انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

کیکاوس پادشاهی کیکاوس (886-983)

عکس از فرناز

 داستان را از اینجا گوش کنید(فلورا)

پادشاهی کیکاوس 

 

886درختِ برومند چون شد بلند،گر ایدون که آید بر او بر گزند،
شود برگ پژمرده و بیخ سست،    سرش سویِ پستی گراید درست.
چو از جایگه بگسلد پایِ خویش،به شاخِ نو آیین دهد جایِ خویش؛
مر او را سپارد گل و برگ و باغ؛بهاری به کردار روشن چراغ.
890اگر شاخِ بد خیزد از بیخِ نیک،تو با بیخ، تندی میاغاز، وِیک.
پدر چون به فرزند مانَد جهان،کند آشکارا بر او بر نهان،
گر او بفگند فرٌ و نامِ پدر،تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر.
گر او گم کند راهِ آموزگار،سَزد گر جفا بیند از روزگار.
چنین است رسم سرای کَهُن سرش هیچ پیدا نبینی ز بُن.
895چو رسم بدش باز یابد کسی،نخواهد که مانَد بدو دربسی.
چو کاوس بگرفت گاهِ پدر،مر او را جهان بنده شد سر به سر.
ز هر گونه ای گنجِ آگنده دید،جهان سر به سر پیش خود بنده دید.
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار؛همان تاجِ زرٌین، زبرجد نگار.
همان تازی اسپاِن آگنده یال؛به گیتی، ندانست خود را همال.
900چنان بُد که در گلشنِ زرنگار،             همی خورد روشن میِ خوشگوار.
یکی تختِ زرٌین؛ بلورینش پای؛نشسته، بر او بر، جهان کد خدای.
ابا پهلوانانِ ایران به هم،همی رای زد شاه بر بیش و کم.
چو رامشگری، دیو زی پرده داربیامد که خواهد بر شاه بار.
چنین گفت:« کز شهرِ مازندران،یکی خوشنوازم، ز رامشگران.
905اگر درخورم بندگی شاه را،گشاید برِ تختِ او راه را».
برفت از پسِ پرده سالارِ بار؛خرامان بیامد برِ شهریار.
بگفتش:« سراینده ای بر در است،ابا بربط و نغز رامشگر است».
بفرمود تا پیشِ او خواندند؛درون رفت و در پیش، بنشاندند.
به بربط، چو بایست، بر ساخت رود؛بر آورد مازندرانی سرود،
910که:« مازندران، شاه را، یاد باد!همیشه بر و بومش آباد باد!
که در بوستانش همیشه گل است؛به کوه اندرون، لاله و سنبل است.
هوا خوشگوار و زمین پرنگار؛به گرم و به سردش، همیشه بهار.
نوازنده بلبل به باغ اندرون؛گرازنده آهو به راغ اندرون.
همیشه نیاساید از جست و جوی؛همه ساله هرجای رنگ است و بوی
915گلاب است گویی به جویش روان؛همی شاد گردد ز بویش روان.
دی و بهمن و آذر و فورَدین،همیشه پر از لاله بینی زمین.
همه ساله، خندان لبِ جویبار؛به هر جای، بازِ شکاری به کار.
سراسر، همه کشور آراسته،ز دیبا و دینار، وز خواسته.
بتانِ پرستنده با تاجِ زر؛همه نامداران به زرین کمر».
920چو کاوس بشنید از او این سَخُن،یکی تازه اندیشه افگند بُن.
دل رزم جویش ببست اندر آن که لشکر کشد سوی مازندران.
چنین گفت با سرفرازانِ رزم،که:« ما سرنهادیم یکسر به بزم.
اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر،بگردد بر او دشمن پست چیر.
من، از جمٌ و ضحٌاک و از کیقباد،فزونم به بخت و فزونم به داد.
925فزون بایدم زآنِ ایشان هنر؛               جهانجوی باید سرِ تاجور».
سخن چون به گوشِ بزرگان رسید،از ایشان، کس این رای فرخ ندید.
همه زرد گشتند و پُرچین بُروی؛کسی جنگِ دیوان نکرد آرزوی.
کسی راست پاسخ نیارَست کرد؛نهانی، بُدیشان غم و بادِ سرد.
چو توس و چو گودرزِ گشواد گیو ؛ چو خُرٌاد و گرگین و شاپورِ نیو،
930به آواز، گفتند:« ما کهتریم؛زمین جز به فرمان تو نسپرَیم».
وز آن پس، یکی انجمن ساختند؛ز گفتار او، دل بپرداختند.
نشستند و گفتند یک با دگر،که:« از بخت، مارا چه آمد به سر!
اگر شهریار این سخنها که گفت به می خوردن اندر، نخواهد نهفت،
ز ما و از ایران بر آمد هلاک؛نماند، بر این بوم و بر ،آب و خاک؛
935که جمشیدِ با تاج و انگشتری،به فرمانِ او مرغ و دیو و پری،
زمازندران یاد هرگز نکرد؛نجُست از دلیرانِ دیوان نبرد.
فریدون پر دانش و پر فسون،
اگر شایدی بردن این بَد سر،

همین را روانش نبُد رهنمون.

 به مردیٌ و گنج و به نام و هنر،

بُدی چاره گر جانِ هرکس بدین که این بَد بگردد ز ایران زمین».
940چنین گفت پس توس با مهتران،که:« ای رزم دیده دلاور سران!

مر این بند را چاره، اکنون،یکی است؛بسازیم و این کار دشوار نیست.
هیونی تکاور برِ زالِ سام،بباید فرستاد و دادن پیام،
که:گر گِل به سر داری،اکنون مشوی؛یکی تیز کن مغز و بنمای روی"؛
مگر کو گشاید یکی پندمند سخن، بر دلِ شهریار بلند!
945بگوید که:" این، اهرمن داد یاد؛درِ دیو هرگز نباید گشاد"؛

مگر زالش آرَد از این گفته باز!وگرنه، سرآید نشیب و فراز».
سخنها ز هرگونه بر ساختند؛هَیونی تگاور برون تاختند.
دونده همی تاخت تا نیمروز؛چو آمد برِ زالِ گیتی فروز،
چنین داشت از نامداران پیام،که:«ای نامور، با گهر پورِ سام!
950یکی کار پیش آمد اکنون شگفت،که از یادش اندازه نتوان گرفت.
بدین کار  گر تو نبندی کمر،نه تن ماند ایدر، نه بوم و نه بر.
یکی شاه را بر دل اندیشه خاست؛بپیچیدش آهِرمَن از راهِ راست.
به رنجِ نیاکانش، از باستان،نخواهد همی بود همداستان.
همی گنجِ بی رنج بگزایدش؛همی گاهِ مازندران بایدش.
955اگر هیچ سر خاری از آمدن،، سپهبَد همی زود خواهد شدن.
همه رنجِ تو داد خواهد به باد،که برُدی، به آغاز، با کیقَباد.
تو، با رستمِ شیر ناخورده سیر،میان را ببستی چو شیرِ دلیر؛
کنون آن همه باد شد، پیش اوی؛بپیچید جانِ بد اندیشِ اوی».
چو بشنید دستان، بپیچید سخت؛که شد زرد برگِ کَیانی درخت.
960همی گفت:«کاوس خودکامه مَرد،نه گرم آزموده، ز گیتی، نه سرد.
کسی کو بُوِد در جهان پیشگاه بر او بگذرد سال و خورشید و ماه،
که مانده است کز تیغِ او در جهان،نلرزید یکسر کِهان و مهان؟
نباشد شگفت ار به من نگرود؛شوم خسته، گر پند من نشنود؛
ور این رنج آسان کنم بر دلم،از اندیشۀ شاه دل بگسلم،
965نه از من پسندد جهان آفرین،نه شاه و نه گُردان ایران زمین.
شوم؛گویمش هرچه دانم زپند           ؛ز من گر پذیرد بُوَد سودمند؛
وگر تیز گردد، گشاده است راه؛تهمتن هم ایدر بُوَد با سپاه».
پر اندیشه بود، آن شبِ دیریاز؛چو خورشید بنمود تاج از فراز،
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه؛بزرگان برفتند با او به راه.
970خبر شد به توس و به گودرز و گیو؛ به بهرام و گرگین و رُهٌامِ نیو،
که:« دستان به نزدیکِ ایران رسید؛درفشِ همایونش آمد پدید».
پذیره شدندش سرانِ سپاه،سری کو کَشد پهلوانی کلاه.
چو دستانِ سام اندر آمد به تنگ،   پیاده شدندش همه بیدرنگ.
بر او، سرکشان آفرین خواندند؛سویِ شاه با او همی راندند.
975بدو گفت توس:«ای گَوِ سرفراز!کشیدی چنین رنجِ راهِ دراز؛
ز بهرِ بزرگانِ ایران زمین،بر آسایش این رنج کردی گُزین.
همه سر به سر، نیکخواه توایم؛ستوده، به فرٌ کلاهِ تو ایم».
بدان نامداران چنین گفت زال،که:«هرکس که او را نفرسود سال،
همه پندِ پیرانش آید به باد؛از آن پس، دهد چرخِ گردانش داد.
980نشاید که گیریم از او پند باز؛که از پندِمان نیست او بی نیاز
ز پند و  خِرَد گر بگردد سرش،پشیمانی آید ز گیتی برش».
به آواز گفتند:« ما با تویم،ز تو بگذرد، پندِ کس نشنویم.
همه یکسره، نزدِ شاه آمدند؛برِ نامور تاج و گاه آمدند.

واژه نامه

886-درخت برومند: کیقباد

878- شاخ نو:  آیین: کیکاوس

890: ویک: وای بر تو

892-امروز با این مثل پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر

898- زبرجد:گوهری سبزفام -گونه ای از زمرد

899-آگنده یال: نیرومند - فربه

901: جهان کدخدای:کاوس

903-زی:به سوی

   بار: آمدن به نزد شاه

904- مازندران- مازنه در اوستا- به مازندران طبرستان نیز می گفتند- طبرستان- تپورستان-سرزمین تپور(یکی از تیره هایی که در این سرزمین می زیسته اند)

909-چو بایست: بدان سان که بایسته بود

  رود:زه و تاری که بر سازها می کشند

بربط: نوعی ساز

912: به گرم کنابه ای ایما از تابستان و به سرد از زمستان

916: دی: از ستاک دا به معنی دادن و آفریدن

        آذر:در پهلوی آتور به معنی آتش

917-لب:کرانه

918-خواسته: دارایی

919- پرستنده:خدمتگزار

922- سرنهادن: فرمان بردن

925-هنر من باید از ایشان بیشتر باشد و تاجور باید به سر جهانجوی باشد

927- پرچین بروی:اندوه بسیار

بروی: ابرو

928-بُدیشان:آنان را بُد

931- پرداختن دل:اندوه و رنج بسیار- امروزه:خالی شدن دل

942- هیونی تگاور: پیک هیون سوار

        هیون: اسب یا شتر بزرگ

943- نشستن گل به سر: شتاب بسیار در کار خواسته شده است

945-در گشادن:روی آوردن و به سراغ رفتن

950- اندازه گرفتن:سنجیدن و قیاس کردن

951- ایدر: اینجا

954:هوسبازی و کامکاری کاوس- کاوس از آسایش و گنج بی رنج دلخسته و آزرده شده است.

955-سر خاراندن: درنگ ورزیدن

   سپهبد:کاوس

957-رستم شیر ناخورده: کم سن و سال و کودک

958- بپیچید: نا ارام شد

959- درخت: تیره و تبار

961- گذشتن خورشید و ماه:گذر زمان




نظرات 18 + ارسال نظر
ساحل شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ق.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

اگر در وبلاگ همایش شاهنامه، جلوتر از این جا باشید، معنی اش این نیست که آن ها را سر وقتشان این جا نمی خوانیم؟

درسته؟

من به اندازه ی کافی عقب افتاده ام از شاهنامه، غصه ام را چند برابر نکنید لطفن.

در وبلاگ همایش همزمان داستان سیاوش را هم پیش می رویم که پیوندش در همین حاشیه هست.

زمانی که با یاری آقای محسن گرامی این داستان را آغاز کردیم شهرزاد جان هم همراهمان بود گاهی هم فرشته جان که اکنون شهرزاد سخت سرگرم نورسیده اش است که نیاز به مراقبت ویژه دارد ولی می دانم به زودی همراهی خواهد کرد.

آقای فرزه گرامی که هم که چندی پیش بزرگواری کرده و ما را همراهی کرده اند معمولا هر دو داستان را پیگیری کرده اند.

از دوستان همیشگی ما تو و فلورای گرامی هستید که تا کنون به این داستان سر نزده اید اگر شما هم همراهی کنید سر وقت داستان سیاوش در اینجا ، پست ها را یک دو روزه منتشر می کنیم تا هم ترتیب به هم نخورد و هم اینکه یک دوره ی کوتاهی بر داستان خواهیم داشت .

سخن کوتاه این که بستگی به این دارد که همه ی دوستان همراهی کنند یا نه!



ساحل جان با اجازه این پیام و پاسختو به آخرین داستان بردم تا شاید پرسش دوستان هم باشد.

مصطفی سعادتی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

با درود
شما اگه بتونید یک مقدار به کار سرعت بخشید تا با ما هماهنگ باشید خیلی بهتره....
الان ما در داستان سیاوش هستیم و شما ابتدای کیکاووس ... اگه بتونید یک مقدار تندتر داستانها را ادمه دهید و ما سرعتمان را کم کنیم. تا 2 ماهه فکر می کنم با هم هماهنگ بشیم.
به امید آن روز

درود فراوان بر شاهنامه خوانان آغاجاری
دوستانی که در اینجا همراه هستند را می شناسم و گرفتاری های روزانه آنها را می دانم و حتی چند بار خواسته اند که سرعت را کمتر کنیم که همچنان با هفته ای یک داستان به پیش می رویم.
ولی در وبلاگ همایش شاهنامه چند داستان نخست از داستان سیاوش را جدای از اینجا به همراهی سه تن از دوستان خواندیم و به زودی آنجا دوباره این خوانش را از سر می گیریم با دوستان در میان می گذارم تا بتوانیم در آنجا با یاری دوستانی که وقت بیشتری دارند به موازات پیش برویم
شما هم اگر بین دوستانتان وقت داشتید و داستان ها را بخوانید ما خوشحال خواهیم شد صدای شما را در اینجا داشته باشیم.

مصطفی سعادتی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.rahekherad.blogfa.com

با درود
خیلی زیبا معنی کردید....
در مورد آورد شماره 12 ، یکی از دوستان این پیشنهاد رو داد ، و در حقیقت تمایل دارم کار رو به صورت مشارکتی انجام بدهیم...به امید خدا با کمک دوستانی به مانند شما در آینده شاهد بهتر نمودن پرسشها خواهیم بود... اگر و شما و دیگر دوستان پرسشی مدنظر دارند می توانند برای ما بفرستن تا از اونا استفاده کنیم.

درود بر شما
شما لطف دارید
آورد شماره 12 از این دید که توجه شاهنامه خوان ها و شاهنامه پژوهان را به سوی توجه به یافتن مکان های جغرافیایی در شاهنامه می برد خیلی موضوع خوبی بود و این موضوع از علاقه مندی های من هم هست.

و آورد شماره 13 خیلی قشنگ و مناسب انتخاب شده و آفرین به مطرح کننده این آورد.

پروانه پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ق.ظ

پیام آقای سعادتی را از داستان پیشین به اینجا می آورم:

گر شاخِ بد خیزد از بیخِ نیک، تو با بیخ، تندی میاغاز، وِیک.
درود. اگه میشه راجع به بیت بالایی یه مقدار توضیح دهید.

همان گونه که می دانیم در بسیاری داستان ها فردوسی با «شگرف آغازین» برای ما آنچه در داستان رخ خواهد داد، باز گو می کند.
شاید همین بیت برای ما بس است که بدانیم با چه شاه نکوهیده ای رو به رو هستیم.

بیخ نیک: استعاره ای از کیقباد
شاخ بد: کیکاوس

یعنی اگر کیکاوس سبکسر بود ، تو این را از کیقباد ندان و به او بد نگو و دیدیم کیفباد چه شاه با داد و دهشی بود.

از اینکه توجه خوانندگان اینجا را به این بیت های سنگین ابتدای داستان بردید سپاسگزارم.

رشاد پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ق.ظ

با سلام
فایل ogg را با jet audio میتوانید گوش کنید.

درود بر شما
سرافراز فرمودید
از راهنمایتان سپاسگزارم

مهدی فرزه پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ق.ظ

سلام.

نتوانستم دانلود کنم 3 بار دانلود کردم ولی اجرا نمی شود . نمی دانم مشکلم چیست

درود بر شما
فایل های فلورا که با گوشی اش ضبط می کند آنلاین گوش می کنم چون نرم افزار اجرایی اش را ندارم. پسوند این فایلها ogg است.
امیدوارم بتوانم نرم افزار تبدیل این فایلها به mp3 را پیدا کنم تا بتوان با نرم افزارهای معمول هم بتوان گوش کرد.

فریدون چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

اینترنت و گل سرشور ( بنتونیت)

بنتونیت یکی از انواع خاک رس (clay) هاست خاک رس بنا به محتویات اش رنگ ها و خاصیت های متفاوت دارد . خاک رس را بنا به عناصری که در آن به کار رفته ( پتاسیم، سدیم، کلسیم ، آلومینیم) نام گذاری می کنند.

http://en.wikipedia.org/wiki/Bentonite

خاک رسی که دارای سدیم است در حفاری چاه های نفت به کار می رود.

طبق آمار 2008 بریتانیا ، ایالات متحده در سال 14،600،000 تن بنتونیت تولید می کند و ایران 186323تن

کشور های دیگر جهان نیز در تولید بنتونیت شرکت دارند.

کاربرد بنتونیت: حفاری، ریخته گری و ذوب فلزات ، سد سازی،
چاه های ارت ، نیروگاه ها و احداث شرکت های صنعتی و ... .،کارخانجات تصفیه روغن، آب بندی آب شیرین مخازن و استخر ها، تزریق یا دوغاب ریزی در زمین های رطوبت پذیر، جلا و صیقل دادن، در وسایل آرایشی، در شوینده ها و پاک کننده ها، غذای حیوانات(در تربیت دام به صورت فسقی)، کشاورزی، کنستانتره میوه، مخابرات

http://www.zarinkhak.com/NewsDetail.aspx?itemid=10


سپاسگزارم
می روم پیوند را بخوانم

محسن سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

من گل سر شویی را به یاددارم. آن را دیده ام. شاید با آن سر خودم را هم شسته اند. این را دیگر نمی دانم.
ولی این که نوشتید خاک بنتونیت را تنی ده هزار تومان می خرند و پس از فن آوری تنی هفتصدهزارتومان می فروشند، چه فناوری می کنند؟ ینی جزایر مصنوعی با این خاک کیلویی هفتصدهزارتومان ساخته می شود؟

من هیچ اطلاعی ندارم .
ایمیل را برای شما فوروارد می کنم.

پروانه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ق.ظ

942 :«گر گِل به سر داری،اکنون مشوی...

امروز در ایمیل های فورواردیم مطلبی در باره «گل سرشوی» بود که قسمتی از آن را اینجا می آورم:

قدیم ها خاکی بود که به آن گل سرشوی می گفتند و خواصی مشابه صابون داشت که برای شستشو استفاده می شد…!

امروز به این خاک بنتونیتمی گویند که اگر یک مشت از آن را داخل یک لیترآب بریزید حجیم می شود و بعد از خشک شدن از بتون هم محکمتراست…!

در خراسان جنوبی معادن خاک بنتونیت وجود دارد که مرغوب ترین خاک آن سفید رنگ است و عمری هزار ساله دارد…! بعضی از این معادن ماهانه سه هزار تن از این خاک را بوسیله لودر استخراج
می کنند … خاک بنتونیت به دلیل چسبندگی؛ جذب آب؛ تورم پذیری و نرم بودن کاربردهای زیادی در ریخته گری؛ حفاری چاههای نفت؛ سد سازی و کشاورزی دارد

عمده واحد های فعال خاکبنتونیت که خاک مرغوب و صادراتی دارند در قائن؛ شمال غرب بیرجند و بخشی در فردوس هستند.. اما اینکه این خاک به چه دردی می خورد و کجا می رود حکایت جالبی دارد…! هر تن خاک بنتونیترا ده هزار تومان می فروشند و همین خاک در دوبی بعد از فناوری هر کیلو تا هفتصد هزار تومان به فروش می رسد..!

سالانه صدها هزار تن از این خاک مرغوب چه بطور رسمی و چه قاچاق به کشور دوبی صادر می شود ظاهرا برای استفاده برای چاههای نفت اما حقیقت تلخ این است که این خاک برای ساخت جزایر مصنوعی استفاده می شود…!

دوستان اگر در باره ی درستی این مطلب اطلاعی دارند خوشحال می شوم بنویسند.

فریدون دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ق.ظ

کوهساران سبز و دشت بارور
شادمانی روزگازان و آفتاب خاور
هنرمندی فرناز و زیبایی دشت
انجمن شعر و هنر، همیشه یاور
خواندیم و چندی نشستیم بگوش
همچو بهاران شاد باشید و کامور

**
خوانش فلورا، زیبا و دلنشین
برین کاروان اندیشه دو صد آفرین





بی گمان عکس فرناز و خوانش فلورا این گونه شما را سر ذوق آورده است.

این هم آرزوی شاهنامه ای برای شما گرامی:

دیر مانید و خرم بُوید

محسن شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

از آنجا که با این شیر بعدها هم حرف و حدیث ها داریم، -سربسته بگویم که در داستان سیاوش است. چون من در شاهنامه خر خوان هستم از کلاس جلوترم- در این جا اشاره ای بکنم به این که اگر این بیت را:
تو، با رستمِ شیر ناخورده سیر،
میان را ببستی چو شیرِ دلیر
بیاییم و شیر نیم بیت اول و دوم را یکی در نظر بگیریم و آن هم شیر جنگل باشد چه اتفاقی می افتد؟
بگذریم که در این جا ممکن است خیلی پرت باشد. ولی ... حالا.

پاسخ را به دوستان گرامی می سپارم

در ضمن دور از جونتون اصطلاح "شاهنامه خر خوان" خیلی نو و خنده دار است

ادامه: شما هم چیز یاد فیروز دادید راه میره تو خونه و می گه : وبلاگ شاهنامه خر خوانی
البته خودش از اون شاهنامه خرخوان های درجه یکه موقع کلاس شاهنامه از من زودتر حاضره و دنبال کتابش میگرده

محسن شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

ممنون از این که آن کامنت در این جا بیاوردید.
با این حسابی که شما می فرمایید، می توانیم بگوییم:
کی کیومرث.
یااین که کیومرث اصلن از این دودمان نیست و من به زور دارم تلاش می کنم که او را هم در این دسته قرار بدهم؟

خواهش می کنم کار کوچکی بود
شما می توانید کیومرث را «کی شاه» بنامید
در دو بیت که در نامه ی باستان "گرشاه" آورده در شاهنامه خالقی نوشته شده در ده نسخه دستنویس مورد بررسی «کی شاه» آورده شده است.
می بینید بی زور او نخستی در "کی" ها(کیان)ست.

پروانه شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ

محسن گرامی نوشته بودند:
منتظر بودم که به کیقباد برسیم و چیزی بگویم در مورد این "کی" کی قباد، کی خسرو، کی کاووس،
حالا چرا کی یومرث نه و کیومرث. شنیده اید بگویند کی یومرث؟
البته من خودم به یک کیومرثی می گفتم کی یومرث ولی خب من که ........

با پوزش از اینکه پاسخ این پرسش از یاد رفت:

کیومرث در پهلوی گیومرت و در اوستا گَی مَرِتَن بوده است که بعدا این شکل کیومرث را به خود گرفته است.

"کی "به معنی بزرگ و شاه و فرمانده ... لقب شاهان کیانیان بود که سر دودمان این سلسله کیقباد است
کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و ... که خواهیم خواند

فرشته جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام پروانه ی عزیز
این دفعه همه نوشته ها هست ... داستان رو دفعه ی پیش با صدای فلواری عزیز تا آخر گوش دادم
واین دفعه
هم بسیار خوب بود
وچه عکس زیبایی
وچه هم خوانی با این بیت ها دارد
گلاب است گویی به جویش روان؛
همی شاد گردد ز بویش روان.
دی و بهمن و آذر و فورَدین،
همیشه پر از لاله بینی زمین.

سلام فرشته
مازندران شاهنامه نباید این مازندران باشد چون همانطور که پیش از این خواندیم تمیشه پایتخت فریدون بود !
ولی این شعرها خیلی به مازندران امروزی می خورد اینجا تهران هوا که گرم شد هیچ سبزه ای روی زمین نیست و یا همچنین در زمستان هیج جا سبزه پیدا نمی کنی ولی در مازندران همیشه زمین پر از سبزه است!

و از همه جالب تر که فردوسی درآن سرزمین خشک و کم آب چقدر قشنگ این منطقه را می شناخته است!

فلورا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ق.ظ

درود به دوستان

برای من ماجرای دیوها و حضورشون در مازندران جای سوال داره... این دیوها همون دیو هایی نیستن که در ابتدای شاهنامه داشتیم و شاهان پیشدادی مهارشون کرده بودن و ازشون بسیار آموخته بودن. از نظر زمانی از اون مقطع بسیار فاصله گرفتیم... مراد از دیو اینجا چیه ؟ اشاره به چه خصلتهایی داره...
خودم بر این گمانم که مطالعه ناکرده اومدم و مطلب رو نگرفتم

فلورای گرامی
باز هم زحمت کشید و بسیار خوب برای ما این داستان را خواندی بسیار سپاسگزارم.

دیوها:
در ابتدای شاهنامه خواندیم که در زمان کیومرث:
دد و دام و هر جانور کِش بدید،
به گیتی به نزدیک او آرمید
مردم و دد و دام به خوبی با هم زندگی می کردند و دیگر این زمان را در شاهنامه تا آخر نخواهیم دید.
دیو های سیاه بودند که رشک ورزیدند و ...داستان را با هم خواندیم.

فردوسی در داستان اکوان دید می گوید تو" دیو را مر مردم بد شناس"

اما در اینجا دیوان سپید هستند و این کی کاوس این شاه بی خرد است که برای فزون خواهی خودش برای گرفتن و کشتن دیدان مازندران می رود در داستان های بعدی می خوانیم چه بی رحمانه دست به کشتار می زند.
برخی پژوهشگران بر این باورند که مازندران شاهنامه ، مازندران فعی نیست که خود جای پزوهش دارد و در این ستون نمی گنجد.

برخی پژوهشگران بر این دید هستند که آریایی ها ابتدا در جنوب زندگی می کردند و کشتن دیو سیاه نمادی است با مردمی که در جنوب زندگی می کردند و آریایی ها کم کم به سوی شمال حرکت می کنند و کشتن دیو سپید در شما نمادی است از به تسخیر در آوردن شمال ایران.

به هر روی این کاوس افزون خواه است که با مخالفت پهلوانان و بزرگان به سوی مازندران می رود و....

با هم داستان را دنبال می کنیم ببینیم فردوسی در باره دیوان مازندران چه می گوید!

محسن پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ http://sedamoon.blogsky.com

این بیت:

که:« مازندران، شاه را، یاد باد! همیشه بر و بومش آباد باد!

این روزها به این ریخت درآمده:

به مازندران شهر ما یاد باد ! همیشه بر و بومش آباد باد!

هر دو ریخت در نسخه های خطی هست

"شاه "در نسخه های فلورانس- بریتانیا-دارلکتب قاهره- دانشگاه لیدن- کتابخانه پاپ در واتیکان

"مازندران" در نسخه های کتابخانه طوپقاسرای ذر استانبول-لنینگراذ-قاهره- - دانشگاه آکسفورد-کتابخانه ملی پاریس- کتابخانه دولتی برلین

برداشت از شاهنامه خالقی مطلق

امروزه به صورت "ایران" در آمده است
که ایران زمین شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

این بیت به این صورت با خط خوش در میان یکی از مجله های بخارا بود.

این بیت ها با اینکه عاقبت خوشی برای کاوس سر به هوا ندارد ولی ما مازندرانی ها بیت ها را بسیار دوست می داریم
(نام گلستان را برای گرگان اصلا نمی پسندم- این همه نام های قدیمی و پر معنی را گذاشته اند نام گلستان را برای گرگان تا گنبد انتخاب کرده اند. شاید «گرگان و دشت» یکی از قشنگ ترین نام ها بر آن منطقه است)

فرناز پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ق.ظ http://farnaz.aminus3.com

رستم شیر ناخورده: کم سن و سال و کودک

این مصرع و معنی اون برام جالب بود . وقتی تایپ می کنم با صدای بلند می خونم و گاهی مکث می کنم !! در اینجا فکر می کردم باید کنایه از چشم سیری باشه .. بعد فهمیدم منظورش چیز دیگه ای هست .

در داستان پیش که در واقع اولین جنگ رستم بود و با یک حرکت افراسیاب رو چنان کیش و مات کرد که دمشو گذاشت رو کولش و در رفت و تقاضای آشتی کرد با این حال رستم وقتی از کیقباد میخواد که پیام آشتی پشنگ پدر افراسیاب رو رد کنه، کیقباد قبول نمی کنه و نشون میده پادشاه خوبیه!

و حالا کیکاوس هوسباز شاه شده و گول خورده و دیوان مازندران تصمیم دارند خدمتش برسند و اینجا پهلوانان با هم جمع شدند و نمی دونند با این کاوس چیکار کنند و افسوس می خورند:
تو، با رستمِ شیر ناخورده سیر، /میان را ببستی چو شیرِ دلیر؛
کنون آن همه باد شد، پیش اوی؛/ بپیچید جانِ بد اندیشِ اوی».

اینا رو نوشتم چون گفتم داستان قبلی رو چون خودم تایپ کرده بودم شاید نخوانده باشی. اگر هم خوانده باشی که برای یاد آوری خودم نوشتم.


این "رستم ناخورده شیر سیر " یکی از نکته های مهم این داستان است و خوب که اینو گرفتی!

پروانه چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

.

با درود به دوستان گرامی
شاهِ گران مایه ،کیقباد را از دست دادیم همانی که سخن رستم "ناخورده شیر سیر" را ندیده گرفت و درخواست آشتی پشنگ را پذیرفت و صد سال با داد و دهش پادشاهی کرد.

و اکنون می رویم به سوی آن که :

"همی گنجِ بی رنج بگزایدش" !

و سبک سری هایش!

عکس را از سایت فرناز برداشتم و مانند همیشه زحمت وارد کردن داستان هم با او بود.

داستان را به زودی با صدای گرم فلورای گرامی خواهیم داشت.

خرم بوید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد