انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

گفتار اندر زادن رستم(3574-3663)

 داستان «گفتار اندر زادن رستم» را از اینجا بشنوید (شهرزاد)   

  

زادن رستم

     

 

3574

بسى بر نیامد بر این روزگار،

که با زاد سرو اندر آمد نِهار.

3575

شکم گشت فربی و تن شد گران؛

شد آن ارغوانى رُخَش زعفران.‏

بدو گفت مادر که:«اى جانِ مام!

چه بودت که گشتى چنین زرد فام؟»‏

چنین داد پاسخ که:«من روز و شب،

همى بر گشایم به فریاد لب.‏

همانا زمان آمدَسَتم فراز؛

و ز این بار بردن نیابم جواز.

تو گویى به سنگستم آگنده پوست؛

وگر ز آهن است آنکه بمیان اوست‏.»

3580

چنین تا گهِ زادن آمد فراز؛

به خواب و به آرام بودش نیاز.

چنان بُد که یک روز ز او رفت هوش؛

از ایوان دستان بر آمد خروش‏.

خروشید سیندخت و بِشخُود روى؛

بکَند آن سیه گیسوىِ مشک بوى.‏

یکایک بدستان رسید آگهى،

که:«پژمرده شد برگِ سروِ سهى‏.»

به بالینِ رودابه شد زالِ زر،

پر از آب رخسار و خسته جگر.

3585

همان پرّ ِسیمرغش آمد به یاد؛

بخندید و سیندخت را مژده داد.

یکى مِجمر آورد و آتش فروخت؛

و ز آن پرٌِ سیمرغ، لختى بسوخت.‏

هم اندر زمان، تیره‏گون شد هوا؛

پدید آمد آن مرغ فرمان روا!

چو ابرى که بارانش مرجان بُوَد؛

چه مرجان؟ که آرایشِ جان بود.

ستودش فراوان و بردش نماز ؛

بر او کرد زال آفرینِ دراز.

3590

چنین گفت با زال:« که این غم چراست؟

به چشم هُزبر اندرون نم چراست؟‏

کز این سروِ سیمینِ برِ ماهروى،

یکى  شیر باشد تو را، نامجوى؛‏

که خاکِ پىِ او ببوسد هُزبر؛

نیارد به سر بر گذشتنش ابر؛

وز آواز او، چرِمِ جنگى پلنگ

شود چاک چاک و بخاید دو چنگ.‏

هر آن گُرد کآواز گوپالِ اوى،

ببیند بر و بازوى و یال اوى،

3595

از آواز او اندر آید ز پاى؛

دلِ مرد جنگى بر آید ز جاى.

به جاىِ خرد، سام ِسنگى بُوَد؛

به خشم اندرون، شیرِ جنگى بُود.

به بالاىِ سرو و به نیروى پیل؛

به آورد، خشت افگَنَد بر دو میل.

نیاید به گیتى ز راه زِهِش،

به فرمانِ دادارِِ نیکى دِهِش.

بیاور یکى خنجرِ آبگون؛

یکى مرد بینا دلِ پر فسون‏.

3600

نخستین به مى ماه را مست کن؛

ز دل، بیم و اندیشه را پَست کن.‏

تو بنگر که بینا دل افسون کند،

به صندق؛تا شیر بیرون کند.

بکافَد تهیگاهِ سرو سهى؛

نباشد مر او را ز درد آگهى‏.

و ز او بچٌۀ شیر بیرون کشد؛

همه پهلوىِ ماه در خون کشد؛

وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک؛

ز دل دور کن ترس و تیمار و باک.‏

3605

گیاهى که گویمت با شیر و مُشک،

بکوب و بکن هر سه در سایه خشک.‏

بسای و بیالاى بر خستگیش؛

ببینى همان روز پیوستگیش‏.

بر او مال، از آن پس یکى پرّ من؛

خجسته بُوَد سایۀ فرَّ من‏.

تو را ز این سخن شاد باید بُدَن؛

به پیشِ جهاندار باید شدن؛‏

که او دادت این خسروانى درخت؛

که هر روز نو بشکفاندت بخت.‏

3610

بدین کار دل هیچ غمگین مدار!

که شاخ بَرومندت آمد به بار.»

بگفت و یکى پر ز بازو بکَند؛

فگند و به پرواز بر شد، بلند.

بشد زال و آن پرّ او بر گرفت؛

برفت و بکرد آنچه گفت، اى شگفت!‏

بدان کار نظٌاره بُد یک جهان؛

همه دیده پر خون و خسته روان.

فرو ریخت از مژّه سیندخت خون؛

که کودک ز پهلو کى آید برون‏!

3615

بیامد یکى موبدى چرب دست؛

مر آن ماه رخ را به مى کرد مست‏.

بکافید، بى‏رنج، پهلوىِ ماه؛

بتابید مر بچٌه را سر ز راه‏.

چنان بى‏گزندش برون آورید؛

که کس در جهان آن شگفتى ندید.

یکى بچٌه بُد چون گَوَى شیرفش؛

به بالا بلند و به دیدار، کَش‏.

شگفت اندر و مانده بُد مرد و زن؛

که نشنید کَس بچٌۀ پیلتن!‏

3620

شبانروز مادر ز مى خفته بود؛

ز مى خفته و دل ز هُش رفته بود.

همان درزگاهش فرو دوختند؛

به دارو همه درد بسپوختند.

چو از خواب بیدار شد سرو بُن،

به سیندخت بگشاد لب بر سَخُن.‏

بر او، زرّ و گوهر بر افشاندند؛

اَبَر کردگار آفرین خواندند.

مر آن بچٌه را پیش او تاختند؛

به سان سپهرى بر افراختند.

3625

بخندید از آن بچٌه سرو سهى؛

بدید اندر او فرّ شاهنشهى‏.

«بِرَستم –بگفتا: غم آمد به سر؛»

نهادند رُستمش نام پسر.

یکى کودکى دوختند از حریر؛

به بالاىِ آن شیر ناخورده شیر.

درون، اندر آگنده موىِ سمور؛

به رخ، بر نگاریده ناهید و هور.

به بازوش بر، اژدهاى دلیر؛

به چنگ اندرش، داده چنگال شیر.

3630

به زیر کَش اندر، نگارِ سنان؛

به یک دست، گوپال و دیگر عنان‏.

نشاندندش آنگه بر اسپِ سمند؛

به گِرد اندرش، چاکران نیز چند.

هیونِ تکاور بر انگیختند؛

به فرمانبران بر، دِرَم ریختند.

مر آن صورتِ رستمِ گرزدار،

ببردند نزدیک سام سوار.

یکى جشن کردند در گلستان؛

ز زابلسِتان تا به کابلسِتان‏.

3635

همه دشت پر باده و ناى بود؛

به هر کُنج، صد مجلس آراى بود.

به کابل درون، گشت مهراب شاد؛

به مژده، به درویش دینار داد.

به زابلسِتان، از کران تا کران،

نشسته به هر جاى رامشگران‏.

نبُد کِهتر از مِهتران بر فرود؛

نشسته، چنانچون بُوَد تار و پود.

پس آن پیکرِ رستمِ شیر خوار،

ببردند نزدیکِ سام سوار.

3640

اَبَر سام یل موى بر پاى خاست؛

«مرا مانَد این پرنیان- گفت: راست‏.

اگر نیم ازین پیکر آید تنش،

سرش ابر ساید؛ زمین دامنش‏.»

و ز آن پس، فرستاده را پیش خواست؛

دِرَم ریخت؛ تا با سرش گشت راست.‏

به شادى بر آمد ز درگاه کوس؛

بیاراست میدان چو چشم خروس.

مى آورد و رامشگران را بخواند؛

به خواهندگان بر، دِرَم برفشاند.

3645

بیاراست جشنى که خورشید و ماه

نظاره شدند، اندر آن بزمگاه.

پس آن نامۀ زال پاسخ نبشت؛

روان را بدان پاسخ اندر سرشت.

نخست آفرین کرد بر کردگار،

بدان شادمان گردش روزگار،

ستودن گرفت آنگهى زال را؛

خداوندِ شمشیر و گوپال را.

پس آمد بدان پیکرِ پرنیان،

که یالِ یلان داشت و فرّ کیان.‏

3650

بفرمود« کو را چنین ارجمند،

بدارید کز دم نیابد گزند.

نیایش همى کردم، اندر نِهان؛

چنین جُستم از کردگار جهان،‏

که زنده ببیند جهان بینِ من،

ز تخم تو، گُردى به آیینِ من‏.

کنون شد مرا و ترا پشت راست؛

نباید جز از زندگانیش خواست.»‏

فرستاده آمد چو بادِ دمان،

بر ِزالِ روشن دل و شادمان.

3655

چو بشنید زال این سخنهاى نغز،

که روشن روان اندر آمد به مغز،

به شادیش بر، شادمانى فزود؛

برافراخت گردن بچرخ کبود.

همى گشت از این گونه بر سر جهان؛

برهنه شد آن روزگارِ نهان‏.

به رستم همى داد ده دایه شیر؛

که نیروىِ مرد است و سر مایه شیر.

چو از شیر آمد سوىِ خوردنى؛

شد از نان و از گوشت بَرتنى.

3660

بُدى پنج مَرده مر او را خورش؛

بماندند مردم از آن پرورش.

چو رستم بپیمود بالاىِ هشت؛

به سانِ یکى سروِ آزاد گشت.‏

چنان شد که رخشان ستاره شود؛

جهان بر ستاره نظاره شود.

تو گفتى که سام یَلَستى به جاى،

به بالا و دیدار و فرهنگ و راى.‏

 

3574:زاد سرو: سرو آزاده(رودابه) 

        نِهار: کمی و کاهش 

3575:ارعوانی: سرخ گون 

3577:جواز: رهایی 

3584: خسته جگر: غمگین - آزرده 

3586:مجمر: منقل یا ظرفی که در آن گاه آنش و غود و غنبر می سوزانند- آتشدان 

3590:هزبر: شیر 

3597: خشت: سلاحی شبیه نیزه  

 

زاده شدن رستم

  

 

عکس از فرشته: شاهنامه امیر بهادر 

  

زادن رستم 

 

زادن رستم

  

زادن رستم

نظرات 16 + ارسال نظر
شاهین بهره مند دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

واقعا عالیه کارتون
آفرین
تم وبتون رو هم عوض کردید ،‌به نظرم بهتر شده
این که معنی کلمات رو پایان شعر می نویسید کار خوبی می کنید
سرفراز باشید

بابک شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ

داستان بدنیا امدن رستم بعد از ماجرای جمشید و فریدون و ایرج چهارمین داستانی بود که از شاهنامه خواندم. راستش برای یک کودک 11 ساله روستائی خیلی جالب بود و مهیج. همه داستان یک طرف - قصه ی غیر طبیعی بودن و عجیب غریب بودن رستم یک طرف

چه خوب!

پروانه دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

354
طولی نکشید که رودابه باردار شد
3576
سیندخت اونجاست! و رنگ رودابه رو که می بینه نگران میشه و با مهربانی دلیل رنگ پریدگیشو می پرسه!
3577
رودابه در پاسخ ابراز ناراحتی از حال و روزش می کنه و میگه انگاری تو شکمم آهنه از بس که سنگینه!
3580
تا وقت زایمان همه ش دلش میخواست بخوابه و استراحت کنه تا اینکه زمان زایمانش که شد از درد از هوش رفت
3581
سیندخت که تا اینجا آرام و مهربان بود ،اینجا نمی تونه خودش کنترل کنه و داد و بیداد راه انداخت و موها و صورتشو کند
( از این کارها قبلا هم ازش دیده بودیم وقتی اون زنی که نقش پیامک امروزی رو برای زال و رودابه رو بازی می کرد، گیرش انداخت خیلی شلوغش کرد)

3582
خبر به زال میرسه
زال با اون همه بر و بازو و پهلوانی با چشم گریان و دلی غمگین به سراغ رودابه میره
یکباره یادش از پر سیمرغ میاد و از خوشحالی می خنده و به سیندخت مژده میده که راه نجات رودابه پیدا شد
منقلی میارن و پر سیمرغ رو آتیش می زنه! هنوز پر کاملا نسوخته سیمرغ پیداش میشه
زالاستقبال گرمی ازش می کنه
3590
این قسمت حرف زدن سیمرغ با زال از اون قسمت هایی که خیلی قشنگ و ملایم و آروم همراه با دانایی است
به زال به آرامی میگه: برای چی ناراحتی! ناراحتی نداره.
رودابه بچه ای به دنیا میاره که چنینه و چنانه
هم پهلوانه و هم عاقله
بعدش راهنامییش می کنه که یکی رو که فسون(هنرمند و دانا) شاید هم دکتر اون زمان رو خبر کنه و برای بیهوشی از می استفاده کنه اونقدر به رودابه بده بخوره که از حال بره
ضمنا بهش میگه اصا هم هیچ نترس
پهلوی رودابه رو با کارد پاره کنند و بچه رو بیرون بکشند
(البته یک روایت هایی در بعضی متون شفاهی و کتیب هست که سیمرغ نام یک پزشک ماهری بوده است)
بعد از بیرون کشیدن بچه باید جای پارگی رو بدوزند و راه درست مرحم زخم رو هم به زال آموزش میده و پس از کلی امید و نوید به زال پری از بالش می کنه و به زال میده برای استفاده بعدیش


دارم سعی می کنم داستان رو به زبان محاوره امروزی بگم ولی می بینیم زبان امروز کجا زبان فردوسی کجا!
از خودم نا امید شدم

شهرزاد یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

باز هم تشکر می کنم از همه دوستان.

پروانه گرامی در مورد پرسشی که مطرح کردین؛ معنای "به سر بر گذشتن" را از فرهنگ دکتر رواقی نوشتین که حتمن بنا به موضوع کاربردهای خاص خودش رو هم داره

ولی فکر می کنم اینجا به سر بر گذشتن یعنی بر (از بالای) سر گذشتن و معنی نیم بیت هم فکر می کنم اینه که از شدت هیبت رستم ابر جرات نمی کنه از بالای سرش عبور کنه

و در مجموع این که شیر خاک پای رستم را ببوسد و ابر جرات عبور از بالای سرش را نداشته باشد، کنایه ای است اغراق آمیز برای بیان هیبت و قدرت و شجاعت رستم
تا نظر شما و سایر دوستان چه باشد؟

بله بیت شاهدی که آورده اند این بیت نیست.

دکتر رواقی را در همایش دیدم و د باره ی فرهنگ شاهنامه شان که به تازگی به چاپ رسیده با ایشان صحبت کردم و خوشان بیان کردند که این فرهنگ دارای کمبودهایی هست
این یکی از آنها .
شاید بی راه نباشد این تفاوت معنی ها را به ایشان اطلاع دهیم شاید ما درست منظور ایشان را نگرفته باشیم.

این داستان پر از اغراق است نمونه ایشت:

خوردن:
ده دایه در کودکی به او شیر می دادند!
وقتی به غذا خوردن افتادبه اندازه پنج مرد غذا می خورد!

قد و بالا:
وقتی به هشت سالگی رسید به اندازه ی سام شد!

پروانه یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ


چیستان این بیت را لطفا برایم حل کنید:

که خاکِ پىِ او ببوسد هُزبر؛
نیارد به سر بر گذشتنش ابر؛

پی: پای- گام(پرویز اتابکی)

به سر بر گذشتن: سپری شدن(فرهنگ دکتر رواقی)

پروانه یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ

همراهان گرامی
بارها به داستان با صدای شهرزاد گرامی گوش کردم هر بار با یک دید ! بارها یی که برای فهمیدن بیت ها به آن گوش می کردم به نظرم می آمد نه یک راوی ، شاید یکی از شخصیت های این داستان مشغول بازگو کردن است.
خوب داستان بر سر زایمان سخت رودابه است و در نگاه اول همه ی توجه به او می رود ولی به نظرم شهرزاد با زبان مادری مهربان و دلسوز و بسیار آگاه داستان را می خواند ، از زبان سیمرغ!

نظر شما چیست؟

فلورا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

سرای نو شگونمند باد!

از خوانش شهرزاد نازنین آرامشی به یغما بردم که روزها مرا بس!

فلورا جان
همیشه منتظر خواندن دیدگاهت در داستان ها هستم.
گوشه هایی را می بینی که بحث انگیزند و شگون این سرا پیام های تو و دیگر دوستان است.

خوب هر وقت از یغما برگشتی دیدگاهت را در باره ی بیت ها ی این داستان پر ماجرا بنویس که سخت منتظرم.

محسن شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

نقاشی ها در هر عصر و دوره و نیز در هر نژادی شکل هاشون متفاوته. مثلن نقاشیی دیدم از حضرت مسیح و حضرت مریم که سیاه پوست بودند یا یک مسیحی چینین این ها را در شکل و شمایل چینی کشیده بود.
سیمرغ جشنواره را نمی دانم کار کیست. می گردم ببینم پیدا می کنم.

شهرزاد شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

منزل نو مبارک. آرزو می‌کنم آتش این سرا همیشه روشن و گرمابخش باشه و امیدوارم برای نگهداری آرشیو ارزشمند شاهنامه خوانی بشه یادداشت‌های پیشین رو هم به اینجا منتقل کرد.

از مهربانی و دلگرمی دوستان خوبم هم بسیار سپاسگزارم. خوشحالم که در این انجمن با صدای هم شاهنامه می‌خوانیم.

در مورد رَستم و رُستم و در ادامه پاسخ پروانه گرامی، از نگاهی دیگر شاید بتوان پاسخ سروی عزیز را با کاربرد آرایه‌های ادبی در شعر فردوسی هم داد.
بین این دو واژه جناس از نوع ناقص وجود دارد. در این نوع جناس حروف دو رکن جناس (رَستم و رُستم) دقیقن شبیه هم هستند و تنها از لحاظ حرکت با هم متفاوت هستند که می بینیم فردوسی با کاربرد این آرایه به زیبایی این هم‌آوایی را در بیت مورد نظر وارد کرده است.

یا یاری تو ودیگر دوستان است که چراغ اینجا روشن می ماند.
کم کم یادداشت ها به اینجا آورده خواهد شد.

این جناس ها چقدر سخت ولی جالبند!

سروی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

راستی من یادم رفت بپرسم ، آرشیو رو نتقل می کنید به این جا؟

بلاگ اسکای اجازه می ده که تاریخ رو به عقب برگردونید؟ برای تاریخ گذاری آرشیو می گم .

در بلاگر امکان تغییر آدرس بود ولی بلاگ اسکای این اجازه را نمی دهد
تا پستها زیاد نشده به تعداد داستان ها باید پیش از این داستان یادداشت خالی بفرستم تا کم کم همهی پستها به اینجا شوند. البته به زودی ایمیلی به بلاگ اسکای می زنم تا ببینم شاید بتوانند همه ی پست های آنجا رابه اینجا کپی کنند
داستان جدید را اگر یکبار چرکنویس بعد مننشر کنیم به تاریخ روز منتقل می شود.

خوشحالم که پیامت را اینجا می بینم. کمی نگرانت بودم چون می دانستم وقت سر خاراندن نداری.

سروی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ http://sarvi.ir

اول این که منزل نو مبارک . ببخشید دست خالی اومدم .

دوم این که این صدای گرم و دوست داشتنی و مهربون شهرزاد بانو رو چرا زودتر از این به ما معرفی نکرده بودید ؟
واقعن لذت بردم از خوندنشون . خیلی شمرده و با دقت خوندند و حالت های مختلف رو در بیان احساس قهرمان ها خیلی خوب رعایت کردند .

خیلی خیلی خوب بود .

مرسی شهرزاد بانوی نازنین .


سوم این که - شاید سوالم خنده دار باشه - می خواستم ببینم این مطلب رو درست متوجه شدم یا نه ... که دلیل نامگذاری رستم این بوده که مادرش وقتی به هوش اومده گفته " رستم از این غم و سختی " ؟

دست خالی آمدن دوستان را بیشتر دوست دارم چون وجود خودشان برایم ارزشی دارد که با هیچ چیزی نمی توان اندازه گرفت.

خوب اون مثل رو شنیدید حتما مادر و ببین دختر رو ببین و برعکسش هم درسته . پیش از این صدای قشنگ و رسای مهرسای نازنین را داشتیم پس قبلا معرفی شده بود

میر جلال الدین کزازی:
رستم: در پهلوی رود+ستهم
رود بعنی بلندی
ستهم به معنی استوار سخت و محکم

که تهمتن هم از آن گرفته شده
تهمتن=آن که تن و بالایی سترگ و ستبر دارد
ا
در صفحه 449 نامه ی باستان جلد یک
در صفحه 450 معنی قشنگ دیگری از میر کمالدین کزازی که در مونیخ درس زبانشناسی هند و اروپایی می دهد می خوانیم.

به هر حال نباید نام رستم به همین سادگی باشد که از برستم گرفته شده باشد.

فرشته شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://fershteh.aminus3.com

سلام پروانه جون
جاتون خالیه
اما دوست دارم
دعوت کنم برای دیدن یک اسمان نگاه....
کاش ...کاش بودید

An invitation...
http://fershteh.aminus3.com/image/2011-11-24.html

سلام
چه دعوت قشنگی!
حتما سر میز نم

محسن شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

این مرد ها در این تصویر چه می کنند؟
بفرمایید بروند بیرون و بعد از تولد وارد شوند.
سیمرغش را ولی دوست ندارم. خیلی خشن است. سیمرغ بلورین جشنواره فجر خیلی زیباست. شاهکاری است برای نشان دادن سیمرغ.
مینیاتور سبکی بی تاست در نقاشی.

خوب حتما اون موقع مردها با نگاه امروزی به زنها نگاه نمی کردند!


اول خواستم اون بالا عکس سیمرغ رو بگذارم. سیمرغ های نقاشی قشنگی هم پیدا کردم که اونها رو هم اضافه می کنم

تقریبا سیمرغ قشنگی در بین عکس ها ی سزارین رودابه پیدا مشد.

جالبه که هر دوران با فکر خودشان تصاویری از زنان و مردان شاهنامه کشیده اند.
زنانی با چشمانی بادامی
زنانی یا صورت گرد و تپلی و مقنعه دار بدون هیچ مردی

یک نقاشی دیدم که رودابه و سیندخت خیلی زشت بودند و سبیل داشتند
یک نقاشی هم رودابه لخت بود

بله سیمرغ جشنواره فیلم خیلی قشنگه ، چشمها رو ، روی خودش نگه می داره. زمان جشنواره عکسشو میزنن جلوی پردیس ملت . و هر بار از خودم می پرسم کار کیه؟ چند ساله که درست شده؟
شما می دونید؟

محسن شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

به خانم شهرزاد خوش آمد می گویم. امیدوارم همیشه این جور قشنگ برایمان شاهنامه بخوانند.

فرشته شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ http://fershteh.aminus3.com

سلام
چقدر خوش رنگ ..مبارک باشه
برای بدنیا آندن رستم چه کارها کردید
چه عکسهایی!! چه زیباست
وچه صدایی
چنان با آرامش شهرزاد جان خواندید که لذت بردم از تک تک کلمات وصوت صدا
یک بیت نبود...ولی تاثیری نداشت
نشاندندش آنگه بر اسپِ سمند؛
به گِرد اندرش، چاکران نیز چند.
...
من که محو صدا شدم ...
باید این قسمت با همین ارامش خوانده می شد
پیروز وپاینده باشید
..................
چقدر این قسمت ها زیبا بود
نخستین به مى ماه را مست کن؛
ز دل، بیم و اندیشه را پَست کن.‏


تو بنگر که بینا دل افسون کند،
به صندق؛تا شیر بیرون کند

.....
به کابل درون، گشت مهراب شاد؛
به مژده، به درویش دینار داد.


به زابلسِتان، از کران تا کران،
نشسته به هر جاى رامشگران‏.

............
خسته نباشید ..واقعا عالی بود

سلام
این قالب پیش ساخته بلاگ اسکای هست و امیدورام به زودی با یاری دوستان دستی به سر و صورتش بکشیم.
با به دنیا آمدن رستم کاملا از دوران اساطیر خارج می شویم و وارد دوران حماسی می شویم که شاهنامه را مردم عادی بیشتر با این بخش می شناسند.

هر کسی که شاهنامه می خواند گویا آنچه در درون دارد با آن آمیخته می شود و آوای خوشی دیگر دارد.
شهرزاد گرامی را از نزدیک می شناسم و گاهی دلمان برای یکدیگر تنگ می شود و به دیدار هم می رویم ولی برایم جالب بود که صدای شاهنامه خوانیش برایم شهرزاد را دوست داشتنی تر کرد.

این داستان دارای نکات زیادی هست که کم کم باید همه را بیرون کشیم.

این بیت:
نخستین به مى ماه را مست کن؛
ز دل، بیم و اندیشه را پَست کن.‏

و در واقع بیهوش کردن رودابه است برای عملی که امروزه به آن سزارین می گوییم.
باید بروم وبلاگ فریما و آن پیوند مربوط به سزارین رودابه را به اینجا بیاورم.

ادامه دارد...


جای همه ی دوستان در همایش شاهنامه خالی. امیدوارم بتوانم سوم و چهارم آذر هم در این همایش شرکت کنم.

پروانه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

با درود به دوستان و همراهان گرامی

برای هماهنگی آدرس وبلاگ با شاهنامه یه اینجا کوچ می کنیم.


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد