انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

اندرز کردن منوچهر نوذر را(3724-3760)

 

آرش کمانگیر

 داستان را از اینجا بشنوید(ترانه)

 

 

 اندرز کردن منوچهر نوذر را

3724

منوچهر را سال شد بر دو شست؛

 زِ گیتی همی بارِ رفتن ببست.

3725

ستاره شناسان برِ او شدند؛

همی ز آسمان داستانها زدند.

ندیدند روزش کشیدن دراز؛

زگیتی، همی گشت بایست باز.

بدادند زِ آن روز تلخ آگهی،

که شد تیره آن تخت شاهنشهی :

«گه رفتن آمد به دیگر سرای؛

مگر نزدِ یزدان بِه آیدت جای!

نگر تا چه باید کنون ساختن؛

نباید که مرگ آورد تاختن!»

3730

سخن چون زداننده بشنید شاه؛

به رسم دگرگون بیاراست گاه.

همه موبدان و ردان را بخواند؛

همه رازِ دل پیش ایشان براند.

بفرمود تا نوذر آمدش پیش؛

ورا پندها داد از اندازه بیش؛

که:«این تخت شاهی فسون است و باد؛

بر او جاودان دل نباید نهاد.

مرا بر صدو بیست شد سالیان؛

به رنج و به سختی ببستم میان.

3735

بسی شادی و کامِ دل راندم؛

به رزم اندرون، دشمنان ماندم.

به فرٌ فریدون ببستم میان؛

به پندش ،مرا سود شد هر زیان.

بجستم زِ سلم و زِ تور سِتُرگ،

همان کینِ ایرج نیای بزرگ.

جهان ویژه کردم زِ پتیاره ها؛

بسی شهر کردم، بسی باره ها.

چنانم که گویی ندیدم جهان؛

شمارِ گذشته شد اندر نِهان.

3740

نیرزد همی زندگانی به مرگ؛

درختی که زهر آورد بار و برگ.

از آن پس که بردم بسی درد و رنج؛

سپردم تو را تخت شاهیٌ و گنج.

چنانچون فریدون مرا داده بود،

تو را دادم این تاجِ شاه آزمود.

چنان دان که خوردیٌ و بر تو گذشت؛

به خوشتر زمان باز بایدت گشت.

نشانی که ماند همی از تو باز،

برآید بر او روزگاری دراز،

3745

نباید که باشد جز از آفرین؛

که پاکی نژاد آورد پاک دین.

نگر تا نتابی ز دینِ خدای!

که دین خدای آورد پاک رای.

کنون نو شود در جهان داوری،

چو موبد بیامد به پیغمبری.

پدید آید آنگه به خاور زمین؛

نگر تا نیازی برِ او به کین!

بدو بگرو؛ آن دین یزدان بُوَد؛

نگه کن زِ سر تا چه پیمان بُوَد.

3750

تو هرگز مگرد از ره ایزدی!

که نیکی از اوی است و هم زو بدی؛

وز آن پس بیاید زترکان سپاه؛

نِهند از برِ تخت ایران کلاه.

تو را کارهای درشت است پیش؛

گهی گرگ باید بُدن، گاه میش.

گزند تو آید زِ پور پشنگ؛

ز توران شود کارها بر تو تنگ.

بجوی ، ای پسر! چون رسد داوری،

ز سام و ز زال آنگهی یاوری؛

3755

وز این نو درختی که از بیخ زال،

برآمد؛کنون برکشد شاخ و یال.

از او شهرِ توران شود بی هنر؛

به کین تو آید همان کینه ور.»

بگفت و فرود آمد آبش به روی؛

همی زار بگریست نوذر بر اوی.

بی آن کِش بُدی هیچ بیماریی؛

نه از دردها ، هیچ آزاریی،

دو چشم کیانی به هم بر نهاد؛

بپژمرد و برزد یکی سرد باد.

3760

شد آن نامور پر هنر شهریار؛

به گیتی، سخن ماند از او یادگار.

 

 

 

 3724: شست: شصت 

3738: پتیاره: دیو- آسیب و گزندسترگ

3738: باره: برج دژ- ریخت اوستایی وارَ به معنی گرد چیزی را گرفتن 

3740: درخت: استعاره ی آشکار از مرگ

 3753 پشنگ: در اینجا پدر افراسیاب  

پیش از این خواندیم که همسر  دختر ایرج ، پشنگ نام داشت که برادرزاده فریدون بود. پشنگ نام پسر افراسیاب و داماد توس از پهلوانان کیکاووس نیز هست.

نظرات 16 + ارسال نظر
سروی سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ

صدای قشنگ و یاوقار ترانه جان خیلی خیلی به دلم نشست .
چه قدر کلمات رو محکم ادا می کنه .
مممنون از ترانه ی دوست داشتنی برای خواندن این بخش و بیش تر ممنون از پروانه بانو که چنین ترانه ی قشنگی رو سرودند .

مطلب مربوط به دین زرتشت که اشاره ای در این بخش بهش شد و در پیام ها - پروانه بانو و شهرزاد نازنین - بهش اشاره کردند برام جالب بود .

و همین طور عدم حضور آرش در شاهنامه . من نمی دونستم که فردوسی اسمی از آرش نبرده ! چه بد!
راستی چرا از آرش حرفی نزده؟

ترانه از این همه تعریف از سوی تو حتما خیلی خوشحال و سپاسگزار خواهد شد.

آرش به نظر می آید بیشتر یک نماد باشد همانگونه که رستم هست حالا این هم پرسش ی است که می توان همیشه به آنان اندیشید.

محسن سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ

ممنون.
ولاگ دانای توس هم چه وبلاگ خوبیه.

خواهش می کنم
بله از وبلاگ هایی که اطلاعات خوبی جمع کرده و همیشه در حال به روز کردن هست.

محسن دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

خب پشنگ پسر افراسیاب هم بود.
من نفهمیدم. منظور این است که افراسیاب خودش ایرانی بود؟
این میان توران چه می شود. اصلن توران کجاست؟
ناحیه ی مربوط به چین و مغولستان کنونی است؟
بگذریم که تا مدتها به نظرم ترکیه امروز بوده است. و تمامی رخدادهای شاهنامه را در توران با در نظر گرفتن این امر تصور می کردم.

افراسیاب از نوادگان تور بود تور هم که ایرانی بود و پسر فریدون

این مفهوم به نظرم در شاهنامه خیلی عمیق هست که بدی هم حتی ریشه ش از همین ایران بود
شاید به نوعی می شود گفت بدی و خوبی همه از ماست که بر ماست

توران سرزمینی قلمرو تور بود که فریدون به او داده بود بیشتر میشه گفت قزاقستان و مغولستان و چین
(یکی از سخنران های همایش شاهنامه با دلایلی از شاهنامه ماچین را کره می دانست و کره هم از او دعوت کرده بودند و آنجا سخنرانی کرده بود و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفته بود)

ترکیه می دانیم که ترک نبودند از زمان سلجوقیان که با رومی ها جنگیدند و آنها را از نیمه شرقی بیرون کردند بعد از آن داستان عثمانی ها..
پس از اینها ترک شدند.یعنی اصلا سن ترک بودن مردم ترکیه به شاهنامه نمی رسد

وقتی در مرزهای شمال شرقی ایران حرکت می کنی انگار رد پای تورانیان و حملاتشان را می بینی!

اگر دقت کنیم بیشتر داستان های شاهنامه هم نیمه شرقی ایران اتفاق می افتند.

http://danayetoos.blogfa.com/post-43.aspx

اینجا یک مجموعه خوبی از توران کجاست جمع است.

پروانه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ

این ترکیب «تاجِ شاه آزمود» در بیت 3742 خیلی با معنی و است!

محسن دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

این که نوشتم سودابه را من دوست دارم منظورم نامش بود نه خودش.
هر چند که در مورد خودش هم حرف و حدیث هست.
که اگر عمری باقی باشد در داستان سیاوش از آن خواهم نبشت.

سودابه نام خوش آهنگی هست!
یادم هست دوست خوبی به نام سودابه داشتم وشاید هم شما سودابه در دوست و آشنا داشتید و دارید و این باعث میشه اگر سودابه را از دید شاهنامه نشناسیم، از این اسم خوشمون بیاد

یعنی قراره اونقدر کند پیش بریم که بعد از 120 سالگی شما به سودابه برسیم

محسن دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

سودابه را من دوست دارم. ولی همیشه در معنی آن درمانده بوده ام.
هرگز بعد از روزی که فرهنگ فرهنگ لغتی را باز کردم و دیدم نوشته اشت:
از اسما ایرانی دخترانه. دیگر هیچ فرهنگی را هم باز نکردم.

پیش از این در ذهنم سودابه نامی بود که در آن «آب» به کار رفته..باید بگردم ببینم کجا خواندم
در این سایت هم اگر حوصله داشتید در باره سودابه نوشته. نظرات خالقی مطلق جالب بود!
http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/cultural_heritage/c5c1240727290_sodabe_shahname_p1.php/%D9%85%D9%86%D8%B4%D8%A3-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4

محسن شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

من دارم فکر می کنم که افراسیاب غیر ایرانی چطور نام پسرش را می گذارد پشنگ؟
این عین این است که من نام پسرم -مثال است این- رابگذارم جورج.
البته بعدها افراسیاب وارد زبان پارسی شد و در حال حاضر شاید اجازه نام گذاری ندهند که کسی نام فرزندنش رابگذارد افراسیاب ولی فامیلی افراسیابی خیلی هست.
کشفیاتی است برای خودش. نه؟

پشنگ پدر افراسیاب است.
خوب اینها همه فامیل فریدون هستند! مگر نه این که سلم و تور بچه های فریدون بودند!
یکی از اسم های شاهنامه ای که خیلی همین تا همین سی چهل سال پیش زیاد بود نام «سودابه« بود . قکر کنم فقط شنیده بودند سودابه در شاهنامه است نمی دانستند اسم رسم خوبی ندارد.

این کشف شما را در همین جا به ثبت می رساتیم کپی هم ممنوع...

پ.ن:در ضمن افراسیاب و سودابه هیچکدام صد رد صد آدم های بدی نبودند افراسیاب زمانی برای سیاوش پدری مهربان بود دختر خود فرنگیس و سرزمینی را به او داد...و سودابه پیش از ماجرای سیاوش همسری بسیار فداکار بود.

شهرزاد شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ

از توضیحات کامل و روشن‌گر شما بسیار سپاسگزارم.
با این توضیحات می‌توان این طور نتیجه گرفت که ترتیب تاریخی منوچهر و افراسیاب در شاهنامه در مقایسه با دیگر منابع متفاوت است. به ویژه که در سایر منابع به هم‌زمانی منوچهر و افراسیاب و وقوع داستان آرش در این دوران اشاره شده ولی در اینجا می‌بینیم که افراسیاب پس از منوچهر بوده. در دانشنامه ادب پارسی حسن انوشه به همزمانی منوچهر و افراسیاب با ذکر دلایل و پیشینه تاریخی آن به روشنی اشاره کرده ولی در متن شاهنامه وفاداری به متن مرجع به فردوسی اجازه نمی‌دهد که بخواهد به این موضوع بپردازد، حتی اگر منابعی خلاف این در دست داشته باشد. شاید برای همین هم باشد که آرش نمی‌تواند همزمان در شاهنامه‌ای که رستم در آن جوانی برومند است، حضور داشته باشد.

اگر آرش زمان منوچهر بوده است خوب رستم در زمان مرگ منوچهر تازه هشت سال داشته و آن داستان ها ی هشت سالگی رستم هم به نظر مشکوک می آید .

به نظرم بیشتر آرش نماینده ای از مجموعه ای از چند نماد است . چند وقت پیش یک تئاتر ی دیم که نویسنده و کارگردان و همه ی هنرپیشه هایش یک تن بودند و بسیار زیبا از ابتدای داستان شروع کرد که آرش به کوه رفت و آن داستان اتفاق افتاد و یکی افتاد به دنبال آرش که آرش را پیدا کند در جاهای مختلف و زمان های گوناگون گشت و آخر با این جمله ها داستان را به پایان رساند: آرش تویی!

این اجرا روی من خیلی تاثیر گذاشت!

فرشته شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://fershteh.aminus3.com

... شگفت زده شدم
به علت گرفتاری دینرتر این صفحه رو باز کردم
وبا دیدن وشنیدن صدای ترانه ...چه خوشحال شدم
واقعا محکم وزیبا خوانده شده
افرین
تک تک بیت ها .. عالی خوانده شده
........

بجوی ، ای پسر! چون رسد داوری،
ز سام و ز زال آنگهی یاوری؛

3755
وز این نو درختی که از بیخ زال،
برآمد؛کنون برکشد شاخ و یال.


از او شهرِ توران شود بی هنر؛
به کین تو آید همان کینه ور.»

...
این قسمت خیلی جالب بود... دلشوره های یک پدر

سپاسگزارم

قسمت خوبی رو انتخاب کردی: توجه منوچهر به پهلوان ها

منوچهر خوشحاله که سام و زال هستند و پیش بینی می کنه رستم هم پهلوان بزرگی خواهد شد!

می بینی ! از زمان منوچهر پهلوان ها پر و بال می گیرند.

شهرزاد شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ق.ظ

چند بار روزهای پایانی پادشاهی منوچهر رو با صدای قشنگ ترانه جان مرور کردم. چیزی که بیش از همه در این صدا دوست دارم، محکم و درست خواندن بیت‌ها و هم آهنگی آن با موسیقی درونی شاهنامه بود. سپاس از ترانه‌ی عزیز

از خواندن بیت‌های پایانی و اندرزهای منوچهر به نوذر، که نگران یورش ترکان به ایران است، یاد آرش کمانگیر می‌افتم، آرش کمان‌گیری که جایش در شاهنامه خالی است ولی در منابع دیگر به او و جانفشانی اش برای تعیین مرز ایران در زمان منوچهر شاه اشاره شده و حالا محتوای این بیت‌ها و دل نگرانی‌های منوچهر در قالب آخرین پندها به فرزند و نصیحت به درخواست کمک از سام و زال و نودرخت دودمان آن‌ها – رستم- شاید مهر تاییدی باشد بر آنچه در سایر منابع به آن اشاره شده:

http://parand.se/t-kasraei-arash-kamangir.htm

این اولین تجربه ترانه بود و خودش هم لذت برده حتما بشنوه که شما و دیگر دوستان خواندنش رو دوست داشتید خوشحال میشه

آرش کمانگیر:
چه خوب که یاد آوری کردی! همانطور که نوشته ای من هم در ذهنم آرش در زمان منوچهر بود ولی باز می دانیم که در زمان افراسیاب بود . تا اینجا پس از جنگ های کین خواهی سلم و تور جنگی با افراسیاب نداشتیم و در این داستان می بینیم که منوچهر از پسر پشنگ که همان افراسیاب است می گوید:

گزند تو آید زِ پور پشنگ؛/ ز توران شود کارها بر تو تنگ

و در داستان های بعد می خوانیم وقتی تورانیان خبر مرگ منوچهر را می شنوند تیز می شوند و برای کین خواهی به ایران حمله می کنند .
پس باید آرش پس از منوچهر باشد!
در همین پیوندی که نوشتی خیلی خوب به آرش پرداخته است.
در همین جا گفت شده :

«در رسالۀ پهلوی «ماه فروردین روز خرداد» و در همۀ منابع اسلامی دیگر، واقعۀ تیراندازی «آرش» زمان «منوچهر» ذکر شده؛ در «غرالسیر» اما این رویداد به زمان «زَو» پسر «طهماسب» منسوب شده است»

اینطور که ترتیب داستان های شاهنامه می گوید شاید همان زمان زو طهماسب درست باشد!

این نکته هم که سکه هایی از زمان اشکانیان مردی کمان به دست وجود دارد نشان می دهد که آرش یک اسطوره بوده .
یکی از پژوهشگرها معتقد است آرش همان سیمرغ است و مفهوم خم شدگی و تیر را به هدف زدن این یک فرهنگ است!
نظر دکتر کزازی در این باره را که چرا آرش در شاهنامه نیست را شفاها شنیدم که گفتند نمی دانند چرا آرش در شاهنامه نیست! شاید فردوسی نخواسته است پهلوان دیگری را در برابر رستم بزرگ کند.

پیوندی که در باره ی آرش نوشتی در همایش شاهنامه می آورم.

فریدون شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ق.ظ

از مهر و محبت فیروز عزیز صمیمانه تشکر می کنم.

****
داشتم سرگذشت فریدون را در شاهنامه می خواندم. درست است که سلم و تور سر برادرشان ایرج را برای پدرشان فرستادند. اما از فریدون نمی شد انتظار داشت که اجازه دهد نوه اش منوجهر سر دو پسر دیگر را از تن جدا کند و برایش بفرستد. فرزند هر چقدر هم ناخلف باشد ، هیج پدری مرگ فرزند را نمی تواند تحمل کند.

با یک حساب سر انگشتی تقریبن می توان حدس زد که از زمان مرگ ایرج تا زمان به قدرت رسیدن منوجهر پنجاه شصت سال می گذرد . گرچه غم مرگ ایرج غمی فراموش ناشدنی ست ، اما کینه دو فرزند ( سلم و تور ) پنجاه شصت سال در دل داشتن دور از خرد است.

در ضمن برایم این سئوال پیش آمد که هنگام رزم سلم و تور با منوجهر سن سلم و تور حدود هفتاد سال است . چگونه در چنین سن و سالی می توانسته اند دلاوری کنند؟

فریدون گرامی
«کین خواهی» یکی از پایه های شاهنامه است.
همین تفاوت هاست بین ایرج و فریدون و یا بین ایرج و سلم و تور!

ولی نکته جالب اینکه ببینید این فریدون نبود که دستور حمله داد، سلم و تو ر بودند که از ترس پر و بال گرفتن منوچهر به ایران حمله کردند و فریدون ، منوچهر را برای دفاع فرستاد!
شما بودید می ایستادید تا سلم و تور منوچهر را هم بکشند و سرش را برای نیا بفرستند!

زمان و سن و سال در شاهنامه همه نشانگر دوران هاست ! ضحاک هزار سال پادشاه است!
حالا به رستم که برسیم می بینید عمر نوح دارد!

از همراهی شما بسیار سپاسگزارم

فیروز جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ

تقدیم به فریدون گرامی با بهترین آرزوها

بخشی از «اندرز منوچهر نوذر را»:
چنانم که گویی ندیدم جهان؛
شمارِ گذشته شد اندر نِهان.

3740
نیرزد همی زندگانی به مرگ؛
درختی که زهر آورد بار و برگ.


از آن پس که بردم بسی درد و رنج؛
سپردم تو را تخت شاهیٌ و گنج.


چنانچون فریدون مرا داده بود،
تو را دادم این تاجِ شاه آزمود.


چنان دان که خوردیٌ و بر تو گذشت؛
به خوشتر زمان باز بایدت گشت.


نشانی که ماند همی از تو باز،
برآید بر او روزگاری دراز،

3745
نباید که باشد جز از آفرین؛
که پاکی نژاد آورد پاک دین.

امیرحسین پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ http://hame4you.blogfa.com

درود بر بانو پروانه ی گرامی.
من باز هم آمدم...
اینبار یک مقاله خودم نوشته ام درباره ی "اسفندیار و علل مرگش".
خیلی دوست دارم نظرِ شما و باقی دوستانِ شاهنامه خوان را در این باره بدانم.
راستی، من هم میتوانم در این شاهنامه خوانی ها شرکت کنم و صدایم را ضبط کنم؟!

درود بر شما
چه خوشحالم که اینحا را از یاد نبرده اید!
حتما می آیم و می خوانم.
خواندن شاهنامه : کی وقت دارید؟ شما کتاب نامه ی باستان را دارید؟

محسن پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ

الان دیدمش. ممنون. عضو شدم.
حالا می تونم اونجا پست بزارم؟ فقط شاهنامه دیگه؟ بله؟

چه خوب!
بله! هر زمان که عکسی، مقاله ای .. هر چیزی در باره شاهنامه به دستتون رسید و از نظر رعایت قاتون کپی اشکالی نداشته باشد آنجا گردآوری می کنیم.در ضمن بهتر است خیلی به قکر پیام نویسی در آنحا نباشیم. مانند یک مجله به آن نگاه کنیم.

در مورد نام آنجا هم تا دیر نشده اگر نظری دارشتید بفرمایید تغییرش دهیم

محسن پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

قشنگ ترین سکانس این وبلاگ شنیدن شاهنامه خوانی دوستان است.
وقتی همه می خوانند حس خوبی به آدم دست می دهد.
آفرین ترانه.

این قشنگ ترین سکانس با پشتکار شما به اینجا رسیده است


سکانس دیگری هم به این انجمن افزون شد

http://hamayesheshahnameh.blogsky.com/

دعوتنامه ای برای شما و دیگر دوستان فرستاده شد امیدوارم بپذیرید.

فریدون چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

یک -در این قسمت« اندرز منوچهر به نوذر » دور نمای عمر را با تمام خیز و افت هایش نظاره می کنیم .

دو -
نیرزد همی زندگانی به مرگ؛
درختی که زهر آورد بار و برگ.

آیا این فردوسی است که ازبان منوچهر، این چنین از زندگانی سخن می گوید؟
آیا به راستی نگاه فردوسی به زندگی این چنین بد بینانه و مایوس کننده است؟

در بخش های قبل شاهد بزم و رزم ، می و شادمانی و دید و بازدید ها و مهمانی بودیم و فردوسی از زبان کاراکتر هایش زندگی را پر تحرک و امید بخش نقاشی کرده بود
آیا ممکن است این بخش «اندرز منوچهر ...» بخشی الحاقی باشد .

آیا به نظر شما محتوای و زبان این قسمت « اندرز منوجهر ...» با محتوا و زبان فردوسی متفاوت نیست؟


جهان ویژه کردم زِ پتیاره ها؛
بسی شهر کردم، بسی باره ها.

یا

نیرزد همی زندگانی به مرگ؛
درختی که زهر آورد بار و برگ.

یا

نباید که باشد جز از آفرین؛
که پاکی نژاد آورد پاک دین.
نگر تا نتابی ز دینِ خدای!
که دین خدای آورد پاک رای.
کنون نو شود در جهان داوری،
چو موبد بیامد به پیغمبری.
پدید آید آنگه به خاور زمین؛
نگر تا نیازی برِ او به کین!
بدو بگرو؛ آن دین یزدان بُوَد؛
نگه کن زِ سر تا چه پیمان بُوَد.
تو هرگز مگرد از ره ایزدی!
که نیکی از اوی است و هم زو بدی؛


قبلن خواندیم
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد


لذا با توجه به محتوای بیت فوق چگونه می توانیم بپذیریم که این بیت « که نیکی از اوی است و هم زو بدی» از فردوسی باشد ؟ خداوندی که خداوند جان و خرد است و برتر اندیشه را دارد چگونه می تواند ز او باشد بدی ؟


یک - این بیت ها را که خواندم یک بار دیگر صحنه های داستان از کشته شدن ایرج در برابر چشمانم رژه رفتند این وسط ها هم گاهی ذهنم به حتی تا داستان ضحاک هم می رفت.
منوچهر در ناز نعمت بزرگ شد تا برود کین بگیرد. در این بین «منشور منوچهر »در هنگام پایان جنگ از بیت های قشنگ شاهنامه است.

در زمان منوچهر داستان های زال و رودابه و به دنیا آمدن رستم را داشتیم.
زمان منوچهر آغاز دوران پهلوانان شاهنامه است که این دوران با مرگ رستم به پایان می رسد.

بیت های این داستان خیلی سنگین هستند.

دو-

دو روز است به مناسبت شب یلدا به زمستان در شاهنامه فکر می کنم و میبینم خیلی کم در شاهنامه از سرما و زمستان گفته شده است . شاهنامه مجموعه ای از همه ی شادی ها و خوبی هاست شاید اگر اختیار زندگی دست فردوسی بود جهان را همیشه «خرم بهار» نگاه می داشت.

فردوسی گاهی خودش به میدان می آید و بدگویی از مانه می کند و معمولا یا ابتدا و یا پایان داستان است ولی اینجا باید از زبان منوچهر باشد.

معنی این واژه ها را در پایان داستان نوشته شد.

توضیحی از نامه ی باستان برای بیتهایی که نوشتید و بااین بیت آغاز می گردد:« نباید که باشد جز از آفرین؛»برایتان بنویسم که در این بیت ها منوچهر پیش بینی می کند زرتشت در زمان منوچهر می آید و به او توصیه می کند این دین را بپذیرد.که البته پیش بینی اش درست نیست و پنج پادشاه بعد زمان گشتاسب است که دین بهی به دست اسفندیار گسترش می یابد.

نیکی از اوی است و هم زو بدی: حتما منظور این است که ریشه بدی ها و خوبی ها در همان خداوند جان و خرد یعنی همان انسان است.

فریدون گرامی به نظرم پس از آن داستان های به شدت مشکوک دوباره فردوسی به میان ما باز گشته است.
سری به شاهنامه خالقی مطلق خواهم زد تا ببینیم در نسخه های خطی دیگر چه خبر است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد