسمتهای برجسته از داستان زال در اینجاست با اینکه کاوس پندهای او را نمی پذیرد ، با این حال به او میگوید:

مبادا که پند من آیدت یاد!

شما و دوستان اگر عکس بایسته و شایسته تری نشان دارید سپاسگزار خواهم شد.

پروانه پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

.

با بیت های شگرفِ آغازین داستان کیکاوس فردوسی به ما گفت که با چه شاه سبکسر و کم خردی رو به رو هستیم!
گر شاخِ بد خیزد از بیخِ نیک،
تو با بیخ، تندی میاغاز، وِیک.

پدر چون به فرزند مانَد جهان،
کند آشکارا بر او بر نهان،

گر او بفگند فرٌ و نامِ پدر،
تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر.

گر او گم کند راهِ آموزگار،
سَزد گر جفا بیند از روزگار.

چنین است رسم سرای کَهُن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بُن.

همان ابتدای داستان خوبی و خوشی کی کاوس را گزید و به گفتۀ پهلوانان :
یکی کار پیش آمد اکنون شگفت،
که از یادش اندازه نتوان گرفت.

دست به کاری می زند که به زودی باز خوردش را می بینیم.

پهلوانان و بزرگان ،زال که بزرگِ پهلوانان است و همه او را بزرگ می شمارند ، برای پند دادن کاوس می خوانند.
داستان را بخوانیم و پاسخ جنگ طلبانه کاوس را !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد