انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

انجمن شاهنامه خوانی پیوندِ مهر

نامۀ باستان ویرایش دکتر کزازی

نامه نوشتن زال به نزدیک سام

 شاهنامه خوانی « مهرسا »  را از اینجا گوش کنید

 

 

 

 

 زال و سیمرغ  http://www.exoticindiaart.com/product/paintings/bird-simurgh-takes-white-haired-zal-to-her-nest-in-mountains-from-shahnama-PA97/ 

 

Water Color on Paper
Artist Kailash Raj

11.5" X 17.5"

 

   2751

سپهبَد نویسنده را پیش خواند؛

دل آگنده بودش همه بر فشاند.

یکی نامه فرمود نزدیکِ سام،

سراسر نوید و درود و پیام.

ز خطٌِ نخست آفرین گسترید،

برآن دادگر کآفرین آفرید:

«از اوی است شادی؛از اوی است زور؛

خداوندِ ناهید و کیوان و هور.

2755

خداوندِ هست و خداوندِ نیست؛

همه بندگانیم و ایزد یکی است.

از او باد بر سام نِیرَم درود!

خداوند گوپال و شمشیر و خُود.

چماننده ی دیزه،هنگام گَرد؛

چراننده ی کرکس اندر نبرد.

فزاینده ی باد ِ آوردگاه؛

فشاننده ی خون از ابر سیاه.

گراینده ی تاج و زرٌین کمر؛

نشاننده ی شاه بر تخت ِزر.

2760

به مردی، هنر در هنر ساخته؛

سرش از هنرها برافراخته.

2761

من او را به سانِ یکی بنده ام؛

به مهرش روان و دل آگنده ام.

ز مادر بزادم بدان سان که دید؛

ز گردون، به من بر،ستمها رسید.

پدر بود در ناز ِ خزٌ و پرند؛

مرا برده سیمرغ بر کوهِ هَند.

نیازم بدان کو شکار آوَرَد؛

ابا بچٌگان در شمار آورد.

2765

همی پوست از باد بر من بسوخت؛

زمان تازمان،خاک چشمم بدوخت.

همی خواندندی مرا پورِ سام؛

به اورنگ بَر، سام و من در کنام.

چو یزدان چنین راند اندر بُوش،

بر این گونه پیش آوردیم روش.

کس از داد یزدان نیاید گُریغ،

اگر خود بپرٌد؛برآید به  میغ.

سنان گر به دندان بخاید دلیر،

بدرٌد از آواز او چرمِ شیر،

2770

گرفتار فرمان یزدان بوَد،

وگر چند دندانش سِندان بُوَد.

یکی کار پیش آمدم دلشکن،

که نتوان ستودنش بر انجمن.

پدر گر دلیر است و نر اَژدهاست،

اگر بشنود راز کهتر رواست.

من از دخت مهراب گریان شدم

چو بر آتش تیز بریان شدم.

ستاره، شب تیره،یار ِ من است؛

من آنم که دریا کنار ِمن است.

2775

به رنجی رسیدستم از خویشتن؛

که بر من بگرید همی انجمن.

اگر چه دلم دید چندین ستم،

نخواهم زدن جز بفرمانت دم.

چه فرماید اکنون جهان پهلوان؟

گشایم از این رنج و سختی روان؟

سپهبد شنید آنچه موبد بگفت،

که:"گوهر گشاده کنید از نهفت."

ز پیمان نگردد سپهبَد پدر؛

بدین کار، دستور باشد مگر!

2780

که من دخت مهراب را جفت خویش

کنم،راستی را،به آیین و کیش.

به پیمان چنین رفت پیش ِگروه

چو باز آوریدم ز البرز کوه،

که:«هیچ آرزو بر دلت نگسلم؛

کنون اندر این است بسته دلم.»

سواری به کردار ِ آذرگشسب،

زکابل سوی سام شد،بر سه اسب.

بفرمود؛گفت:«ار بمانَد یکی،

نباید تو را دَم زدن اندکی؛

2785

به دیگر،سبک،اندر آی و برو؛

بدین سان همی تاز تا پیش گَو.»

فرستاده از پیش او باد گشت؛

به زیر اندرش،چرمه پولاد گشت.

چو نزدیکی ِگرگساران رسید،

یکایک، زدورش سپهبد بدید.

همی گشت گِردِ یکی کوهسار؛

چماننده یوز و رمنده شکار.

چنین گفت با غمگساران ِخویش،

بدان کار دیده سواران خویش،

2790

که:«آمد سواری دمان،کابلی؛

چمان چرمه ای زیر او، زابلی.

فرستاده ء زال باشد، دُرست؛

از او آگهی جُست باید، نخست.

ز دستان و ایران و از شهریار،

همی کرد باید سخن خواستار.»

هم اندر زمان پیش او شد سوار؛

به دست اندرون ، نامهء نامدار.

فرود آمد و خاک را بوسه داد؛

بسی از جهان آفرین کرد یاد.

2795

بپرسید و بستَد از او نامه سام؛

فرستاده گفت آنچه بودش پیام.

سپهدار بگشاد از آن نامه بند؛

فرود آمد از تیغ ِ کوه ِ بلند.

سخن های دستان یکایک بخواند؛

بپژمرد  برجای و خیره بماند.

پسندش نیامد چنان آرزوی؛

دگرگونه بایستش او را ،به خوی.

چنین داد پاسخ که:«آمد پدید

سخن هر چه از گوهر ِ بد سَزید.

2800

چو مرغ ِ ژیان باشد آموزگار،

چنین کام دل جوید از روزگار.»

ز نخچیر کآمد سویِ خانه باز،

به دلش اندر، اندیشه آمد دراز.

همی گفت:«اگرگویم این نیست رای؛ 

مکن داوری!سوی دانش گرای،

دلِ شهریاران، سر ِ انجمن

شود خام گفتار و پیمان شکن؛

وگر گویم:آریٌ و کامت رواست،

بپرداز دل را بدانچِت هواست،

2805

از این مرغ پرورده، و آن دیوزاد،

چگونه بر آید همانا نژاد؟»

سرش گشت از اندیشه ء دل گران

بخفت و بر آسوده گشت،اندرآن.

سخن هر چه بر بنده دشخوارتر،

دلش خسته تر ز آن و تن زارتر،

گشاده تر آن باشد اندر نهان،

که فرمان دهد کردگار جهان.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد