انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

کشتن رستم پیل سپید را

 داستان را از اینحا بشنوید(محسن مهدی بهشت)

  

 

کشتن رستم پیل سپید را 

1

چــنـان بُد که یک روز بـــا دوســتـــان،

هـمی باده خـــوردند در بوستـن.

خـــروشنـــده گـــشته دلِ زیــر و بـــم؛

شده شادمان نامداران، به هــم.

میِ لـــعـــل گـــون را بـــه جــــامِ بلور

بخوردند تا در سر افــتـــاد شـــور.

چـــنـــیـن گـفــت فــــرزنــــد را زالِ زر،

کــه:«ای نامور پورِ خورشیـد فـــر!

5

دلیـرانـــت را  خلعت و یـــاره ســــاز؛

کــسی را که باشنـد گردن فراز.»

بــبــخشـیــد رستم بــسی خواسته،

ز خوبــان و اســـــپــانِ آراســـتـه.

وز آن پــس، پـراگنده شـد انـــجـــمـــن؛

بسی خواستـه یـافته،تن به تن.

سـپـهـبد به سوی ِشبستان خــویــش

بیامدبدان سان که بُد رسم وکیش.

تــهـمـتن همیدون،سـرش پــر شتـاب،

بـیامد گرازان سویِ جایِ خـــواب.

10

بـخفت و بــه خواب انــدر آمــد سرش؛

بـرآمـد خــروشیــدنـــــی از درش؛

کــه:« پیل سپـیـد سپـهبد ز بـــنـــد

رها گشت و آمد به مــردم گزند.»

چو ز آن گونه گفتارش آمد بــه گــوش،

دلـیریٌ و گردی در او کـرد جــوش.

دوان رفت و گرز نـیـــا بـــرگـــرفــــت؛

بـرون آمـدن را ، ره انـــــدر گرفـت.

کــسانی که بودنـــد بـــر درگـــهـــش،

همی بسته کردند بـر وی رهش؛

15

کـــه:« از بـیم سـپهــبـد نــــامــــور،

چگونـه گشـایـــیـم پـیـش تـو در؟

شب تیره و پیل جَســـتـــه ز بـــنـــد

تـو بیرون شوی، کی بُوَد این پسند؟»

تهمتن شد آشفته از گـــفـــتـــنـــش؛

یکی مشت زد بر سـر و گردنـش؛

بدان سان که شد سرش مانندِ گــوی؛

سـویِ دیــگـران انــــــدر آورد روی.

رمــــیـدنـد از آن پــــهــــلــــوِ نـامــــور؛

دلـاور بــیــــامـد بـــــه نـزدیــکِ در.

20

بـزد گرز و بشکسـت زنـجــیــر و بــنــد؛

چنین زخم از آن نامور بـُد پـسند.

بــــرون آمـــــد از در بـــــه کـردارِ بـــــاد

به دست اندرش،گرز و سر پر ز باد.

همی رفت تـازنان سوی ژنده پـــیـــل؛

خروشنده مـانـنـــد دریـــای نـیـل.

نگــه کــرد؛ کــوهی خـــروشـنـده دیـد؛

زمین، زیر او، دیگ جوشنـده دید.

رمان دید  از او نـــامداران خـویــش؛

بدان سان که بـیند رخ گرگ ،میش.

25

تـهـمـتـن یکی نعره زد هــم چــو شیر؛

نتـرسیـد و آمـد بــــرِ او، دلــــیــــر.

چـــو پـــیـــل دمنده مر او را بـدید،

بـه کـردارِ کـوهی بـــــرِ او دویـــــد.

بـــــرآورد خـــــرطـــــوم پـیـل ژیان،

بـدان تا به پـهـلـو رسـانـد زیــــان.

تــهمتـن یکـی گرز زد بر سـرش،

که خم گـشت بالایِ کُه پـیکـرش

بــلــرزیــد بـــر خـــود کـُــهِ بـــیـستـون؛

به زخمی بـیفتـاد، خـــوار و زبون.

30

بــــیــــفــتـاد پـیـل دمنده ز پـای؛

تـهـمـتن بیامد سـبـک بـــازِ جای.

بــخفــت و چـو خــورشـیــد از خـــاوران

بـــرآمـد بـه سانِ رخِ دلـــبــــــران.

بـه زال آگهـی شد که رستـم چه کــرد؛

ز پــیـل دمنـده بـــــرآورد گــــــرد.

بــه یک گرز، بشکســت گـــردنـــش را؛

به خاک اندر افگنـد مـر تـنـش را.

سـپـهـبـد چـو بـشنـید ز ایشان سخن.

کـه چون بود کردار از آغــــاز و بن،

35

بــگفــتـــا:« دریـغـــا چـنـان ژنـــده پـیل!

که بودی خروشان چو دریای نیل،

بسـا رزمـگــاهــا کـــه آن پــیـل مست،

به حمله،همه پاک بر هم شکست،

اگــــر چــــنــــد در رزم پـــــیـــــروزگـــــر،

بدی بـــــه از رســتـمِ نـــــامـــــور.

بـــفـــرمــــود تــــا رستــم آمـد بــــرش؛

بـبوسیـد،با دست، یال و سرش.

بدو گـفـت:« کای بچه ی نـره شیـر!

برآورده چنگال و گشتـه دلـــیـــر!

40

بــدیـن کودکی، نـیست هــمـتـای تـــو،

به فـرٌ و بـه مـردیٌ و بــــالای تــــو.

کـــنـــون پـــیـــش تـــر ز آن کـه آواز تـــو

بر آید، وز آن بـگسلـد ســـاز تـــو.

بــه خــون نــریمـان میان را بـــبـــنـــد؛

برو تـــازیان تـــا بـــه کـوهِ سپـنـد

یـکی کوه بـیــنـی، ســر انـــدر سحاب،

که بـر وی نـپـٌرید پران عــــقــــاب.

چـهـــاراسـت فـرسنـگ بـالایِ کــوه؛

پر از ســبــــزه و آب و دور از گروه.

45

هــمــیــدون چـــهـــاراست پهنـاش بـر؛

بـسـی انــــدر او مــــردم و جانور.

درختـــان بـــسیار، بـا کـشست و ورز؛

کسی خود ندیده است ازاین گونه مرز.

ز هــر پــیــشــه کــار وز هـــر میـوه دار،

در او آفریـــده اســــــت پــروردگار.

یــــکــــی راه، بــــر وی دژی ســـاختـه،

به سان ســپـــهـــری بـرافـراختـه.

نــریــمــان کــه گــوی از دلیران بـــبــُـرد،

به فرمان شـاه آفــــریــــدون گُـرد،

50

بـــه ســــوی حـصـار انــــدر آورد پــــای؛

درآن راه از او گشت پردخته جای.

شب و روز بـودی بـــــه رزم انـــــدرون؛

همیدون گهی چاره ،گاهی فسون.

بماند اندر آن رزم سالی فزون،

سپاه اندرون و سپهبد برون.

سرانجام سنگـــی بـــیـــنـــداخـــتــنـد

جهان را ز پهـلـــو بـــپـرداخـتـنـد.

ســپــه بــی سپـهـدار گـــشـتــنـد بـــاز

هـزیمت بــــر ِشــــاه گــــردن فراز.

55

چو آگـاهـــی آمــــد بــــه ســام دلــیــــر

که:شیر دلاور شد از بـیشه سیر،

خــروشیـد بـســـیـــار و زاری نـــمـــود؛

همی هـر زمان ناله ای بـــر فزود.

یکی هفـتـه بودنـد بـا ســـوگ و درد؛

سر هفته، پهلو سپـه گــِـرد کـــرد

بــه سوی حصـار دژ انـدر کـشـیـــد؛

بـیابان و بـیره ســپـــه گسـتـریـد.

نـشست اندر آن جا بسی سال و ماه؛

سـوی بـــــاره ی دژ ندانست راه.

60

زدروازۀ دژ یکی تن برون

نـیـامــــد؛ همیدون نرفت اندرون؛                 

که حاجت نبُدشان به یک پرٌ کاه،

اگر چند در بسته بُد سال وماه.

ســرانــجــام نــومیـد بـرگـشـت ســـام،

زخون پدر نارسیده به کام.

تو را، ای پسر! گـــاه آمد کنون،

که سازی یکی چاره ای، پر فسون.

روی شاد دل بــا یــــــکــی کــــــاروان،

بدان سان که نشناسدت دیدبان.

65

تن خود به کـوه سـپـــنـــد افـــگـــنـــی؛

بن و بیـخ آن بـَدرَگـــان بــرکـنـی؛

کـــه اکـــنون نـدانـد کـــسـی نـام تــــو؛

ز رفـتن بـرآیــد مگـر کــــام تــــو!»

بــدو گـفـت رستم که:«فرمـان کـــنـــم؛

مر ایـن درد را زود درمـــان کنم.»

بــدو گــفت زال:«ای پـسـر! هـوش دار؛

هر آنچت بگویــم،ز من گوش دار؛

بـرآرای تـــــن چـــون تــــــن ســاروان؛

شتـر خـواه از دشت، یک کـاروان.

70

بـــه بــــارِ شـتــــر نـمـک دار و بــــس؛

چنان زو نشناسدت هیچ کـــس؛

که بــارِ نــمــک هــســت آن جـــا عزیز؛

به قیمت از آن به ندارنــد چـــیـــز.

چــو بــاشـــد حـصـاری گران بـــر درش،

بـود بی نمکشان خور و پــرورش.

چو بیند بارِ نمک ناگهان،

پذیره شوندت کِهان و مِهان.»

نظرات 16 + ارسال نظر
سروی سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ

این بخش و بخش بعدی در شاهنامه‌ی من نیست . نسه‌ی من چاپ مسکو هست ( با مقدمه ی دکتر یاحقی )

ولی شنیدنش با صدای فوق العاده ی آقای مهدی بهشت ، خیلی لذت بخش بود .
ممنون از ایشون که مثل همیشه ، بی نقص خوندند .

همین الان سه جلد اول نامه ی باستان که در خانه دارم برایت کنار گذاشتم.

شهرزاد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ

به نکته قشنگی اشاره کردید گاهی برخی از واژه ها و یا مفاهیم آن چنان در ادبیات ما حل می شوند که ما خیلی کم توجه می کنیم که این ها از کی و کجا و با چه پیشینه تاریخی وارد شعر و ادبیات و زبان ما شده اند و اصلن در ادبیات یک دوره یا یک شاعر خاص اثری از این واژه ها هست؟
البته در دوره فردوسی و قبل از او شاعران دیگر بارها و بارها این دلبر را در شعرشان به کار برده اند ولی خوب انگار در شعر فردوسی این واژه کمتر مورد استفاده بوده و واژه ها و ترکیب‌های استعاری زیبای دیگری جایگزین آن شده نتیجه این که نمی دانم آیا آن بیت‌های کم شمار را می توان جزو ملحقات شاهنامه دانست یا نه؟

یادم هست در مقاله ای خوانده بودم که خاندان پهلوانی رستم در شاهنامه تا سام یاد شده و از نریمان خبری نیست ولی
در متون پیش از شاهنامه هست.

نسب رستم را برخی به این شکل نوشته اند:
جمشید- تور- شیدسپ- طورک- شم- اثرط- گرشاسب- نریمان- سام- زال- رستم

جالبه که نسب رستم به تور می رسه!

به هر حال چه این داستان از شاهنامه باشد یا نباشد شاید بتوانیم این داستان و سه داستان بعدی را یک گریزی به متون دیگر بدانیم .


چون این بیتها خیلی دشوار نیستند با اجازه ی دوستان تصمیم دارم سه داستان بعدی را با هم در یک جا بخوانیم.

شهرزاد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ

در پاسخ آقای مهدی بهشت:
خیلی هم معلوم نیست که تازنان حتمن در شاهنامه به کار رفته باشه. در شاهنامه چاپ مسکو اصلن این واژه را ندیدم. باز هم نگاه می کنم شاید به اندازه کافی دقت نکرده باشم ولی خوب در نامه باستان هست ولی تازیان رو چه در معنای اسم جمع (جمع تازی) و چه در نقش قید چگونگی بارها و بارها در شاهنامه داریم. این طوری با یک بررسی تطبیقی شاید بشه به این نتیجه رسید که تازیان در این بیت به زبان فردوسی نزدیک تر است هر چند که اصلن سروده فردوسی هم نباشه!!

محسن چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

انگار تازنان داره تصویب میشه حالا تلفظش چه جوریه؟
لطفن پینگیلیش بنویسیدش.
هر چند اصلن قشنگ نیست و خیلی غریبه است.
ب نظر من اگر در باقی شاهنامه نباشد یک نفر که به قول خانم شهرزاد سبک شعر خراسانی داشته این بخش را سروده.

شهرزاد دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ

این تازنان را در جاهای دیگر به ویژه در شعر سبک خراسانی دیده ام ولی فکر می کنم در برخی نسخه های شاهنامه نباشد.

به نظرم تازنان قید حالت فعل تاختن است، چیزی مثل تازان یعنی در حال تاختن این با مفهوم بیت هم - اگر قرار باشد تازیان را تازنان بخوانیم - سازگار است. یعنی به تاخت به کوه سپند برو، البته تازیان هم همین نقش را در این نیم بیت می تواند داشته باشد.

خوب پس تازنان درسته

این بیت رو هم نگاه کن:
بــخفــت و چـو خــورشـیــد از خـــاوران
بـــرآمـد بـه سانِ رخِ دلـــبــــــران

یک : در شاهنامه خاور غرب است
در داستان فریدون داریم به سلم می گوید خاور خدای

دو: اصلا واژه دلبر در شاهنامه داریم؟
بر آمدن خورشید همیشه چنان با شکوه و گوناگون در شاهنامه بیان شده که این بیت با وجود قشنگی اش ولی اصلا همخوان آنها نیست.

گفتگوی بین فریدون و پرستو دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ

پرستو - کشته شدن پیل (فیل) به دست رستم

ــهــمــتـــن یکـی گرز زد بر سـرش،
کــه خم گـشت بـالایِ کُه پـــیـــکـــرش
بــلــرزیــد بـــر خـــود کـُــهِ بـــیـستـون؛
بــه زخــمی بـیـفـتـاد، خـــوار و زبـــون.

این قسمت داستان دارای فضای غمگینی بود . دلم به حال فیل سوخت. من از گزز و باتوم متنفرم. ...
این صحنه فیل کشی گویا محسن را نیز اندوهگین کرده بود و در صدای او و موسیقی آن منعکس شده بود.

فریدون - فردوسی برای نشان دادن تهور، شجاعت و قدرت رستم، کشتن فیل را وسیله قرار داده است] اگر خاطرت باشد وقتی فردوسی می خواست قدرت زال را نشان دهد از عبور تیر زال از درخت کهن استفاده کرده بود
درختی کهن بد به میدان شاه
گذشته بر او بر بسی سال و ماه.
بزد در میان درخت سهی
گذاره شد آن تیر شاهنشهی

همان گونه که پیش از این هم در اینجا نوشتم و شهرزاد گرامی هم همین نظر را دارد به نظر می آید این بیت ها الحاقی باشد.
و این که روی شمما هم اثر خوبی نگذاشته شاید دلیل بر همین باشد!

زمانی کهزبرای زمحسن گرامی نوشتم اگر وقت دارند داستان کشتن پیل سپید را بخوانند در پاسخ نوشتند که آزارشان به یک مورچه هم نمی رسد حالا باید فیل بکشند!

به هر روی ایشان زحمت کشیدند و خیلی خوب این داستان را خواندند ولی احساسشان را باید خودشان بنویسند!

کشتارهای رستم:
کشتن پیل سپید که به کشتن مردم مشغول بوده خوب کار خوبی بوده . نمی دانم یک کسی که با کشتن فیل مخالف هست آیا در این موقعیت هم فیل را نخواهد کشت؟
به هر روی این هم پرسشی است.

یکی از سخنرانان همایش رستم را به دلیل کشتارهایش پهلوان برتر شاهنامه نمی دانست و موضوع سخنرانی اش هم همین بود که البته اصلا هیچ استقبالی از این سخنران نشد و پس از سخنرانی تنها یک گوشه نشست.

پوستر همایش اصلا کشتن دیو به دست رستم با زمینه ای سبز رنگ بود که به نظر با معنی می آمد!

پ. ن
پیام را فریدون گرامی برایم نوشته اند و اجازه دادند به اینجا منتقل داده شود.

با سپاس فراوان از فریدون گرامی

محسن دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

به نظر من اگر فکر می کنید که این بخش ها از فردوسی نیست خب نخوانیم.
بعدن بدهکارش می شویم و توی بهشت هر جا می نشیند بر علیه مان حرف می زند.

چه بیت ها از فردوسی باشد یا نباشد به هر صورت من که حقمه هر چی میخواد پشت سرم بگه چون در پاسخ به شهرزاد حسابی پست سر شاعرش صفحه گذاشتم


ما اینجا قرار داریم از نامه ی باستان بخوانیم و نظراتمان پا نویس هست
مثل شاهنامه خالقی مطلق که اصل را نسخه فلورانس گرفته و باقی را زیر نویس کرده.
ما که همون اول نسخه فلورانس رو رد کردیم خیلی نا مانوس بود اومدیم سراغ نامه باستان

شهرزاد دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ

تشکر از آقای مهدی بهشت گرامی و زحمتشان؛ مثل همیشه
بسیار شنیدنی بود.

حس من و شما نسبت به این بیت‌ها یکی است، هر چه این بیت‌ها را می‌خوانم، بیشتر حس می‌کنم که متعلق به فردوسی نیستند. خیلی از جمله ها و عبارت‌های این قسمت به نظرم ناآشنا است و زبان فردوسی در آن‌ها نیست مثل اون نیم بیتی که در مورد به قیمت بودن نمک هست. در مجموع ساختار داستان، تصویرآفرینی‌ها و شخصیت‌ها انگار ساخته و پرداخته فردوسی نیستند.
این بخش در شاهنامه چاپ مسکو هم جزو پیوست ها آمده و در متن اصلی نیست.

در مورد تازنان و تازیان، تا جایی که یادم میاد در متن چاپ مسکو این تازنان را ندیده ام ولی به نظر میاد در همین شاهنامه خوانی چند بخش قبل یک بار تازنان را در تصحیح دکتر کزازی دیدم شاید هم اشتباه می کنم به هر حال دیشب که در چاپ مسکو این بیت را نگاه کردم اصلن در نیم بیت دوم هیچ کدام از این ها نبود و کل بیت هم تفاوت زیادی با بیت حاضر داشت و تنها در یکی از نسخ مرجع چاپ مسکو به صورت تازیان در پاورقی اشاره شده بود. بیت را به خاطر ندارم، نگاه می کنم و اینجا می نویسم.

اگر خواندن خوب این داستان نبود دلمان به چی خوش بود!

خوشحالم که با هم یک نظر را داریم.

تازنان در داستان بعدی هم هست. تازنان را باید «تازنَان» خواند و تا زدن یعنی چه؟ در همایش دکتر کزازی را دیدم ولی آنقدر دورشونو گرفته بودند که نتونستم برم از ایشون در باره واژه «برنام» بپرسم حالا شد دو تا واژه که باید معنی شو بپرسیم.

از این شاعرهایی که یک دفعه پس از سخنرانی یکی از جاشون بلند میشن و شعری که در وصف سخنران و جمع سرودن می خونن دست کم یک بار با هم در نشست مهر مولانا دیدیم تو شهر کتاب که مثل عضو دائم سازمان ملل میمونند به نظر میاد این بیت ها از او دست آدم هاست

فرشته دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ http://fershteh.aminus3.com

سلام پروانه جان ببخشید که این روزها نیستم وکم رنگ ولی سر می زنم ومی خوانم...ودنبال می کنم تمام حرف ها ونوشته های دیگران دوستان را
......
دگر باید هر داستان منتظر اتقاقاتی باشیم که برای رستم می افتد
چه زود بزرگ شد وشد رستم
:)
چقدر دلم برایتان تنگ شده

سلام
به وبلاگ عکاسی و وبلاگ دل نوشته هایت سر می زنم و می خوانم و عکس هاتو با دقت نگاه می کنم.و خوشحالم که هموندی مانند تو داریم.
...
می دونی فرشته جان همینجوری که در این ستون نوشتم این داستان در برخی شاهنامه ها نیست راستش من هم خیلی به نظرم از فردوسی نمی آید نیم دانم چرا فکر می کنم بیت هایش را فردوسی نسروده.
بیت های فردوسی را هر چه می خوانی برایت تازه تر است ولی این داستان به نظرم اینطور نیست.
به هر حال در درازای سی سال شعر سرودن هر که باشد دچار تغییراتی می شود شاید این داستان را بعدا اضافه کرده است!
تا دیدگاه تو و دیگر دوستان چه باشد

همیشه دل تنگ تو همه ی دوستان هستم

محسن شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

ممنون از خانم فرشته.

دمتون گرم و دلتون شاد!

فریدون جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

یک - از پاسخ ها ی گرانقدر تان به پیام هایی که در پست قبلی نوشته بودم صمیمانه تشکر می کنم

دو -پاسخ به سالار عزیز

خوانش شما بسیار خوب بود و به نظر می رسید که محتوا را خوب حس کرده اید و این حس را به خوبی در صدایتان منتقل کرده اید

در بیت :
همى گفت:«نندیشم از زالِ زر؛
نه از سام و نَز شاهِ با تاج و فر.

نندیشم را شما نیندیشم خوانده اید . به عبارت دیگر متن با خوانش شما همخوانی ندارد.

در بیت زیر :

بر آن بازو و یال و آن سُفت و شاخ؛
میان چون قلم، سینه و بَر، فراخ.

دراین بیت بازو و یال را « بازوی و یال» می شنوم . همچنین در خوانش این بیت احساسی که در محتوا هست را نه اینکه منقل نمی کند بلکه گذرا از آن می گذرد .

برای این که منطورم را متوجه شوید خوانش بیت فوق را با ابیات زیر که خوانده اید در دکلمه تان گوش کنید و مقایسه کنید.

همه کاخها تختِ زرّین نهاد؛
نشستند و خوردند و بودند شاد.
بر آمد بر این بر یکى ماهیان؛
به رنجى نبستند هرگز میان‏.
همی خورد هر کس به آواى رود؛
همى گفت هر یک به نوبت، سرود.

به عنوان مثال وقتی مصرع « نشستند و خوردند و بودند شاد.» را می خوانی نه اینکه نشستن ، خوردن ، وشاد بودن را که در محتوای این مصرع هست حس می کنی بلکه با توانمند ی این حالت ها را در ذهن شنونده بیدار می کنی .

همه ما وقتی چیزی قشنگ را می بینیم ، بر حسب عادت می گوییم زیباست. واژه «زیبا» را در رابطه ها ی متفاوت و حالت ها و احساس های متفاوت ، با اشکال متفاوت بیان می کنیم. در ملاقات های حضوری چشم ها، حالات صورت ، دست ها و نوسانات صدا در بیان کلمات و انتقال محتوا تاثیر به سزایی دارند. اما وقتی خوانش مطلبی مطرخ است، ابزار دکلمه کننده ، کش و قوس ها، تاکید ها ، مکث ها و غیره است . وقتی یک اثر ادبی را دکلمه می کنیم درک و احساس اثر می تواند نقش اساسی در هنر دکلمه داشته باشد.

در ضمن به کار گرفتن دستگاه تنفسی، عضلات و تارهای صوتی حنجره، زبان، فک، لب ، دندان ها ، مجرا و حفره بینی از ابزاری هستند که دکلماتور با به کار گرفتن آگاهانه و به موقع می تواند در شنونده تاثیر به سزایی بگذارد .

یک دکلماتور خوب محتوای شعر را در تخیل شنونده مصور می سازد


عمو جان در پایان ناگفته نماند از شندیدن صدایتان و خواندن شکوهمند تان بسیار لذت بردم و چندین بار به آن گوش کردم .
شاد و پاینده باشید.



فریدون گرامی
شب پیش وقتی سالار برای استراحت بین درس و خوردن و کمی شلوغ کردن خانه وقت گذاشته بود پیام شما را خواندم به دقت گوش کرد و همه را قبول داشت و خودش کم و بیش این نقاط فراز و نشیب را می دانست و سخنان شما موجب اطمینان بخشی به او شد و با خواندن جملات پایانی لبخندی به پهنای صورتش زد.

پس از آن برای من از کتاب درسی اش «مناظره ی خسرو و فرهاد» از نظامی را خواند.
جای شما خالی بود.

پروانه جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ

به دنبال شکل کلاهخود رستم ابتدا خوان هفتم که در آنجا رستم دیو سپید را می کشد خواندم و سپس به سراغ کتابهای دیگر رفتم هیچ جا در این داستان ها گفته نشده که رستم سر دیو را جدا می کند از جمجمه دیو کلاهخودی درست می کند.
به سراغ گوگل رفتم و از پژوهشگر آذری، دکتر سجاد آیدانلو که در دو همایش پای سخنرانی ایشان بوده ام ، پژوهشی یافتم که خواندنی است و در آن می نویسدکه از دوره صفوی بر سر رستم کلاهخود «دبو سپید» می گذارند تا جایی که هنگام جنگ با دیو سپید هم آن کلاهخود را بر سر دارد

http://farhangsara-ye-iran.blogspot.com/

محسن پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

در ضمن عسک خوبی انتخابت کردید. این عسک یکی از معدود عسک هایی است که رستم را بدون کله ی دیو سپید نشان داده است.

عکس رستم!
راسنی نقش خیال رستم چه شکلی است؟

اینجا راببنید:
http://www.propersia.com/index.php/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86%20%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87%20%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C%20%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA.html

پیش از این شما به نقش سیمرغ هم توجه کرده بودید!
پیوندی در کنار صفحه گذاشته خواهد شد به عنوان «نقش خیال رستم» یا هر نام دیگری که شما دوستان پیشنهاد بدهید تا در هنگام خواندن تصویر هایمان را از رستم بنویسم.

رستم بدون کلاه دیو سپید: نگار گر با هوش بوده است که پیش از کشتن دیو سپید کلاهی از سر دیو بر سر رستم نگذاشته است

نا گفته نماند انتخاب این عکس به این دلیل نبوده است. تقریبا هر چه نگاره در باره ی شاهنامه گیرم بیاید بی درنگ هر جا باشم در جایی برای استفاده های بعدی نگهش می دارم.

اگر اشتباه نکنم دکتر ماحوزی نظرشان این است که آنچه بر سر رستم است شاخ های گاو است نه جمجه دیو سپید.
بروم منابعم را نگاه کنم..

محسن پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

بـــه بــــارِ شــــتــــر نــــمــــک دار و بــــس؛

در نسخه ی دکتر میرجلال به ریخت زیر آمده.
به بار شتر بر نمک دار و بس.

من این را به همین ریختی که شما در اینجا نوشتید خواندم:
بــه خــون نــریـمـــان مـــیـــان را بـــبـــنـــد؛
بـــرو تـــازیان تـــا بـــه کـوهِ ســـپــــنـد
ینی تازیان با ی.
چشمان من حتا در شکل مسلح یا غیر مسلح این را در نسخه ی دکتر تازنان دید. ینی به جای ی، نون بود. من ی درست تر به نظرم آمد. اگر تازنان است و کسی می داند که چرا؟ به من بگوید. من نمی دانم تازنان ینی چه؟ ینی تاخت و تاز کنان؟ خب تازیان هم ینی همین. این نان کمی برایم جا نیافتاد و این بود که یان خواندم.

هفته پیش این داستان را آماده کرده بودم ولی امروز یک بار با خواندن شما کنترل کردم پس الان متن مطابق خواندن شماست و بهتر است برای یک دست بودن به ریخت کتاب باز گردانیده شود و انتقادها در ستون نظریات نوشته شود.

من هم مانند شما « تازیان» را می پسندم. در فرهنگ های نوشین و رواقی نگاه کردم تازنان نبود.
«تازان» میتواند درست باشد ولی «تازنان» را باید از شهرزاد پرسید!

فرشته پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com

چقدر زیبا خوانده شده...

پروانه پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ

دوستان گرامی
این داستان را در شاهنامه خالقی مطلق نگاه کردم در آنحا نوشته است این داستان در نسخه های خطی زیر:

لندن- قاهره-برلین- لنینگراد

هست ولی در برخی نسخه ها مانند فلورانس نیست.

«کشتن» های رستم اینجا آغاز می گردد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد