داستان را از اینجا بشنوید( ترانه- سالار- پروانه )
تهماسب- پادشاهی زو تهماسب
537 | شبی زال بنشست هنگام خواب؛ | سخن گفت بسیار ز افراسیاب. |
هم از رزم زن نامداران خویش؛ | وز آن پهلوانان و یاران خویش. | |
همی گفت:« هرچند کز پهلوان | بُوَد بخت بیدار و روشن روان، | |
540 | بباید یکی شاهِ خسرونژاد، | که دارد گذشته سخن ها به یاد. |
به کردارِ کشتی است کارِ سپاه؛ | هَمَش باد و هم بادبان تختِ شاه. | |
اگر داردی توس و گُستهم فر، | سپاه است و گُردانِ بسیار مَر، | |
نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت؛ | بباید یکی شاهِ بیدار بخت؛ | |
که باشد بر او فرٌهِ ایزدی؛ | بتابد، ز دیهیمِ او، بخردی». | |
545 | ز تخمِ فریدون بجُستند چند، | یکی شاه، زیبایِ تختِ بلند. |
ندیدند جز پورِ تهماسب، زو، | که فرٌ کَیان داشت و فرهنگ گَو. | |
بشد قارَن و موبد و مرزبان؛ | سپاهی ز بامین و از گَرزبان. | |
یکی مژده بردند نزدیک زَو، | که:« تاجِ فریدون به تو گشت نو. | |
سپهدار دستان و یکسر سپاه | تو را خواستند، ای سزاوارِ گاه». | |
550 | به روزِ همایون، زوِ نیکبخت | بیامد؛ برآمد بر افرازِ تخت. |
به شاهی، بر او آفرین خواند زال؛ | نشست از برِ تخت زو، پنج سال. | |
کهن بود در سال و هشیار مَرد؛ | به داد و به خوبی، جهان تازه کرد. | |
سپه را ز کارِ بدی باز داشت؛ | که با پاک یزدان یکی راز داشت؛ | |
گرفتن نیارَست و کشتن کسی؛ | وز آن پس، ندیدند کشته بسی. | |
555 | همان بُد که تنگی بُد، اندر جهان؛ | شده خشک خاک و گیا را دهان. |
نیامد همی زآسمان هیچ نم؛ | همی برکشیدند نان با دِرَم. | |
دو لشکر بدان گونه بُد، هشت ماه، | به روی اندر آورده رویِ سپاه. | |
بکردند یک روز، جنگی گران، | که روزِ یلان بود و رزمِ سران. | |
ز تنگی، چنان شد که چاره نماند؛ | زلشکر، همی پود و تاره نماند. | |
560 | سخن رفتشان یک به یک همزبان، | که:« از ماست بر ما بدِ آسمان!» |
ز هر دو سپه خاست، فریاد و غَو؛ | فرستاده آمد به نزدیکِ زو؛ | |
کجا: «بهره مان ز این سرایِ سپنج، | نیامد به جز درد و اندوه و رنج. | |
بیا؛ تا ببخشیم رویِ زمین؛ | سراییم بر یکدگر آفرین». | |
سرِ نامداران تهی شد ز جنگ؛ | ز تنگی، نبُد روزگارِ درنگ. | |
565 | بر آن برنهادند هر دو سخن، | که در دل ندارند کینِ کهن. |
ببخشند گیتی، به رسم و به داد؛ | ز کارِ گذشته، نیارند یاد. | |
ز رودابَد و شیر تا مرزِ تور ، | از آن بخشِ گیتی، به نزدیک و دور، | |
روارو چنین تا به مرزِ خُتَن، | سپردند شاهی بدان انجمن. | |
ز مرزی کجا رسمِ خرگاه بود، | زَو و زال را دست کوتاه بود؛ | |
570 | وز این روی، ترکان نجویند راه؛ | چنین بخش کردند تخت و کلاه. |
سویِ پارس لشکر برون راند زَو؛ | کهن بود؛ لیکن جهان کرد نو. | |
سویِ زاولسِتان بشد زالِ زر؛ | جهانی گرفتند هر یک به بَر. | |
پر از غلغلِ رعد شد کوهسار؛ | زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار. | |
جهان چون عروسی رسیده، جوان، | پر از چشمه و باغ و آبِ روان. | |
575 | چو مردم ندارد نهادِ پلنگ، | نگردد زمانه بر او تار و تنگ. |
مِهان را، همه، انجمن کرد زَو؛ | به دادار بر، آفرین خواند نو. | |
فراخی که آمد زتنگی پدید، | جهان آفرین داشت آن را کلید، | |
به هر سو، یکی جشنگه ساختند؛ | دل از کین و نفرین بپرداختند. | |
چنین، تا برآمد بر این سال پنج؛ | نبودند آگه ز درد و ز رنج. | |
580 | زمانه همانا شد از داد سیر؛ | همی خواست کآید به چنگالِ شیر. |
چو سال اندر آمد به هشتاد و شَش، | بپژمرد سالارِ خورشید فَش. |
۵۴۰:سپاه به کشتی تشبیه شده است و شاه به بادبان و باد.
سپاه همواره نیاز به شاهی دارد که هم آن را به پیش براند و نیرو ببخشد، هم راه بنماید.
۵۳۷-۵۴۴: زال، شب هنگام،باخود می گوید که ایران نیاز به شاهی نژاده دارد که کار سپاه را سامان دهد. اما پهلوانان را هر چند بیدار بخت و روشن روان باشند، بر تخت نمیتوانند بود. پس میباید شاهی خردمند و برخوردار ازفرٌه ایزدی جست.
554: این بیت آیین شهریاری زو را نشان می دهد. زو کاری کرد که کسی را نمیگرفتند و بکشند.
550-556: زو پادشاهی دادگستر و فرخنده خو بوده است و مردمان را از بیداد و تبهکاری باز میداشته است؛ تنها آنچه در روزگار او مایۀ رنج و تیره روزی ایرانیان میشده است، خشکسالی و تنگی روزی بوده است. با این همه دو سپاه ایران و توران هشت ماه ، رویاروی یکدیگر آماده نبرد میمانند و روزی نیز به جنگی گران دست مییازند؛ اما تنگی و بیتوشگی، سرانجام، آنان را به آشتی میگرداند.
556: برکشیدن نان با درم: نان آن چنان گران بود که آن را با درم می کشیدند و همسنگ آن درم از خریدار می ستاندند.- کنایهای ایمایی از تنگنایی نان و بهای بسیار آن.
555: شده خشک خاک و گیا را دهان: خاک و گیاه دارای دهان پنداشته شدهاند.
۵۵۷-۵۶۰: دو لشکر بدان سان در رنج و آزار از تنگسال، هشت ماه روباروی یکدیگر ماندند؛ روزی به نبردی گران و دشوار دست یازیدند که روزِ دلیری و جنگاوری پهلوانان و سالاران بود؛ اما کار، از کمی و تنگنایی بنه و توشه آن چنان شد که هر دو سپاه درمانده و بیچاره شدند و شیرازه و تار و پودشان از هم گسیخت. هر یک همداستان با دیگری این سخن را بر زبان می راند که: «آنچه از بدی و آزار آسمان بر ما می رسد، از خود ماست و ما خویشتن سبب ساز آن بودیم».
561-566- هر دو سپاه پس از گذراندن هشت ماه قحطی و نبردی سخت به یک نتیجه می رسند، با هم پیکی را نزد زو می فرستند. پیک از سرای سپنجی میگوید و یاد آور میشود که تنگدستی اندیشۀ نبرد را از فرمانروایان برده بود و زمان درنگ در آشتی نبود.
هر دو سپاه به این می رسند که سرزمینها را درست و به داد میان خویش بخش کنند.
575-مردم: در معنی مرد و انسان به کار رفته است
با سپاس ویژه از همراهان گرامی فرناز (تایپ) و فرشته (عکس)
عروسی= ار روسی
واژه های ایرانی
ریشه آن در اَر اوستا: سپید - پاک - زیبا
صفت دختر پاک ایرانی هنگام شوی کردن
دکتر جنیدی
070989-1
یک بار دیگه نگاه فردوسی رو به موضوع جبر و اختیار در این بیت میبینیم:
سخن رفتشان یک به یک هم زبان
"که از ماست بر ما بد آسمان"
این مفهوم رو بارها به بیان های مختلف در شاهنامه می خوانیم مثلن در داستان رستم و سهراب:
"بدو گفت کاین بر من از من رسید"
زمانه به دست تو دادم کلید
و نیم بیت دوم همین بیت (زمانه به دست تو دادم کلید) هم شباهتی مفهومی به مصراعی دیگر در این بخش داره:
فراخی که آمد ز تنگی پدید،
جهان آفرین داشت آن را کلید
این بخش را از دو جهت دوست دارم :
یکم این که دوباره صداهای دوستداشتنی رو میشنوم اما این بار با تجربه و پختگی و هماهنگی بیشتر... همنواییتان هم که فوق العاده بود ... :))))
نفستان گرم ... همیشه
دوم این که بیتهای این بخش برایم جالب بود. مخصوصن آن بخشی که زال به این نتیجه می رسد که پهلوانان الزامن پادشاهانی سیاستمدار نخواهند بود ...
و دیگر آن جایی که :
زمانه همانا شد از داد سیر
همی خواست کآید به چنگال شیر
عجیب بود و ... بسیار واقعی!
خواندن شاهنامه حال و هوا احساس مخصوص میخواد . چند بار سعی کردیم با هم بخوانیم ولی هر بار یکی کار داشت و یکی خسته بود و یکی... این بار من به شدت خسته بودم و انرژی نداشتم ولی بچه گفتند اگر نخونی ماهم نمی خونیم. خوشحالم که خیلی خرا ب نکردم
این تجربه ای بود که باید برای خواندن شاهنامه وقت بیشتری بگذاریم و با برنامه ریزی از پیش داستان را بخوانیم تا شتابی در کار نباشد.
کم کم اینجا در گوگل مراجعین هر روز بیشتر می شوند و ما هم باید جدی تر بگیریم.
این بیتی که انتخاب کردی تاریخ ماست!
سلام
دیشب خواب جالبی یا بهتر بگویم رویای جالبی دیدم : داشتم شاهنامه می خواندم الان یادم نیست کدام قسمت بود به یک بیت رسیدم که خواندنش دشوار بود همین طور که داشتم بیت مورد نظر را می خواندم و تکرار می کردم به نظرم رسید درست می خوانم اما اطمینان نداشتم که ناگهان صدای شما را در خواب شنیدم که آن بیت را بریم می خواندید فقط صدا بود و من همان جا دوباره شروع کردم به تکرار دوباره بیت تا ان را درست درست بخوانم.
برایم رویای شیرینی بود.
دوست کام باشید.
سلام
امیدوارم روزی ببینمت و در آغوشت بگیرم.
دیر زیوی و شاد
جای من خالی که باشم وعکس بگیرم از استاد
:((
دیشب هر چه سعی کردم نتوانستم نوشته را بفرستم
خسته نباشید پروانه جان
همان بُد که تنگی بُد، اندر جهان؛
شده خشک خاک و گیا را دهان.
نیامد همی زآسمان هیچ نم؛
همی برکشیدند نان با دِرَم.
چه خوب این بیت ها توضیح داده شده
این بیت ها هم بسیار زیبا بود
مِهان را، همه، انجمن کرد زَو؛
به دادار بر، آفرین خواند نو.
فراخی که آمد زتنگی پدید،
جهان آفرین داشت آن را کلید،
به هر سو، یکی جشنگه ساختند؛
دل از کین و نفرین بپرداختند.
از چهره حاضرین در حال مات ماندن .
چهره ی حاضرین در نشست های کزازی خیلی تماشایی است.
وقتی توضیح بیت ها را که می خوانی تازه می بینی همان بیت ها بهترین بیان آن وضع بد قحطی و خشکسالی هستند و پس از آن سعی می کنی آن بیت ها را به یاد داشته باشی.
می بینی چه شاهی بود! به توصیه نمایندگان دو سپاه دست از جنگ بر می داره و : به هر سو یکی جشنگه ساختند...
و کم کم از خوشی حالشون به هم می خوره(زمانه همانا شد از داد سیر) و آماده اند تا خوشی رو از خودشان بگیرند(همی خواست کآید به چنگال شیر)!
این بیت خلاصه ای از وضعیت مردم در زمان جمشید هم هست که زیادی بهشون خوش گذشته بود رفتند با دستهای خودشان ضحاک رو آوردند و گذاشتند بالای سرشان تا خوشحالی از یادشون بره !
نشر شورآفرین با همکاری شهرکتاب مرکزی مراسم دیدار با استاد میرجلال الدین کزازی را به مناسبت چاپ جدیدترین اثرشان سخنی از سیمرغ برگزار می کند
نشانی: خیابان شریعتی بالاتر از خیابان مطهری نبش کوچه کلاته شهرکتاب مرکزی
زمان: شنبه ششم اسفندماه ساعت پنج عصر
سلام .
پاسخ های شما کاملن متقاعد کننده بود از اینکه وقت گذاشتد و رفع ابهام کردید سپاس گزارم.
سلام
از توجه و همراهی شما بسیار سپاسگزارم.
زمانه همانا شد از داد سیر / همی خواست کآید به چنگال شیر
خلایق خود محب فتنه اند که انگور حوادث هنوز غوره است
فرهنگ (گَو) ؟
گَرزبان؟
به روی اندر آورده رویِ سپاه.؟
(ز رودابَد و شیر) تا مرزِ تور؟
روارو ؟
سلام .
پرسش های بالا برایم پیش آمد .
سپاسگزارم .
فرهنگ گو: فرهنگ پهلوانی
در باره واژه «گو» یادم هست جایی ارتباطش را با گاو خوانده بودم ولی باید منبعش را پیدا کنم.
گرزبان : شهری در گوزگانان.
به روی اندر آورده روی سپاه: با توچه به بیتها و مصرع تخست: دو لشکر در آن خشکسالی هشت ماه رو در روی هم ماندند.
رودابد و شیر :نام دو شهر است که جایشان نامعلوم است و بنا بر این بیت باید در ماورالنهر باشد.
روارو:از مصدر رفتن است(رو+ا+رو) بگیر و برو
درود بر شما
امیدوارم پاسخ گرفته باشید.
556: برکشیدن نان با درم: نان آنچنان گران بود که آن را با درم می کشیدند و همسنگ آن درم از خریدار می ستاندند.- کنایه ای ایمایی از تنگنایی نان و بهای بسیار آن.
555: شده خشک خاک و گیا را دهان: خاک و گیاه دارای دهان پنداشته شده اند.
سلام .
مطالب خوبی آموختم .
سپاس گزارم .
درود بر شما
می بینید این پادشاه دادگستر چه کوتاه ماند!
خوش حالم که شاهنامه همیشه آموزگار خوبی است.
از همراهیتان بسیار سپاسگزارم.
«در سراسر شاهنامه وصفهای تشبیهی یا استعاری ـ که سخن را دراز دامن می کند ـ به دشواری می توان یا فت یعنی از آن دست وصفها که در آثار مشابه شاهنامه به وفور دیده می شود در شاهنامه به دشواری مشاهده می شود زیرا هر یک از تصاویر طبیعت یا لحظه های حیات، چنان در ترکیب عمومی شعر حل می شود که خواننده وجود انفرادی آن را در نمی یابد.»
شفیعی کدکنی - صور خیال در شعر فارسی
___________________________________
نمونه اش را در این داستان می بینیم :
در دو بیت خشکسالی:
همان بُد که تنگی بُد، اندر جهان؛
شده خشک خاک و گیا را دهان.
نیامد همی زآسمان هیچ نم؛
همی برکشیدند نان با دِرَم
دگرگونی طبیعت پس از آن خشکسالی:
پر از غلغلِ رعد شد کوهسار؛
زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار.
جهان چون عروسی رسیده، جوان،
پر از چشمه و باغ و آبِ روان
.
با درود به دوستان و همران گرامی
داستان پادشاهی نوذر به پایان رسید و در دوران پهلوانی و حماسی شاهنامه هستیم . افراسیاب اکنون در خوار ری است و ایران بی شاه. پهلوانان باید چاره ای بیندیشند!
بیت ها دشوار و پر معنی هستند و داستان پر از حرف و معنی است.
در نامه ی باستان نوشته شده در برخی متون هم اینجاست که برای تعیین مرز آرش کمانگیر تیری می اندازد و در برخی آرش را در دوران منوچهر می دانند.